مرحوم نراقى بعضى از روايت هاى بسيار شورانگيز را در كتاب طاقديس به صورت شعر در آورده. از جمله اين روايت كه حضرت شعيب عليه السلام كه بعداً پدر زن موسى بن عمران عليه السلام شد، خيلى گريه مى كرد.
حضرت شعيب عليه السلام چند نوع گريه داشت كه يكى از آن ها، گريه شوق بود. او آن قدر گريه شوق كرد كه كور شد. بعد از اين كه اين پيغمبر خدا از كثرت گريه كور شد، براى اين كه اين افراد مَحْرم اين حريم بودند و خدا عاشق آن ها بود و آن ها را دوست داشت، و خدا هر كس را دوست داشته باشد، در آبرو، در عظمت و در توجّه دادن دل ها به سمت آن ها براى شان زمينه سازى مى كند و يار، مددكار و ناصر آن ها هم مى شود؛ هم چنين دفاع كننده از آن ها مى گردد: إِنَّ اللَّهَ يُدافِعُ عَنِ الَّذينَ آمَنُوا ، چشم شعيب عليه السلام را برگرداند و چشمش عين روز اول شد، انگار كه او تازه از مادر متولّد شده، چشمى بى عيب. شعيبعليه السلام دوباره گريه كرد، و دوباره كور شد، و خدا هم دوباره چشم شعيب عليه السلام را به او برگرداند. امّا شعيب عليه السلام باز به گريه كردن خود ادامه داد تا براى سومين بار كور شد و بار سوم هم خدا چشمش را به او برگرداند.
دنياى اين افراد با پروردگار، دنياى رفاقت بود؛ دنياى عشق بود؛ دنياى ارتباط بود؛ اين جمعيت شش ميلياردى مردم كره زمين دارند اشتباه زندگى مى كنند، اين جمعيت اگر با خدا ارتباط پيدا كنند، و اگر خدا را به عنوان رفيق خود انتخاب بكنند، و اگر خدا را وكيل خود انتخاب بكنند، زندگى آنان غير اينى كه هست، مى شود.
يك وقت ثروتمندى حرفه اى كه البته، يك روزى هم رسيد كه كل ثروتش به باد رفت و مُرد، آن زمانى كه در اوج ثروت بود، در جلسه اى من را ديد، در حالى كه من نمى دانستم اين فرد كيست. آن جا او را به من معرفى كردند و گفتند، اين فرد خيلى ثروتمند است. نمى دانم چه چيزى پيش آمد كه راجع به شكل زندگى صحبت شد و من يك گوشه اى از زندگى بندگان خدا را در آن جا گفتم. بعد او برگشت به من گفت كه شما خودت چه جورى زندگى مى كنى؟ من آنى كه بود، برايش گفتم. به خدا قسم، او برگشت به من گفت: اين ها راست مى گويند كه من خيلى ثروت زيادى دارم، ولى من حاضرم كل آن ثروت را به تو بدهم و ده روز شكل زندگى ام شكل زندگى تو را پيدا كند. خود اين بند خدا هم گفت: مردم خيال مى كنند كه ثروت داروى درد است. من مى گويم، ثروت نه تنها داروى درد نيست، بلكه ثروت دردساز است.
از جانب خداوند متعال خطاب رسيد: شعيب! بهشت مى خواهى، من بهشت را براى تو قطعاً امضا كردم و تو ديگر در عالم بعد اهل بهشتى. وقتى خود خدا به آدم چنين نويد، خبر و وعده اى بدهد، خيال آدم صد در صد راحت مى شود.
شعيب! از عذاب دوزخ مى ترسى، من تا ابد به تو از عذاب دوزخ امان دادم، و تو دوزخ را نمى بينى. ديگر، تو براى چه چيزى گريه مى كنى؟ براى بار سوم هم كه چشمت را به تو برگرداندم، باز هم تو دارى گريه مى كنى؟ شعيب عليه السلام گفت: خدايا! عاشقم، و گریه عاشق هم بند نمى آيد. من اين قدر گريه مى كنم كه به وصال و لقاى تو برسم.
اين گريه گریه شوق بود. اين گريه اى كه مترجم شرح دعاى كميل مى گفت هم گریه شوق بود؛ يعنى آدم وقتى اين گستره بى نهايت مهربانى خدا را مى بيند و اهل خدا هم هست، به او حالت گريه دست مى دهد.
اميرمؤمنان عليه السلام معصوم بود، امّا كميل بن زياد مى گويد: شب جمعه كه حضرت مى خواست دعاى كميل «2» را شروع بكند، صورتش را بر روى خاك مى گذاشت و در همان حالت سجده، دعاى كميل حضرت، تا نزديك اذان صبح، طول مى كشيد. حضرت كه سرش را بلند مى كرد، ديگر خاك زير صورت حضرت از گريه گِل شده بود.
آيا حضرت براى گناهى گريه مى كرد؟ يا اين كه گریه آن حضرت، گریه شوق بود؟
منبع : پایگاه عرفان