گفتهاند روزى جوجه گنجشك روى شاخه درخت چنار 200 سالهاى در دل جنگل انبوهى نشسته بود. چنار پير از آن درختهاى عظيم ريشه دوانده بود كه بارانهاى سيلآسا و طوفان و رعدوبرق و برف نتوانسته بود اسيبى به او برساند. وقتى اين بچه گنجشك مىخواست از روى شاخه پرواز كند، به چنار گفت: خودت را سفت نگه دار كه مىخواهم بلند شوم! لابد خيال مىكرد اگر با پايش فشارى به درخت بياورد و بلند شود كمر چنار مىشكند! چنار در پاسخ او گفت: من اصلا نفهميدم تو كى روى شاخه من نشستى. مطمئن باش رفتنت را هم حس نمىكنم!
حال ما در برابر خداوند عالم از حال آن گنجشك نيز بدتر است.
منبع : پایگاه عرفان