روزى، يكى از دوستان از قرآنى برايم سخن گفت كه متعلق به انسان بزرگوار و اهل دلى بود كه چندين كتاب نوشته و حدود دوازده سال در دانشگاه آكسفورد انگلستان تحصيل كرده بود. چند بار هم دعوت شدم تا آن قرآن را ببينم، ولى توفيق يار نشد. اين قرآن مجيد چاپ هندوستان و در قطع رحلى است؛ يعنى اندازه صفحاتش بزرگ است.
ايشان مىگفت: من آن قرآن را ديدهام. صاحب اين قرآن كسى بود كه از زمان جوانى تا وقتى كه از دنيا مىرفت، هروقت اين قرآن را قرائت مىكرد، اشك مىريخت، به حدى كه روى صفحات اين قرآن آثار اشك او هنوز باقى است. او از صاحب اين قرآن نقل مىكرد كه گفته بود: يك روز در اتاقم نشسته بودم و داشتم قرآن مىخواندم كه كسى در اتاقم را زد. در را كه باز كردم ديدم پدرم پشت در ايستاده است. (معلوم مىشود پدر اين فرد انسانى مؤدب به آداب بوده است، چون اين دستور خدا در قرآن است كه بدون اينكه اجازه بگيريد و در بزنيد، وارد خانه يا اتاق كسى نشويد . تعارف كردم. وقتى پدرم وارد اتاقم شد، پرسيد: مشغول به چه كارى بودى؟ گفتم: قرآن مىخواندم. آن وقت، پدرم اين جمله را گفت كه بسيار در من تاثير كرد. فرمود: پسرم، قرآن به چه كسى نازل شده؟ گفتم: به پيغمبر عظيم الشأن اسلام. گفت: پسرم، آنگونه كه قرآن بر پيغمبر نازل شده آن را بخوان! ببين قرآن، وقتى نازل مىشد، با قلب پيامبر چه مىكرد و حال پيغمبر نسبت به قرآن چگونه بود؟ بىتفاوت و معمولى بود و فكر مىكرد تنها مجموعهاى از لغات عربى بر او نازل شده يا اينكه حال ديگرى به ايشان دست مىداد؟ تو نيز در خواندن قرآن همان حالت را پيدا كن!
منبع : پایگاه عرفان