حق الوهيت
در سطور گذشته بر اساس توضيح الله لا اله الا هو دانستيد كه با توجه به ذات و صفات حق، فقط او معبود واقعى است و بس، و معبودى جز او ازلًا و ابداً وجود خارجى ندارد، ولى دست دنيا پرستان، و عاشقان منافع نامشروع، و زورمداران و ستمگران و طواغيت روزگار به ساختن معبودهاى فراوان دراز شد، و آن معبودان را راه و كانال رسيدنشان به زور و زر و تزوير و قدرت گرفتن و حكومت يافتن قرار دادند، و كوشيدند كه براى تحميل اين معبودها عقل انسانها را تخدير و از حركت بازدارند، و آنان را با چرخ اباحهگرى بچرخانند، و نهايتاً شرك را در برابر توحيد قرار دهند.
بعثت پيامبران براى اين بود كه اولًا به مردم بفهمانند كه معبودهاى تحميلى بر آنان معبود نيستند، و داراى هيچ حقى نمىباشند، و در زندگى نقشى ندارند، بلكه همه اينها سد راه انسانيت، و قاتل ارزشها، و خاموش كنندگان چراغ پر فروغ عقل و نهايتاً ابزار و وسائلى در دست زورمندان و طواغيت، و مادىگران براى دوشيدن شيرهجان انسانها و به غارت بردن منافع و ثروتهاى ايشان و تخريب دنيا و آخرت اينان است.
قدرت گونهها و خدانماهاى تاريخ همواره برنامهها و سرانگشتان نامرئىشان درون جمجمه گوسپند سيرتان انسان صورت در كار ديگر، ساختن افكار و عقايد و جا به جا ساختن بافتهاى مغزى و قالبريزى و شكل دادن به آنها آنگونه كه خود مىخواستهاند بوده است تا اگر شد خدائى و خداوندگارى و يا لا اقل مظهر و ظل و سايه خدا بودن خود آنان را باور دارند چنان كه فرعون و نمرود و .... اينان بشر را به اسارت كشيدند، و اگر نشد خدائى پيكرهها و سنگ و بت و چوبها و حيوانها را كه باز حاصل آن گرچه غير مستقيم، خدائى كردن و مطاع و معبود و رب بودن خودشان باشد، كه سجده بردن و اداى احترام نمودن بر پيكرهها باز نماى موضوع است.
اين روند، خواهى نخواهى عقيده به خدايان متعدد و متنوع را كه تعدد و تنوع تاريخى خدايان رم و يونان و مصر و حجاز و ايران و هند و چين مثال بارز آن است موجب مىشده است، چه هر قطب و قدرت و تشكيلاتى منطقه خاصى، گوشه خاصى، مملكتخاصى و لزوماً شرايط و موقعيت خاصى داشته است كه بر مبنا و معيار آنها، موجودات متمايز و خاصى را زمينهمىديده است به عنوان سرم خدا به ذهن و عقيده مردم تزريق كند.
معبود يا معبودانى كه در رم زمينه بوده، به مردم باورانده شوند، نوعاً همانهائى نمىبودهاند كه در يونان زمينه بوده به مردم باورانده شوند، و آنچه در اينجا زمينه بوده نوعاً همانهائى نمىبودهاند كه در مصر زمينه بوده و همينسان تا ايران و توران و بابل و آشور و كلده و حجاز و چين و .... و تمامى نواحى و مناطق ديگرى كه هر كدام برايشان خدا، يا خدايان سلسله مراتبى تراشيده مىشد، چونان خداى خدايان كه در رأس قرار داشت و كابينه يا هيئت خدايان، كه پس از خداى خدايان قرار داشتند، و خدايان مناطق و استانها كه در سلسله بعد قرار داشتند و خدايان شهرستانها و روستاها كه نماينده اينها بودند و باز خدايان خاندانها و افراد كه از اينها فروتر و ....!!
فاجعه بزرگ و اسفبار تاريخ و عامل تجزيه قدرت و استعداد جهش انسان همين عقيده به خدايان متعدد و يا ميدان دادن به خدايگانهاى مختلف بوده است.
عقيده به خدايان متعدد و يا موضعگيرى عملى كه در نتيجه با آن عقيده سخيف و بىپايه و بىدليل يكسان است از چندين جهت تحليل برنده قوا و استعدادهاى انسانى و كُند كننده موتور تاريخ است:
الف- از اين جهت كه فرد يا جمع يا انسانيت معتقد و يا تن داده و تسليم به خدايان متعدد، هستى را آفريده يك قدرت، تابع يك اراده، داراى يك جهت، يك مقصد، و يك غايت نمىبيند، و خود را مقهور يك قدرت، تابع يك اراده، رهرو يك راه، گيراى يك جهت، پوياى يك مقصد، و جوياى يك غايت نميداند و تجمع امكانات و تمركز قوا و تشكل نيروها را در يك جبهه و براى يك هدف نمىتواند.
ب- از اين جهت كه هستى در نظر وى داراى سنن و قوانين هماهنگ و يك جهت نيست تا بىتجزيه قوا تصادم و اصطكاك با يكايك آنها را بتواند جلو گيرد و با يك جهت ساختن تمامى نيروها با آنها هماهنگ و هم دوش و هم جهت گردد، و با همكارى متقابل با آنها تكامل خويش و آبادى جهان و حركت تاريخ را شتاب بخشد.
ج- از اين جهت كه خدايات متعدد و ارادههاى مختلف و خواستههاى متعارض و متضادى را بر وجود خود و جامعه و جهان خود حاكم و متصرف مىپندارد كه ناگزير بايد به چرخ همه آنها چرخيد، و به ساز همه آنها رقصيد، كه طبعاً اعمالى متناقض و رفتارى متضاد و كارهائى معارض و مزاحم با يكديگر را ضرور مىسازند، كه اثر هم ديگر را خنثى مىسازند و راندمان يكديگر را هيچ
د- از اين جهت كه عقايد متضاد به خدايان گوناگون، در روان و باطن خود او نيز آشوب و طوفان بپا مىكند و اصطكاك و تصادم به وجود مىآورد و دچار تشنج و بحران فكرىاش مىسازد، و احساسات درونى وى را به كشمكش با خود مىكشاند و انگيزهها و خواستهها و نيازهاى شخصى وى را به دوگانگى و تضاد و تزاحم دچار مىسازد، و قدرت عمل و ارادهى حركت و تصميم انتخاب را در درون وى فلج مىسازد.
ه- از اين جهت كه اين عقيده موجودات و آفريدهها و حتى انسانها (ى منسوب به خدايان ديگر) را بيگانه و جدا از وى در احساس او وانمود مىسازد و حس انسان دوستى و فداكارى و روح جمعى و مردم گرائى و شوق تعاون و همكارى و اراده همنوائى و وحدت و تشكل با آنان را در درون وى پژمرده و خاموش و كور مىسازد، و او را در برابر اقدامات لازم مردد و بىتصميم و نگران وامىگذارد و چونان لشى پژمرده و بىحال و يا عضوى بريده از اندام از جريلان تكامل و حيز استفاده خارج مىكند.
اميرمؤمنان مىفرمايد:
«وَ شَدَّ بِالْإِخْلَاصِ وَ التَّوْحِيدِ حُقُوقَ الْمُسْلِمِينَ فِى مَعَاقِدِهَا ....» «1»
آرى اگر توحيد اعتقادى و عينى در ميان نباشد هيچ حقى به صورت لازم ادا نمىشود و هيچ انسانى در هيچ جهتى دل براى انسان ديگر نمىسوزاند.
و- از اين جهت كه آدميان را بر حسب انتساب به خدايان گوناگون و برتر و فروتر، در موضعها و طبقات مختلف و برتر و فروتر به او مىنماياند، و او را به طبيعى بودن وجود و تداوم طبقات بالا و پائين و محروم و برخوردار و ..... متقاعد مىسازد، و خواجگى خواجگان را موهبتى طبيعى و خدائى، و بردگى بردگان را چنان كه ارسطوى فليسوف نيز مىفرمود!! ضرورتى فطرى و مشيتى آسمانى برايش وانمود مىكند و در نتيجه او را از توفيدن عليه چنين نظمى و برخاستن براى نظمى ديگر از باطن و درون افسار مىزند و به وضع موجود و مستقر، تن داده و تسليم مىكند.
ز- از اين جهت كه دست مدعيان خدائى و شياطين انسى را كه هر كدام به سوئى خواهند كشانيد در وجود خويش و در سرنوشت جامعه و جهان بازمىگذارد، چندان كه پيكرهى بشريت واحد و آفريدهى خداى واحد را به نامهاى مسخره و خرافههاى تراشيدنى مليت و قوميت و نژاد و وطن و خاك و مرز و بوم و حاكميت ملى و تماميت ارضى و عدم دخالت در امور ديگران و ..... قطعه قطعه كنند و چونان گرگانى كه به گلهاى زده باشند بدرند و ببرند و بخورند و توان و قدرتش را متلاشى سازند، و قوا و استعدادهايش را به تحليل برند و از او كه مىخواسته سر به آسمان سايد، مجسمهى تسليمى در برابر هر خسى به قالب ريزند!!
و اينك چند مثل در رابطه با توحيد و شرك بر اساس اين آيه شريفه:
ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا رَجُلًا فِيهِ شُرَكاءُ مُتَشاكِسُونَ وَ رَجُلًا سَلَماً لِرَجُلٍ هَلْ يَسْتَوِيانِ مَثَلًا الْحَمْدُ لِلَّهِ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْلَمُونَ: «2»
خدا براى فهماندن توحيد و شرك مثلى زده است: مردى را كه اربابان مختلف و ناسازگار و بداخلاق در مالكيت او شريكاند، و مردى كه فقط بنده يك مالك است، آيا اين دو برده از جهت فرمان گرفتند و فرمان بردن با هم مساوى هستند. [موحدان كه بنده خداى يگانهاند داراى زندگى پاك، منظم، عادلانه و آخرتى آبادند و مشركان كه فرمان براى اربابان متعدد و گوناگوناند داراى زندگى پريشان پر اضطراب، بىتكيهگاه و آخرتى خراباند] همه ستايشها ويژه خداست، آرى اكثر ايشان به آثار و منافع خدا معرفت ندارند.
به كارگاهى كه كارمندان و كارگرانى بسيار دارد مىنگريم، اگر تمامى اينان از يك فرمان و يك نظام تبعيت كنند، جريان كار رو به راه بوده، تمامى نيروها از تمام شعب و قسمتها و از همه موتورها و پروانهها و پيچ و مهرهها و چرخانندگان آنها در يك جهت و براى يك هدف و يك غايت به جريان خواهند بود و بىتصادم و اصطكاك بازده و راندمان خود را به بار خواهند آورد، ولى چنانچه هر كدام از فرمانى تبعيت كنند و به ساز كسى برقصند، و به چرخ كسى بچرخند بديهى است كه جز متلاشى گشتن كارخانه و ويرانى كارگاه بازده ديگرى نخواهد داشت.
سيل آنگاه به خروش مىآيد كه جويبارها هر كدام به سوئى واحد كشيده نشوند.
بنا آنگاه پيش مىرود كه اگر كسى آجرى مىگذارد ديگرى پايهاى را ويران نسازد.
ساعت آنگاه وقت را نشان مىدهد كه اگر پيچى بدين سوى بچرخد مهرهاى بدان سوى بچرخد.
سپاه و لشگر آنگاه سيلآسا به يكسو به موج مىآيد و دشمن را از جا مىكند كه وحدت فرماندهى را فاقد نباشد و از هر سوئى فرمان نيايد.
كشتزار آنگاه بر مىدهد كه اگر يكى مىكارد ديگرى برنكند، و اگر يكى آبيارى مىكند ديگرى وارونهاش نسازد.
انسانها نيز آنگاه مىتوانند چرخ عظيم تكامل خويش و آبادى جهان و سعادت آخرت و حركت تاريخ را آن سان كه بايسته و درخور آنان است به راه انداخته و به آن شتاب بخشند كه از وحدت فرماندهى برخوردار بوده، زير پرچم و فرمان يك قانون، يك نظام و يك حكومت واحد خدائى كه مجريانش از هر ظلم و هوسى برى بوده، جز به فرمان خدا و مصلحت انسان گامى برندارند قرار گيرند و با توحيد قوا و وحدت جهت و غايت هدف چونان سيل در صفى واحد و متشكل به موج آيند و هر خار و خسى را از سر راه تكامل خود بردارند.
اگر جامعه انسانى به اين سو كه تحقق عينى توحيد است شركت سهامى خدايان، با فرماندهىهاى متضاد و هوسآلود خود آنان را كالاى معاملات و سفره كامرانى خود قرار خواهند، خصال و ويژگىهاى انسانى آنان را قربانى هوسهاى خود خواهند ساخت، آنان را از درون خالى و پوك خواهند كرد، قوا و استعدادهاى آنان را به تحليل خواهند برد.
پيكره وحدت آنان را تجزيه خواهند نمود، اجزاء و شراشر آنان را كركسوار زير دندان خواهند گرفت ارزشها و اصالتهاى انسانى آنان را مسخ خواهند كرد، فطرت و انسانيت آنان را مورد هجوم قرار داده دگرگون خواهند نمود و خاكستر آدميت آنان را به باد خواهند داد، اكنون به بخشى از آيات از قرآن مجيد در اين زمينه كه بيش از 140 آيه است توجه دقيق نمائيد:
وَ مَنْ يُشْرِكْ بِاللَّهِ فَكَأَنَّما خَرَّ مِنَ السَّماءِ فَتَخْطَفُهُ الطَّيْرُ أَوْ تَهْوِي بِهِ الرِّيحُ فِي مَكانٍ سَحِيقٍ: «3»
آن كه براى خدا شريك گيرد [به شركت سهامى خدايان تن دهد و تسليم شود] چنان است كه از آسمان سقوط كرده باشد، پس كركسان اجزاء از هم گسسته لاشه بيجان او را همى در ربايند يا باد ذرات وى را به وادى كران ناپيدا بپراكند.
قاتِلُوا الْمُشْرِكِينَ كَافَّةً كَما يُقاتِلُونَكُمْ كَافَّةً وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُتَّقِينَ: «4»
بىاستثناء با شريك گيران و تن دهندگان به معبودهاى باطل بجنگيد، چونان كه با شما بدون استثناء مىجنگند و بدانيد كه خدا همجبهه پرهيزكاران و خدامداران است.
اين آيه نه تنها بر ضد آن شركتها كه بر ضد تحمل كنندگان آنها نيز فرمان قتال مىدهد و براى تقويت اهل تقوا- كه اين قتال نشانه آنان است- و ردّ منفىبافان توجيهگر روشنگرى مىكند كه: و بدانيد خدا اين پايگاه قدرت بىنهايت همجبهه خدامداران است و جبههاى كه خدا در صف آن باشد شكست نمىخورد، و ذلت نمىپذيرد و طبعا منفىبافى نمىكند.
إِنَّ اللَّهَ لا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ وَ يَغْفِرُ ما دُونَ ذلِكَ لِمَنْ يَشاءُ: «5»
خدا نمىبخشد كه براى او شريك تحمل كنند، و غير آن را براى هر كه بخواهد مىبخشد.
أَنَّ اللَّهَ بَرِيءٌ مِنَ الْمُشْرِكِينَ وَ رَسُولُهُ: «6»
خدا و رسول او از شريك گيران بيزار و بريدهاند.
إِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ فَلا يَقْرَبُوا الْمَسْجِدَ الْحَرامَ ... «7»
تحمل كنندگان شريك، كه مشرك در طاعت، ربوبيت، و عبادتاند بىچند و چون نجساند پس نبايد به مسجدالحرام نزديك شوند.
وَ وَيْلٌ لِلْمُشْرِكِينَ: «8»
چاهى كه داراى عذاب ويژه است بر مشركان باد.
لِيُعَذِّبَ اللَّهُ الْمُنافِقِينَ وَ الْمُنافِقاتِ وَ الْمُشْرِكِينَ وَ الْمُشْرِكاتِ: «9»
تا خدا مردان و زنان منافق و مردان و زنان شريك گيرنده را دچار عذاب كند.
إِنَّهُ مَنْ يُشْرِكْ بِاللَّهِ فَقَدْ حَرَّمَ اللَّهُ عَلَيْهِ الْجَنَّةَ وَ مَأْواهُ النَّارُ وَ ما لِلظَّالِمِينَ مِنْ أَنْصارٍ: «10»
آن كه براى خدا شريك بگيرد، و تن به فرهنگ فرعونى و نمرودى دهد خدا بهشت را بر او حرام نموده، جايگاهش آتش است و ستمكاران را هيچ مددكارى نيست.
إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ وَ الْمُشْرِكِينَ فِي نارِ جَهَنَّمَ خالِدِينَ فِيها أُولئِكَ هُمْ شَرُّ الْبَرِيَّةِ:
آن گروه از اهل كتاب كه حق را پوشاندند و مانع هدايت مردمشان شدند و آن دسته از مردم كه تن به شريكان ساختگى و معبودان باطل در برابر معبود حق دادند در آتش دوزخ جاودانهاند و بدترين مخلوقات و جنبندگان هم آنانند.
يا بُنَيَّ لا تُشْرِكْ بِاللَّهِ إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ: «11»
هان اى فرزندم براى خدا شريك قرار مده كه قرار دادن شريك براى خدا بيدادى بس بزرگ است.
وَ مَنْ يُشْرِكْ بِاللَّهِ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالًا بَعِيداً: «12»
آن كه براى خدا شريك قرار دهد به شدت به گمراهى دورى دچار گشته است.
لَوْ أَشْرَكُوا لَحَبِطَ عَنْهُمْ ما كانُوا يَعْمَلُونَ: «13»
اگر انسانها در طاعت و عبادت و ربوبيت در برابر خدا تحمل شريك كنند آنچه از عمل انجام مىدهند تباه و نابود مىشود.
از حضرت حق عاجزانه و ملتمسانه بخواهيم كه با عنايت و لطفش و با كرم وجودش ما را از شرك خفى كه هواپرستى و ريا و از شرك جلى كه طاغوت پرستى است حفظ نمايد.
حق اخلاص
اخلاص در برابر حضرت حق يعنى اين كه همه مردم در تمامى امور زندگى از خرد و كلان و فردى و اجتماعى و مادى و معنوى و فكرى و فرهنگى و مذهبى و اخلاقى و نظامى و صنعتى و سياسى و اقتصادى و تربيتى و خانوادگى دربست و خالصاً به چرخ او بچرخند و از نظام و قانون او اطاعت و تبعيت كنند، و اين اطاعت و تبعيت را در سرتاسر قلمرو زندگى خود شمول دهند و هيچ منطقه و زاويهاى از زندگى را از آن خارج و در قلمرو دخالت غير او قرار ندهند، و براى او در اطاعت و تبعيت و حاكميت وعبوديت و ربوبيت و الوهيت و ديگر حقوق ويژه و انحصارى او رقيب و شريك قرار ندهند و به بيانى كوتاه فقط فرمان و اراده او را حاكم و تعيين كننده راه و رسم زندگى فردى و اجتماعى خويش قرار دهند و هر گونه تحكم و تصرف در وجود و زندگى و جامعه و جهان خود را حق خالص او دانند، و همه زندگى و شئون خود را تسليم در برابر حكم و اراده او دارند، و هر دست دستانداز نده اى! به اين نواحى را چه از ناحيه هواى نفس باشد، و چه از ناحيه طاغوت و شيطان، مشمول حكم دست سارق سازند.
اخلاص به خلاف آن كه بعضى سطحى نگران خامانديش و برخى عالمنمايان محدود به قلب و نيتش وانمود مىكنند نه صرف نيت كه سرتاسر ميدان انديشه و عمل را فرا مىگيرد.
منظور از اخلاص عمل در نگاه قرآنى اين است كه عملت، كارت، هر كارت و هر عملت، تمامى اعمالت و تمامى كارهايت حتى غذا خوردنت، نفس كشيدنت و زنده بودنت خالص براى خدا يعنى براى راه خدا باشد:
راهى كه پيامآور او با رستاخيز اجتماعى خود آن را به جهان و جهانيان نشان داد، و قرآن او همى نشان مىدهد، و اگر در اين راه نيست غذا مخور، نفس مكش، زنده نمان، بمير ...... آرى بمير كه در چنين صورتى
بطن الارض خير لكم من ظهرها.
منظور اين است كه آن گونه زيست كن كه زيستنت خالص براى خدا و در راه خدا باشد وگرنه مزى آن گونه كار كن كه كارت از تمامى جهات خالص براى خدا و در راه خدا باشد وگرنه مكن.
آنچه را بدار كه دربست براى خدا و در راه خدا باشد والّا مدار. آن راه را برو كه يكسر براى خدا و در راه خدا باشد وگرنه مرو.
آنچه را بگو، بشنو، بخوان، بنويس، بگير، بده، بخواه، بساز كه يك ريز براى خدا و در راه خدا باشد وگرنه مگو، مشنو .........
اگر جوانى، اگر پيرى، اگر زنى، اگر مردى، اگر عالى هستى، اگر دانى مىباشى، اگر اهل سياستى، اگر نظامى هستى، اگر روحانى، اگر كاسب، اگر ادارى، اگر فرهنگى، اگر اهل صنعت، اگر دانشجو، اگر استاد، اگر سخنور، اگر فقيه، اگر عالم و .... و اگر هر چه هستى كارت را آنجا، آنگاه و آن گونه انجام بده كه خالص براى خدا باشد، و در راه خدا و نظام خدائى قرار گيرد وگرنه انجام مده، گِردش مگرد، تعقيبش مكن، يا تبديلش كن به آنچه براى خدا و در راه خدا باشد يا تعطيلش كن يا بمير:
تن به اين كه ولو گوشهاى از آن براى غير خدا باشد مده كه اين شرك است، براى غير خدا و به چرخ غير خدا هيچ مچرخ، چه پول باشد، چه هواى نفس، چه زن چه فرزند، چه عشق و شهوت و لذت، چه مقام و قدرت و ثروت و چه بت و شيطان و طاغوت باشد.
اگر مىنشينى، اگر برمىخيزى، اگر مىنويسى، اگر مىخوانى، اگر مىزنى، اگر مىخورى، اگر توليد مىكنى، اگر مصرف مىكنى، اگر فرزند مىپرورانى، اگر فرزند به مرگ مىدهى، اگر صله رحم مىنمائى، اگر قطع رحم مىكنى، اگر آباد مىكنى، اگر خراب مىكنى، اگر زنده مىمانى، اگر مىميرى، اگر ..... و اگر هر چه انجام مىدهى حساب كن، حسابگر باش ببين در راه خدا قرار مىگيرد، به تحقق هدفهاى خدائى كمك مىكند، طاغوت زدائى دارد انجام ده وگرنه ترك كن و يا به قول رسول خدا
بطن الارض خير لكم من ظهرها
و اينك اصل روايت:
«اذا كانت امرائكم خياركم و اغنيائكم سمحائكم و اموركم شورى بينكم فطهر الارض خير لكم من بطنها، و اذا كانت امرائكم اشراركم و اغنيائكم بخلائكم و اموركم الى نسائكم فبطن الارض خير لكم من ظهرها:» «14»
هر گاه حاكمان شما نيكان شما باشند، و توانگرانتان بخشندگان شما، و زمامدارى و كارهايتان به مشورت و شوراى همه شما پس روى زمين براى شما بهتر از شكم زمين است، و چون امراى شما اشرار و بدكاران شما باشند، و توانگران شما بخيلان شما و سررشته كارهايتان در دست زنان شما پس شكم زمين از پشت آن برايتان بهتر باشد.
يعنى بايد همه چيز را در راه خدا قرار دهيد تا يا شق اول: زندگى روى زمين تحقق يابد يا جان به خدا و تن به زمين بسپاريد كه در هر صورت به إِحْدَى الْحُسْنَيَيْنِ «15» نايل آئيد كه غير اين شرك است.
از على آموز اخلاص عمل يعنى اين ...... يعنى شكل و صورت زندگى فردى و اجتماعى على معناى تبلور يافته عينى و عملى اخلاص عمل لله است، كه يك لحظه از لحظات عمر پربار و توفنده خود را به غير خدا و براى غير خدا نداد و سر تا سر آن را در راه ايجاد نظامى خالصا خدايى و جامعهاى خالصا الهى به كار گرفت، كه علاوه بر عمل فرد، نظام جامعه را نيز بايد خالصا خدائى كرد و خالصاً بر پايه قانون او نهاد و خالصا در قابل مقررات او ريخت و خالصا شكل و قيافه مورد نظر او را به آن داد و اين است معناى:
«و كمال توحيده الاخلاص له» «16»
آيات قرآنى اخلاص در هر سه شاخه نيت، عمل و نظام اجتماعى را مىخواهند و براى تخلف از هر سه فرجامى ناگوار اعلام مىكنند.
آيات قرآنى مربوط به دين حق، اخلاص را تا بدان پايه ضرور دانسته و مهم مىشمارند كه داشتن آن را معناى توحيد و عامل همه نيك فرجامىها و تعالى و سعادتها اعلام مىكنند، و نداشتن آن را شرك و كفر و بازيچه هوس بودن و آلت دست شيطان و طاغوت گشتن و سبب تمامى تيرهبختىها و ذلتها و كيفرها.
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- نهجالبلاغه خطبه
(2)- زمر 29.
(3)- حج 31.
(4)- توبه 36.
(5)- نساء 48.
(6)- توبه 3.
(7)- توبه 28.
(8)- فصلت 6.
(9)- احزاب 73.
(10)- مائده 72.
(11)- لقمان 13.
(12)- نساء 116.
(13)- انعام 88.
(14)- نهجالفصاحة ص 44 كلمه 232.
(15)- توبه 52
(16)- نهجالبلاغه خطبه اول.
مطالب فوق برگرفته شده از
کتاب: تفسیر حکیم جلد ششم
نوشته: استاد حسین انصاریان
عظمت آية الكرسی (1)
منبع : پایگاه عرفان