فارسی
سه شنبه 15 آبان 1403 - الثلاثاء 2 جمادى الاول 1446
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه
0
نفر 0

عقل و عشق در تصوف(1)

عقل و عشق در تصوف(1)

قسمت اول

 

 درآمد

در اسلام عقل جایگاه ویژه ای دارد و آیات و روایات بر این مهم تأکید خاصی دارند امّا عقل با توجّه به این که مخلوق است و هر مخلوقی محدود است در محدوده خود کارایی دارد. امّا در مکتب عرفان ( تصوف ) عقل جایگاهی نداشته و تنها شهود و یافت های قلبی و عشق مطرح است و این در حالی است که با امکان دخالت شیطان در دریافت ها، اساس مکاشفه و شهود از حجیّت می افتد و قابلیت پیروی ندارد. نویسنده محترم در این مقاله ، مبارزه بی امان تصوف را با عقل مطرح و آن را مورد نقد قرار داده است و ثابت نموده است که عقل گوهری مهم و اساسی است و مایه تمیز حق از باطل است .

 

1_عرفان و عقل

یکی از مهمترین اصول مشترکه، بلکه شاه بیت تمام مکاتب عرفانی و به ویژه معنویت ها و شبهه معنویت های نوظهور، ناتوان و عاجز دانستن “عقل” از درک “حقیقت هستی” و “معارف” و نفی عقلانیت و مبارزه جدّی با منطق و برهان و استدلال عقلی و نشاندن عشق و قلب و احکام مخصوص به آن در جای تعقّل و جایگزین کردن تمرکز و مراقبه ذهنی بر تفکر و تدبّر است. استفاده از تعابیری مانند نامحرم، بوالفضول، ضعیف رای، مغلوب، آلت ظن، حجاب اکبر و … تنها گوشه ای تعابیر عرفا نسبت به عقل است امّا از طرف دیگر عشق، اکسیر اعظم و شیرازه ی آثار منظوم و منثور تمام عرفا در مکاتب عرفانی گوناگون است به طوری که با حذف این موضوع، اساس فرهنگ و جهان بینی و آموزه های سلوکی آنها زیر سوال می رود. عرفا تنها راه درک واقعیت را “دل” و اصالت را با “وهم” و “خیال” می دانند چرا که شهود و دریافت در حیطه این قوه است. تکیه و اعتماد بر ذوق و اشراق، یگانه راه کسب معارف در نزد عارفان است این طریقه در نزد سایر اقوام و مذاهب نیز مرسوم است و امروزه از آن با عنوان میستی سیسم یا معرفت اهل سر نام می برند که در اسلام منحصر به صوفیه می باشد. شباهت هایی که بین تصوف و عرفان های دیگر اقوام جهان دیده می شود همگی معلول جهان بینی عاشقانه مبتنی بر اشراق و شهود آنها می باشد .


در عین حال دم زدن از عشق به خدا و هستی با بیانی ظریف و لطیف و دلکش تا حدّ زیادی باعث فریب جویندگان روحانیت و پویندگان مسیر کمال و صاحبدلان شده است به طوری که مثلاً محقّقین و دانشمندان غیر مسلمان و مستشرقین هنگام ورود به عرصه اسلام شناسی یگانه مکتب معناگرا و روحانی را تصوف دانسته و صوفیان را به عنوان نماینده “عرفان” و معنویت اسلامی به جهانیان معرّفی می کنند. غافل از اینکه صوفیه چه بوالهوسی ها و شهوترانی ها و جنون و بیماری های عاطفی را که عشق مقدّس ننامیده اند! و یا زیر لفافه زیبا و شاعرانه عشق، چه آلودگیها، تبهکاریکا، فساد ها و فریبکاریهایی را انجام نمی دهند و یا چه هرزه گویی ها و یاوه سرایی ها و کفریاتی را به عنوان ترانه عشق و معرفت نمی خوانند و چه عفّتها و شرفها که به این عنوان بر باد نرفته است ! چنانچه روزبهان بقلی می گوید : «منهاج عشق ربانی ، عشق انسانی است ! »۱

 

  2_جدال اصحاب شهود با اصحاب خرد

صفحات تاریخ سرشار از مجادله و ستیزه گری های اصحاب شهود و خانقاه با اهل مدرسه و برهان است و همواره فقها و فلاسفه از جانب صوفیان، در گفتار و نوشتار مورد شتم و مذمّت قرار می گرفتند. این جدال از قدیم الایام وجود داشته و مخصوص مسلمانان و یا ایرانیان نیست. در یونان باستان، افرادی مانند سقراط و ارسطو از راه عقل و اندیشه و در مقابل آنها فلاسفه کلبی و نو افلاطونیان از راه دل و شهود برای وصول به حقایق و معارف استفاده می کردند .


آنها با منطق مخالفت کرده و معتقد بودند اگر دل انسان از پیرایه ها پاک و آراسته شود و تعلّقات دنیوی را از خود رها سازد، چشم باطنش گشوده شده و حقیقت را پیدا می کند. امّا در اسلام این صوفیان بودند که نهضت کلبیان و نوافلاطونیان را زنده نگاه داشته و تا امروزه بر کوس ناکارآمدی تعقّل در رسیدن به معارف می دمند. به عنوان مثال شهاب الدین عمر سهروردی رساله ای در رد فلاسفه با نام “رشف النصایح الایمانیه فی کشف فضایح الیونانیه ”دارد همچنین در سخنان عطار و شمس و مولوی و غزالی سخنانی از این دست به وفور می توان یافت. نجم الدین دایه یا رازی مولف “مرصاد العباد”، رساله ای درباره عقل و عشق تألیف نموده که چندین مرتبه چاپ شده است. نجم الدین در این رساله می نویسد : ضدیت عقل و عشق اینجا محقّق می شود… عقل، عاقل را به معقول بیش نرساند و اتفاق علما و حکما است که حق تعالی معقول عقل هیچ عاقل نیست … رونده به قدم عقل بدان حضرت نتواند رسید … اینجاست که عشق از کسوت عین و شین و قاف بیرون آید و در یک جذبه رو بنماید، جذبه سالک را از قاب قوسین سر حد وجود بگذراند و در مقام او ادنی بر بساط قربت نشاند .


سعدی می گوید :
درد عشق، از تندرستی خوش تر است
ملک درویشی ز هستی خوش تر است

عقـل بهتـر می نـهـد از کائنـات 
عارفان گویند مستی خوش تر است

سعدیا عشق نیامیزد و عفّت با هم 
چند پنهان کنی آواز دهل زیر گلیم



آری همین عشق جنون آمیز و مستی آور است که شیخ صنعان را با همه پیری و زهد و علم به دختر ترسا می کشاند و به خمر خوردن و بت پرستیدن و خوک چرانیدن وا می دارد چنانچه خود می گوید :
خمر خوردم بت پرستیدم ز عشق
کس ندیدست آنچه من دیدم ز عشق

كس چو من از عاشقى شيدا شود
و آنچنان شيخى چنين رسوا شـود

قرب پنجَه سال ، راهم بـود باز
مـوج مى ‌زد در دلـم دريـاىِ راز

ذرّه‌اى عشـق از كمين درجَست چُست‌
بُرد ما را بر سرِ لوحِ نخست‌۲


در دید عارف، طور عشق فوق طور عقل و دست آن از وصول به معارف کوتاه و کارکرد آن “عن بعد” و زبانش الکن و حقیقتش حجاب و کسبش فراغ است و به قول حافظ :
عاقلان نقطه پروردگار وجودند، ولی 
عشق داند که در این دایره، سرگردانند

این خـرد خـام بـه میخانـه بَـر
تا می لعل آوردش خون، به جوش

خدایی که عقل و خرد به انسان معرّفی می کند تنزیهی و خدای عشق تشبیهی است به همین جهت نه تنها خدای عاقلان قابل عشق ورزیدن نیست بلکه سزاوار پرستش و عبادت هم نمی باشد .

 

3_علّت عقل گریزی

تقریباً می توان گفت در اظهارات تمام مدّعیان عرفان، علم و عقل مورد تحقیر قرار گرفته و در ارزش اندیشه و استدلال، تردید و انکار ابراز شده و همواره عقل و عشق را حریف و رقیب و دشمن یکدیگر دانسته اند زیرا در نظر عارف مهمترین منبع حجّیتی، شهود و مکاشفه است و در موارد متعدّدی مکاشفه معارض با حکم عقل و نقل در می آمد و چاره ای جز مقدّم و حاکم کردن شهود بر آنها نداشتند. همچنین آموزه های آنها از وحدت وجود گرفته تا مسائلی مانند سماع و شطحیات، مخالف صریح حکم عقل و آموزه های دین اسلام بوده است . عقل به خالق و مخلوق ، واجب الوجود و ممکن الوجود، قدیم و حادث قائل است و حقایق را دو دسته می کند و واجب را از ممکن، قدیم را از حادث، خالق را از مخلوق، جدا کرده و میان آنها بینونت و عدم سنخیت قائل است. در حالی که طبق راه دل و شهود، در هستی غیر از خدا وجود ندارد و تنها حقیقت جاری و ساری در عالم وجود خداوند است. عرفا توانستند گرفتاری در این بن بست را از طریق ادبیات عارفانه بر طرف کنند. آنها عقل را ابله مردکی خوانده که درجه طیرانش تا اندازه جهان ماده است و از آن حدّ نمی تواند بیرون رود. البته هنگامی که با انتقاد متشرعین و فقها روبه رو شدند به شیوه همیشگی خود دست به جعل روایات و تحریف و تأویل آیات زدند و از پیغمبر اکرم ۶حدیث جعل کردند که حضرت فرموده : اكثر اهل الجنة البلهاء .۳ یعنی بیشتر بهشتیان ابلهان و بی خردان هستند !
و یا می فرماید : دخلت الجنّة فاذا اكثر اهلها البله‌ : داخل بهشت شدم و اکثر آنها را بی خرد یافتم !

 

در حالیکه خداوند متعال دقیقاً برعکس این قضیه می فرماید و جهنّمیان را بی خرد توصیف می کند و در قرآن کریم می فرماید:
وَلَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ كَثِيرًا مِنَ الْجِنِّ وَالْإِنْسِ ۖ لَهُمْ قُلُوبٌ لَا يَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْيُنٌ لَا يُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لَا يَسْمَعُونَ بِهَا ۚ أُولَٰئِكَ كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ ۚ أُولَٰئِكَ هُمُ الْغَافِلُونَ.۴
ابن عربی در صفحات فراوانی از کتاب فتوحات و فصوص تصریح می کند “وحدت وجود و موجود” که اساس و پایه و اسکلت تمام آموزه های صوفیه است، از نظر عقل، متناقض می باشد لکن عارف باید به آن ایمان بیاورد ! ۵
صوفیه برای حل این معزل، در تمام آثار خود با زبان نظم و نثر تا جایی که می توانستند از جایگاه و شأن عقل کاستند و آموزه های خود را بیرون از قلمرو نقل (شریعت) و عقل و در حیطه و دایره عشق و ذوق مطرح ساخته و بر اساس آن مورد ارزیابی قرار دادند .
استاد مطهری در این رابطه می گوید :
عارف مى‌خواهد بگويد كه اگر كسى خيال كند از راه حكمت و فلسفه كه راه عقل و فكر است انسان به آن هدف خودش كه پى بردن به رمز و راز هستى است مى‌رسد اشتباه مى‌كند، راه عشق را بايد طى كند كه راه عرفان و سلوك است. در راه عقل، انسان خودش يك جا ايستاده فكرش مى‌خواهد كار كند، در راه عشق انسان به تمام وجودش به سوى او پرواز مى‌كند.۶


نکته مهمی که در این بحث مطرح می باشد این است که گاهاً برخی از عرفا در کلمات خودشان عقل جزئی را کوبیده و عقل کلّی را پذیرفته و سخن در تکریم را تطویل می کنند و بعضاً با تعابیر و استعاره های بدیع و لطیف آن را می ستایند. امّا باید دانست که منظور آنها از عقل کلّی، یا همان حکمت الهی است که فقط از طریق شهود و مکاشفه حاصل شده و یا منظورشان عقل و صادر اول است که به طور کلی حیطه آن در بحث شهودات می باشد و ارتباطی با عقل فطری و مصطلح ندارد . مولوی در این زمینه چنین سروده است :
عقل جزوی گاه چیده، گه نگون عقل کلی ایمن از ریب المنون۷


4_علم با ارزش در تصوف و مبارزه با فقها و عقلا

حکمت عرفا حکمت ذوقی است و آنکه به چشم ذوق در اشیاء و احوال عالم نظر می کند ملاک قبولش تسلیم قلب می گردد نه تصدیق عقل. آنها خود را در پیچ و خم کوچه های تنگ و باریک عقل و استدلال، گم و حیران نمی کنند. البته حصول این ذوق و اشراق، محتاج ریاضت و ترک دنیا و انزوای از ناس است. در مکتب عرفا (اعم از مسلمان و غیر مسلمان) بینش بر دانش و درون بر برون و حال بر قال ترجیح و تقدّم دارد. آنها علم حاصل از عقل و نقل را علم حصولی و صرفاً در حدود تصورات و مفاهیم ذهنی و بی ارزش و بلکه حجاب اکبر و مانعی عظیم۸ در مسیر سیر و سلوک می دانند و تنها علمی که به دنبال تصفیه نفس و مستقیماً از مبدأ هستی به صورت وهبی و غیر اکتسابی به قلب عارف الهام شده باشد را ارج می نهند چراکه این علم از سنخ حضوری و قابل چشیدن و هم رتبه وحی انبیاء:می باشد و هرگز خطا و اشتباه در آن رخ نمی دهد. از نظر عرفا، یقین و جزمی که اهل حال با شهود کسب می کنند با یقین براهین اهل قال قابل مقایسه نیست زیرا صوفی مدّعی است ما خدا را اثبات نمی کنیم بلکه او را احساس می کنیم و خود را در معرض نفحات فیض او قرار می دهیم تا در نهایت به مقام فناء در ذات و اتحاد با او دست یابیم. آنچه نزد صوفیه علم حال و معرفت واقعی دانسته می شود ورای قیل و قال مدرسه و دانش دفتر و کتاب و تعلّم و تلمذ در مدرس است .

 

به قول شاه نعمت الله ولی :
علم وراثت کجا علم دراست کجا
قول و حکایت تو را ذوق و ولایت مرا

منظور از علم وراثت همان علم شریعت و احکام است که مخصوص فقیهان بوده و از دفتر و کتاب با خواندن و تعلیم و تعلم به دست می آید و منظور از علم دراست همان علم طریقت و ولایت است که مخصوص عرفا و اولیاء بوده و از خواندن و درس گرفتن به دست نمی آید بلکه از جانب خدا بر قلب صوفی می تابد. مشهور است بایزید بسطامی به فقها و محدّثین که حدیث و روایت از پیامبر اکرم(ص) و دیگران نقل می کردند چنین می گفت :«أخذتم علمكم ميتا عن ميت و أخذنا علمنا عن الحي الذي لا يموت‌ ». ترجمه شما علم خود را از مردگان گرفته اید و ما علم خویش را مستقیم از خداوند می گیریم .۹
نقل است هنگامی که ابوسعید ابوالخیر سخنی گزاف به زبان جاری کرد یکی از فقها و علمای حاضر در مجلسش به او اعتراض کرد و خواستار سندی برای کلامش شد که با واکنش مبنی بر اینکه کلام ما نیز در رتبه کلام انبیاء و متصل به منبع وحی الهی است لذا نیازی به استناد به آیات و روایات نیست.

 

متن این ماجرا به شرح ذیل است :
از پدرم شيخ الاسلام ابو سعيد شنيدم كه يك روز شيخ را سخن مى‌رفت. دانشمندى فاضل حاضر بود. آهسته گفت كه « اين سخن- كه شيخ گفت- در هفت سبع قرآن هيچ جاى نيست.» شيخ گفت: « اين سخن در سبع‌ هشتم‌ است‌! » آن دانشمند گفت: این سخن- ابوسعید- در هفت سبع قرآن هیچ جاى نیست.» ابوسعید گفت: «این سخن در سبع‌ هشتم‌ است‌» آن عالم گفت: «سبع هشتم کدامست؟» گفت: «این هفت سبع آنست که (یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ‌ ۶۷/ ۵) و سبع هشتم آنست که (فَأَوْحى‌ إِلى‌ عَبْدِهِ ما أَوْحى‌ ۱۰/ ۵۳) شما پندارید که سخن خداى تعالى معدود و محدودست انّ کلام اللّه تعالى لا نهایه له، اما منزّل بر محمّد این هفت سبع است و امّا آنچه به دلهای بندگان مى‌رساند در حصر و عدّ نیاید و منقطع نگردد. در هر لحظتى از وى رسولى بدل بندگان مى‌رسد.۱۰
با اندک تورقی در کتب تاریخی و تذکره نویسان صوفیه، اکابر و اقطاب و بزرگان زیادی از آنها را می توان یافت که بعد از گرویدن به این مسلک تمامی نوشته جات و مکتوبات اعم از حدیثی، قرآنی و روایی را به دل خاک و آب و یا آتش سپرده و با علم حاصل دفتر و کتاب خداحافظی کرده اند. به عنوان مثال نقل است بِشر حافی که از کابر عرفا و بزرگان طریقت بود، بعد از توبه و گرویدن به جمع خرقه پوشان، هفت صندوق كتاب حديثي را كه داشت، در خاك كرد (هیچ کدام را) و روايت ننمود .۱۱


شيخ ما (ابوسعید ابوالخیر) … كتابها دفن مى‌كرد و آن دوكان برآورده بود و كتب در آنجا نهاده و خاك بر زور آن كتابها مى‌كرد، پدر شيخ ابوالخیر را خبر دادند كه بيا بو سعيد هر چه از كتب تا اين غايت نبشته بود و حاصل كرده و تعليقه‌ها و هرچه آموخته است، همه در زير زمين مى‌كند و آب بر آن مى‌راند. پدر شيخ بيامد و گفت: « اى پسر! آخر اين چيست كه تو مى‌كنى؟» شيخ گفت: «ياد دارى آن روزگار كه ما در دوكان تو آمديم و سؤال كرديم كه درين خريطه‌ها چيست و درين انبانها چه دركرده‌اى؟» تو گفتى : « تومدان بلخى؟ »
گفت: « دارم.» شيخ گفت: « اين تومدان ميهنگى است.» و در آن حال كه كتابها را خاك فرا مى‌داد، شيخ روى فرا كتابها كرد و گفت: «نعم الدليل انت و الاشتغال بالدّليل بعد الوصول محال»
و در ميان سخن بعد از آن به مدتى بر زفان مبارك شيخ ما رفته است كه‌ « رأس هذا الامر كسر المحابر و خرق الدّفاتر و نسيان العلوم‌» (یعنی اوّل مرحله تصوّف این است که درِ دوات ها را مُهر کنى و دفترها را پاره کنى و دانش ها را فراموش).۱۲


ابوسعید کندى (یکى از صوفیان معروف) در خانقاهى منزل داشت و در جمع دراویش به سر مى برد، گاه پنهانى به حوزه درسى وارد مى شد ، روزى در خانقاه دواتش از جیبش افتاد « یکى از صوفیان به او گفت عورتت را بپوشان»
یکی از علمای عصر صفویه و از شاگردان علامه مجلسی۱ به نام سید نعمت الله جزائری در کتاب ” انوار النعمانیه” پیرامون بی اهمیت بودن علم کسبی در تصوف، از عالمی شیعه مذهب که به تصوف گرایش پیدا کرده بود یاد می کند و می گوید او بر فراز منبر وعظ برای مردم می گفت :
من کتب اربعه شیعه ( تهذیب،کافی، استبصار، من لا یحضره الفقیه ) را نوشته و برای استادم قرائت می کردم امّا وقتی فایده ای در آنها ندیدم همه را به یک درهم فروخته و یک درهم را نیز در آب انداختم .۱۳
عطّار نیشابوری در کتاب تذکرة الاولیاء در رابطه با جنید بغدادی که نام او را می توان در قریب به اتفاق سلاسل صوفیه مشاهده کرد، می گوید : جنید معتقد بوده که خواندن و نوشتن سبب پراکندگى حواس صوفى است.۱۴


امّا همین علم وهبی نیز تنها تا وقتی مورد ارزش است که عارف به مقام فناء فی الله و بقاء بالله و یا اتحاد با خدا نرسیده باشد . مولوی می گوید :
چون به مطلوبت رسيدى اى مليح شد طلب كارى علم اكنون قبيح‌
چـون شـدى بـر بامهاى آسمـان سرد باشد جست و جوى نردبان‌۱۵
عرفا همواره فقها را به جهت تقلید از معصومین:و فلاسفه را به جهت تبعیت تام از حکم عقل مورد مذمّت قرار می دادند. علوم کسبی آنها (که از طریق تعلیم و تعلم به دست می آید) را علم ظاهری خوانده و آن را به شدّت نکوهیده اند. مولوی در کتاب مثنوی معنوی (که یک دایرة المعارف پرحجم در تصوف محسوب می شود) در مقایسه علوم ظاهری با علوم عرفا می گوید:
دفتر صوفى سـواد و حـرف نيست
جز دل اسپيد همچون برف نيست‌

زاد دانـشـمـنــد آثــار قـلــم
زاد صــوفى چيـست انـوار قِـدَم‌

 

مولوی در کتاب مثنوی با ذکر تمثیلی به برتری شهود بر دیگر ابزار اشاره می کند او حکایت دزدی را مطرح می کند که پس از وارد شدن به خانه ای و با متوجّه شدن صاحب خانه پا به فرار می گذارد. صاحب خانه در پی او می شود و فریاد دزد دزد سر می دهد در حالیکه اندکی با او فاصله داشت، یکی از پشت بانگ می زند که یافتم یافتم، این فریاد باعث می شود که صاحب خانه از تعقیب دزد منصرف شود امّا هنگامی که نزد آن شخص می رسد، کفش دزد را در دست او می یابد در حالیکه خطاب به صاحب خانه می گوید : این کفش نشان از آن است که دزد از این مسیر گذشته است!


مولوی صاحب خانه را تمثیلی از عارف و شخص جوینده کفش را تمثیلی از فیلسوف ترسیم می کند .۱۶ امّا از پیر ژولیده و ترک شوریده دل مولوی یعنی شمس تبریزی نیز مذمّت های تندی نسبت به فقها و علمای اهل حدیث نقل است چنانچه او با فریاد بر سر علمای عصر (که علومشان مأخوذ از انبیاء و اوصیاء بود) می گفت :
تاکی بر زین بی اسب سوار گشته و در میدان مردان می تازید و تا کی به عصای دیگران به پا می روید؟ این سخنان که می گویید از حدیث و تفسیر و حکمت و غیره ، سخنان مردم آن زمان است که هر یک در عهد خود به مسند مردمی نشسته بودند و از خود معانی می گفتند و چون مردان این عهد شمایید ، اسرار و سخنان شما کو؟ بعض کاتب وحی بودند و برخی محل وحی. اکنون جهد کن که هر دو باشی هم محل وحی و هم کاتب وحی خود باشی .۱۷

 

ابو مدین مغربی که از اعيان مشايخ غرب و بزرگترین شیوخ و اساتید ابن عربی محسوب می شود نه تنها علم مأخوذ از قرآن و احادیث را بی ارزش و بی اهمیت و نامقبول می دانست بلکه به راویان و اصحاب حدیث نیز پرخاش کرده و همچون خلفای حزب سقیفه با نقل حدیث از رسول اکرم۶و عترت پاک آن حضرت، به شدّت مخالفت می کرد . 


بنابر نقل شاگردش ابن عربی در کتاب فتوحات : هرگاه به شیخ ابومدین گفته می شد فلانی از فلانی روایت کرد ، او می گفت: ما نمی خواهیم قدید (گوشت کهنه خشکیده) بخوریم ، گوشت تازه بیاورید ، از پروردگارتان روایت کنید ، فلان و بهمان را رها سازید. آنها گوشت تازه خوردند، واهب نمرده است او به شما نزدیک تر از رگ گردن است. باب فیض الهی و مبشرات هم بسته نشده است .۱۸
از ابن عربی که بی شک بزرگترین نظریه پرداز تاریخ عرفان اسلامی است کلمات بیشماری در مذمّت و تقبیح علم و عقل نقل شده است.

 

وی صاحبان عقل را به دو دسته تقسیم می کند:

1- کسانی که به انحصار معلومات عقل در دستاوردهای فکری بسنده می کنند. این گروه راهی برای نفوذ به عالم ورای طور عقل ندارند .

2- کسانی که به عجز عقل و محدودیت آن اقرار دارند. این گروه به طوری ورای طور عقل رهنمود می شوند و متصل به عقل کلّی (منور) شده و مستعد وصول به معارف قلبی و عالم مکاشفه اند .۱۹

 

او نه تنها به ناکارآمدی عقل و نقل در حیطه عرفان تصریح می کند بلکه پا را فراتر گذاشته و برخی از اشراق و مکاشفات ربانی و رحمانی را که مخالف حکم صریح عقل بوده و لازمه پذیرش آن منجر به پذیرش متناقضین و متضادین می گردد مهر تأیید نهاده و همچون متالهان مسیحی، ندای ” اوّل ایمان بیاور تا بعد بفهمی” سر می دهد و طور شهود را ورای طور عقل می خواند و می گوید :
اينجا مقام ديگرى است كه فوق فكر است، كه خداوند به بنده‌اش علم به امور مختلف عطا مى‌كند، برخى از آنها را ممكن است از حيث فكر دريابد، و برخى از آنها را فكر جائز مى‌داند و اگرچه عقل از راه فكر به آنها نمى‌رسد و بعضى را فكر جائز مى‌داند، امّا شناسايى و وصول به آن از طريق فكر محال مى‌نمايد و بالاخره بعضى از آن امور را فكر اصلاً محال مى‌شمارد و عقل نيز آن را به عنوان امرى مستحيل از فكر مى‌پذيرد، و از اثبات امكانش فرو مى‌ماند. ولى چون عقل مورد رحمت الهى قرار گيرد، خداوند علم به اين گونه امور را به وى موهبت مى‌فرمايد و او آن را به عنوان واقعه‌اى صحيح و غير مستحيل‌ پذيرا مى‌شود ولى از حيث فكرى همچنان محال و ناممكن مى‌نمايد .۲۰

 

این در حالیست که اصل تناقض « ام القضایا» نام گرفته زیرا نه تنها مسائل منطقی، بلکه قضایای تمام علوم، مبنی بر این اصل است. این اصل زیر بنای همه اندیشه های انسان محسوب می گردد به طوری که اگر خراب شود، دیگر نه خدا و نه واقعیت و نه هیچ اصلی قابل اثبات نمی باشد .
استاد مطهری در این رابطه می گوید :
اصل امتناع تناقض و اصل اثبات واقعیت دو اصل متعارف عمده ای است که مورد استفاده استدلالات و براهین فلسفی قرار می گیرد. در حقیقت این دو اصل به منزله دو بال اصلی است که سیر و پرواز فلسفی قوه عاقله را در صحنه پهناور هستی میسر می سازد .۲۱

 

ابن عربى معتقد است همچنان‌كه خداوند متعال، انبياء را تعليم مى‌دهد و علم آنها بلا واسطه از مأخوذ می باشد، اولياى خدا و « اهل الله »، يعنى عارفان نيز علم خود را مستقيماً از خدا مى‌گيرند و شاگردان بدون واسطه او هستند. (چنانچه نقل است ” الشيخ فى قومه كالنبىّ فى امّته‌”) ۲۲ ابن عربى فقها را به باد انتقاد گرفته و مى‌گويد :
علماى رسوم، در اينكه گفته‌اند علم فقط از طريق تعليم به دست مى‌آيد راه صواب پيموده‌اند و امّا در اينكه تعليم خدا را منحصر به انبيا و رسل دانسته و گفته‌اند خداوند كسى را كه نبىّ و رسول نيست تعليم نمى‌دهد، خطا كرده‌اند .۲۳

 

بزرگ بودن کل نسبت به جزء از جمله اموری است که هر عقل فطری آن را درک می کند و
خداوند متعال نیز برای بیان محال بودن ورود کفّار به بهشت از چنین مسأله ای بهره جسته و می فرماید:
إِنَّ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا وَاسْتَكْبَرُوا عَنْهَا لَا تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوَابُ السَّمَاءِ وَلَا يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ حَتَّىٰ يَلِجَ الْجَمَلُ فِي سَمِّ الْخِيَاطِ ۚ وَكَذَٰلِكَ نَجْزِي الْمُجْرِمِينَ ‌.۲۴
امّا ابن عربی نسبت به این مسأله نیز علاوه بر مخالفت با حکم صریح عقل با نص صریح آیات کلام الله مجید نیز مخالفت کرده و می گوید :
أن الله قادر على‌ المحال‌ العقلي كإدخال الجَمَل في سَمِّ الخياط مع بقاء هذا على صِغره و هذا على كِبره و يشاهد من هذا المنزل المقام الذي وراء طور العقل‌ … . ۲۵

 

ابن عربی در نامه به فخر رازی او را چنین نصیحت می کند :
کسی که مرتبه عقل و فکر را بداند ، محال است که از طریق آنها به آرامش و آسایش برسد، به ویژه در مساله شناخت خدای تعالی.۲۶
در بحث وحدت وجود و موجود به تفصیل خواهیم گفت که نظریه پردازان وحدت شخصیه وجود آن را مخالف حکم عقل می دانستند چنانچه ابن عربی در عین متناقض خواندن این نظریه ، ایمان آوردن به آن را واجب می شمارد و می گوید :«و الايمان بالطريقتين المتناقضتين فيه واجب …» .۲۷
علمی که از خواندن کتاب و دفتر و قرآن و حدیث حاصل می شود نه تنها بی ارزش است بلکه یکی از موانع سلوک و کشف حقیقت می باشد چنانچه از ابن مسروق نقل شده است :
خواب دید کثرت اشتغال او به حدیث سبب محروم ماندنش از مائده اي شد که پیغمبر در روز قیامت براي صوفیه ترتیب داده بود ! ۲۸

 

نویسنده چهل مقاله در صفحه ۷۷ می نویسد :
مشایخ و بزرگان این طایفه (صوفیه) شرط وصول به معرفت را این دانسته اند که لوح قلب از نقش آموختنیهاي مدرسه پاك شود و گفته اند که تا آن صفا و سادگی حاصل نگردد محال است که براي پذیرفتن نقش معرفت الهی آماده شود، عارف معتقد است که العلم هو الحجاب الاکبر !
ملاصدرا که در فلسفه حکمت متعالیه سعی در هماهنگ کردن شرع و عقل و شهود داشت در رابطه با برتری علم کشف می گوید :«فالعالم بها اما ان یکون بالمشاهدة الحضوریة او بالاستدلال علیها بآثارها و لوازمها فلا تعرف بها الا معرفة ضعیفة» 
پس علم به موجودات یا از راه مشاهده حضوری واقع می شود و یا با استدلال بر آنها از راه آثار و لوازمشان که از این راه اخیر تنها معرفتی ضعیف به دست می آید .۲۹


5_عرفان و عشق

در جهان بینی عاشقانه عرفا ، عشق در چهار موطن جلوه دارد :
۱- عشق در آفرینش جهان: با این اعتقاد که خدا عاشق خود شد و تصمیم گرفت صورت خویش را در آینه مخلوقات نظاره کند .۳۰
۲- عشق در بازگشت به سوی خدا و معاد : با این اعتقاد که هر موجودی عاشق ذات و کمالات ذات خویش است و کمال وجودی هر معلولی، همان مرتبه وجودی علّت (خدا) است .۳۱
۳-عشق در پرستش خدا .
۴-عشق در رابطه با دیگران (شاهد بازی) : با این اعتقاد که تنها حقیقت موجود در هستی خداست و دیگر اشیاء عدم هستند و عالم تجلّی و ظهور ذات خداست لذا عشق به اشیاء یعنی عشق به خدا .

 

دکتر قاسم غنی در این رابطه می نویسد :
ما حصل عقیده عارف در موضوع محبّت و عشق این است که عشق غریزه الهی و الهام آسمانی است که به مدد آن، انسان می تواند خود را بشناسد و به سرنوشت خود واقف شود. روح صادر از خداست و قبل از خلقت دنیا در خدا بوده و پس از تعلّق یافتن به بدن در حکم غریب دور از خانمان در آمده و دائماً به فکر مقر اصلی و موطن حقیقی خود باشد … صوفیه می گوید حرکت و میل هر ذرّه به طرف جنس خود و اصل خود است و انسان عبارت از چیزی است که دوست می دارد صفات محبوب و معشوق حقیقی یعنی خدا، به دست آورد تا در او محو شود و او شود… این اصل بسیار شبیه است به گفته اوغوسطینوس قدیس است .۳۲

ادامه دارد....

نویسنده : سیّد علیرضا موسوی

---------------------------------------------------

پی نوشتها:

۱- عبهر العاشقین، ص۲۲٫

۲- منطق الطير، ص، ۱۱۲
۳- بستان السياحه، متن، ص۵۸؛ مكاتيب عبد الله قطب، ص۵۲۴؛ إحياء علوم الدين، ج‌۸، ص۳۱٫
۴- اعراف، ۱۷۹٫
۵- الفتوحات المكية(اربع مجلدات)، ج‌۲، ص۶۳۵٫
۶- عرفان حافظ(مجموعه آثار شهيد مطهرى)، ص ۴۱۸٫
۷- مثنوى معنوى، متن، ص۳۴۷٫
۸- غزالی، کیمیای سعادت، چاپ احمد آرام، ص۲۹٫
۹- الفتوحات المكية(اربع مجلدات)، ج‌۱، ص۳۱٫
۱۰- أسرار التوحيد فى مقامات أبى سعيد، ص۱۳۲٫
۱۱- تاريخ بغداد، ج۷، ص۶۷ ؛ عطار، تذكرة الاولياء، ج۱، ص۱۰۷٫
۱۲- أسرار التوحيد فى مقامات أبى سعيد، ص۵۱٫
۱۳- جزائری، انوار النعمانیة، ج۲، ص۱۷۲٫
۱۴- تاریخ تصوّف، ص۵۰۸ به نقل از تذکرة الاولیاء عطار.
۱۵- مثنوى معنوى، متن، ص۳۵۷٫
۱۶- مثنوی معنوی دفتر دوم ، ص۲۷۶٫
۱۷- مناقب العارفین، ص۱۴۳٫
۱۸- فتوحات، ج۱، ص۲۸۰؛ محيى الدين ابن عربى چهره برجسته عرفان اسلامى، متن، ص۲۰۳٫
۱۹- همان، ج۱، ص۵۶٫
۲۰- فتوحات مكيّه، ج۲، ص۱۱۴؛ همان، ج۱، ص۹۲؛ رسائل ابن عربى، ج۲، كتاب المسائل، ص۲٫
۲۱- مجموعه آثار، ج۶، ص۴۸۴٫
۲۲- أسرار التوحيد فى مقامات أبى سعيد، ص۵۶٫
۲۳- الفتوحات المكية(اربع مجلدات)، ج‌۱، ص۲۷۹٫
۲۴- الأعراف/۴۰
۲۵- الفتوحات المكية(اربع مجلدات)، ج‌۳، ص۲۱٫
۲۶- جامع الأسرار، ص۴۹۱٫
۲۷- الفتوحات المكية(اربع مجلدات)، ج‌۲، ص۶۳۵٫
۲۸- نقد العلم و العلماء، صفحه ۳۱۸٫
۲۹- ملاصدرا اسفار، ج۱ ، ص۵۳٫
۳۰- عرفان حافظ(مجموعه آثار شهيد مطهرى)، ص۴۰۴٫
۳۱- اسفار ملاصدرا، ج۱ ، ص۴۰۷٫
۳۲- تاریخ تصوف در اسلام، ص۳۰۲٫

  • عقل
  • تصوف
  • وحدت وجود
  • عقل فلسفی
  • شاهد بازی
  • عقل روایی
  • 0
    0% (نفر 0)
     
    نظر شما در مورد این مطلب ؟
     
    امتیاز شما به این مطلب ؟
    اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

    آخرین مطالب

    بدعت بودن یا نبودن عشریه در تصوف
    تصوّف
    تصوّف و شریعت
    نقد اندیشمندان شیعی بر ابن عربی
    تحلیـلی ازتصـوف سـنتی(2)
    فرآیند عوام فریبی فرقه‌ی نعمت اللهی (1)
    تصوف از نگاه روایات - 1
    تحقيقي در تصوف
    تشیع و تصوف
    آشنایی با فرقه صوفیه

    بیشترین بازدید این مجموعه

    تصوف در نگاه روایات - 2

     
    نظرات کاربر

    پر بازدید ترین مطالب سال
    پر بازدید ترین مطالب ماه
    پر بازدید ترین مطالب روز



    گزارش خطا  

    ^