بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیا و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین».
اطاعت راه تحصیل سعادت
اگر کسی عاشقِ سعادت دنیا و آخرت خودش باشد، راه تحصیلِ این سعادت، اطاعت از پروردگار، پیغمبر اکرم(ص) و ائمهی طاهرین (علیهم السلام) است.
-سه مرجع اطاعت در دین
امام عسکری(ع) میفرماید: «و قد امرکم الله بطاعته و طاعة رسوله و طاعة اولوالامر» خداوند متعال شما را امر کرده به اینکه از او، پیغمبر(ص) و امامانش اطاعت کنید. این سه مسأله در قرآن مطرح است «أَطِيعُوا اَللّٰهَ وَ أَطِيعُوا اَلرَّسُولَ وَ أُولِي اَلْأَمْرِ مِنْكُمْ» ﴿النساء، 59﴾.
-اولیالامر و مصداق آنها
جابر بن عبدالله، عرب است، زبان مادریش هم زبان عربی بود. خودش، پدر، مادر، پدران و مادران گذشتهاش هم در مدینه زندگی میکردند. این آیه که نازل شد -این کتاب «ینابیع الموده» را «شیخ سلیمان بلخی حنفی» در استانبولِ ترکیه نزدیک به صد و پنجاه سال قبل نوشته، که چهار جلد است و در جلد اولش مینویسد: «آیه که نازل شد، جابر پیش پیغمبر(ص) آمد -این را یک سنی حنفی مذهب نوشته- به پیغمبر(ص) گفت: این آیهای که جدید نازل شده، من دو بخشش را میفهمم «أَطِيعُوا اَللّٰهَ» ﴿النساء، 59﴾ از خدا اطاعت کنید «وَ أَطِيعُوا اَلرَّسُولَ» ﴿النساء، 59﴾ از پیغمبر(ص) اطاعت کنید، این هم روشن است. ولی من بخش سوم آیه را نمیفهمم، اولی الامر چه کسانی هستند؟ پیغمبراکرم(ص) دستش را روی شانهی امیرالمؤمنین گذاشت و فرمود: اولی الامر این است، بعد فرزندش حسن(ع) و بعد حسین(ع) است و پیغمبر(ص) تا امام زمان(عج) را اسم برد. که من این دوازده اسم را در حیاطِ دومِ مسجد النبی دیدم که به دیوارهای مسجد ثبت کردند، یعنی روی سنگ تراشیدند و نصب کردند، یعنی آنها هم نتوانستند این روایت را منکر شوند چون روایت را عالمان خودشان نقل کردند، این عربستانیها نمیشده در دهان عالم خودشان بزنند لذا آمدند این دوازده اسم را در آنجا نوشتند که اولی الامر این دوازده نفر هستند.
-بسیط نبودن و مرکب بودن دین
خب حالا آن کسی که عاشق سعادت دنیا و آخرتش است و میخواهد از خدا، پیغمبر(ص) و ائمهی طاهرین اطاعت کند، چه کار باید بکند؟ هیچ راهی ندارد جز اینکه دین را بشناسد، چون دین را پروردگارِ عالم، پیغمبر(ص) و ائمهی طاهرین بیان کردند. خب کلیاتِ دین در قرآن است. توضیحاتِ مربوط به دین در روایات رسول خدا(ص) و ائمهی طاهرین است. اگر ما بخواهیم در یک مجلس مثل امشب دین را به صورت کلی بشناسیم که دین چیست، دین یک امر بسیط نیست؛ یعنی یک امرِ قلبی تنها نیست، اگر دین یک امر قلبی خالی بود یعنی اعتقاد به خدا، دینِ بسیط میشد، اما دین طبق آیاتِ قرآن کریم؛ مخصوصاً آیهی صدوهفتادوهفت سورهی بقره، ده آیهی اولِ سورهی مومنون، آیات سورهی فرقان، آخرهای سوره آیات و سورهی مبارکهی معارج -که خواندنِ این آیات لازم است، یعنی این آیات، شناختِ دین را به ما میدهد که- دین مرکب است نه بسیطِ قلبی، خالی نیست، اینکه یک نفر را آدم به دین دعوت کند و بگوید برو قلبت را خوب کن، خب این را خدا هم بلد بود بگوید، چرا تو داری میگویی قلبت را خوب کن! ولی دین، برو قلبت را خوب کن، نیست، قلب یک بخش از دین را میتواند در خودش تجلی بدهد، بقیهی دین باید در اعضا و جوارح تجلی داشته باشد.
-لزوم تجلی دین در باطن و حالات
دین باید در باطن و حالات تجلی کند این است که شما این آیاتی که آدرس دادم، وقتی میخوانید میبینید که یک بخش دین اعتقاد است.
تعریف دین از زبان امام رضا (ع)
امام هشتم(ع) خیلی زیبا اعتقاد را معنا کردند: عقد بالقلب؛ عقد یعنی گره، کلمهی «عقد» عربی است فارسیِ آن به معنی گره است. «الایمان -یک بخشش- عقد بالقلب» آدرس این روایت هم کتاب با عظمت «عیون اخبارالرضا» است، نوشته ی وجود واقعاً مبارک شیخ صدوق است. «الایمان عقدٌ بالقلب» یعنی دلت به خدا، معاد، فرشتگان، کتاب و انبیا گره بخورد؛ «لَيْسَ اَلْبِرَّ أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَكُمْ قِبَلَ اَلْمَشْرِقِ وَ اَلْمَغْرِبِ وَ لٰكِنَّ اَلْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللّٰهِ وَ اَلْيَوْمِ اَلْآخِرِ وَ اَلْمَلاٰئِكَةِ وَ اَلْكِتٰابِ وَ اَلنَّبِيِّينَ» ﴿البقرة، 177﴾ این بخشی از یک آیهی قرآن است؛ یعنی اگر بخواهی سعادت خودت را تأمین کنی باید سراغ دلت بروی، این دل را به پروردگار، قیامت، فرشتگان، انبیا و قرآن گره بزنی، اگر فارسیتر بگویم، یعنی قلبت را باید مغازهی بزرگترین سرمایههایِ عالمِ هستی قرار بدهی، یعنی دلت خالی نماند، چون پروردگار -اگر سعادت میخواهی- دل خالی را قبول ندارد. وقتی راجع به قیامت در قرآن سخن میگوید، میفرماید: «يَوْمَ لاٰ يَنْفَعُ مٰالٌ وَ لاٰ بَنُونَ» ﴿الشعراء، 88﴾ در روزِ قیامت، نه مال، نه فرزند و نه گره دل به اینها، سودی به تو نمیدهد «لاٰ يَنْفَعُ مٰالٌ وَ لاٰ بَنُونَ» ﴿الشعراء، 88﴾ سودِ زن، بچه و اسکناس برای دنیاست «لاٰ يَنْفَعُ مٰالٌ وَ لاٰ بَنُونَ» ﴿الشعراء، 88﴾ «إِلاّٰ مَنْ أَتَى اَللّٰهَ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ» ﴿الشعراء، 89﴾ قلبِ سلیم یعنی؛ قلبی که بهترین سرمایههای عالمِ هستی را دارد؛ آن دلی که آدم را به خدا وصل میکند، به قیامت، نبوت، فرشتگان و قرآن مجید وصل میکند.
-ایمان مرد بی سواد ولی اهل بهشت
یک عربِ بیابانی که هیچ چیز هم نمیدانست وارد مدینه شد. خب پیغمبر اکرم(ص) روش زندگیشان سادهترین روش بود؛ لباس همان لباسهای عموم مردم بود، نشستنش همان نشستنِ عموم مردم بود، رفتارش با مردم سنگینترین حوزهی جاذبه بود،
سنگینترین یعنی؛ در 63 سال عمر، یک بار بلند حرف نزد، به کسی اخم نکرد، رفاقت عجیبی با مردم داشت و عاشق نجاتِ مردم بود.
مردِ عرب گفت: پیغمبر(ص) کدام یک از شما هستید؟ چون مردم را که نگاه کرد دید شخصِ خاصی بین مردم نمیبیند، نه لباس ممتازی دارد که با لباسش او را بشناسند که این شخص پیغمبر(ص) است و نه رفتارش با رفتارِ طبیعیِ مردم فرق میکند. پیغمبر(ص) خودشان فرمودند: منم. مرد آمد روبهروی پیغمبر(ص) نشست. عربِ با انصافی بود. به پیغمبر(ص) گفت: دین را به من یاد بده، در بیابان شنیده بود که پیغمبر(ص) دین اعلام کرده، حالا بلند شویم و به مدینه برویم و ببینیم این دینی که میگویند چیست؟ مرد گفت: دین را به من یاد بده. پیغمبر(ص) هم مثل اینکه کار داشتند، رویشان را به سمت یکی از یاران بزرگوارشان کردند و فرمودند: «علمه دین» دین یادش بده. آن بندهی خدا هم خیلی زرنگ بود، به عرب گفت بیا برویم گوشهی مسجد که من راحت بتوانم دین را یاد تو بدهم، حالا بین مردم و در شلوغی و سوالات از پیغمبر(ص)، مرد گفت: باشد، بلند شدند و به گوشهی مسجد آمدند. یار پیامبر(ص) گفت: خوب گوش بده، این دین است:
«بسم الله الرحمن الرحیم» «إِذٰا زُلْزِلَتِ اَلْأَرْضُ زِلْزٰالَهٰا» ﴿الزلزلة، 1﴾ «وَ أَخْرَجَتِ اَلْأَرْضُ أَثْقٰالَهٰا» ﴿الزلزلة، 2﴾ «وَ قٰالَ اَلْإِنْسٰانُ مٰا لَهٰا» ﴿الزلزلة، 3﴾ «يَوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبٰارَهٰا» ﴿الزلزلة، 4﴾ «بِأَنَّ رَبَّكَ أَوْحىٰ لَهٰا» ﴿الزلزلة، 5﴾ «فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقٰالَ ذَرَّةٍ» ﴿الزلزلة، 7﴾ مثقال ذره یعنی وزن ارزن «فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقٰالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ» ﴿الزلزلة، 7﴾ «وَ مَنْ يَعْمَلْ مِثْقٰالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ» ﴿الزلزلة، 8﴾
مرد گفت: فهمیدم و بلند شد خداحافظی کرد و رفت. یار پیغمبر(ص) آمد و گفت: آقا من فقط از کلِ دین این سورهی زلزال را برایش خواندم. حضرت فرمودند: «فَقِهَ الدین» دین را فهمید که دین؛ ظریف زندگی کردن و صحیح زندگی کردن است؛ تجاوز نکردن به حق مردم است؛ زنده شدن مردگان است؛ حسابرسی به اعمال است؛ کلِ خیر را انجام دادن است، اینها همه در این سورهی کوتاه است. پیغمبر(ص) فرمود: «فقه الدین» دین را فهمید و بلند شد رفت، و بعد فرمود: اگر کسی از شما دلش میخواهد یک نفر از اهل بهشت را ببیند این مرد اهل بهشت است. یک کسی بلند شد و دنبالش رفت، گفت: پیغمبر(ص) به ما گفت تو اهل بهشتی، برای من دعا کن که من هم اهل بهشت باشم. مرد گفت: اولاً چرا پیغمبر(ص) را رها کردی و سراغ من آمدی؟ این یک اشتباهت است، آدم که معدن را ول نمیکند کنار تکهای سنگ یا تکهای عقیق بیاید، خب معدن پیش تو بود، علاوهی بر این اگر نجات میخواهی، هر چه این انسان میگوید گوش بده، این دین فهمی است.
1- بخش اول دین؛ درمورد دل
خب یک بخش از دین مربوط به دل است که واقعاً دلِ سرمایهداری باشد؛ سرمایهی توحید، معاد و ایمان به فرشتگان. این ایمان به فرشتگان به چه دردی میخورد؟ خیلی به درد میخورد.
داستان کنترل زبان قبل از بیان
من زمانی رفیقی در تهران داشتم. وقتی مطلبی را میخواست بگوید کمی فکر میکرد، سواد هم نداشت اما دین داشت. (خیلیها عالماند ولی بیدین هستند. خیلیها دیندارند ولی بیسواد هستند). این مرد به من میگفت: زمانی که من میخواهم چیزی به تو بگویم ارزیابی میکنم که اولین کلمه که از دهانم دربیاید تا آخر کلمه را پایم مینویسند، من با توجه به اینکه پایم مینویسند، الان اطمینان دارم که اگر بگویم با این گفتنم جهنمی نمیشوم. همین مقدار ایمان به فرشتگان است.
فرشتگان محافظ
«وَ إِنَّ عَلَيْكُمْ لَحٰافِظِينَ» ﴿الانفطار، 10﴾ من برای همۀ شما محافظ قرار دادم و اسمش «كِرٰاماً كٰاتِبِينَ» ﴿الانفطار، 11﴾ بزرگوارانی نویسنده هستند، «يَعْلَمُونَ مٰا تَفْعَلُونَ» ﴿الانفطار، 12﴾ این کرام کاتبین آیینهای هستند که تمامِ اعمالِ شما در آنها منعکس میشود و ماندگار میشود؛ یعنی این ملائکه پروندهی من و شما هستند. «وَ إِنَّ عَلَيْكُمْ لَحٰافِظِينَ» ﴿الانفطار، 10﴾ «كِرٰاماً كٰاتِبِينَ» ﴿الانفطار، 11﴾ آن وقت نمیگوید مینویسند، میگوید: «يَعْلَمُونَ مٰا تَفْعَلُونَ» ﴿الانفطار، 12﴾ تمام اعمال شما به اینها منتقل میشود، اینها پروندهی شما هستند. این سودِ ایمان به فرشتگان است.
داستان بیداری توسط فرشتگان
آن وقت یک دوست دیگر داشتم او عجیبتر از اولی بود، هر دویشان هم از دنیا رفتند، من به هر دویشان خیلی ارادت داشتم و آنها هم من را دوست داشتند، هر وقت میرفتم راحت من را راه میدادند و با من صحبت میکردند. آن دومی میگفت: به من گفتند شخصی هست زمستان و تابستان...
این رفیق دومیام که حافظِ کلِ قرآن، حافظ کلِ نهج البلاغه و حافظ کلِ صحیفهی سجادیه بود، یعنی ببینید مغزش چقدر سرمایه جمع کرده؛ قرآن، نهج البلاغه و صحیفهی سجادیه. این مغز در قیامت چقدر میارزد! صاحب این مغز در قیامت سرش نوری میدهد که تمامِ محشر را روشن میکند. ندیدید در قرآن و در سورۀ حدید به پیغمبر(ص) میگوید: «يَوْمَ تَرَى اَلْمُؤْمِنِينَ وَ اَلْمُؤْمِنٰاتِ يَسْعىٰ نُورُهُمْ بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ بِأَيْمٰانِهِمْ» ﴿الحديد، 12﴾ در قیامت کنار مردان مومن و زنان مومن نور در حرکت است.
خب این نور برای استخوان است؟ یا برای پوست، ناخن، معده و روده است؟
خب نور همین است؛ نور عبادت است، نور؛ دینفهمی، حفظِ قرآن، حفظ نهجالبلاغه، حفظ صحیفه نواست، نور تقوا و روشناییست، روشنایی که برای بدن نیست، بدن ما که روشنایی ندارد.
ایشان میگفت که یکی را به من گفتند که اهل نماز شب است، ترک هم نمیکند، زمستان و تابستان و ساعت هم ندارد، هر ساعتی که بخواهد بیدار میشود؛ دو، سه یا چهار. به او گفتم: راه میدهد من بروم او را ببینم؟
گفتند: بله، شاه نیست که نتوانی او را ببینی، وزیر و وکیل نیست که نتوانی او را ببینی، حاکم و سردوشیدار نیست که نتوانی او را ببینی، اصلاً مردم به عنوان فرد عادی او را میشناسند، اینهایی هم که دارد ما به زور کشف کردیم، اصلاً به زبان نمیآورد. بلند شدم رفتم پیشش و به او گفتم: آقا من حافظ کلِ قرآن، نهج البلاغه و صحیفۀسجادیه هستم، هیچ چیز هم از شما نمیخواهم، مردم میگویند شما هر ساعتی بخواهی بیدار میشوی و ساعت هم نداری؟
گفت: بله، گفتم: چه کار میکنید؟ گفت: من که خودم کاری نمیتوانم بکنم، یکی از فرشتگان با من رفت و آمد پیدا کرده و من را خیلی دوست دارد، من هم خیلی دوستش دارم، به او میگویم زمستان سرِ ساعت سه بی کم و زیاد من را صدا کن، او من را صدا میکند، تابستان میگویم من را این وقت صدا کند و این وقت من را صدا میکند.
سرمایه قلبی ایمان به فرشتگان
فرشتگان؛ یعنی آدم سرمایهی قلبی از ایمان به فرشتگان داشته باشد. قرآن میگوید: دشمنِ فرشتگان -در سورهی بقره است- کافر است، پس ما باید رفیقِ فرشتگان باشیم، فرشتگان هم با ما رفیق هستند، ما را دوست دارند، دعاگوی ما هستند، وقتِ مرگ ما را به یک برزخِ آباد بدرقه میکنند و در قیامت هم به طرف بهشت پروردگار بدرقهمان میکنند. این یک بخش از دین است. بخشِ قلبیِ دین ، و چنین قلبی چقدر قیمت دارد! خیلی سرمایه در این قلب است؛ توحید، نبوت، فرشتگان، قرآن و قیامت. خب این قلب خیلی ارزش دارد.
شرکت اهل بیت در تشییع جنازه عاشق امیرالمومنین
امیرالمؤمنین(ع) میفرماید: این چهار انگشتِ من در انگشتهای دستِ پیغمبر(ص) بود. با هم در کوچههای مدینه میرفتیم –در آن وقت امیرالمؤمنین(ع) 24-25سالش بود. زمانی که پیغمبر(ص) از دنیا رفت امام سی سالش بود- ما در کوچه میرفتیم. جنازهای را چهار نفر از باربرهای مدینه داشتند به طرف قبرستان میبردند. پیغمبر(ص) به من فرمود: علی جان برای تشییع جنازه برویم، گفتم: چشم. این اطاعت از رسول است. پیغمبر(ص) هر چه میگوید حکیمانه است، پیغمبر(ص) هر چه میگوید اجرایش آبادیِ آخرت و دنیاست. پیغمبر(ص) فرمود: به تشییع جنازه برویم، گفتم: بله آقا برویم، فرمودند: دوتاییمان برویم جلوی جنازه را روی دوش بگذاریم. دوتایی رفتیم جلوی جنازه را روی دوش گذاشتیم، یک مقدار که آمدیم به من فرمود برویم پشت جنازه را بگیریم. الان همه حاضرند به تشییع جنازه بروند؟
ممنوعیت حرف زدن از مرگ در مجلس ختم
الان یک واعظی به خود من گفت: در تهران در یکی از خیابانهای بالا به وسیلهی یکی از دوستان من را دعوت کردند و گفتند در یک خانهای ختم است، شما بیا و منبر برو. صاحبخانه هم من را نمیشناخت، رفیقی داشت که میدانست او با آخوندها رفیق است. به او گفت آخوندی را بفرست در خانهی ما برای مراسم ختم برود. نمیدانم مادر یا عمهاش مرده بود. گفت: من از درِ این خانه که خارج شدم، صاحبخانه بدو بدو جلو آمد و با من دست داد، محبت و احترام کرد، گفت: من میتوانم خواهشی از شما بکنم؟ گفتم: بله، گفت: بیست دقیقه سخنرانی کنید اما دربارهی مرگ کلمهای نگویید که مهمانهای ما کسل نشوند، راجع به مردن حرف نزنید. او هم آدم خوشمزهای بود، به من میگفت: حاجآقا، انگار کلِ مرد و زنی که در آن ختم بودند نمیرالمومنین بودند، مثل اینکه هیچ کدامشان مردنی نبودند. از مرگ صحبت نکن! چقدر گاهی آدم دور میافتد، چقدر گاهی آدم غافل و بیخبر میشود.
جنازه به قبرستان بقیع رسید. پیغمبر(ص) به این چهارنفر باربر فرمودند: شما میخواهید غسلش بدهید؟ گفتند: بله یا رسول الله، رفیقمان بود، این هم باربر بوده که مُرده. پیغمبر(ص) فرمود: نه، به این جنازه دست نزنید، به امیرالمؤمنین(ع) فرمود: علی جان کمک کن من این جنازه را غسل بدهم. غسلش دادند، این چهار باربر لای بقچه پارچه آورده بودند. رسولخدا(ص) فرمود: نمیخواهد. پیغمبر(ص) این جنازه را داخلِ پیراهنِ خودش کفن کرد، عبای خودش را هم سرتاسری انداخت و این مرده را داخل قبر گذاشت. امیرالمؤمنین(ع) میفرماید: من داشتم تماشا میکردم، پیغمبر(ص) داخل قبر خم شد و این محل قلب این مرده را بوسید و بعد بیرون آمد و فرمود: برویم. وقتی از بقیع بیرون آمدیم. به من فرمودند: علی جان از من نمیپرسی من چرا با این مرده اینطوری رفتار کردم؟ گفتم: آقا بفرمایید، فرمود: وقتی داخل کوچه جنازه را روی تخته دیدم، اول دل جنازه را نگاه کردم، دیدم از عشق به تو موج میزند، علیجان این مُردهی با ارزشی بود. این سرمایهی دل است.
اشعار مرحوم کمپانی در مورد دل
یک شعر خیلی جالب از مرجع تقلیدی بخوانم که هشتادسال است آن مرجع فوت کرده[1] و فکر نمیکنم از شاگردهایش چهار پنج نفر بیشتر مانده باشند. یکی از شاگردهایش ده سال پیش که من پیش او درس میخواندم، ایشان حالاتی را از این استادش میگفت، بعد از ایشان هم نمیدانم کسی هنوز زنده است یا نه، اگر زنده باشد باید بالای نودسال باشد. این مرجع تقلید دیوان شعری دارد، در آن شعری راجع به دل دارد «يَوْمَ لاٰ يَنْفَعُ مٰالٌ وَ لاٰ بَنُونَ» ﴿الشعراء، 88﴾ «إِلاّٰ مَنْ أَتَى اَللّٰهَ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ» ﴿الشعراء، 89﴾
تا بیخبری ز ترانهی دل// هرگز نرسی به نشانهی دل
روزانهی نیک نمیبینی// بیناله و آه شبانهی دل
تا چهره نگردد سرخ از خون// کی سبزه دمد ز دانهی دل؟
از موج بلا ایمن گردی// آنگه که رسی به کرانهی دل
از خانهی کعبه چه میطلبی// ای از تو خرابی خانهی دل
این خانه خیلی خانهی عجیبی است، خانهی کعبه را ابراهیم(ع) و اسماعیل(ع) ساختند. بیت المقدس، خانهی دیگر خدا را سلیمان ساخته، ولی معمارِ این خانه خودِ پروردگار است این غیر از کعبه و بیت المقدس است
از خانهی کعبه چه میطلبی// ای از تو خرابی خانهی دل
در مملکت سلطان وجود// گنجی نبود چو خزانهی دل
جانا نظری سوی مفتقرت// کآسوده شود ز بهانهی دل
رسیدن به مقام امیرالمومنینی با کنترل دلبستگی ها
جملهای یادم آمد که چهل سال پیش از عالمی شنیدم، خیلی دلم میخواست ببینم کجاست، بالاخره آن عالم را پیدا کردم. حالا من از او یاد کنم، از خودم نگویم که خودم داخل کتاب دیدم، از آن عالم در قلبم یاد کنم و بخوانم که ثوابی به او برسد. او به من گفت: یک کسی به امیرالمؤمنین(ع) گفت: «بِماذا نِلتَ بِما نِلتَ» چه شد که علی شدی؟ خیلی سوال زیبایی است، لغت «نیل، ناله، نلت» یعنی رسیدن. امیرالمؤمنین(ع) به او فرمود: «بالقعود علی قلبی» دمِ درِ دل، عمری نشستم و بیگانه را راه ندادم تا اینجا برود و خرابش کند، مواظبت کردم، این گوهر زیاد دزد دارد. دزدهایی همچون این ماهوارهها که اول دلِ مردم را به اسارت میکشند، اول دل مردم را عاشق فساد میکنند و بعد نوبتِ بدن، اعضا و جوارحِ مردم میشود.
2- بخش دوم دین در مورد حفظ هفت عضو
بخش دومِ دین مربوط به این هفت عضو است؛ چشم، گوش، زبان، دست، شکم، پا و شهوت. قرآن و روایات برای این اعضا قوانینی را ارائه میکنند که اگر به آن قوانین عمل شود، تمامِ این اعضا تا وقت مردن سالم میماند.
زمانی خیلی علاقه پیدا کردم این کتابِ هشت هزار صفحهایِ مرحوم فیضِ کاشانی به نام «محجه البیضاء» را بخوانم، خیلی کتاب بالایی است. فیض این مطلب را در آن کتاب نقل کرده و میگوید: وقتی بچه از مادر به دنیا میآید، در همان اولین لحظه که به دنیا میآید پروردگار خودش با بچهی تازه از مادر جدا شده حرف میزند و به بچه میگوید ببین من چشم، گوش، زبان، دست، قدم، شکم و شهوتت را، همه را سالم به تو دادم و در قیامت هم سالم از تو تحویل میگیرم، با شکمِ پر از حرام نیایی، با چشم پر از نامحرم نیایی، با گوش پر از غیبت و تهمت نیایی، با زبان پر از حرف نامناسب نیایی، با شهوتِ آلودهی به زنا نیایی، با قدمِ آلودهی به مجالس حرام نیایی. من اینها را سالم به تو دادم و میخواهم سالم هم تحویل بگیرم. امانت است، برای خودت که نیست این هم یک بخش دین این دوتا.
3- بخش سوم دین در مورد اخلاق
اما بخش سومِ دین، اخلاق است؛ یعنی مهرورزی؛ یعنی محبت کردن؛ فروتنی؛ تواضع؛ خوف من الله؛ بخیل نبودن؛ حریص، متکبر، خودبین و ریاکار نبودن، این دین خداست «أَطِيعُوا اَللّٰهَ» ﴿النساء، 59﴾ یعنی دین را اطاعت کنید «وَ أَطِيعُوا اَلرَّسُولَ» ﴿النساء، 59﴾ یعنی به پیغمبر(ص) اقتدا کنید.
روضۀ جداییِ حضرت سکینه(س) از پدرش
خوشا آنان که در این صحنهی خاک// چو خورشیدی درخشیدند و رفتند
خوشا آنان که در میزان وجدان //حساب خویش سنجیدند و رفتند
خوشا آنان که بذر آدمیت// در این ویرانه پاشیدند و رفتند
خوشا آنان که بار دوستی را// کشیدند و نرنجیدند و رفتند
خوشا آنان که پا در وادی حق// نهادند و نلغزیدند و رفتند
من، کمترین نهیبِ با محبتی که به ذوالجناح میزدم پرواز میکرد، چرا هر چه رکاب به آن میزنم حرکت نمیکند، روی زین خم شد و دید دختر سیزده سالهاش سکینه(س) جلوی اسب را گرفته است.امام پیاده شد و روی خاک نشست. این پدر دختر را بامحبت روی دامنش نشاند. شروع کرد به دخترش محبت کردن، زمینه داد که اول دختر حرف بزند.دخترش فرمود: بابا از صبح تا حالا که به میدان میرفتی برمیگشتی، این بار هم برمیگردی؟ ابیعبدالله فرمود: نه عزیزدلم، دیگر برنمیگردم.دخترش فرمود: بابا حالا که میروی و برنمیگردی، خودت بیا ما را به مدینه برگردان، ما همسفرِ شمر، خولی و سنان نباشیم. پدر فرمود: دخترم تمام درها را بستهاند، من نمیتوانم شما را برگردانم، دخترم از من درخواستی کردی که نشد جوابت را بدهم، حالا من از تو درخواستی دارم. حضرت سکینه(س) بلند شد و دست در گردن ابی عبدالله(ع) انداخت، صورت بابا را بوسید و فرمود: بابا از من چه درخواستی داری؟ حضرت فرمود: عزیزدلم، درخواستم این است که قبل از رفتن من اینقدر در برابر من اشک نریز، این گریه کردن تو دارد دل من را آتش میزند
«لَا تُحْرِقِي قَلْبِي بِدَمْعِكِ حَسْرَةً
مَا دَامَ مِنِّي الرُّوحُ فِي جُثْمَانِي »
ننوشتند چطوری این پدر و دختر از هم جدا شدند. حضرت سکینه(س) دیگر بابا را ندید تا وقتی که آمد و دید عمه یک بدنِ قطعه قطعه را روی دامن گذاشته، «عمتی هذا نعش مَن» عمه این بدنِ کیست؟ عمه فرمود: عزیزدلم این بدن بابایت حسین(ع) است.
دعای پایانی
«اللهم اغفرلنا و لوالدینا و لوالدی والدینا و لمن وجب له حق علینا اللهم اشفع مرزانا واغفر لموتانا و ارحم شهدائنا و احفظ امام زماننا واجعل عاقبت امرنا خیرا».
گلپایگان مسجد آ مسیح ربیع الثانی 98 جلسهی پنجم
[1] . فقیه وفيلسوف بزرگ، مرحوم حاج شيخ محمد حسين غروى اصفهانى معروف به كمپانى .