اللهم صل على محمد و ال محمد، و ابدلنى من بغضه اهل الشنان المحبه، و من حسد اهل البغى الموده، و من ظنه اهل الصلاح الثقه، و من عداوه الادنين الولايه، و من عقوق ذوى الارحام المبره، و من خذلان الاقربين النصره، و من حب المدارين تصحيح المقه، و من رد الملابسين كرم العشره، و من مراره خوف الظالمين حلاوه الامنه.
مقابله ى به احسن و محسنات حسن ظن
مقابله با حسن در برابر صفات بد ديگران و محسنات حسن ظن به خدا و خلق دنباله ى صلوات بر محمد و آل محمد عرضه مى دارد: پروردگارا، چنان باشم كه در مقابله با دشمنى دشمنان، به آنها محبت كنم و در برابر حسد حسودان، به آنها مودت و پيوستگى پيدا كنم و در برابر تهمت اهل صلاح و تقوا به آنها وثوق و اطمينان پيدا كنم، و در برابر دشمنى نزديكان و خويشان، آنها را سرپرستى كنم، و در برابر قطع رحم خويشاوندان به آنها نيكى نمايم و در مقابله ى واگذارى خويشاوندان، آنها را يارى نمايم، و در برابر دوستى سازشكاران نسبت به خود، دوستى خود را خالص و اصلاح كنم و در برابر كسانى كه تظاهر به دوستى من دارند، خوش معاشرت باشم و در برابر تلخى و ناگوارى ناامنى ستمكاران، در ذائقه ى آنها از خود شيرينى امنيت به آنها برسانم. تمامى اين جملات از دعاى مكارم الاخلاق، در واقع ضد مقابله ى به مثل، در برابر رفتار سوء دشمنان و بيگانگان مى باشد. انسانها، در ارتباط با يكديگر سه حالت پيدا
مى كنند كه شايد وظيفه ى اوليه اسلامى انسان، اين باشد كه در برابر اين سه حالت مقابله ى به مثل داشته باشد. حالات سه گانه ى انسانها، در ارتباط با يكديگر، يكى بى تفاوتى آنها و عدم قبول كوچكترين مسئوليت نسبت به يكديگر است، مانند عابرى كه در راه، حركت مى كند و يك نفر از اهل كاروان را مى بيند كه زمين گير شده و يا ميان چاه و چاله اى افتاده، از آن رفيق كاروانى خود، بى تفاوت مى گذرد و او را در صحرا و بيابان و يا در مهلكه اى كه دارد رها مى كند. حالت دوم، برخورد خلاف انتظار و خلاف انسانيت، كه انسان توانا و موفق در برخورد با انسانهاى ضعيف و ناتوان، از ضعف و ناتوانى آنها استفاده نموده و آنها را در راه منافع خود استخدام و استثمار نموده بر ضعف و ناتوانى آنها مى افزايد و به آنها لطمه مى زند. حالت سوم، انسان توانا و موفق از توانائى و موفقيت خود در برخورد با انسانهاى ناتوان و ناموفق استفاده نموده و به آنها كمك مى كند، از آنچه دارد به آنها مى بخشد، آنها را حركت مى دهد، و به موفقيت خود مى رساند. دستورات اوليه قرآن و اسلام، در برخورد با اين سه طايفه، مقابله ى به مثل است. كسى كه به تو اعتناء نمى كند و نسبت به تو بى تفاوت است و هيچ مسئوليتى درباره ى تو قبول نمى كند، تو هم نسبت به او بى تفاوت باش و چنانكه تو را رها مى كند، تو هم او را رها كن. و كسى كه به تو ستم مى كند و مى خواهد تو را در راه مقاصد خود استثمار نمايد، جلوى ظلم و ستم او ايستادگى كن، و از ستم پذيرى و يا انظلام خوددارى نما و يا بالاتر، آن چنانكه به تو ضربه زده است، ضربه خود را بر او وارد كن و در برابر احسان، احسان كنندگان را احسان كن چنانكه فرموده اند: هل جزاء الاحسان الا الاحسان،؟ پاداش نيكى به جز نيكى چيزى نيست. وليكن امام چهارم عليه السلام در مراتب اخلاقى خود، و در تكميل حسن اخلاق، از اين مقابله ى به مثل فراتر و بالاتر رفته اند و از خدا خواهش مى كنند به ايشان توفيقى بدهد تا در برابر بدرفتارى و يا بى تفاوتى ديگران حسن رفتار داشته و مسئوليت انسانهاى بى مسئوليت را قبول كند. و حالا لازم است از نظر قضاوت عقلى، اين مطلب بررسى شود كه آيا براى اصلاح افكار و پيدايش نظم و آرامش و يا ايجاد موجبات رشد و تربيت بشر لازم است
كه انسانها در حسن رفتار و يا سوءرفتار نسبت به يكديگر مقابله ى به مثل داشته باشند، و با ديگران چنان باشند و چنان رفتار كنند كه ديگران با آنها بوده اند و رفتار كرده اند و يا از مقابله ى به مثل، قدرى پائين تر بوده و كوتاهتر بيايند، آن چنانكه از آنها محبت و حسن رفتار ديده اند، كمتر به آنها محبت كنند و حسن رفتار كمترى داشته باشند، و يا اينكه بهتر اين است كه از مقابله ى به مثل، قدرى بالاتر و فراتر رفته، بيشتر از ميزانى كه محبت ديده اند و حسن رفتار ديده اند، محبت كنند و حسن رفتار داشته باشند. در اينجا مى شود گفت حالت چهارگانه اى بين انسانها، و در مقابله ى با رفتار ديگران پيدا مى شود كه دو حالت از اين حالات چهارگانه، محكوم بوده و دو حالت ديگر مطلوب است. حالت اول محكوم، مقابله با ضد رفتار ديگران، يعنى در برابر محبت آنها عداوت نمايد و در برابر حسن رفتار، بدرفتارى، و در برابر خدمت ديگران، خيانت. به همين كيفيت همه جا مقابله ى حسن و سوء، يا حسن رفتار و سوءرفتار به وجود آيد. حالت دوم، مقابله به چند درجه پائين تر از مقابله به مثل، يعنى به آن كيفيت كه به او محبت شده و با او حسن رفتار داشته اند، كمتر محبت كند و رفتار كمترى داشته باشد. اين دو حالت مسلما از نظر دين خدا، و قضاوت اسلام، محكوم است به خصوص حالت اول كه خيانت در برابر خدمت و يا سوءرفتار در برابر حسن رفتار باشد. و اما آن دو حالت مطلوب كه در يكى از آيات قرآن مطرح شده و انسان ماموريت پيدا كرده است كه در يكى از آن دو حالت باشد، حالت مقابله به مثل، در برابر حسن رفتار ديگران، يا مقابله ى به احسن در برابر احسان و حسن رفتار ديگران. خداوند در آيه ى (86) سوره ى نساء مى فرمايد: و اذا حييتم بتحيه فحيوا باحسن منها او ردوها، ان الله كان على كل شئى (شى ء) حسيبا. يعنى وقتى ديگران درباره ى شما و نسبت به شما اظهار حيات مى كنند و شما را در برابر رفتار انسانى خود قرار مى دهند، شما از مقابله ى بمثل، مى بالاتر و فراتر رويد و به صورتى بهتر و نيكوتر نسبت به او رفتار انسانى داشته باشيد. يا لااقل مقابله ى به مثل، مثل و مانند رفتار او را، به او برگردانيد. و در اينجا حالت پنجمى پيدا مى شود كه از آن تعبير به ايثار، يا مقابله به
حسن رفتار در برابر سوءرفتار مى باشد، كه موضوع مندرجات اين قسمت از دعاى صحيفه است. يعنى گرچه او به من خيانت كرده، بهتر اين است كه من به او خدمت نمايم، و يا گرچه او به من بى اعتنائى نموده، بهتر اين است كه من به او اعتناء كنم، و يا او نسبت به من سوءرفتار داشته، من نسبت به او حسن رفتار داشته باشم. در بعضى احاديث آمده است كه فرموده اند: صل من قطعك و اعف عمن ظلمك. يعنى با كسانى كه با تو قطع رابطه مى كنند، رابطه داشته باش و از كسانى كه به تو ستم كرده اند درگذر، و از اين قبيل آيات و روايات بسيار است كه فرموده اند، احسان كنيد نسبت به كسانى كه به شما بد كرده اند. وليكن لازم است كه ابتدا، موارد حسن رفتار در برابر سوءرفتار، شناخته شود كه نتائج بدى به وجود نيايد، زيرا تمامى اين مقابله ى به مثلها، و يا بهتر و بدترها، جنبه هاى تربيتى دارد كه خداوند ضمن اين دستورات، هر يك از افراد بشر را، عامل تربيت براى ديگران قرار داده است. يعنى از مقابله ى به مثل، و يا بالاتر، رفتار بهتر و نيكوتر و يا خوشرفتاريها در برابر بدرفتاريها بايستى نتائج تربيتى حاصل گردد و طرف مقابل، از اين حسن رفتارها در برابر سوءرفتارها، حالت قهقرائى پيدا نكند كه بدتر و بدتر شود، و چنان بايستى محل، و مورد احسان در برابر سوءرفتار مشخص گردد كه طرف مقابل از سوءرفتار خود پشيمان شود و حسن رفتار در او اثر نيك بگذارد كه او را به خط انسانيت و فضيلت درآورد و يا لااقل او را در سوءرفتار و حركات قهقرائى متوقف گرداند. اگر طرف مقابل آنقدر بى حيا و جسور باشد كه حسن رفتار شما، و يا تواضع شما در برابر تكبر او، بيشتر منشاء جرات و جسارت مى گردد و او را در بدرفتارى جرى تر و جسورتر مى كند، در اين صورت، لازم است كه از احسان و خوشرفتارى، خوددارى كنيد، و از او فاصله بگيريد، كه در اين رابطه، امام عليه السلام فرموده است: اتق شر من احسنت اليه. يعنى گاهى از شر، كسانى كه به آنها احسان كرده اى بپرهيز، زيرا احسان تو در محل و موقع مناسب جا نگرفته، بذرى است كه در جاى مناسب كاشته نشده، بلكه در جاى نامناسب، كه يا سبز نمى شود و يا اگز سبز شود به عكس، نتيجه ى مى دهد يا اينكه نتيجه ى مرغوب ندارد. انسانها در برابر حسن
رفتار يكديگر و در برابر احسان يكديگر، مانند زمينها هستند كه در برابر تخم پاشى و درختكارى قرار مى گيرند، لازم است زارع و دهقان متخصص كه بذر و نهال نيك مى كارد و مى پروراند، زمينهاى مرغوب و شايسته را انتخاب نموده و بذر و نهال خود را بكارد تا مبادا رنج و زحمت او ضايع گردد و بعكس نتيجه بگيرد. به محض اينكه، در برابر انسانى قرار گرفتيد كه وظيفه داريد به او خدمت كنيد و حسن رفتار داشته باشيد، و يا در برابر انسانى كه به شما خيانت نموده تصميم داريد به او خدمت كنيد و حسن نيت داشته باشيد، بايستى ابتدا تفكراتى عميقانه و مطالعاتى عالمانه و عاقلانه انجام دهيد كه آيا طرف مقابل شما يك چنين لياقتى دارد كه خدمت و احسان شما را يك عمل انسانى بداند و تحت تاثير قرار گيرد، عواطف او به طرف شما تحريك شود، از مسير قهقرائى در خط عداوت و دشمنى به سوى محبت و دوستى برگردد و يا لااقل متوقف شود؟ و اگر او چنان بى لياقت است كه براى احسان شما، ارزش انسانى قائل نمى شود و چنان فكر مى كند و خود را از شما بالاتر مى داند كه بر شما حق احسان دارد و شما را موظف مى داند كه به او خدمت كنيد، و چنين فكر مى كند كه اگر به او احسان نكنيد، حق او را اداء ننموده ايد و وظيفه ى خود را انجام نداده ايد و بالاتر از اين آن چنان بى شعور و بى عاطفه است كه بر اساس تكبر و استكبار، خود را خداى شما و يا مولاى شما مى داند و شما را بنده و برده ى خود، كه در اين مورد احسان شما ضايع مى گردد و به عكس نتيجه مى دهد. در اينجا لازم است نسبت به او مقابله به مثل داشته باشيد. اگر به شما تكبر فروخته، شما نيز متكبرانه با او رفتار نمائيد و اگر به شما جسارت مى كند و يا تصميم به ظلم و خيانت دارد، در برابر او ايستادگى نموده، اجازه ندهيد كه سوءنيت و سوءرفتار او در شما موثر گردد و شما را تحت سيطره ى خود قرار دهد، كه در اين رابطه فرموده اند: التكبر عند المتكبر عباده. و فرموده اند: لا تكن ظالما و لا مظلوما. نه ظالم باش و نه هم ظلم پذير باش. و جاى ديگر فرموده اند: كن ذئبا و الا اكلتك الذئاب. يعنى تو در ميان گرگها گرگ باش وگرنه آنها تو را مى درند و مى خورند. بنابراين، تشخيص مورد و محل احسان، حائز اهميت است. لااقل بايستى طرف مقابل،
قدرى از معارف و عواطف انسانى بهره مند و برخوردار باشد كه احسان شما را به احسانيت و انسانيت بشناسد. اگر به شما بد كرده است خجل شود و اگر با شما حسن رفتار داشته، تشكر نمايد. فرمايشات امام چهارم، در اين جملات كه در واقع به عنوان مقابله ى به ضد و نقيض، يعنى مقابله ى احسان با اسائه، و خدمت به خيانت، و حسن رفتار در برابر سوءرفتار ايراد شده است، در آن مواردى است كه شما، از عظمت و قدرت برخوردار باشيد و در مقابله با طرف، چنان وضعى داشته باشيد كه بر او مسلط مى باشد و يا لااقل نيازمند به او نيستيد و در بزرگى و قدرت برابر او مى باشيد. در اينجا، شما مى توانيد مقابله به مثل داشته باشيد، يعنى در برابر سوءرفتار او بدرفتارى كنيد و يا در برابر خيانت او، به او خيانت كنيد، در عين حال از مقابله به مثل منصرف شده، بلكه به عكس نسبت به او در خط احسان و خدمت قرار مى گيريد. از بديهاى او مى گذريد، و متقابلا نسبت به او حسن رفتار پيدا مى كنيد، او تحت تاثير احسان شما قرار مى گيرد، بنابراين، فرمايشات امام چهارم عليه السلام و دستورات آن حضرت در اعمال يك چنين روشهاى اخلاقى، اختصاص به مواردى دارد كه احسان و حسن رفتار شما در طرف مقابل تاثير گذاشته و او را تربيت مى كند. و حالا لازم است يك، يك جملات اين فراز، قدرى ترجمه و تفسير شود تا اينكه ابهامى در كار نماند. حضرت در فراز بين دو صلوات كه ظاهرا فصل پنجم است عرضه مى دارد: و ابدلنى من بغضه اهل الشنان المحبه و من حسد اهل البغى الموده... مشاهده مى كنيم كه در اين فصل، آن بزرگوار مقابله ى بين دو نفر انسان را از نوع پنجم، كه ايثار ناميده مى شود انتخاب فرموده، عرضه مى دارد: پروردگارا، در برابر بغض و كينه توزى دشمنان به آنها محبت كنم، و در برابر حسد حسودان آنجا كه حسودان با حسد خود براى نابودى من فعاليت مى كنند و از من كناره مى گيرند به آنها مودت داشته باشم، و در برابر بدگمانى اهل صلاح و تقوى به آنها بيشتر وثوق و اطمينان پيدا كنم. در برابر عداوت و دشمنى نزديكان و خويشاوندان كه مرا رها
نموده، از بذل محبت و سرپرستى مضايقه مى كنند آنها را در شعاع سرپرستى و محبت خود قرار داده و با آنها پدرانه رفتار نمايم و در برابر قطع رابطه و تضييع، حقوق ذوى رحم و خويشاوندان آنها كه با آنها رابطه ى پدر و فرزندى، يا برادر خواهرى دارم، كسانى كه در روزگار كودكى و ضعف و ناتوانى از خدمت و محبت من بهره مند شده اند حسن رفتار داشته، حقوق آنها را رعايت كنم، و در برابر واگذارى خويشاوندان در مواردى كه بايستى مرا يارى كنند، واگذار مى نمايند و مرا به حوادث و يا دشمنان تسليم مى كنند آنها را در حوادث يارى كنم، و در ميدان جنگ و مبارزه ى با دشمن، آنها را يارى نمايم، و در برابر سازشكارى، سازشكاران كسانى كه مرا دوست نمى دارند، وليكن براى بهره بردارى و استفاده ى از من، بدون اينكه نسبت به من محبت واقعى داشته باشند، با من مدارا و سازشكارى دارند محبت واقعى در رفتار خود، با آنها داشته باشم، يعنى با آنها چنان باشم و چنان كنم، كه خود آنها را دوست دارم، نه اينكه به خاطر بهره بردارى، آنها را دوست داشته باشم، و در برابر كسانى كه ضمن معاشرت با من، فقط به ظاهرسازى مى پردازند، معاشرتى كريمانه داشته باشم گاهى بعضى انسانها، چنان با انسان معاشرت دارند كه ظاهر خود را در معاشرت خيلى فريبا و جالب مى سازند و چنان وانمود مى كنند كه مرا خيلى دوست دارند، وليكن محبت آنها واقعيت ندارد و يا لااقل محبتى كريمانه نيست، يعنى اگر هم به من محبت كنند، در برابر بذل محبت، از من انتظار مقابله به مثل و پاداش دارند، من با آنها چنين نباشم، بلكه معاشرتى كريمانه داشته باشم، يعنى بذل محبت و معاشرت، بدون توقع و انتظار و چنان باشم كه در برابر تلخى ها و ناگواريها از ناامنيهاى ستمكاران، به آنها شيرينى و گوارائى امنيت خود را بچشانم، كه در اين جمله، آن بزرگوار، ظالمين و ستمكاران را به شجره اى تشبيه مى كند كه ميوه اى تلخ و ناگوارى دارد. از خدا تقاضا مى كند، كه چنان شجره اى باشد كه به آنها شيرينى امنيت و گوارائى را بچشاند. و اكنون در شرح مختصر هر قسمتى از اين فرازها، بحث خود را ادامه مى دهيم.
حضرت در جمله ى اول، بعد از صلوات مى فرمايد: پروردگارا، ابدلنى من بغضه اهل الشنان المحبه. بغضه از كلمه ى بغض است، به معناى عناد و دشمنى قلبى كه از آن به كينه توزى تعبير مى شود. انسانهائى كه نسبت به ديگران بغض و عناد دارند از خط فضيلت و انسانيت دور هستند و حقيقتا آنها ضد بشراند. زيرا بغض انسان نسبت به انسان ديگر، كه از آن به عداوت روانى و قلبى تعبير مى شود، يك چنان عداوتى است كه، بدبختيها و مصيبتهائى كه متوجه او مى شود مايه ى نشاط و خرسندى كينه توز مى گردد. قلبى كه واجد يك چنين خاصيت است از رحمت خدا دور مى باشد، هر چند كه مبغوض انسان، در اينجا شخص جانى و شريرى باشد. زيرا عداوت و دشمنى انسانها با يكديگر بايستى روى منطق و استدلال باشد كه از آن تعبير به تضييع حقوق مى شود، كسى كه حق مرا ضايع گذارده و در يكى از آن مراحل سه گانه به من تجاوز نموده، من حق دارم كه از خود دفاع نمايم، مانع تجاوز او شوم و او را سر جاى خود بنشانم و به وظيفه ى خود آشنا نمايم، وليكن حق ندارم با او عناد و دشمنى قلبى داشته باشم گرچه او اهل جهنم باشد، زيرا جهنم او و يا عذابهاى ديگر، كه از مسير تجاوز و تضييع حقوق به او مى رسد، مربوط به نتيجه ى اعمال اوست كه به او برمى گردد و خواهى نخواهى هر كس به نتائج اعمال خود مى رسد. عناد و دشمنى انسانها با يكديگر برهانى ندارد، زيرا اين عناد و دشمنى عذاب متجاوزان را زيادتر و يا كمتر نمى كند، ولى كينه توز را آزار مى دهد. در اينجا مى توانيم به حقيقت بگوئيم كه پيغمبران و اولياء خدا گرچه با منافقين و كفار، در جنگ و ستيز هستند، آنها را مى كشند و يا آنها را از تجاوز بازمى دارند وليكن با آنها عناد و دشمنى قلبى ندارند، بلكه نسبت به آنها محبت دارند. دليل محبت آنها به كفار و متجاوزين اين است كه مانع كفر و تجاوز آنها مى شوند و با دفاع از حقوق خود، آنها را به وظائف خويش آشنا مى سازند و اگر چنان تشخيص دادند كه دست از كفر و تجاوز خود برداشته اند، بين خود و آنها، حقوق نوعى و انسانى برقرار مى سازند و هرگز در خط انتقام گيرى از آنها نيستند. آيا شما مى توانيد بگوئيد كه خداوند متعال كافرى و يا متجاوزى را و يا منافقى را دشمن دارد؟ اگر او را دشمن دارد چرا او را خلق مى كند
و به او روزى مى دهد؟ خدا كسى را دشمن نمى دارد، بلكه همه را دوست دارد و به دليل همين دوستى، سر به سر تمام مردم مى گذارد، براى آنها پيغمبران و مربيان مى فرستد و توبه ى آنها را قبول مى كند و بعد از قبولى توبه، هرگز اعمال بد گذشته آنها را به رخ آنها نمى كشد. كفار در اينجا مبتلا به عذابهائى مى شوند، كه از كفر و تجاوز آنها پيدا شده، نه اينكه خداوند متعال براى انتقام گيرى، سر راه آنها جهنمى مى سازد و عذابى براى آنها درست مى كند. اولياء خدا، نيز چنين هستند، گاهگاهى مولا اميرالمومنين على عليه السلام درباره ى ابن ملجم قاتل خود سخنانى مى گفت، از آن جمله مى فرمود: اريد حياته و يريد قتلى. يعنى من مى خواهم كه اين مرد زندگى كند و خوشبختى داشته باشد، وليكن او قتل مرا مى خواهد و تصميم دارد مرا بكشد. با اين حساب پيغمبران و اوليا، و در راس آنها خداوند متعال با هيچكس بغض و عناد قلبى و روانى پيدا نمى كنند و هرگز چنان نيستند كه از مصيبتها و عذاب دشمنان خود، حالت نشاط در آنها به وجود آيد، زيرا آنها حقيقتا دشمن اعمال بد مردم هستند، نه اينكه دشمن خود مردم باشند، وليكن كفار و منافقين، به عكس آنها بدون اينكه مورد تجاوز و تضييع حقوق قرار گيرند و بدون دليل برهانى براى دشمنى خود داشته باشند، صرفا از نظر روانى و قلبى در دل خود، نسبت به اولياء خدا و انسانهاى صالح و پرهيزكار، عناد و دشمنى و كينه توزى دارند كه از اين عناد و دشمنى، تعبير به بغض، بغضه شده است كه بر اساس آن شنان، پيدا مى شود. شنان، به معناى تظاهر به يك سلسله جنايت و خيانت و بدگوئى و تجاوز، برپايه ى عداوت قلبى مى باشد بدون اينكه آن فعاليتها دليل و برهانى داشته باشد. كفار، نسبت به مومنين داراى شنان و عداوت قلبى هستند، يعنى در دل خود، اهل ايمان را بدون دليل دشمن دارند. به همين مناسبت در آيات قرآن خداوند متعال مى فرمايد: و لا يجر منكم شنان قوم على ان لا تعدلوا، اعدلو هو اقرب للتقوى. يعنى صرفا دشمنى قلبى و كينه توزى دشمنان شما باعث نشود كه شما از خط عدالت خارج شويد، شما حق نداريد كسى را بر پايه دشمنى قلبى كه با شما دارد
مجازات نمائيد، بلكه حق داريد از خود دفاع نموده، جلوى تجاوز آنها را بگيريد. به همين مناسبت امام چهارم عليه السلام در اين جمله از خداوند متعال ، دل پاك و صافى مى خواهد، مانند ذات خدا و مانند دل اولياء خدا، كه در آن به جز رحمت و محبت و خيرخواهى نسبت به نوع انسان، چيزى نباشد. عرضه مى دارد كه به جاى دشمنى و عداوت قلبى، دشمنان من به من محبت عنايت فرما تا مبادا آنها را دشمن داشته باشم گرچه از حق خود دفاع نموده و مانع كفر و تجاوز آنها باشم. در جمله ى دوم عرضه مى دارد: كه در برابر حسد باغيان و ياغيان، در دل من و قلب من، مودت ايجاد كن. در اينجا مودت را با حسد، برابر نموده چنانكه در جمله ى اول، محبت را برابر بغض و عناد قرار داده است. اينجا نيز مشاهده مى كنيد كه دل اولياء خدا، از بخل و حسد پاك و منزه مى باشد، آنها هرگز با دشمنان خود حسودى ندارند، گرچه ماموريت پيدا كنند كه روى وظيفه ى شرعى، آن دشمنان متجاوز را بكشند و به قتل برسانند. حسد، يك مرض روانى است كه بعد از ظهور و بروز، تبديل به بغى مى شود. از آن مرضهاى خطرناك است كه حتما انسان را از نظر روانى و ايمانى هلاك مى كند. حسود كسى را مى گويند كه از پيشرفت و خوشبختى مردم و موفقيت آنها، در جهات مادى و معنوى ناراحت است، دليل ناراحتى او، صرفا خوشبختى رقيب است، نه اينكه از محسود به او ظلمى شده باشد، يا اينكه به حق او، تجاوز نموده باشد. در اين رابطه، سعدى شيرازى مى فرمايد:
توانم آنكه نيازارم اندرون كسى
حسود را چه كنم، كو ز خود به رنج در است
يعنى حسود خود به خود در آتش حسد مى سوزد، بدون اينكه از مردم ظلم و اذيتى ديده باشد، و اين صفت هم مانند همان عداوت، يك مرض روانى و قلبى است كه در دل كافر و منافق پيدا مى شود و اولياء خدا، از آن مبرا و منزهند، حسود آنجا كه از مرض حسد، پيروى نموده و بر طبق مقتضيات حسد، عملى انجام مى دهد، اولين كارى كه مى كند، شخص خود را از دايره ى برادرى برادران و دوستى دوستان خود خارج مى سازد كه اگر انسانها را به حزبى تشبيه كنيم و بگوئيم، وحدت افراد اين حزب، يك
قدرت فوق العاده و سرمايه ى بزرگى مى باشد، در اينجا حسود اولين ضررى كه به حزب الهى مى زند اين است كه خود را از دايره ى دوستى و برادرى و همكارى با افراد حزب، خارج ساخته و با اخراج خود، اولين ضربه را به برادران حزبى وارد مى سازد، و در مرحله ى دوم مى كوشد كه تمامى افراد وابسته به محسود را از اطراف او پراكنده نموده و حزب الله را متلاشى سازد، كه از اين متلاشى شدن، تعبير به بغى، و خذلان، مى شود كه درست كلمه ى مقابل آن مودت است. مودت، حركاتى است كه انسان بر اساس محبت قلبى كه به نوع بشر و افراد حزب الله دارد، سعى مى كند كه خود را وابسته به آنها كند و در صف آنها قرار گيرد و با اضافه نمودن خود به لشكر خدا، فردى بر افراد آنها بيافزايد و خود را به عنوان يك سرمايه و نيروى انسانى، در اختيار آنها قرار دهد. و باز در مرحله ى دوم، مى كوشد كه بين افراد انسان وحدت به وجود آورد و افراد وابسته به حزب الله را بيشتر و بيشتر كند، تا آنجا كه نگذارد حتى يك نفر هم از جامعه ى بشريت اخراج گردد، از اين وابستگى و پيوستگى به لشكر خدا، تعبير به مودت مى شود كه از محبت سرچشمه مى گيرد. به همين مناسبت زمانى كه عده اى از مسلمين، خدمت رسول خدا رسيدند و تقاضا كردند كه در برابر خدمات ارزنده ى او پولى بپردازند تا مزد خدمت پيغمبر باشد، آيه ى قرآن نازل شد، خداوند فرمود: بگو لا اسئلكم عليه اجرا الا الموده فى القربى. يعنى مزد رسالت من، پول و ثورت نيست بلكه مودت است، هر كدام از شما كه به من و دين من وابستگى و پيوستگى پيدا كرديد و در خط دين من، به سوى خدا و به سوى بهشت حركت كرديد تا اينكه عاقبت در زندگى بهشتى به من ملحق شديد، با اين وابستگى و حركت در خط، مزد رسالت مرا داده ايد و حق پيغمبر و يا خداى خود را رعايت نموده ايد، وليكن اگر خود را كنار كشيديد و از عداد دوستان و پيروان من خارج شديد، بزرگترين ضربه را به پيغمبر خود زده ايد كه هرگز با پول و مال شما جبران نمى شود. لذا امام چهارم در برابر بغى، و حسد كه خاصيت روانى كفار و دشمنان خدا مى باشد، مودت مى خواهد تا وابسته به خدا و حزب الله شود
در جمله ى سوم، از خداوند متعال تقاضا مى كند كه به جاى بدبينى و بدگمانى نسبت به اهل ايمان و تقوى، وثوق و اطمينان و يا خوش گمانى به آنها پيدا كند. عرضه مى دارد: پروردگارا، در برابر بدگمانى نسبت به اهل صلاح، وثوق به من عنايت فرما. در اخلاق انسانى اسلام، سوءظن و حسن ظن برابر يكديگر، دو صفت بسيار بد يا خوب شناخته شده است. به همان اندازه كه سوءظن و بدگمانى مورد نهى و ايراد قرار گرفته، به حسن ظن دستور داده است. سوءظن، به معناى اين است كه انسانهائى را كه با آنها محشور هستم و با آنها در جامعه زندگى مى كنم، به يك ميزانى دشمن خود و يا لااقل بى تفاوت و بى خاصيت بشناسم. اينطور فكر مى كنم كه انسانهاى مجاور من و يا محشور با من، نسبت به من عناد و دشمنى دارند، اگر بتوانند به من آزار و اذيت مى رسانند و حاضر نيستند كه به من خدمت كنند و يا نفعى به من برسانند، و بر اساس همين سوءظن و بدگمانى، بدون اينكه از آنها ضررى و خطرى و يا مضايقه اى نسبت به من، اعمال و ابراز شود، خود را در خط بى خاصيتى نسبت به آنها قرار مى دهيم. از خدمات خود، مضايقه مى كنم و يا در مواقع مقتضى، به آنها ضررى و يا خطرى مى رسانم و بر اساس همين سوءظن، اعمال و رفتار عادى آنها را نسبت به خود، مغرضانه توجيه مى كنم. مى گويم، از كنار من گذشت و مغرضانه به من نگاه كرد و يا اينكه اعمال و رفتار بدون سوءنيت او را نسبت به خود، با سوءنيت توجيه مى كنم. درست سوءظن و يا بدگمانى در سازمان عقل و ادراكات انسان، مانند عينك روى چشم انسان قرار مى گيرد، كه اگر عينك با شيشه، سياه باشد همه چيز را سياه مى بيند، و اگر به رنگ ديگر، سرخ و زرد باشد، همه چيز را با همان رنگ مى بيند، با اينكه واقعيت آنچه را كه مى بيند، خلاف آن رنگى است كه مشاهده مى كند، بدگمان در فكر بد خود، شما را دشمن خود مى داند، گرچه شما در واقع دوست او باشيد، و آن فكر دشمنى بر او حاكميت دارد. نمى تواند از دايره ى حاكميت فكر خود، خارج شود. كمترين ضرر بدگمانى اين است كه انسان خود را از جمع دوستان و خويشاوندان كنار مى كشد، از آنها وحشت پيدا مى كند و در برخورد خود با آنها چنان است كه از خود دفاع مى نمايد و سعى دارد ضررهاى خيالى
و يا احتمالى جامعه را از خود دفع نمايد. سوءظن، نسبت به جامعه اى كه در خط صلاح و تقوى مى باشد و نسبت به جامعه هم كيش و مسلمان، از گناهان كبيره است. مخصوصا در زمانى كه بر انسان حاكميت پيدا مى كند و او را در جامعه و اجتماع، منزوى مى نمايد، كه انسان بدگمان خداى خود را و يا مربيان الهى خود را نسبت به خود، مضر و خطرناك و يا لااقل مضايقه گر مى داند. مثلا مى گويد خدا از من نمى گذرد، گناه مرا نمى بخشد، مرا به خوشبختى نمى رساند، پس چرا مقدرات من ناجور شده است، چرا آن روز مريض شدم و آن روز تصادف كردم، تمامى مقدرات الهى را كه به نفع او و همه كائنات جارى مى شود، به ضرر خود مى داند، و خداى خود را و يا مامور الهى را در خط يك انتقام گر و مضايقه گر مى شناسد. چراغ اميدش به خدا، برافروخته نمى شود، بلكه دائم به خمودى و خموشى مى گرايد. سوءظن به خداوند متعال، در حد شرك است. انسان را از معرفت و محبت خدا محروم مى كند، با اينكه در سازمان تربيت الهى امكان ندارد كه خداوند مقدرات كسى را به ضرر او ترسيم كند و يا موجبات محروميت او را از لطف خود فراهم سازد. در احاديث و روايات آمده است كه فرموده اند: احسنوا ظنكم بالله ان الله عند حسن ظن عبده المومن. يعنى تا مى توانيد به خدا، خوش گمان باشيد كه خداوند فقط به تناسب خوش گمانى از شما پذيرائى مى كند اگر عقيده ات آن باشد كه خداوند گناهان تو را، اگر چه برابر كوهها باشد مى بخشد، و يا در صورتى كه مستحق مجازات باشى، خداوند تو را از لطف و محبت خود برخوردار مى كند. خداوند چنان مى كند كه به او عقيده دارى، نه آن چنانكه خود را مستحق مى دانى. امام چهارم (ع) در اين جمله عرضه مى دارد: پروردگارا، مرا از نظر روانى و فكرى چنان بساز كه به انسانهاى ظاهر الصلاح، وثوق و اطمينان پيدا كنم. به آنها اعتماد كنم، آنها را دوست خود بدانم، از آنها امانت قبول كنم و يا امانت به آنها بسپارم، از آنها در رفع حوائج كمك بگيرم، همه جا و همه وقت آنها را نسبت به خود دوست و مهربان بشناسم گرچه اين خوش گمانى من خلاف واقع باشد. دستور اوليه ى اسلام در اعتقاد نسبت به مسلمانان، حسن ظن و پيدايش وثوق و
اطمينان نسبت به آنها مى باشد، كه خداوند در قرآن مى فرمايد: و لا تقولوا لمن القى اليكم السلام لست مومنا. يعنى به كسانى كه با تو سالم برخورد مى كنند و سالم از تو مى گذرند. نگوئى كه اين شخص مومن نيست، حق ندارى نسبت به او سوءظن و بدگمانى داشته باشى، همچنين در توجيه اعمال و رفتار برادران مومن و مسلمان، دستور داده اند كه: احمل فعل اخيك على احسنه. يعنى عمل برادر و خواهر مسلمان خود را، نيكو توجيه كن، چنان تفسير كن كه او، كار نيكى انجام داده و قصد خدمت و احسان داشته است، گرچه از ناحيه ى عمل او، ضررى متوجه ديگران شده است. در اينجا براى اينكه انسان گاهى در سوءظن و يا حسن ظن، به افراط و تفريط نرود، و گاهى خود را به مهلكه نياندازد لازم است ملاك و مقياسى در اينجا در ارتباط با ديگران به دست انسان باشد تا اينكه بتواند از حشر اجتماعى خود، بهره بردارى نموده و ضرر نبيند. انسانها در برخورد با يكديگر و در برابر طلب و تقاضاها، و تمناها، يا در معاشرت با مردم دو حالت پيدا مى كنند، كه در هر دو حالت، موظف هستند نسبت به مردم حسن ظن داشته باشند گرچه در يكى از اين حالات خداوند مقررات و شرائطى دستور داده باشد. حالت اول، برخورد و معاشرت ساده با مردم، و حالت دوم واگذارى حقى به آنها و يا به دست گرفتن حقى از آنها. در برخورد اول كه يك معاشرت ساده ى بدون واگذارى حقوق است، مسلمان وظيفه دارد كه هر انسانى را بهترين انسانها و سالمترين آدمها بداند، چنان برخورد نمايد و سلام و جواب بگويد، كه او را سالمترين انسانها مى داند و هرگز نسبت به او، سوءظنى ندارد. هر چند فرد طرف معاشرت، بد سابقه باشد و اعمال بدى از او مشاهده شده باشد وظيفه دارد آن اعمال بد را توجيه كند. مثلا بگويد اشتباه كرده و يا گول خورده است. در اين برخوردها و معاشرتها وظيفه ى انسان، حسن ظن و خوش اعتقادى مى باشد. حالت دوم واگذارى حقوق و يا تصرف حقوق ديگران، گاهى انسان مى خواهد مقدرات مالى خود را به كسى بسپارد و يا از ديگرى به دست بگيرد و گاهى آبرو و اعتبار
خود را به ديگران مى سپارد و يا در اختيار مى گيرد كه اين آبرو و اعتبارات، بيشتر از مسير ازدواج پيدا مى شود، كسى كه با كسى ازدواج مى كند عزت و آبروى خود را در اختيار زن و وابستگان او و يا در اختيار شوهر و وابستگان او قرار مى دهد. و باز آنجا كه مى خواهد تحت تعليم و تبليغ ديگرى قرار گيرد، زمام عقل و عقيده ى خود را به كسى مى سپارد كه اين عمل با تبليغ و تعليم انجام مى گيرد. كسى كه به شما مى آموزد و شما را تسليم آموزش و پرورش خود مى كند، سرمايه ى دين و عقل شما را به دست گرفته است. ممكن است شما را هدايت كند و يا گمراه نمايد، در اين موارد سه گانه كه مى خواهيد حق به كسى واگذار كنيد و يا حق كسى را به اختيار بگيريد، دقت و مراقبت لازم است، گرچه وظيفه داريد خوش گمان و خوش عقيده باشيد، وليكن بى احتياط حق نداريد، مقدرات خود را به كسى بسپاريد، اولا وظيفه داريد در اطراف كسى كه مقدرات خود را به دست او مى سپاريد تحقيق كنيد و به صداقت و امانت و حسن نيت او اطمينان پيدا كنيد. به خصوص در مورد ازدواج و از آن بالاتر، در تعليم و تربيت، و بعد از پيدايش اطمينان، حقوق خود را با شاهد و بينه و مدارك قابل اجرا واگذار كنيد، و يا تصرف نمائيد كه اگر طرف مقابل تصميم به خيانت بگيرد و يا طمع در شما پيدا كند راه خيانت و طمع مسدود باشد كه در اينجا انسان مى تواند خود را ملتزم، به دستورات شرع اسلام كند. به طرف مقابل بگويد كه من به شما خيلى اطمينان دارم و شما را بهترين انسانها مى شناسم، وليكن خدا در قرآن، دستور داده است كه وقتى حقى به يكديگر واگذار مى كنيد، بايستى واگذارى حق، ضمن اسناد و شاهد و بينه انجام گيرد، تا راه براى قضاوت قاضيان باز باشد. با همه ى اينها كه انسان وظيفه دارد مقررات اسلامى را رعايت كند، حق ندارد نسبت به انسانى كه او را ظاهر الصلاح مى بيند بدگمانى داشته باشد. حسن ظن به خدا و اولياء خدا و بندگان خدا، جاده وسيعى است كه انسان را در نشاط و آرامش كامل قرار مى دهد. بر دوستان او مى افزايد و از دشمنان او كم مى كند و او را از انتقام و عذاب الهى مى رهاند.
جمله ى چهارم در اين فراز، اين است كه امام (ع) از خداوند متعال تقاضا مى كند و مى گويد: ابدلنى من عداوه الادنين الولايه. يعنى پروردگارا، به جاى عداوت و دشمنى كه از نزديكان به من مى رسد، من نسبت به آنها ولايت و محبت داشته باشم. كلمه ى ادنين در اين جمله، جمع ادنى، مى باشد كه ممكن است به معناى نزديكان و نزديكتران باشد، يا ممكن است به معناى انسانهاى پست و دنى باشد، كه حضرت عرضه مى دارد: پروردگارا، اگر از انسانهاى پست و دنى نسبت به من عداوت و دشمنى ابراز شد، من متقابلا، نسبت به آنها ولايت و دوستى داشته باشم، و يا با ترجمه ى ادنى، به معناى نزديكان چنين مى فرمايد: كه پروردگارا، اگر از نزديكان و خويشان من نسبت به من عداوت و دشمنى ابراز شد، من نسبت به آنها ولايت و دوستى داشته باشم. متناسب اين است كه كلمه ى ادنين، به معناى نزديكان و خويشاوندان باشد، يعنى كسانى كه از ديگران به من نزديكتر هستند. كلمه ى ولايت هم كه در برابر عداوت قرار گرفته است، به معناى مديريت و سرپرستى نزديكان مى باشد. يك چنان مديريتى كه توام با محبت باشد، زيرا در اينجا حضرت كلمه ى محبت را در برابر بغض، و كلمه ى ولايت را، در برابر عداوت قرار داده. عداوت و عدوها، كسانى هستند كه غالبا به حقوق شما تجاوز مى كنند. با سرقت و دزدى و كلاهبردارى مال شما را مى ربايند، و يا با غيبت و تهمت، آبرو و عزت شما را مى كوبند و دوستان شما را از شما دور مى كنند و يا با قتل و كشتار و تعليمات گمراه كننده، از دين شما و عقل شما مى ربايند. هر انسانى كه تجاوزگر به حقى از حقوق شما مى باشد و در خط اين است كه سرمايه اى از سرمايه هاى شما را بربايد و يا بكاهد، يك چنين انسانى، عدو شما، و عمل او نسبت به شما، عداوت شناخته مى شود كه كلمه ى ولايت، مقابل آن قرار گرفته است. كلمه ى ولايت، از ولى و اولى و والى، به معناى سرپرستى مى باشد. ولى شما كسى است كه به عكس عدو شما، همه جا به فكر اين است كه سرمايه هاى موجود شما و حقوق شما را در غياب شما و غيبت شما حفظ كند، يا سعى مى كند كه بر حقوق و سرمايه هاى شما بيافزايد. مانند پدران، كه سعى مى كنند موجوديت مالى و معنوى فرزندان خود را حفظ كنند و اگر بتوانند چيزى
بر اين موجوديتها بيفزايند. به عكس سوءنيت دشمنان كه به فكر ربودن هستند، اولياء شما به فكر حفظ كردن موجوديت شما و اضافه كردن بر آن موجوديتها و سرمايه ها مى باشند. مصاديق عملى ولايت و عداوت همين تجاوز به حقوق و يا حفظ حقوق ديگران است. البته تجاوزى كه از عداوت سرچشمه مى گيرد، يعنى دشمن شما نسبت به شما يك چنان حالت روانى دارد و داراى يك چنان مرضى، نسبت به شما مى باشد كه اگر ضربه به شما وارد نكند آرام نمى گيرد. پس تجاوزات او ريشه ى روانى دارد، يعنى در ذات و نهاد خود، دشمن شماست و سعى دارد شما را بكوبد. به عكس اولياء شما و ولى شما كه باز آنها از نظر روانى و فكرى نسبت به شما محبت دارند. چنانند كه از خوشى و آسايش شما، آرامش و آسايش پيدا مى كنند و از ناخوشى و رنج و زحمت شما، ناراحتى و رنج روانى پيدا مى كند. دشمنان شما، براى معالجه ى رنج روانى از موفقيت شما، مى كوشند ضربه وارد كنند، چنانكه اولياء شما براى معالجه ى رنج روانى، از زحمت و محروميت شما مى كوشند نواقص مادى و معنوى شما را برطرف كنند، و اين رنج روانى از موفقيت شما يا عدم موفقيت شما يك عامل اساسى مى باشد كه قهرا اعداء شما و يا اولياء شما را وادار به كار و فعاليت بر له شما، يا عليه شما مى كند و قهرا آن عده از اعداء و دشمنان را وادار به كار و فعاليت بر له شما، يا بر عليه شما مى كند و قهرا آن عده از اعداء و دشمنان وادار به ظلم و ستم مى شوند و ظلم و ستم آنها را به جهنم مى كشاند، آن چنانكه اولياء شما وادار به خدمت و محبت مى شوند و اين خدمت و محبت، آنها را به مقام ولايت ارتقاء داده و عاقبت به بهشت مى كشاند. در بحث گذشته روشن شد كه مومنين و مخصوصا اولياء خدا گرچه مانع تجاوزگران مى شوند و از خود دفاع مى كنند، وليكن نسبت به آنها دشمنى ندارند بلكه از نظر روانى و قلبى، نسبت به آنها دوستى دارند. لذا امام (ع) در اين جمله از خداوند متعال تقاضا مى كند كه ولى بندگان خدا باشد. سرمايه هاى مادى و معنوى آنها را در غياب آنها حفظ كند و يا اگر بتواند اضافه نمايد. در جمله پنجم تقاضا مى كند كه: پروردگارا، ابدلنى من عقوق ذوى الارحام
المبره. يعنى پروردگارا، مرا چنان بساز و چنان تربيت كن كه در برابر ناسپاسى و حق نشناسى ذوى رحم و خويشاوندان، نسبت به آنها خوشرفتارى داشته باشم. كلمه ى عقوق كه عاق والدين هم از همين جا گرفته شده است، به معناى قطع رابطه از شجره ى خويشاوندى و خانواده است، كسى عاق، است كه خود را از خانواده ى خود كنار مى كشد و با خانواده و خويشاوندان خود چنان است كه از آنها و مربوط به آنها نيست. او در ارتباط با شجره ى خويشاوندى مانند شاخه ايست كه از آن شجره، قطع شده و خشكيده است. پدر و مادر نمى توانند او را به جاى فرزند خود، و يا خويشاوند نمى تواند او را خويشاوند خود بشناسد، در برابر عاق والدين، بربوالدين قرار گرفته. بربوالدين، نقطه مقابل عاق بوالدين است، فرزندى كه در خط بربوالدين يا خويشاوندان است فرزندى است كه دائم در خط حسن خدمت و خوشرفتارى نسبت به پدر و مادر و خويشاوندان خود مى باشد. همه جا مى كوشد كه از شجره ى آنها و وابسته به آنها باشد. آنها را از خود به حساب آورد و خود را از آنها بشناسد. دائم در خط زيارت و ديد و بازديد و پرسش احوال آنها بوده، مى كوشد كه اگر در آنها نيازى و حاجتى احساس كند فورى آنها را برطرف نموده به حوائج آنها برسد. در مقدمه عقوق والدين يا بربوالدين، بايستى اين حقيقت معلوم باشد كه يكى از ثروتها و سرمايه هاى بزرگ و پرفايده براى انسانها، خود انسانها هستند. فرزندان ثروت پدر و مادرند، و پدر و مادر ثروت فرزندان. و همينطور هر يك از خويشاوندان شما، بزرگترين ثروت شما هستند كه خانواده ى شما و شجره ى وجود شما زحمت كشيده، آن انسان را توليد نموده و پرورش داده اند و يا كمك پرورش او بوده اند. هر كسى بخواهد ثروت و دارائى خود را به حساب آورد بايستى انسانهاى وابسته به خود را حساب كند، كه هر چه وابستگان به او بيشتر باشند، ثروت و قدرت او زيادتر است و هر چه كمتر باشند كمتر. پس شما در واقع ثروت پدر و مادر خود و يا ملك و دارائى خانواده ى خود مى باشيد، همان انتظارى كه از مال و ثروت خود داريد، كه بايستى در خدمت شما و در اختيار شما باشد، لازم است كه شما هم، در خدمت پدر
و مادر يا خويشاوندان خود باشيد. اگر رفتار و گفتار شما با خانواده چنان باشد كه هر كدام از آنها مى توانند پشت گرمى به شما داشته و شما را در زندگى خود به حساب آورند، شما در اينجا در خط بر و مبرت و يا نيك رفتارى به پدر و مادر و خويشاوندان خود مى باشيد و اگر چنان بوديد كه نتوانستند شما را به حساب آورند و پشت گرمى به شما داشته باشند، در اين صورت شما در خط عقوق و جدائى از شجره ى زندگى خود مى باشيد. آن چنانكه اگر شاخه ى درخت از درخت جدا شود مى خشكد، هر انسانى كه از شجره ى زندگى و خانوادگى خود جدا شود مى خشكد و هلاك مى شود. قطع رحم و عقوق والدين، يكى از گناهان كبيره است، آن چنانكه صله ى رحم، و بربوالدين، يكى از بهترين اعمال است. دستورات اخلاقى قرآن و ائمه ى اطهار عليهم السلام در اطراف بربوالدين و صله ى ارحام بسيار است. از آن جمله حضرت زهرا سلام الله عليها، در سخنرانى مشهور خود در مسجد مسلمانان مى فرمايند: كه صله ى رحم، و بربوالدين، شجره ى زندگى شما را پرورش مى دهد، شما هر وقت خود را از خويشاوندان خود جدا مى كنيد، بدانيد كه با اين جدائى، يك نفر به شجره ى زندگى ضرر زده ايد. يعنى از صد نفر خويشاوند خود يك نفر كم كرده ايد و به خودتان نود و نه نفر ضرر زده ايد. پس ضرر شما، در اين قطع رحم صد در صد از نفع شما بيشتر است. جمله ى ديگر در اين فراز، از فرمايش آن حضرت است كه مى گويد: و ابدلنى من خذلان الاقربين النصره. يعنى پروردگارا، در مقابله با اين مسئله كه خويشاوندان و دوستان من، هنگامى كه وظيفه دارند نسبت به من وفادار و فداكار باشند، مرا رها مى كنند و تنها مى گذارند، در برابر اين صفت خويشاوندان، تو به من نيروئى و روحيه اى مرحمت كن كه آنها را به هنگام نياز و احتياج يارى كنم و از ياران و دوستان آنها به شمار آيم. در اين جمله، كلمه ى خذلان، در مقابل نصرت، قرار گرفته است و همه جا در استعمالات قرآن و ادبيات عرب، اين دو كلمه، در مقابل يكديگر قرار گرفته و به كار مى روند و از نظر قواعد صرف از يك باب هستند كه مى گويند: خذل، يخذل، نصر، ينصر. كلمه خذلان، به معناى رها كردن و واگذار نمودن انسان است، در مقامى و در
جائى كه نياز به نصرت شما دارد و شما از نظر وجدانى و انسانى موظف هستيد كه او را يارى كنيد. انسانها همه برادر يكديگر هستند، همه با يكديگر برادرى نوعى، و بعد از برادرى نوعى، برادرى دينى و ايمانى دارند. بر اساس همين برادرى نوعى و ايمانى، به كمك يكديگر نيازمند مى باشند و انتظار دارند كه برادران دينى و نوعى آنها، هنگام بروز فقر و يا مرضها و هجوم دشمنان به آنها كمك نمايند. در اينجا كسانى كه مسائل ايمانى و وجدانى خود را حفظ مى كند، هنگام نياز و احتياج، كمك برادران خود مى باشند و مخصوصا هنگام هجوم دشمنان و ظلم و ظالمان كه مى كوشد ظلم را از برادر دينى و ايمانى خود دفع كند و شر دشمنان را از او بگرداند. اگر در اين موارد وظيفه ى خود را انجام داد، از اين وظيفه شناسى، تعبير به كلمه ى نصرت مى شود و اين انسان وظيفه شناس، ناصر شناخته مى شود. وليكن هنگام بروز گرفتارى، مخصوصا هنگام تجاوز دشمن اگر او را رها كند و پى كار خود برود، وظيفه ى انسانى اسلامى خود را انجام ندهد، از اين بيوفائى و خوددارى از انجام وظائف محوله، تعبير به خذلان مى شود. بديهى است كه انسانى كه برادران خود را هنگام نياز و گرفتارى رها كند و آنها را تنها بگذارد، قهرا خود را هم از آنها جدا كرده و اين انسان فكر نمى كند كه به همان ميزان كه بردران، نيازمند به كمك او هستند او هم نيازمند به كمك برادران مى باشد. پس اگر خود را از آنها جدا كند، بايستى بداند كه آنها را نيز از خود جدا كرده است. فرض كنيد عده دوستان شما صد نفر هستند كه شما وظيفه داريد اين دوستى را از طريق كمك و نصرت، حفظ كنيد و ادامه دهيد، اگر از كمكهاى خود، مضايقه نموديد و يك نفر از آنها را هنگام نياز و احتياج كنار گذاشتيد و از او جدا شديد، اين جدائى و بيوفائى، سبب مى شود كه از تمامى دوستان خود، جدا شده باشيد و نسبت به آنها بى وفا شناخته شويد. پس آن صد نفر، يك نفر را از دست داده اند و اين يك نفر، صد نفر را از دست داده و ضرر كرده است. براى نجات از اين ضرر و خطر، امام چهارم عليه السلام از خداوند تقاضا مى كند كه در خط نصرت و كمك كسانى باشد كه او را هنگام نياز و احتياج واگذار كرده اند.
جمله اى ديگر عرضه مى دارد: كه پروردگارا، در برابر محبت و دوستى مداراكنندگان و يا سازشكاران كه براى مصلحت، دوستى خود را با من حفظ مى كنند نه بر اساس واقعيت و وظيفه شناسى، در برابر اين سازشكارى، به من يك دوستى خالصانه و مخلصانه عطا فرما. و باز در اينجا كلمه ى مداراگران در برابر كلمه ى تصحيح مقه قرار گرفته. كلمه ى مقه از ماده ى ومق، وامق، در اصطلاح اهل صرف و ادب، مثال واوى مى باشد. مانند كلمات، عده، صله، سمه، از اصل وعد، وصل، و وسم، كه در واقع، حذف اين حروف را قلب و نقل مى نامند. قلب از اين جهت كه حرفى را برداشته و حرف ديگر در جاى ديگر كلمه قرار داده اند، چنانكه: و من حب المدارين تصحيح المقه، و او را برمى دارند و جاى آن ه قرار مى دهند. و نقل از اين جهت كه حرف را از اول كلمه برداشته و حرف ديگر را در آخر كلمه، به جاى آن مى گذارند. كلمه ى ومق در واقع دوستى به جا و به موقع است. گاهى در جامعه، انسان مشاهده مى كند كه عده اى بر اساس منافع مادى و مصلحت انديشى با او دوستى مى كنند. دوستيهائى كه پايه ى روانى و ايمانى ندارد بلكه محتاطانه، اظهار دوستى مى كنند، به انتظار روزى كه شايد از اين دوستى، نتيجه ى مالى و مادى ببرند، آن چنانكه ثروتمندان و قدرتمندان را دوست دارند و غالبا جذب آنها مى شوند و سعى دارند نسبت به آنها خوش خدمتى كنند. وليكن همه ى اين جلب و جذبها و خوش خدمتيها، در برابر انتظارى است كه از اين قدرتمندان و اين ثروتمندان دارند، كه روزى از قدرت و ثروت آنها به نفع خود استفاده كنند. پس اين دوستيها يك نوع دوستى سازشكارى و يا مداراگرى، به حساب مى آيد. دوستى، بر پايه ى ايمان و محبت نيست، دوستى خالص اين است كه شما را به خاطر انسانيت شما دوست بدارند و به خاطر ايمان شما و تقرب شما به خداوند متعال، يعنى فقط خود شما را دوست داشته باشند كه انسان با معرفت و وظيفه شناسى هستيد، نه اينكه چون مال و ثروت داريد شما را دوست بدارند، كه اگر روزى قدرت و ثروت نباشد شما را رها كنند. امام چهارم (ع) از خداوند متعال تقاضا مى كند كه در برابر اين دوستيها بى پايه و بى مايه كه در واقع دشمنى، در لباس دوستى مى باشد، يك نوع فكر و
سياستى اتخاذ كند كه به يك چنين دوستيهائى اعتماد نكند و براى حفظ اين دوستيها سرمايه گذارى نكند. زيرا اگر اين دوستيها را به جاى دوستى واقعى بشناسد و براى حفظ اين دوستى به چنين دوستانى كمك كند و به آنها بهره برساند، در روزگارى كه نتواند به آنها كمك كند، فورى آن دوستى ها تبديل به دشمنى شده و در واقع براى خود دشمنانى پرورش داده است. لذا آن حضرت از خدا خواهش مى كند كه دوستى او را با ديگران خالص گرداند. و جمله اى ديگر در اين فراز عرضه مى دارد: و ابدلنى من رد الملابسين كرم العشره و من مراره خوف الظالمين حلاوه الامنه. يعنى پروردگارا، به جاى رد دوستى و محبت، كسانى كه تظاهر به دوستى من مى كنند به من توفيق بده تا در برابر آنها معاشرت كريمانه و دوستانه داشته باشم و در برابر ترس و خوف از ستم ستمكاران، شيرينى امنيت را بچشانم. قرار گرفتن اين جملات هم مقابل يكديگر، دليل تناقض آنها نسبت به هم مى باشد. ملابسين اسم فاعل از باب مفاعله از كلمه ى لباس است، دلالت مى كند بر اعمالى كه در پوشش دشمنى، انجام مى گيرد و ممكن است صاحب عمل، دشمنى داشته باشد و يا در پوشش دوستى، كه ممكن است صاحب آن عمل دوستى داشته باشد. انسان چنين اعمالى را به دليل پوششى كه دارد، و مطابقت آن با واقع معلوم نيست، رد مى كند و براى آن ارزشى قائل نمى شود و در فكر اين نيست كه پاداشى و مجازاتى براى اين اعمال قائل شود. ممكن است عملى كه در پوشش دشمنى واقع شده است برخلاف نيت عامل، به آن عمل باشد. اگر انسان او را دشمن خود بداند و به فكر مجازات باشد، ظلم به صاحب عمل نموده و بدون دليل براى خود دشمنى تراشيده است. و يا اعمالى كه در پوشش دوستى انجام مى گيرد و انسان از نيت و واقعيت عامل آگاهى ندارد. اگر آن عمل دوستانه را نپذيرد و براى آن ارزشى قائل نشود، به صاحب عمل، ظلم كرده است. پس در هر صورت، بى اعتنائى به يك چنين اعمالى، ستم به صاحب عمل مى باشد كه به جاى خود، براى انسان خطرناك است. دوستى دوستان را ضايع مى كند و بدون دليل
براى خود دشمن مى تراشد. امام چهارم عليه السلام براى آنكه به يك چنين خسارتها، يعنى ضايع گذاشتن دوستان و تراشيدن دشمنان مبتلا نشود، از خداوند متعال توفيق مى خواهد كه عكس العملى به نام كرم العشره داشته باشد. كرم از ماده ى كرامت، به معناى آقائى و بزرگوارى مى باشد. عشرت هم، از كلمه معاشرت، از ماده عشر و عشره، به معناى مشهور خود، معاشرت با ديگران است، و نشانگر اين واقعيت است كه وقتى انسان ضميمه ى گروهى مى شود كه ده نفر و يا بيست نفر يا كمتر و بيشتر هستند، در ارتباط با آنها بايستى حسن معاشرت داشته باشد. حسن معاشرت، به معناى دوستى خالص و بدون طمع با دوستان و حسن خدمت بجا و به موقع مى باشد. به كيفيتى كه رابطه ى انسان را با آن گروه محكمتر كند و گسستگى ايجاد ننمايد. حضرت اضافه بر اين حسن خدمت و رابطه، از خداوند متعال صفت كرم و كرامت را تقاضا مى كند. كرم، صفتى است كه از فايده رسانى به ديگران و حسن خدمت به بندگان خدا حاصل مى شود. كريم الطبع و يا بزرگوار، كسى را مى گويند كه لذت و آسايش او در بهره رسانى و بهره بردارى ديگران، به مراتب بيشتر از نشاط و آسايشى است كه در بهره بردارى خودش براى خودش حاصل مى شود. مثلا شخص كريم، اگر غذاى لذيذى داشته باشد كه خودش گرسنه و نيازمند به آن غذا مى باشد و با گرسنه اى روبرو شود، چنان است كه اگر آن غذاى لذيذ را، به گرسنه اى بخوراند و خود گرسنه بماند بيشتر لذت مى برد و بيشتر آسايش و آرامش پيدا مى كند از اينكه به گرسنگان بى اعتنائى كند و غذا را به خود اختصاص دهد. ناراحتى روانى و وجدانى او از فقر و نياز ديگران، به مراتب بيشتر از نشاط و آسايشى است كه در غنا و بى نيازى خود دريافت مى كند. پس براى كسب لذت بيشتر و نشاط زيادتر در مقام ايثار قرار مى گيرد. همه جا رفع نياز ديگران را بر رفع نياز خود مقدم مى دارد. امام عليه السلام در برابر رفتار ديگران كه گاهى رفتارى محبت آميز و گاهى عداوت آميز دارند و از واقعيت آن بى خبر است، از خداوند تقاضا مى كند كه نسبت به همه، معاشرتى كريمانه داشته و در خط ايثارگرى نسبت به آنها قرار گيرد. همه جا در ارتباط با مردم بزرگوار باشد، دوستى آنها را قبول كند و چندين برابر
پاداش بدهد و از دشمنى آنها صرفنظر نموده از انتقام خوددارى نمايد و با دشمنان هم مانند دوستان، بزرگوارى نموده و حسن رفتار داشته باشد. در واقع حسن معاشرت و يا بالاتر، معاشرت كريمانه، بهترين سرمايه سودمند در جلب محبت انسانها مى باشد، زيرا در فرهنگ دين خدا، انسانها براى يكديگر ثروت بزرگى هستند كه هر كس از طريق جلب محبت مالك انسانى گردد، چنان است كه مالك جهانى شده باشد. در تقدير خداوند متعال، هر انسانى، مالك بى نهايت ثروت و سرمايه است كه پس از رسيدن به كمال عقل و شعور و پيدايش رشد ايمانى و عرفانى، به اين ثروت بى نهايت خواهد رسيد. اگر شما بتوانيد محبت يك چنين انسانى را كسب كنيد، از طريق كسب محبت چنان است كه گويا مالك او شده ايد. در نتيجه ثروتى بينهايت، همراه دوستى مخلص و خالص به ثروت خود اضافه نموده ايد. انسانها و مخصوصا انسانهاى متكامل و رشيد، ثروت بزرگى براى يكديگر هستند. جلب محبت آنها، و چشيدن آن محبتها، لذيذترين غذاهاى روحانى است كه بينهايت انسان را از نشاط و آسايش بهره مند مى كند از اين رو دستورات اخلاقى آن حضرت در دعاى مكارم الاخلاق، بهترين كسب ثروت و قدرت و نشاط و لذت است در آخرين جمله عرضه مى دارد: پروردگارا، چنان باشم كه به جاى تلخى ناامنى از ظلم ظالم، شيرينى امنيت را بيابم در اينجا خوف از ظالم از تلخ ترين چيزى مى داند كه در ذائقه انسان پيدا مى شود و شيرينى امنيت در برابر آن لذيذترين و شيرين ترين غذاها مى باشد. از خداوند متعال مى خواهد كه به جاى تلخى و مرارت حاصل از ناامنى، شيرينى امنيت، به وجود آورد. يكى از مصيبتها و بلاهاى بزرگ، كه حلاوت زندگى را به مرارت تبديل مى كنند ناامنى حاصل از ظلم ظالم است. چه كار كنم و براى خود چه پناهگاهى بسازم كه از ظلم ظالم در امان باشم. ظالم، موجود خطرناكى است كه با كمين گيريهاى عجيب خود، همه وقت و همه جا مى تواند ضربه ى خود را بر من وارد سازد. او در ظلم و جنايت، آزاد است و من در صورتى مى توانم در خط دفاع قرار گيرم كه ضربت او وارد شود، و من مظلوم به ظلم او قرار گيرم. پيش از آنكه اقدام به جنايت كند، از جنايت او خوف و
وحشت دارم، آرامش و آسايش از من سلب مى شود و بعد از آنكه جنايت كند و ضربات خود را وارد سازد، حيات من، در معرض نابودى قرار مى گيرد و از روز انتقام خيلى فاصله دارم. بهتر اين است براى خود، پناهگاهى بسازم كه در داخل آن صد در صد از ظلم ظالم در امان باشم و خوف و وحشت از من مرتفع گردد. آن پناهگاه محكم، حصن ولايت و حمايت خداوند متعال است. اگر از مسير رعايت، معاهداتى كه به نام دين بين من و خداى من به وجود آمده خود را وابسته به خدا كنم و در حصن رعايت و ولايت او قرار گيرم، براى هميشه از شر حوادث بيمه شده ام و در چنان حصنى قرار گرفته ام كه اگر تمامى عالم دشمن من باشند، نمى توانند كوچكترين ضررى و صدمه اى بر من وارد سازند. با احساس يك چنين پناهگاه محكم در حمايت و رعايت خداوند متعال، امنيت كامل به دست مى آورم و خوف و وحشت از من برداشته مى شود. اين همه خداوند متعال در قرآن كريم سفارش مى كند كه به پناه من بياييد و در حرم امن و امان من قرار گيريد. دفع شرور و آفات احتمالى يا يقينى را، به من واگذار كنيد كه من در دفع شر دشمنان خيلى دانا و توانا هستم: ان الله يدافع عن الذين آمنوا فى الحيوه الدنيا و فى الاخره.