اللهم صل على محمد و اله، و ارزقنى صحه فى عباده، و فراغا فى زهاده، و علما فى استعمال، و ورعا فى اجمال،
تقاضاى آسايش توام با اطاعت
و باز در اين فراز آسايش توام با اطاعت و عبادت عرضه مى دارد كه: پروردگارا، به من در عبادت و بندگى خود صحت و سلامتى مرحمت كن، و يك آسودگى كه نتيجه ى زهد و بى اعتنائى به دنيا باشد، علم و دانشى كه بتوانم به كار بندم و نتيجه بگيرم و به من ورع و پارسائى كه توام با جمال و زيبائى باشد مرحمت كن. پروردگارا، عمر من به عفو و گذشت تو خاتمه پيدا كند و تمام آرزوهاى من، در رحمت و محبت تو خلاصه شود. راههاى وصول به رضاى خود را براى من آسان كن و اعمال مرا در تمامى حالات من، نيكو گردان.
لطائف قابل توجه در اين فراز، يكى فراغ و آسودگى است كه محصول زهد باشد و ديگر ورع و پارسائى كه توام با جمال و زيبائى باشد و ديگر تحسين و نيكو ساختن اعمال نيك است. اما قسمت اول، فراغى كه محصول زهد باشد، از نوع بهترين و كاملترين آسايش خاطر است، زيرا آسايش خاطر، يا بايستى محصول ثروت و قدرت زياد باشد و يا محصول زهد و قناعت و در برابر، نگرانى خاطر مردم محصول فقر و نادارى آنها مى باشد. ما اگر بگوئيم كه فراغت خاطر از مسير ثروت و قدرت زياد
پيدا مى شود هرگز از اين راه، آسودگى خاطر انسان به ثمر نمى رسد و نتيجه ى كامل و عالى ندارد، زيرا انسان، در فطرت و خلقت خود نامحدود است. چون در فطرت خود بينهايت است فقط ارقام نامتناهى مى تواند خاطر او را آسوده كند كه يك چنين ارقامى در جهان ثروت وجود ندارد، زيرا هر آنچه خدا آفريده و در اختيار بشر گذاشته است محدوديت دارد، و ثروت عالم هم محدود است. زمان و مكان آفريدگان، محدود است و ساير چيزهاى ديگر، هر چيزى كه اراده ى خدا به آن تعلق گيرد و آن را خلق كند محدوديت پيدا مى كند با اعداد و هر چند كه زياد باشد قابل شمارش است. لذا خداوند ضمن آيه اى در اواخر سوره ى مريم، ادعا مى كند كه آمار و شمارش تمامى مخلوقات و موجودات را مى داند. اگر آفريدگان خدا نامحدود و غير قابل شمارش باشند، اين آيه ى شريفه و ادعاى خداوند متعال مصداق پيدا نمى كند، زيرا نامحدود يعنى چيزى كه با محدوديت و شمارش سازگار نيست. محدوديت ندارد كه كسى ابتدا و انتهاى آن را بداند و قابل شمارش نيست كه خدا يا خلق خدا، تعداد آن را بداند و بشمارد. خداوند، نامحدود را بايستى، به كيفيت نامحدود معرفى كند و به دليل اينكه در اين آيه ادعا مى كند شمارش مخلوقات را مى داند، دليل است كه مخلوقات خدا محدود و قابل شمارش اند. حالا اين ارقام محدود، چطور مى تواند جوابگوى خواهش نامحدود و قانع كننده ى يك فطرت و خلقت نامتناهى باشد؟! انسان در خلقت خود، طورى است كه اگر خداوند مجموعه ى عوالم و آنچه را آفريده در اختيار انسان بگذارد، باز هم بيشتر و زيادتر مى خواهد و از بذل موجوديها كه ثروت او را كمتر مى كند خوددارى مى نمايد كه خداوند، در سوره ى اسراء آيه 100 مى فرمايد، اگر شما انسانها، مالك خزائن آسمانها و زمينها باشيد باز هم از ترس كم شدن و تمام شدن، از انفاق ارقام ثروت خوددارى مى كنيد. با اين حساب، خيال و خاطر انسان به ارقام و اعداد اشباع نمى شود و نمى توان رقمى هر چند بسيار بزرگ باشد در اختيار انسان گذاشت كه او را قانع كند و در او فراغت خاطر به وجود آورد. پس از طريق كثرت ثروت و ارقام زياد، فراغت خاطر به وجود نمى آيد. امام عليه السلام كه به يك چنين نقص نفسانى و يا مرض نفسانى
آگاهى دارد، از خداوند فراغتى مى طلبد كه محصول زهادت باشد. زهد، آن حالت بى رغبتى و بى اعتنائى انسان، به چيزى است كه خلاف رضاى خدا باشد و براى انتفاع و بهره بردارى او لازم و ضرورى نباشد. مثلا شما حساب كنيد كه مالك تمام ثروتهاى عالم هستيد، آيا مى توانيد از تمامى اين ثروتها استفاده كنيد؟ رقم قابل انتفاع و بهره بردارى شما رقمى بسيار كوچك است، با اينكه شما صدها ميليون برابر آن را از خدا خواهش و تمنا مى كنيد، پس دليلى ندارد كه بيشتر از ارقامى كه قابل انتفاع و بهره بردارى شماست از خدا، خواهش و تمنا كنيد و به علاوه يك چنين خواهشى ايجاب مى كند كه ثروت و لذت را از لطف و رضاى خدا بيشتر دوست داشته باشيد كه اين خود، نوعى شرك خفى و بى اعتنائى به ساحت قدس الهى مى باشد. پس آن رقمى كه صد در صد شما را اشباع مى كند، لطف و رضايت خداوند متعال و بى اعتنائى به چيزهائى است كه قابل انتفاع و بهره بردارى شما نيست. فقط همين حالت فراغت خاطر به وجود مى آورد كه انسان لطف خود را به همراه خود دارد و آن سرمايه ى كسب همه كس و همه چيز است.
و اما بخش دوم از اين فراز، تقاضاى ورع و پارسائى است كه توام با اجمال باشد كه عرضه مى دارد: و ارزقنى و رعا فى اجمال. كلمه ى اجمال از ماده ى جمال و جميل و مجمل و امثال آن، به معناى زيبائى است و به معناى خلاصه اى از جملات بسيار است. مجمل آن جملاتى را مى گويند كه از نظر توضيح و تفسير قابل گسترش است. مى گويند مجمل و مبين، مجمل، يعنى احتياج به توضيح دارد و مبين، احتياج به توضيح ندارد. آيا در اين جمله اما چهارم عليه السلام از خداوند، پارسائى مجمل و غير مبين را از خداوند تقاضا مى كند؟ كه بگويد خدايا، به من آن پارسائى را مرحمت كن كه خيلى ساده و مجمل باشد؟ پارسائى مجمل و غير مبين، شايد مناسب يكديگر نباشند. پارسائى، صفت بسيار نيكى است كه هر چه كاملتر باشد بهتر است. شايد اجمال در اين جمله، به معناى جمال و زيبائى باشد. يعنى يك پارسائى بسيار زيبا، زيرا تمامى صفات خوب، اگر در جهت افراط و تفريط قرار گيرد، زيبائى خود را از دست مى دهد. جهت افراط،
يعنى خوبى زياده از حد، و جهت تفريط، يعنى خوبى كمتر از حد. مثلا جود و سخاء اگر در جهت افراط و تفريط قرار گيرد زيبائى خود را از دست مى دهد. جهت افراط، يعنى انفاق خارج از حد به غير مستحق، كه از آن تعبير به تبذير و اسراف مى كنند. جهت تفريط، يعنى خوددارى از انفاق به مستحق. حد اعتدال، اين است كه انسان نياز پناهندگان به خود را برآورده و به ميزان رفع نياز آنها، بذل و بخشش كند. ورع، به معناى پرهيز از محرمات و مكروهات است كه وقتى مولى اميرالمومنين (ع) از رسول خدا، افضل الاعمال، را پرسش مى كند، رسول خدا در جواب مى فرمايد: افضل الاعمال التورع عن محارم الله. يعنى پرهيز از محرمات و مكروهات، و همين ورع و پرهيزكارى هم، گاهى گرفتار دو جنبه ى افراط و تفريط مى شود كه زيبائى خود را از دست مى دهد. اولا محرمات نسبت به يكديگر تفاوت پيدا مى كند. گاهى انسان مبتلا به عملى مى شود كه از يك جهت حرام و از جهت ديگر واجب است و يا از جهتى مكروه و از جهت ديگر مستحب است كه بايستى مسئله اهم و مهم را رعايت كند. مثلا گوش كشى و جاسوسى، حرمت دارد، كسى حق ندارد در اسرار مردم و تصميمات مخفى آنها مداخله كند تا باطن آنها را مانند ظاهر زندگى بشناسد و از طرف ديگر، حفظ و صيانت دين و حكومت دينى، واجب است. اين دو عمل واجب يا حرام، مقابل يكديگر قرار مى گيرند كه اگر انسان كفار را در توطئه و تصميم گيرى آزاد بگذارد ممكن است اقدامات خطرناكى از آنها سر زند كه مايه ى تباهى دين و حكومت دينى گردد. نظر به اينكه حفظ دين و حكومت الهى، واجب تر است، جاسوسى و كسب اطلاعات از اخبار و اسرار مردم، حرمت خود را از دست داده و واجب مى شود. پس يك مامور سازمان اطلاعات دينى، براى كشف توطئه ها و تصميمات كفار نبايستى محرمات و مكروهات ظاهرى را رعايت كند بلكه حق دارد كه بى باكانه، در اين راه فعاليت كند، هر چند آن فعاليتها و اكتشافات توقف بر اعمال و افعالى داشته باشد كه از نظر شرع اسلام، حرام و يا مكروه باشد. مثلا در بلاد كفر، جاسوس حكومت اسلامى شده است كه از آنها تعبير به (عين) مى شود مى گويند: عين الولايه و عين
الحكومه، پس اين مامور سازمان اطلاعات حكومت الهى، در بلاد كفر اگر تظاهر به اعمال دينى مانند نماز و روزه و واجبات ديگر كند، نمى تواند اسرار كفار و توطئه هاى آنها را كشف كند، پس براى كشف توطئه ها، اگر توقف بر ترك نماز و روزه يا دروغ گفتن و امثال آن داشته باشد، مى تواند نماز و روزه نگيرد و دروغ بگويد. در اينجاست كه آن ورع و پارسائى، جمال و زيبائى پيدا مى كند. و اگر بگوئيم اجمال در اين جمله، به معناى مجمل و مبهم و يا مجمل و مختصر است كه جمله ى مختصر، بدون توضيح و قابل توضيح را مجمل، مى گويند و همراه توضيحات مفصل مى نامند. مناسبت اجمال به اين معنا با كلمه ورع شايد به اين منظور باشد كه انسان از خدا يك ورع باطنى مبهم و مجمل تقاضا مى كند. يعنى ورع داشته باشم غير قابل كشف و بدون تفصيل. يعنى ورع باطنى كه تقوى، ناميده مى شود.
مطلب ديگرى كه در اين فراز از خداوند متعال درخواست مى كند، صحت در عبادت و علم در استعمال است. صحت در عبادت، ممكن است به دو معنا باشد. يكى اينكه در انجام عبادتها، تن و روح سالم داشته باشد تا بتواند عبادتها را به نحو احسن و اكمل انجام دهد و ديگر اينكه عباداتش صحيح و سالم و توام با خلوص باشد. به هر دو معنا، قابل توجيه است وليكن عبادت در اصل به معناى انجام نماز و روزه نيست بلكه مخ عبادت، اطاعت است. عابد به منزله ى شاگرد است و معبود به منزله ى استاد. معبود، تصميم دارد كه از خط اطاعت شاگرد را به مقام علمى و هنرى خود برساند و او را چنان تربيت كند كه در مقام استادى قرار گيرد و آن استاد ازل، خداوند متعال است كه مى خواهد انسانها را طورى تربيت كند كه آنها را به مقام خلافت خود برساند و اين وصول به مقام، خلافت علم و تخصص لازم دارد كه ابتدا لازم است شاگرد خود را از خط تعليم و تربيت به علم و هنر برساند و در اين رابطه، صحت در عبادت، به معناى حركت درست در خط اطاعت است زيرا شاگرد هر چه بيشتر از استاد مهربان اطاعت كند، استاد را براى تعليم و تربيت بهتر آماده مى كند. در اين رابطه، استاد مانند خداوند متعال و شاگرد مانند انسان پاك و معصوم است.
و اما علم در استعمال، علم و دانش به منزله راه و راه بينى مى باشد. عمل به علم به منزله حرمت در آن راه. كسى كه راه را مى بيند و تشخيص مى دهد كه از كجا و چه راهى به مقصد مى رسد، البته در آن راه، حركت مى كند تا خود را به مقصد برساند. عالم بى عمل مانند كسى است كه راه را مى بيند، اما حركت نمى كند. بديهى است كه دائم در راهها و وسط بيابانها متوقف مى شود و خود را از همه چيز محروم مى كند. لذا اگر به علم عمل نشود، مايه ى محروميت و حسرت علم خواهد بود.