اللهم اجعل ما يلقى الشيطان فى روعى من التمنى و التظنى و الحسد ذكر العظمتك، و تفكرا فى قدرتك، و تدبيرا على عدوك، و ما اجرى على لسانى من لفظه فحش او هجر او شتم عرض او شهاده باطل او اغتياب مومن غائب او سب حاضر و ما اشبه ذلك نطقا بالحمد لك، و اغراقا فى الثناء عليك، و ذهابا فى تمجيدك ، و شكرا لنعمتك، و اعترافا باحسانك، و احصاء لمننك.
تقاضاى ذكر خدا به جاى القائات شيطانى
پروردگارا، در آنجا كه شيطان با شيطنت خود، افكار غلطى در من تزريق مى كند و در من آرزو و حدس و گمان به وجود مى آورد، آن چنانكه اگر در دايره ى حاكميت اين افكار غلط قرار گيرم، از تو غافل مى شوم، پروردگارا به جاى اين وسوسه ها به من چنان توفيقى بده كه به ياد عظمت تو باشم و در قدرت تو تفكر كنم و يا در خط غلبه ى بر شيطان و دشمن، امور خود را فراهم كنم و به جاى آنچه شيطان از الفاظ فحش و ياوه گوئى و يا بدگوئى و غيبت و يا شهادت به باطل و غيبت مومنى كه غائب باشد و يا سب مومنى كه نزديك من باشد و امثال اين بى ادبيها و بى تربيتى ها كه به من القاء مى كند، به من چنان توفيقى بده كه زبان خود را به حمد تو گويا كنم و در مدح و ثناى تو غرق شوم و در خط تمجيد و تعظيم تو باشم، شكر نعمتهاى تو را به جا آورم و به احسان تو اعتراف كنم و يكايك نعمتهائى كه به من بخشيده اى از نظر خود بگذرانم.
لطيفه ى بزرگى كه در اين قسمت از دعاى مكارم الاخلاق، قرار گرفته است، گذشتن دوران عمر و نتيجه نگرفتن از اين عمر طولانى و يا نتائج معكوس گرفتن مى باشد. عمر انسان، سرمايه ى بزرگى است كه اگر درست بتواند از عمر طولانى خود استفاده كند و اين سرمايه ى گرانبها را بجا و به موقع مصرف نموده يا با آن تجارت كند، مى تواند با همين عمر كوتاه دنيائى، خود را مجهز به سرمايه هائى كند كه در بينهايت و تا بينهايت از آن سرمايه ها بهره برارى نمايد. در يك حديثى مولا اميرالمومنين به سلمان فارسى مى فرمايد كه: اى سلمان، بايستى آن چنان خود را براى ترقى و تكامل و پيشرفت آماده كنى كه در يك ثانيه از عمر چنان سودى به دست آورى كه چندين هزار برابر دنيا ارزش داشته باشد. سلمان عرض مى كند كه: مولاى من چگونه مى توان در يك ثانيه از عمر چنين سودى به دست آورد؟ زمان بسيار كوتاه و آن سرمايه، بسيار بزرگ، حضرت فرمودند: با همه ى كمى و كوتاهى اين مدت تو مى توانى به بينهايت وصل شوى و خود را به بينهايت ثروت و قدرت مجهز كنى. به اين كيفيت كه به ياد خدا باشى و خود را در اختيار خدا بگذارى و سعى كنى به زبان خود، ياوه و غلط نگوئى و فكر خود را در آنچه زايل مى شود يا تو را از خدا دور مى كند به كار نياندازى، آنجا كه اسير وسوسه ى شيطان مى شوى و مى خواهى غيبت كنى، يا درباره ى خدا و بندگان خدا بدگمان شوى و در اثر آن بدگمانى، از محبت اين دو سرمايه ى بزرگ محروم شوى و يا با غيبت و تهمت به آنها ستم كنى، به جاى همه ى اين حالات و رفتار و گفتار به خداى خود پناهنده باش و در عظمت او و قدرت او فكر كن، زيرا به محض اينكه فكر خود را به او سپردى و به او متوسل شدى، لطف خدا شامل حال تو مى شود، تو را كمك مى كند و تقويت مى نمايد تا به بينهايت بركات و نعمات خود تو را مربوط سازد. تو به كوتاهى مدت و ضعف استعداد خود نگاه نكن كه نمى توانى خود را به يك چنين ثروت و قدرتى برسانى، بلكه به عظمت و قدرت خدا نگاه كن كه او بر هر كارى قادر است. پس خود را و تمامى تفكرات و خيالات و گفتار و رفتار خود را به خدا بسپار كه با اين تفويض و واگذارى خود به خدا، به هر كارى موفق خواهى شد و به
بالاترين مقامها و درجات انسانى و بهشتى خواهى رسيد. اين قسمت از دعاى مكارم الاخلاق، بر اساس دوگونگى وجود انسان تنظيم شده است، كه انسان در خلقت خود از دو اصل تركيب و تنظيم شده است، و هر يك از اين دو اصل در وجود انسان اقتضاى خاصى دارد و پديده ى مخصوصى به وجود مى آورد، و آن دو اصل عبارتست از، اصل ماده و طبيعت، و اصل روح و عقل دانش، مزاج و طبيعت آن جنبه هاى شيطانى انسان است كه منشا وسوسه و خيالات و مكر و شيطنت و دغل بازى و بالاخره منشاء كفر و جرم و جنايت مى شود. انسان از مسير اقتضاى طبيعت خود و از مسير مزاج و ماده و خواهشهاى درونى نمى تواند خود را به خدا مربوط كند. خداوند مزاج و طبيعت انسان را در اين مقتضيات و هوى و هوسها، ابليس ناميده است. يعنى مايوس و محروم از لطف خدا، و از اصل دوم، علم و حكمت و شعور و اعتقاد و ايمان و تقوى و آينده بينى و عاقبت نگرى پيدا مى شود. انسان از طريق روح و متقضيات آن مى تواند به خدا مربوط شود، و خداوند از طريق روحانيت و مقتضيات روحانى مى تواند فيض خود را به انسان برساند. امام چهارم عليه السلام در اين فراز از خدا تقاضا مى كند كه همه وقت و همه جا، او را در فضيلت و روحانيت و علم و تقوى و در ارتباط با خودش قرار دهد، و او را تسليم مقتضيات نفس اماره و هوسها ننمايد. و در همين رابطه است كه انسان از نظر اينكه به بينهايت لطف خدا مربوط شده، مالك بينهايت خوشبختى و سعادت مى شود.