در سجدههای خویش اگر چشم تر کنى سجادههای هستی را شعلهور کنى بیشک، ستون هفت فلک میشود اگر دستی از آستین نیایش به در کنى داوود، طفل مکتب آوای سبز توست تا در گلوی مرثیهخوانش اثر کنى برخیز ای پرستش توحید، عبد تو! باید جهان بیخبری را خبر کنى آنقدر خطبه خطبه، دعا در دعا شوى آنقدر خون بباری و قرآن به سر کنى؛ تا خشت خشت ظلم و ستم را هر آینه در کاخهای معرکه زیر و زبر کنى سجاده را که پیرهن عصمتت شده پرچم برای قصه این خیر و شر کنى یعنی به رغم نعره مستانه ستم گوش زمانه را ز مناجات کر کنى ... باید که روزگار بترسد ز کفر خویش او را از آه نیمه شبت بر حذر کنى ای وای بر زمانه «لبیک ناشناس» سجاد اگر تو باشی و نفرین اگر کنى
|
سرودهی: سودابه مهیجى