بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین صلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین».
عناصر تشکیلدهندۀ صراط مستقیم
-صراط مستقیم، راهی استوار و پابرجا
احتمالاً امروز جلسه ٔبیستم است که در رابطهٔ این مسئله سخن گفته شده است. پروردگار عالم برای سعادت دنیا و آخرت بندگانش، رشد و تربیت و کمال تشریعی آنها، یک راه بیشتر ندارد که اسم این راه بنا به نامگذاری وجود مقدس خودش، «صراط مستقیم» است؛ یعنی راهی که پابرجا، استوار و قویم است. در سورهٔ مبارکهٔ انعام، آیات 152 به بعد که مجموعاً سه آیه میشود، خیلی روشن توضیح داده که این صراط مستقیم ترکیبی از چه حقایقی است؟ عناصری که معمار هستی این جاده را از آن ارائه داده است، چیست؟
-سفارش قرآن به نگاه خردمندانه در عناصر
در آن دوسه آیه، هم تعقل و هم تفکر را مطرح کرده است و میفرماید که خردمندانه به این عناصر نگاه کنید و نگاهتان چوبانداز نباشد. اندیشه کنید در آنچه که این ساختمان و راه از آن بهوجود آمده است. از همهٔ بندگانش از زمان آدم(ع) دعوت کرده است که سالک این راه باشید و بهخاطر دو روز شکم، امیال و غرایز و لذتهای زودگذر، در راههای دیگر قرار نگیرید؛ چراکه شما را متلاشی میکند و از انسانیت میاندازد. طبق آیهٔ سورهٔ جن، راههای دیگر شما را به هیزم جهنم تبدیل میکند و هیچچیزی از شما نمیماند؛ نه عقل، نه فطرت، نه عمل، نه اخلاق و نه اعتقاد. نهایت افتادن در این هزاران جادهٔ انحرافی، تبدیلشدن به هیزم دوزخ است: «فَكانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً»(سورهٔ جن، آیهٔ 15).
-ضرورت وجود راهنما در سلوک الیالله
به قول خود پروردگار در قرآن، امکان سلوک درست در جاده بدون دلیل، راهنما و حجت نیست. با اینکه ابتدای خلقت این جنس، فقط آدم(ع) و همسرش بودند و دو نفر بیشتر نبودند، خدا آدم(ع) را راهنما قرار داد؛ چون این راه را از همان زمان ارائه داد و فرمود: «اهْبِطُوا مِنْها جَمِيعاً فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُدىً»(سورهٔ بقره، آیهٔ 38) این جاده باید از طرف خود من ارائه بشود و غیر از من، هیچکس جادهساز نیست، بلکه تخریبکنندهٔ جاده است.
پاکی و صفای باطن با استمرار «إهْدِنَا الصّراطَ الْمُسْتَقیم»
آدم(ع) به فرمودهٔ امام صادق(ع)، پیغمبر بود و امتش هم در ابتدای کار، یک خانم بود و بعد اضافه شدند؛ اما به امت اسلام واجب کرد که در شبانهروز ده بار صراط مستقیم را از قلب به زبان خودشان بخوانند. ما وقتی نماز فرادا میخوانیم، نماز را به گوش کسی نمیخوانیم، مخصوصاً هشت رکعت آن را که باید آهسته بخوانیم؛ معلوم میشود که این «إهْدِنَا الصّراطَ الْمُسْتَقیم» را باید در شبانهروز ده بار بهصورت واجب به خودمان تلقین بکنیم تا مشاعر ما را تحت تأثیر قرار بدهد. اصلاً درون ما از حقیقت صراط مستقیم پر شود تا اگر کسی کاوشی درون ما انجام داد، کینه، بخل، حسد، ریا و نفاق پیدا نکند و این باطن، صاف و پاک شود؛ وگرنه اگر شبانهروز ده بار بگویم «إهْدِنَا الصّراطَ الْمُسْتَقیم»، اما درونم جنگل انواع حیوانات وحشیِ ضمائم اخلاقی باشد، این چه خواندنی است؟! این حیواناتی که به قول پیغمبر اکرم(ص)، خورنده هستند، درون من بیکار نیستند. این فرمایش رسول خدا(ص) است که همه هم نقل کردهاند؛ هم در کتاب شریف «کافی»، هم در «جامعالسعادات» مرحوم ملامهدی نراقی و هم در «بحارالأنوار» مرحوم مجلسی، باب ایمان و کفر است.
-روایات ساختگی اهل سقیفه
از اینکه خیلیها روایت را نقل و قبول کردهاند، معلوم میشود که روایت صادر شده است و ساختگی نیست؛ بعد هم بنیامیه و بنیعباس برای ساختن روایات اخلاقی پول ندادهاند، به دردشان نمیخورد و برای آنها ضرر هم داشت. آنها هرچه پول از بیتالمال دزدیده بودند، خرج حدیثسازی به نفع سقیفه و اهل سقیفه و به نفع دیگران کردند. اینها مثلاً حدیث ساختهاند که معاویه جزء کاتبان وحی بوده است! میگویند دروغگو حافظه ندارد؛ کاتب وحی، یعنی انسانی که مرتب کنار پیغمبر(ص) است و وقتی جبرئیل آیه میآورد، پیغمبر(ص) میخواند و کاتب مینویسد؛ یا اگر کنار پیغمبر(ص) نباشد و شب آیه نازل شده باشد، صبح میگوید بنویس. معاویه در فتح مکه بهظاهر تسلیم شد و دو ماه بعد هم پیغمبر(ص) از دنیا رفتند. او هم به مدینه نیامد و در همان مکه ماند. کجا ایشان کاتب وحی است؟ چه زمانی کنار پیغمبر(ص) بوده است؟ این فضایل دروغ را برای دشمنان خدا، پیغمبر(ص) و اهلبیت(علیهمالسلام) ساختهاند؛ اما برای روایات اخلاقی به راویان دروغگو و مکار پول ندادند که روایت بسازند.
-روانکاوی بینظیر اهلبیت(علیهمالسلام)
حالا این روایت را ببینید که کثرت نقل آن، دلیل بر صدورش است: «اَلْحَسَدُ یَأْکُلُ الْحَسَنَاتِ کَمَا تَأْکُلُ النَّارُ الْحَطَبَ» حسادت خوبیها را میخورد و میبلعد، چنانکه آتش هیزم را میخورد. واقعاً روانشناسی مثل رسول خدا(ص) در عالم پیدا میشود؟! روایاتِ ده جلد بخش کفر و ایمان کتاب «بحارالأنوار» و روایات جلد دومِ عربی «اصول کافی»، خیلی آشکار نشان میدهد که پیغمبر(ص)، صدیقهٔ کبری(س) طبق روایات و سخنرانیهایی که از ایشان مانده و ائمهٔ طاهرین(علیهمالسلام) در روانکاوی انسان نظیر نداشتهاند. اینها با آن چشم الهیشان تمام اعماق وجود انسان را دیدهاند، حُسن و قبح آن و علل این حُسن و قبح را هم بیان کردهاند. حیف که بعضی از دانشمندان کشورهای اسلامی بهطور عجیب و غریبی به کتابهای روانکاوی و روانشناسی شرق و غرب متکی هستند و خیال میکنند حرف این صهیونیستهای خطرناک که عمدهٔ دانشمندان روانکاو، مثل فروید، داروین و دورکیم یهودی هستند، حرفهای صددرصد عمقی، ریشهدار و غیرقابل تغییر است. برخی فکر میکنند که علم اینها علم راسخ است، درحالیکه هیچکدام اینها علم راسخ نداشتند و دیگران خیلی از نظریات آنها را رد و ابطال کردند. «راسِخُون فِی الْعِلْم» که دانش آنها تا قیامت تغییر نمیکند، پیغمبر(ص)، صدیقهٔ کبری(س) و ائمهٔ طاهرین(علیهمالسلام) هستند. اینها بشر را صددرصد روانکاوی کردهاند، تمام زوایای وجودش را نشان داده و گفتهاند که این زاویهها به این دلیل تاریک است و نمیتوانی با این تاریکی حرکت مستقیم داشته باشی، این زوایای درونت هم روشن است. امام صادق(ع) میفرمایند: حال که فهمیدی روشن است، خدا را ستایش کن که به تو خیلی لطف کرده است؛ اما اگر کم داری، بهدنبال جبران کمبودش برو.
-تحقق ایمان کامل با شناخت راه مستقیم
من اگر بخواهم سالک صراط مستقیم باشم، باید این صراط را و آنچه که این صراط از او ساخته شده و معمارش هم پروردگار است، بشناسم و بفهمم، در شبانهروز هم ده بار به مشاعرم تلقین کنم و حقایقش را در ظاهر و باطنم محقق بکنم تا در حد خودم مؤمن کامل بشوم. روزی شخصی به من گفت که ریا یعنی چه؟ گفتم: یعنی من درخت نماز، روزه و انفاق را سرسبز بکارم، بعد بنشینم و این درختها را تماشا کنم و از شیطان خواهش کنم که کل این باغ را آتش بزن و بسوزان. این معنی ریاست! کار کردن برای خوشامد مردم، یعنی آتش روشن کردن و سوزاندن کارهایی که کردهام.
راهنمایان پروردگار در جادۀ توحید
-خداوند، نور آسمانها و زمین
خدا برای سالکش در جادهٔ توحید راهنما قرار داده است، این راهنماها چه کسانی هستند؟ کلمهٔ نور پنجبار در یک آیه ذکر شده است که در کل قرآن سابقه ندارد. یک نور است، ولی همین یک نور به تناسب مطلب بهکار گرفته شده که خود آیه هم به «آیهٔ نور» معروف است. در این آیه میخوانیم: «اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ»(سورهٔ نور، آیهٔ 35)؛ البته من با لطف خدا در این تفسیر چهل جلدی «حکیم» ثابت کردم که «اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ» بهمعنی «منوّرُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ» نیست و معنی اسم فاعل نمیدهد، بلکه بر همان مصدر بودنش باقی است. خدا نور آسمانها و زمین است، اما این نور کجاست؟ «مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكَاةٍ فِيهَا مِصْبَاحٌ» در مشکات و مصباح است.
-نور خداوند در بیوت رفعتیافته
نور در این آیه پنج بار تکرار شده است، ولی نه اینکه پنج نور باشد؛ حقیقتی جاری است که به مناسبتهای مختلف در آیه طلوع و تجلی میکند. بعد هم آدرس میدهد که اگر میخواهید این نور را در کرهٔ زمین ببینید و بفهمید و با این نور در تاریکی جهان حرکت کنید، «فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ»(سورهٔ نور، آیهٔ 36). این «فِي بُيُوتٍ» آیهٔ مستقلی نیست؛ ما طلبهها میگوییم که جار و مجرور متعلَّق میخواهد. در حقیقت، «فِي بُيُوتٍ» به آیهٔ قبلش، یعنی آیهٔ نور وصل است و متعلَّق «فِي بُيُوتٍ» که جار و مجرور است، خود نور است. این نور در خانههایی است که «أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ»؛ بعضی از تفسیرها نوشتهاند که منظور از «تُرْفَعَ»، یعنی خدا اجازه داده و گفته است که ای نور! ای نورها! به معمار بگویید دیوارهای خانهتان را بلند بسازد تا کسی از بیرون به خانهٔ شما نگاه نکند. پروردگار «رِجَالٌ لَا تُلْهِيهِمْ»(سورهٔ نور، آیهٔ 37) را برای دیوارسازی معطل کرده است که چهارمتر خشت و گل روی هم بگذارید، وقتی مردم از کوچه میروند، داخل خانهٔ شما را نبینند. این دیوار رفیع نمیخواهد و اگر دو متر هم دیوار ساخته شود، داخل خانه دیده نمیشود؛ مگر چقدر آدم دومتری داریم؟!
-ویژگیهای اهل بیوت رفعتیافته
این رَفعت رَفعت معنوی است که پروردگار میفرماید: «فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ»(سورهٔ نور، آیهٔ 36)، یعنی خدا اجازه داده است که این بیوت دارای جایگاه بسیار بالایی در این عالم باشند. این بیوت بیوتی است که «وَ يُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ» اصلاً یاد خدا در این خانهها برای یک پلک بههمزدن فراموش نمیشود «يُسَبِّحُ لَهُ فِيهَا بِالْغُدُوِّ وَالْآصَالِ» و اهل این خانه مُسبّح دائم هستند. آنها با فرهنگ، گفتار و کردارشان نشان میدهند که پروردگار از هر عیب و نقصی پاک است. شما زهرا(س) را ببین، بفهم که خدا از هر عیبی پاک است؛ اگر خدا عیبی داشت، در این ساخت او هم عیبی وجود داشت. اگر خدا عیبی داشت، در این مصنوعش، یعنی امیرالمؤمنین(ع) هم عیبی وجود داشت؛ چون عیب صانعِ عیبدار انتقال پیدا میکند. مهندس، نجار یا برقکاری که علمش عیب دارد، کار را ناقص انجام میدهد و راه دیگری هم ندارد که کامل انجام بدهد. علی(ع) و فاطمه(س) را ببین و در آنها دقت کن، دوتایی نشان میدهند که خدا بیعیب و نقص است. این معنی تسبیح است.
انسان، سازندۀ هر عیب و نقصی در وجود خود
این خدای بیعیب و نقص به ما دستور داده است که در هر رکعت از این هفده رکعت، یک بار در رکوع بگویم: «سُبْحٰانَ اللّه»؛ یعنی من در رکوعم اعلام میکنم که تو بیعیب و نقص هستی. در همان رکعت اول، دو بار در سجده بگویم: «سُبْحٰانَ اللّه». سه بار در رکعت اول میگویم: «سُبْحٰانَ اللّه». در رکعت دوم نماز صبح هم سه بار میگویم، در یک نماز شش بار از دل ناله بزن و فریاد کن که خدا بیعیب و نقص است. این خدای بیعیب و نقص، مگر خالق من نیست، پس چرا من پر از عیب و نقص هستم؟ قرآن میگوید: «وَمَا أَصَابَكَ مِنْ سَيِّئَةٍ فَمِنْ نَفْسِكَ»(سورهٔ نساء، آیهٔ 79) عیب و نقص داشتن تو، کار من نیست! کارخانهٔ سازندۀ این عیبها خودت هستی. من هرچه در عالم آفریدهام، نشان میدهد که بیعیب و نقص است؛ حتی یک ویروس یا میکروب از نظر آفرینشی بیعیب و نقص است و این نقایص در وجود تو «مِنْ نَفْسک» کار خودت است. تو میتوانی حسود نباشی، اما خودت خودت را حسود کردهای؛ تو میتوانی ریاکار نباشی، اما خودت خودت را ریاکار کردهای؛ همچنین تو میتوانی بهاندازهٔ سعۀ وجودیات، سلمان و ابوذر و مقداد یا از اولیای الهی بشوی و بعد از معصوم، پاک باشی.
انحراف در جادۀ توحید، بدون وجود راهنما
در این جاده اگر بدون این راهنمایان باشی، «فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ»، تو را منحرف میکنند. اگر ببینند که تنها هستی، تو را میدزدند و میبرند. وقتی گرگ میخواهد به گله بزند (گرگها ثابت هم کردهاند)، اول میپاید که این گلّه چوپان نداشته باشد. چوپان بهسراغ کاری رفته، پشت تپه نماز میخواند یا خوابش برده، راحت به گله میزند. اگر این شیاطین عالم و شیطان درون خودم، یعنی نفس اماره ببیند که من این جاده را در کنار امیرالمؤمنین(ع)، صدیقهٔ کبری(س)، امام مجتبی(ع) و ابیعبدالله(ع) طی میکنم و دستم در دست آنهاست، اصلاً جرئت حمله ندارد. او باید مرا تنها گیر بیاورد که شکم دین و عقل و اخلاقم را پاره کند؛ اما اگر مرا تنها نبیند، میخواهد خیز بردارد، ولی میترسد. «اَلْخَنّاس» مدام خودش را پنهان میکند و میپاید که ببیند من چه زمانی بدون علی(ع)، بدون امام حسین(ع)، بدون امام صادق(ع) میشوم تا حمله کردن برای او راحت باشد، من هم نتوانم در سرش بزنم و شکم او را پاره کنم.
اهلبیت(علیهمالسلام)، همراه همیشگی شیعیان
-همراهی شیعه تا بهشت پروردگار
لذا گاهیاوقات شیعیان پیش ائمهٔ طاهرین(علیهمالسلام) میآمدند و میگفتند: یابنرسولالله، ما کجا هستیم؟ آنها میفرمودند: با ما هستید؛ یعنی از خطر نترسید! از بنیامیه و بنیعباس و فرهنگشان نترسید؛ از ٱمریکا و شرق و جاهای دیگر، از فرهنگشان و ماهوارههایشان نترسید. تو که با ما هستی، اهل افتادن در دهان این ماهوارهها نیستی؛ یعنی احراز کردی ما رضایت داریم که اینهمه کثافتکاری را در ماهواره ببینی و به مشاعر خودت انتقال بدهی؟! مرحوم فیض در کتاب «شافی» نقل میکنند و بعد از مرحوم فیض، علامهٔ مجلسی هم نقل میکند: پیرمردی نزدیک صد سالش بود، به دیدن حضرت صادق(ع) آمد. روزگار آزادی امام بود و اتاق پر بود، راه نبود و میخواست دم در بنشیند، امام صادق(ع) از جا بلند شدند و فرمودند: بزرگوار، کنار دست من بیا! جمعیت به او راه دادند و پیرمرد با عصا، قد خمیده و نفسنفسزنان آمد و کنار حضرت صادق(ع) نشست. وقتی نشست، مثل آدم جوانمرده شروع به گریه کرد، حالا همه هم نگاهش میکنند! امام فرمودند: بزرگوار، چه شده است؟ گفت: یابنرسولالله، بدنم را که میبینید، ضعف استخوان و اسکلتم را که میبینید، کمر خمیدهام را هم که میبینید؛ امروز یا فردا میمیرم، ترسم برای بعد از مرگم است که با دیدن شما گریهام گرفت. حضرت فرمودند: گریهات را آرام کن، بعد از مرگت تا قیامت، در قیامت هم تا بهشت و در بهشت با ما هستی؛ اینکه گریه ندارد! این چه گریهای دارد؟!
-زمان احتضار مؤمن، بهترین لحظه برای او
من در شهری بودم، گفتند که یک روحانی در حال مرگ است. من آن روحانی را میشناختم؛ آدم باسواد و خوبی بود. حدود نود سال داشت و هفتاد سال در آن شهر به منبر رفته بود، روضه خوانده و گریه کرده و گریانده بود. من وقتی احوالش را پرسیدم، دوستانم گفتند که در خانه افتاده است؛ نمیدانستم در کماست، گفتم: من خانهاش را بلد نیستم، مرا ببرید تا او را ببینم. به دیدنش رفتم، دیدم که روحانی سیدی کنار بسترش نشسته، نگاه میکند و گریه میکند! به این روحانی گفتم: قوموخویش او هستی؟ گفت: نه! گفتم: چرا گریه میکنی؟ گفت: مگر حال او را نمیبینی؟! این حال، خیلی حال سختی است! حال سکرات است. گفتم: چه کسی میگوید که حال سختی است؟ گفت: روایات و آیات میگویند. گفتم: این حال برای همه حال سختی است؟! شما عالم هستی، این مقدار فکر نکردی آدمی که هفتاد سال بهدنبال اهلبیت(علیهمالسلام) دویده، بیداری کشیده و قلم زده، زبان زده، گریه کرده و گریانده، وقتی الآن نیاز دارد، اهلبیت از دور میگویند به امید خدا، هرچه که شدی؟! آیا او را رهایش کردهاند؟! عقیدهٔ تو این است که او تنها میمیرد؟ یعنی تو اهلبیت را اینقدر بیوفا میدانی؟ پس اینهمه روایاتی که مرحوم فیض و مجلسی از ائمه نقل کردهاند و گفتهاند ما هنگام احتضار شیعه بالای سرشان هستیم، چه میشود؟ او تنهاست که تو برایش گریه میکنی؟ الآن بهترین لحظه و وقت برای اوست.
-اذن ملکالموت برای گرفتن جان مؤمن واقعی
یکی از علمای تهران این روایت را در مراسم ختم پدر و مادرِ مادر من گفت؛ او هم از دنیا رفته است. مجلس شلوغ هم شد و فرصت نشد که من از او مدرک بخواهم؛ ولی او آدمی نبود که بدون مدرک حرف بزند. پدر و مادرِ مادر من در فاصله کمی از دنیا رفتند؛ اول مادر مادرم از دنیا رفت، وقتی از دفنش برگشتند و میخواستند اعلامیهٔ ختم را بنویسند، پدر مادرم گفت: امشب اعلامیه را ننویسید، چون من هم فردا شب بعد از نماز عشا میروم؛ برای هر دوی ما یکجا ختم بگیرید. همه گفتند: آقاجان، اختیار دارید! شما که حالتان خوب است. گفت: بهنظر شما من حالم خوب است، اما من میروم. بعد از نماز و سلام نماز عشا، روی همان جانماز دراز کشید، شهادتین را گفت و از دنیا رفت.
البته نمونهٔ این روایت بدون یک بخش آن در روایاتمان هست؛ یک بخش آن در روایاتی که من دیدهام، نیست. خود این گوینده و عالم هم خیلی اهل گریه بود، ایشان میگفت: خدا به ملکالموت میگوید برای گرفتن جان یک شیعه و مؤمن واقعی برو، باادب و مثل پدری مهربان از او اجازه بگیر که آیا من جانت را بگیرم یا نه؟! ملکالموت میآید و این شخص ملکالموت را با زیباترین قیافه میبیند. ملکالموت به او میگوید: من مأمور حق هستم، اجازه میدهی که جانت را بگیرم؟ میگوید: نه، اجازه نمیدهم. ملکالموت عرض میکند: خدایا، میبینی که میگوید نه! خطاب میرسد: جای او را نشان بده. در قرآن میخوانیم: «فَكَشَفْنا عَنْكَ غِطاءَكَ»(سورهٔ ق، آیهٔ 22) پرده را کنار میزند، بهشت را به او نشان میدهد و میگوید: من میخواهم تو را به اینجا ببرم. دوباره میگوید: نه، نمیخواهم بیایم! ملکالموت عرض میکند: خدایا، بهشت هم دید؛ عجب آدم گستردهوجودی است که میگوید بهشت هم نه! خطاب میرسد: دوستانش را نشان او بدهید؛ قرآن از دوستان او نام میبرد: «وَ مَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَ الرَّسُولَ فَأُولئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ وَ الصِّدِّيقِينَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصَّالِحِينَ وَ حَسُنَ أُولئِكَ رَفِيقاً»(سورهٔ نساء، آیهٔ 69). پرده کنار میرود و وقتی از پیغمبر(ص) تا امام عصر(عج) را در بسترش میبیند (حالا ایشان این را گفت)، مخصوصاً وقتی چشمش به ابیعبدالله(ع) میافتد، میگوید: ملکالموت، مرا معطل نکن!
این حسین است کهاز پی تعظیم او ××××××××× عرشْ قامت را دوتایی میکند
این حسین است کهاز برایش جبرئیل ×××××××× وحی را نغمهسرایی میکند
این حسین است کهز غبار خاک او ×××××××××× حور جنت توتیایی میکند
کشتی ایمان ز طوفان ایمن است ×××××××× تا حسینش ناخدایی میکند
کلام آخر؛ ای وارث سریر امامت ز جای خیز
زينب چو ديد پيكر آن شه به روی خاک ××××××× از دل کشید ناله به صد درد سوزناک
کهای خفته خوش به بستر خون، دیده باز کن ×××××× احوال ما ببین و سپس خواب ناز کن
ای وارث سریر امامت ز جای خیز ××××××××× بر کشتگان بیکفن خود نماز کن
طفلان خود به ورطۀ بحر بلا نگر ×××××××× دستی به دستگیری ایشان دراز کن
برخیز! صبح شام شد ای میر کاروان ××××××××× ما را سوار بر شتر بیجهاز کن
یا دست ما بگیر و از این دشت پُرهراس ××××××××××× بار دیگر روانه به سوی حجاز کن
حسین من، نمیخواهم با شمر و خولی بروم؛ خودت بلند شو و ما را برگردان!
قم/ منزل استاد انصاریان/ دههٔ اول جمادیالثانی/ زمستان1399ه.ش./ سخنرانی دهم