هر پیامبری در هر جا مبعوث شود، به زبان مردم همان سرزمین سخن میگوید و خودش نیز یا از همان نژاد است و یا در بین آن نژاد به سر برده است؛ به گونهای که همه مردم آن منطقه از سوابق او آگاهند و او نیز از آداب و رسوم و تأثیر پذیری یا تمرّد آنان با خبر است.
«وَمَا أَرْسَلْنَا مِن رَّسُولٍ إِلاَّ بِلِسَانِ قَوْمِهِ»[1].
و ما هیچ پیامبری را جز به زبان قومش نفرستادیم.
وجود همزبانی بین پیامبر و امّت لازمه درمان دردهای فرهنگی جامعه است؛ زیرا پیامبران نسبت به مردم خود، سمت طبیب فرهنگی دارند.
منظور از زبان در اینجا تنها لهجه یا لغت نیست بلکه فرهنگ مردم نیز مراد است. پیامبر باید نقاط ضعف و قوّت امّت را بداند و سوابق او نیز باید نزد آن مردم روشن باشد. انسانی ناشناس نمیتواند پیامبر امّتی ناشناخته باشد؛ زیرا مردم در برابر ناآشنا تمکین نمیکنند امّا کسی که در بین مردم بوده میتواند بگوید:
«فَقَدْ لَبِثْتُ فیکمْ عُمُراً مِن قَبْلِهِ أَفَلاَ تَعْقِلُونَ»[2].
همانا مدتها پیش از نزول قرآن در میان شما بودم، [و ادعای پیامبری نداشتم، اکنون صدق پیامبری خود را با این قرآن اثبات میکنم] آیا نمیاندیشید؟
[1] ابراهیم 14 : 4 .
[2] یونس 10 : 16 .