با صدف تا بود برابر چشم
ریزد از ماتم تو گوهر چشم
کور بادا ز چشمزخم زمان
گر نگرید به سوگ تو هر چشم
در رثای تو گرددم خون دل
در عزای تو گرددم تر چشم
از غمت هر دمم مکدر روی
هر دمم زین غم تو احمر چشم
خون بگرید بسوگ تو خورشید
تا ...
رفته ام من پا به پای آب ها رانده ام بر جاده مرداب هادیده ام طومار گنگ خارها خوانده ام منظومه گلزارهاهر کجا حرفی ز بوی یار بود کربلا در نشئه تکرار بودهر کجا تا خواست نازد سرنوشت کربلا این خوش ترین خط را نوشتهر کجا حق در تجلی زد قدم ...
تا ابد، برخی آن تشنه شهیدم، که فرات
شاهد همت سیراب و، لب تشنه اوست
آن جوانمرد، که لبتشنه، ز دریا بگذشت
زانکه دریا ببر همت او، کم از جوست
غرق آتش، که مگر آب رساند به حرم
خونفشان از سرو، از بازوی آویزه بپوست
دل دشمن، شده از این ...
در کنار علقمه سر وی ز پا افتاده است
یا گلی از گلشن آل عبا افتاده است
در فضای رزمگاه نینوا با شور و آه
ناله جانسوز ادرک یا اخا افتاده است
از نوای جانگداز ساقی لب تشنهگان
لرزه بر اندام شاه نینوا افتاده است
ناگهان از صدر زین افکند خود را ...
آمد آن عباس میر صادقان
وان علمدار سپاه عاشقان
از تف عشق و عطش بریان شده
شاه دین بر حال او گریان شده
تف خورشید و تف عشق و عطش
هر سه طاقت برده از آن ماه وش
چشم از جان و جهان بردوخته
از برادر عاشقی آموخته
هرکرا باشد حسین استاد ...
باز میخواند کسی در شیهة اسبان مراباز میخواند کسی در شیهة اسبان مرا منتظر استاده در خون، چشم این میدان مرا رنگ آرامش ندارد این دل دریاییام میبرد سیلابها تا شورش توفان مرا خون خورشید است یا زخم جبین عاشقان مینشاند اینچنین در آتش سوزان مرا ...
مشک آبی که از آن روز همین جا مانده آسمانی است که بر روی زمین جا مانده عکسِ این فاجعه در قاب چه باید بکند مشک بسته است، بگو آب چه باید بکند پاره ای از تنت افتاده در این دشت هنوز امّ ایمن پی تعبیرِ تو می گشت هنوز این دل از خون ...
غروب بود و تو بودی ، سه شعله در صحرا
حریق خیمه و جانم ، که می رود تنها
غروب بود و تو بودی ، تمام هستی من
غم فراق تو بود و نوای مستی من
غروب بود و تو بودی ، امام قافله ام
تمام عشق و امیدم نماز و نافله ام
غروب بود و توبودی ، سری به نیزه نشست
به سوی کعبه ...
ادرک اخا شنید ز عباس و خون گریست
چشم حسین با مژهی لالهگون گریست
لختی برای خاطر تسکین کودکان
شه از درون خیمه چو آمد برون گریست
ماتم به روی ماتم و غم روی غم نهاد
وز این جفا چو ابر بهار از جفون گریست
پرچم ندید و شد علم آه او ...
ای علی اصغر چشم خود وا کن حالت مادر را تماشا کن
من به داغ تو سوزم وسازم خیز ودرد ما را مداوا کن
....................
ای گل عطشان ، از چه پژمردی ازلب پیکان ، آب خون خوردی
رفتی و با خود صبر من بردی ...
چشمه خشکیدهی شعر مرا پر آب کن
بیتهای تشنه و درمانده را سیراب کن
برگ های دفترم این روزها پژمرده اند
لااقل یک برگ را مهمان شعری ناب کن
ای تو مهتابی ترین؛ یک لحظه کوتاه نیز
برکهی شعر مرا آیینهی مهتاب کن
در قنوت یک عطش، بیدار بودم تا ...
عاشق صادق کجائی؟ دار گوش
طرفه پندم را به گوش دل نیوش
گوش حاضر کن برای استماع
تا برآئی از بیانم در سماع
شعر وش شعرم اگر پیچیده است
رو بیاور شانهی دانش به دست
چون بیان من، بیان عاشقی است
شرط اول عاشقی هم صادقی است
409
آنکه ...
آنکه در طور وجودش رخ عیان جانان کند
درمقام قرب جانان کی دریغ از جان کند
آنکه سر را بر سر کف مینهد بهر نثار
ترک جان را گفته ز اول تا چه با سامان کند
آنکه از صبهای عشق دوست سرخوش میشود
گوهر جان زینب پیمانهی پیمان کند
میدهد بر باد ...
اشک فرات بود ز مشکت چکیده بود
یا خیسی خجالت دست بریده بود
یک تیر چشمه از دل مشک تو باز کرد
یک تیر اشک چشم تو از هم دریده بود
حی علی الفلاح تو ادرک اخا بود
در ظهر رکعتی که قیامت خمیده بود
دیدی که سمت دشت نگاه تو از عطش
رنگ از رخ تمام غزالان پریده ...
كشتي شكست خورده طوفان كربلا در خاك و خون طپيده ي ميدان كربلاگر چشم روزگار بر او فاش مي گريست خون مي گذشت از سر ايوان كربلانگرفت دست دهر گلابي به غير اشك زان گل كه شد شكفته به بستان كربلااز آب هم مضايقه كردند كوفيان خوش داشتند حرمت مهمان كربلابودند ...