این عطش چیست در آیینه ی رود افتاده ست
داغ دریاست که برسینه ی رود افتاده ست
بوی تنهایی می آید ازاین جا فریاد
خبری نیست ازآن موی پریشان درباد
خبری نیست به جز کاکل آغشته به خون
دشت حیران شده ازبس گل آغشته به خون
سبزدرسبز گذشتند سواران غریب
سرخ درسرخ ...
... خط با خون تو آغاز میشود
از آن زمان که تو ایستادی
دین راه افتاد
چون فرو افتادی
حق برخواست
تو شکستی
و راستی درست شد
و از روانه خون تو
بنیان ستم سست شد
ای قتیل
بعد از تو خوبی سرخ است
رد خونت
راهی که راست به خانه خدا میرود
ای باغ بینش
ستم، ...
هر چند قدش خمیده امّا برپاست رنگ از رخ او پریده امّا برپاستاین سرو که در میان خون می بینید هفتاد و دو داغ دیده امّا برپاست.پیوسته به گوشم این ندا می آید گویی ز گلوی نی نوا می آید.آواز غریبانه هَل مِن ناصر از خنجر سرخ کربلا می ...
سرِّ نی در نینوا می ماند، اگر زینب نبود کربلا در کربلا می ماند اگر زینب نبودچهره سرخ حقیقت بعد از آن طوفان رنگ پشت ابری از ریا می ماند اگر زینب نبودچشمه فریاد مظلومیّت لب تشنگان در کویر تفته جا می ماند اگر زینب نبودزخمه زخمی ترین فریاد در ...
مانند نوی نوای تو را مشق میکنند قومی که نینوای تو را مشق میکنند قومیکه در سکوت غریبانه این چنین تکلیف آشنای تو را مشق میکنند با آن که از تمام جهت ندبه میوزدهر شب فقط دعای تو را مشق میکنند حتی کبوتران حرم، چشم در رهت هر جمعه ردِّ پای تو را مشق ...
یا حسین علیهالسلام ! ای پسر فاطمه علیهاالسلام !میلادت، رؤیای ارغوانی فرشتگان بود؛آنگاه که گلهای بهشت، به پاس آمدنت رنگ گرفتند.مدینه کدام روز را شادمانهتر از این روز به یاد دارد؟این گهوارهای است که فرشتگان به امانت در خانه علی و فاطمه ...
کیست عاشق آنکه تا پروانهسان پروا کند
جای در آتش ز شوق شمع، بیپروا کند
کیست عاشق در جهان چون سرور آزادگان
کو بخون پاک خود اسلام را احیا کند
کیست عاشق آنکه با ایثار اکبر چون خلیل
راز عشق بینشان را در جهان افشا کند
کیست عاشق آنکه از ...
تقدیم به
استاد محمود فرشچیان
آفریدگار تابلو حماسی عصر عاشورا
-------------------------------------------
جوشنی از زخم بر تن اشک افشان ذوالجناح
بازگشت آشفته یال از گرد میدان ذوالجناح
تا برد از قتلگاه گل خبر بر خیمه ها
یال را تر کرد با خون شهیدان ذوالجناح
تا ...
در مسجد الحرام محرم به پا شده استکعبه، چهار ماه حضور شما شده است
کوفه وفا ندارد اگر کوفه کوفه استاین سرزمین وحی چرا بی وفا شده است؟
با عمره های مفرده ات جمع می شوندوقتی تمتع ات سفر کربلا شده است
داری به آرزوی خودت می رسی و کوهاز روز تکیه اش به تو ...
آتش زدند بر سر ایوان کبریا
آتش کشید پر سوی دامان کبریا
در آن غروب حادثه سرخ عشق وخون
در خون نشست یکسره چشمان کبریا
بر جسم های پاک شهیدان نظاره کرد
چشم غریب ودیده حیران کبریا
در عرش حق که نوحه واندوه جانداشت
در غصه مانده اند مقیمان کبریا
از ...
بر عهد خود ز روی محبت وفا نکرد
تا سینه را نشانهی تیر بلا نکرد
تا دست رد به سینهی بیگانگان نزد
خود را مقیم درگه آن آشنا نکرد
تا هر دو دست را بره حق ز کف نداد
در کوی عشق خیمهی دولت بپا نکرد
تا از صفای دل نگذشت از صفای آب
خود را مدام ...
گفت ای صد پاره تن عباس من تنها، چرا؟
خواستی از من جدا گردی در این صحرا، چرا؟
بی حسینت تر نکردی لب ز آب ای تشنهلب
سوی کوثر میرود خوش میروی بی ما، چرا؟
اندر این جا یک بیابان دشمن است و من غریب
پیش چشمم خواستی غلطی بخون این جا، ...
ایکه خورشید زند بوسه بخاکت ز ادب
ز فروغ تو کند جلوه گری ماه به شب
توئی آن گل که ز پیدایش گلزار وجود
بلبلان یکسره خوانند به نام تو خطب
نیست در آینهی ذات تو جز نور خدا
نیست در چهرهی تابان تو جز جلوهی رب
آیت صولت و مردانگی و شرم و ...
درفش افتاد عباس جوان را
فلک داد ای فلک داد
علم شد رایت ماتم جهان را
فلک داد ای فلک داد
مرا با رنج این سوگ روان کاست
نه تنها انس و جان خاست
که دل مأنوس غم گشت انس و جان را
فلک داد ای فلک داد
زمان تا بر زمین این فتنه ...
فرشتگی کردم سالها، فرشته بودم روزها ولی یک روز بالم شکست از بس پَر زدم
برای حوصله پرواز به دنبال کُپه نوری بودم که درمان بداند از بس که تابید از ازل تا حالا
به دنبال چشمهای بودم که تشنه تشنه سیراب شدن بداند از بس که نوشیده از ازل تا حالا
به دنبال ...
وقتی علم بر دوش توست آری علمداربی دست هم یک پا علمداری علمدارای ابر رحمت یاسها چشمانتظارندکی بر سر این باغ میباری علمدارمشکی پر از آب حیات اما تو بیدستباید به دندان برد... ناچاری علمدارخورشید را در گود خون شرمنده کردیروشنترین گلچرخ ایثاری ...