نگاهی به مقام امام زين العابدين (ع)، ص: 27
چادرش را درآورد و بر سرش گذاشت و صورتش را هم چسباند به ديوار اتاق قطار و شروع كرد به گريه كردن. آن ها كه می خواستند نزديك شهری نرسيده به بغداد پياده شوند، به من گفتند، ای آقا! اين چه كتابی است؟ گفتم كه اين كتاب، جان من است. گفتند كه اين كتاب را به ما بده. گفتم: برای من، اين كتاب، از اين دنيا و از اين عالم، بيش تر ارزش دارد. هر چند در دلم می خواستم كتاب را به آن ها بدهم، امّا با نشان دادن امتناع از دادن كتاب، می خواستم ارزش كتاب را به آن ها نشان بدهم. برای همين سخنم را در دلبستگی ام به كتاب صحيفه ادامه دادم و گفتم: برای من، قيمت اين كتاب، از همه عالم هم