فارسی
شنبه 03 آذر 1403 - السبت 20 جمادى الاول 1446
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه



فراز 8 از دعای 1 ( تشکر از خداوند با شکر الهی )

وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَوْ حَبَسَ عَنْ عِبَادِهِ مَعْرِفَةَ حَمْدِهِ عَلَى مَا أَبْلَاهُمْ مِنْ مِنَنِهِ الْمُتَتَابِعَةِ ، وَ أَسْبَغَ عَلَيْهِمْ مِنْ نِعَمِهِ الْمُتَظَاهِرَةِ ، لَتَصَرَّفُوا فِي مِنَنِهِ فَلَمْ يَحْمَدُوهُ ، وَ تَوَسَّعُوا فِي رِزْقِهِ فَلَمْ يَشْكُرُوهُ .
سپاس آن خدا را كه از لطف و جود در معرفت را بر انسان گشود كه اين راه پر فيض اگر بسته بود كجا بر لبت شكر پيوسته بود

مقام حمد و ابزار آن‌

از جملات عالى و پرارزش اين فراز از دعا استفاده مى‌شود كه حفظ حدود انسانيّت به شناخت نعمت‌ها و مُنعم نعمت‌ها و شكر و حمد در برابر نعمت‌هاست كه هر كس در طريق معرفت منعم و نعمت و حمد و سپاس با مهيّا بودن تمام وسايل كار از جانب حق قدم نگذارد، از مدار انسانيّت خارج شده به چاه حيوانيّت و بدتر از آن درخواهد افتاد!

ابزار شناخت منعم و نعمت عبارت است از: عقل، فطرت، وجدان، نبوّت، امامت و قرآن. و ابزار حمد و سپاس عبارت است از: اعضا و جوارح كه اين ابزار به انسان ارزشى مافوق ارزش ها مى‌دهد و وى را از بسيارى از موجودات و در نهايت از تمام عالم و عالميان برتر مى‌نمايد.

چه بدبخت و تهيدست‌اند آن مردمى كه جز خور و خواب و شهوت كارى ندارند و كارى نكردند! چه پرشقاوت و ظَلوم و جَهول‌اند آنان كه در مقام شناخت منعم و نعمت و در مرحله اداى سپاس و شكر برنيامدند؛ اينان كوردلان و پست فطرتانى هستند كه به فرموده قرآن مجيد: از حيوانات هم بدترند كه حيوانات در عين نداشتن عقل و خرد و فطرت و وجدان براى هر هدفى كه آفريده شده‌اند به سوى آن هدف روانند و هريك كارى يا كارهائى كه دراين گردونه با عظمت برعهده دارند به خوبى انجام مى‌دهند، ولى برخى از انسان‌ها از ابزار شناخت و عمل جدا شده و به كارهايى دست مى‌زنند كه حيوانات را از آن كارها عار و ننگ است.

و چه خوشبخت و پرقيمت‌اند آنان كه از عقل و فطرت و وجدان و نبوّت و امامت و قرآن نيرو گرفته و پس از آراسته شدن به شناخت، در مقام اداى شكر و سپاس برآيند كه اينان از ملائكه برتر و از تمام موجودات افضل‌اند.


علم و معرفت الهى‌

در اين قسمت، شما را به چند روايت عالى و معتبر، در باب معرفت و شناخت، توجّه داده، سپس به مقام والاى اهل معرفت و انسانيّت اشاره كرده، آنگاه به‌ توضيح و تشريح جملات دعا مى‌پردازم.

رسول خدا (صلى الله عليه و آله) فرمود:

جُلوسُ ساعَةٍ عِنْدَ مُذاكَرَةِ الْعِلْمِ أحَبُّ إلَى اللَّهِ مِنْ قِيامِ ألْفِ لَيْلَةٍ يُصَلّى‌ فى كُلِّ لَيْلَةٍ ألْفُ رَكْعَةٍ، وَأحَبُّ إلَيْهِ مِنْ ألْفِ غَزْوَةٍ، و مِنْ قِراءَةِ الْقُرْآنِ كُلِّهِ اثْنَىْ عَشَرَ ألْفَ مَرَّةٍ، و خَيْرٌ مِنْ عِبادَةٍ سَنَةٍ صامَ نَهارُها، و قامَ لَيْلُها.«1»

نزد خداوند نشستن يك ساعت در مجلس علم و معرفت از قيام هزار شب كه در هر شب هزار ركعت نماز خوانده شده بهتر است. قرار گرفتن در مجلس علم به اندازه يك ساعت در پيشگاه خداوند از هزار غزوه و جنگ محبوب‌تر است و نيز از دوازده هزار مرتبه ختم قرآن و نماز و روزه يك سال.

و نيز فرمود:

وَمَن خَرَجَ مِنْ بَيْتِه لِيَلْتَمِسَ باباً مِنَ الْعِلْمِ كَتَبَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ لَهُ بِكُلِّ قَدَمٍ ثَوابَ نَبِىٍّ مِنَ الْأنْبِياءِ و ثَوابَ ألْفِ شَهيدٍ مِنْ شُهَداءِ بَدْرٍ، وَأعْطاهُ بِكُلِّ حَرْفٍ يَسْتَمِعُ أوْ يَكْتُبُ مَدينَةٌ فِى‌الْجَنَّةِ.

وَطالِبُ الْعِلْمِ أَحَبَّهُ اللَّهُ وَ أَحَبَّهُ الْمَلائِكَةُ وَ أَحَبَّهُ النَّبيُّونَ، وَلا يُحِبُّ الْعِلْمَ إلّا السَّعيدُ، وَ طُوبى لِطالِبِ الْعِلْمِ.

وَالنَّظَرُ فى وَجْهِ الْعالِمِ خَيْرٌ مِنْ عِتْقِ ألْفِ رَقَبَةٍ، وَمَنْ أحَبَّ الْعِلْمَ وَجَبَتْ لَهُ الْجَنَّةُ، وَيُصْبِحُ وَيُمْسِى فى رِضَى اللَّهِ، وَلا يَخْرُجُ مِنَ الدُّنْيا حَتَّى يَشْرَبَ مِنَ الْكَوْثَرِ وَيَأكُلَ مِنْ ثَمَرَةِ الْجَنَّةِ، وَلا يَأْكُلُ الدُّودُ جَسَدَهُ، وَيَكُونَ فِى الْجَنَّةِ رَفيقُ خِضْرٍ.«2»

كسى كه براى فرا گرفتن بابى از ابواب علم از خانه خارج شود، به هر قدمى كه برمى‌دارد ثواب‌هاى زير به او عنايت مى‌شود:

ثوابى چون ثواب پيغمبرى از پيامبران، ثواب هزار شهيد از شهداى بدر و براى هر حرفى كه مى‌شنود و هر كلمه‌اى كه مى‌نويسد شهرى در بهشت برايش قرار داده مى‌شود.

طالب معرفت، محبوب خدا و محبوب ملائكه و محبوب تمام انبياست. علم را جز سعادتمند طالب نيست و خوشا به حال مردمى كه دنبال معرفتند.

نظر در چهره عالم از هزار بنده آزاد كردن بهتر است. بهشت بر عاشق معرفت واجب است. صبح و شامش در رضايت خداست. از دنيا نمى‌رود مگر اين كه از آب كوثر بنوشد و از ميوه بهشت بخورد و كرم زمين جسدش را از بين نمى‌برد و در بهشت همنشين و رفيق خضر است.

امام صادق (عليه السلام) مى‌فرمايد:

لَوْ يَعْلَمُ النّاسُ ما فى فَضْلِ مَعْرِفَةِ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ ما مَدُّوا أعْيُنَهُمْ إلى ما مَتَّعَ اللَّهُ بِهِ الْأعْداءَ مِنْ زَهْرَةِ الْحَياةِ الدُّنْيا وَنَعيمِها، وَكانَتْ دُنْيا هُمْ أقَلَّ عِنْدَهُمْ مِمّا يَطَؤُونَهُ بِأرْجُلِهِمْ، وَلَنُعِّمُوا بِمَعْرِفَةِ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ وَتَلَذَّذُوا بِهَا تَلَذُّذَ مَنْ لَمْ يَزَلْ فى رَوْضاتِ الْجِنانِ مَعَ أوْلِياءِ اللَّهِ.

إنَّ مَعْرِفَةَ اللَّهِ تَعالى آنِسٌ مِنْ كُلِّ وَحْشَةٍ، و صاحِبٌ مِنْ كُلِّ وَحْدَةٍ، و نُورٌ مِنْ كُلِّ ظُلْمَةٍ، و قُوَّةٌ مِنْ كُلِّ ضَعْفٍ، و شِفاءٌ مِنْ كُلِّ سُقْمٍ.

قَدْ كانَ قَوْمٌ قَبْلَكُمْ يُقْتَلُونَ وَيُحْرَقُونَ وَيُنْشَرونَ وَتَضيقُ عَلَيْهِمُ الْأرْضُ بِرُحْبِها، فَما يَرُدُّهُمْ عَمّاهُمْ عَلَيْهِ شَىْ‌ءٌ مِمّاهُمْ فيهِ مِنْ غَيْرِ تِرَةٍ وَتَرَ مَنْ فَعَلَ‌ ذلِكَ بِهِمْ وَلا أذَىً‌﴿وَمَا نَقَمُوا مِنْهُمْ إِلَّا أَن يُؤْمِنُوا بِاللَّهِ الْعَزِيزِ الْحَمِيدِ﴾«3»فَاسْأَلُوا رَبَّكُمْ دَرَجاتِهِمْ، وَاصْبِرُوا عَلى نَوائِبِ دَهْرِكُمْ تُدْرِكُوا سَعْيَهُمْ.«4»

اگر مردم آنچه در فضل معرفت منعم است مى‌دانستند، چشم به آنچه كه از دنيا، كفّار به آن دلخوش‌اند نمى‌دوختند، دنيا در نظرشان از خاكى كه قدم برآن مى‌گذارند پست‌تر و كمتر مى‌نمود و هر آينه متنعّم و متلذّذ به معرفت مى‌شدند مانند لذّت بردن دائم در بهشت با اولياى خدا.

معرفت منعم، انس هر وحشت، دوست و مصاحب هر تنهايى، نور هر تاريكى، قوّت هر ضعف و شفاى هر دردى است.

قومى قبل از شما بودند كه آنان را كشتند و به آتش سوزاندند، وبا ارّه قطعه قطعه كردند، زمين با وسعتش برآنان تنگ شد ولى به خاطر معرفتشان از خدا دست نكشيدند، تنها جرمشان هم ايمان به خداى عزيز حميد بود.

درجات آنان را براى خود از خدا بخواهيد، در راه معرفت بر سختى‌هاى روزگار حوصله و صبر كنيد تا آنچه آنان نصيبشان شد نصيبتان شود.

دل را چو كرد عشق تهىّ و فرو نشست‌

اى صبرِ با وقار تو برخيز كونشست‌

بى بند عشق هيچ كس از جاى برنخاست‌

در حلقه‌اى كه آن بت زنجير مو نشست‌

آن كس كه در طريق تو گم گشت همچوسيف‌

از گفتگو خَمُش شد و از جستجو نشست‌

(سيف فرغانى)

مقام والاى اهل معرفت‌

هر انسانى بالقوّه داراى برترى بر تمام موجودات است و بر او واجب است اين استعداد بالقوّه را به فعليّت برساند.

روح اعظم عبارت از همان روح انسانى است كه به اعتبار جوهريّتش نفس واحده و به اعتبار نورانيّتش عقل اوّل ناميده مى‌شود.

«روح قدسى نيز همان انسان حقيقى و حقيقت انسانىّ است كه خداوند نخست در عالم لاهوت آفريده بعد به عالم جبروت و ملكوت و ناسوت فرستاده و در هر عالمى ملبّس به لباس مخصوص آن عالم گردانيد.

اين روح اعظم و روح قدسى كه در اين جا نفس واحده و انسان حقيقى و حقيقت انسان اعتبار شده، همان عقل فعّال است كه منشأ نفوس ناطقه انسانى است.

عقل فعّال فيض دهنده و پرورنده و تكميل كننده نفوس ناطقه و مخزن حقايق مجرّده و آخرين درجه كمال مى‌باشد كه نفوس ناطقه مى‌توانند بدان برسند و نفوس ناطقه را او اشراق مى‌كند و قدرت‌هاى بالقوّه را او مبدّل به قدرت‌هاى بالفعل مى‌سازد. اين صفات به نظر مى‌رسد همان صفات روح جامع انسانى است و از اين رو مى‌توان روح را به خوبى با عقل فعّال يكى دانست، چنانكه بعضى از عرفا و حكما اساساً به جاى روح، كلمه عقل به كار برده‌اند.

از طرف ديگر نيز معلوم است عقل فعّال به لسان شرع همان جبرئيل است كه روح الأمين و روح القدس نيز ناميده مى‌شود و چنانكه در كتب عرفانى آمده اين عقل را روح اعظم و انسان حقيقى و حقيقت انسان خوانده‌اند، پس مى‌توان گفت كه: همين روح القدس يا جبرئيل و روح اعظم به توسّط اعلام وحى، مصدر و مربّى نفوس ناطقه بشر است و اين نفوس اشعّه وشراره‌هائى از نور او هستند.

نسبت به درجه استعداد و كمال اين نفوس، آن عقل فعّال يا روح القدس در ايشان كمتر يا بيشتر و كوتاه‌تر يا مديدتر تجلّى مى‌كند، چنانكه در نفوس انبيا و اوليا و عرفا در اوقات مختلف و در صورت‌ها و كيفيّت‌هاى گوناگون مدّتى كم يا بيش تجلّى نموده و به وسيله ايشان فعّاليّت خود را ظاهر ساخته است.

پس آنچه در قرآن مجيد آمده كه خداوند نفخه‌اى از روح خود به تن آدم دميد و امثال اين درباره مريم وغيره، آن روح عبارت از نور و يا شعله همين روح القدس يا روح اعظم ويا عقل فعّال بوده است، به همين مناسبت كلمه روح در قرآن به صيغه مفرد آمده و در همه جا جبرئيل يعنى عقل فعّال به اسم روح ناميده شده است.

اين روح يا عقل فعّال مانند همه عقول ديگر، هم مستقيماً و هم به طور غير مستقيم يعنى به وسيله انعكاس انوار عقول مافوق خود، با ذات خداوند كه منبع همه نورها و عقل‌هاست مربوط مى‌باشد و بدين مناسبت از عالم امر يعنى مقام ربوبيّت ولاهوت به ترتيب مراتب صادر شده است«5»

اين روح يا به تعبير قرآن مجيد جبرئيل، چون انسان را مَجلاى اشراقات الهيّه خود قرار دهد و انسان تمام قواى خود را با آن اشراقات ملكوتيّه به فعليّت برساند، از جبرئيل برتر شده و از تمام ملائكه مقرّب ا نظر مقام معنوى بالاتر رود.

لذا در سير معراجى، وقتى جبرئيل از حركت باز ايستاد، رسول الهى سبب توقّفش را پرسيد گفت:

لَوْ دَنَوْتُ أنْمُلَةً لَاحْتَرقْتُ.«6»

اگر به اندازه بند انگشتى نزديكتر شوم، خواهم سوخت.



حقيقت محمديه‌

اين اسم در مرتبه ذات، متجلّى به نفس ذات خود و به اعتبارى متجلّى در صورت حقيقت كليّه انسانيّه است كه صورت و معناى جمع عوالم و كليّه عوالم مَجلا و مظهر و مربوب اين اسم مى‌باشند. حقيقت محمديّه به حسب مقام جمعى و كينونت قرآنى، عين اين اسم جامع و به اعتبار مقام تفصيل، مظهر اين اسم اعظم است.

در نوع انسانى، در قوس نزولى و مقام تجلّى حقّ به اسم كلّى جامع، مظهر تامّ و تمام اين اسم، حقيقت محمديّه و خواصّ از عترت اويند و درمقام صعود و عروج تركيبى، حضرت ختمى مقام از باب عروج به مقام أوْأدْنى‌ و نيل به مقام برزخيّت بين مقام احديّت و واحديّت، اسم أعظم صورت آن حقيقت كليّه الهيّه است و از اين جهت نبوّت او ازلى و حقيقت او كه همان حقيقت نبوّت كليّه باشد داراى درجات و مراتب و مقامات متعدّده از انباء است و مرتبه نازله اين انباء- كه عبارت است از اخبار از جانب حقّ جهت ارشاد خلايق و دعوت عباد به حقّ وهدايت تشريعى و بيان احكام الهيّه و وضع قوانين و سنن براى ايجاد مدينه فاضله- از شؤون ولايت تشريعيّه است.

مرتبه اعلاى نبوّت كليّه محمديّه عبارت است از: مقام تجلى حقّ به اسم جامع كلّى در مرتبه واحديّت و مقام قاب قوسين؛ در اين مقام، حقيقت محمّديّه واسطه است جهت ظهور اعيان و اسماى متجلّى در اين اعيان.

از باب اتّحاد ظاهر و مظهر و از آن جهت كه عين ثابت آن حقيقت كليّه سمت سيادت نسبت به جمع اعيان دارد، واسطه است جهت ظهور كليّه اعيان در مقام تجلّى به اسم جامع كلّى الهى كه از آن به اسم اعظم نيز تعبيركرده‌اند.

به اين اعتبار، اصل نبوّت به منزله دايره كلّيّه رفيع الدَّرجات است كه از آن دواير كلّيّه و جزئيّه منشعب مى‌شود و سعه و ضيق و اطلاق و تقييد اين دواير مستند است به استعدادات لازم و غير مجعول عين ثابت انبيا از اولوالعزم از انبيا و غير اولوالعزم (عليهم السلام).

همان طورى كه اسم «اللَّه» اسم جامع كُلّى الهى است و از باب كلّيّت، جميع اسما از فروع و اغصان و اجزا و توابع آن مى‌باشند و اين اسم به اعتبارى حقيقت محمّديّه است، اعيان و حقايق جميع انبيا در مقام علم حضرت و احديّت به منزله ابعاض و اجزا و فروعِ عين ثابت حقيقت محمّديّه‌اند.

اولين انباء آن حقيقت كلّيه عبارت است از وساطت آن حضرت جهت ظهور اعيان و اسماى متجلّى در اين اعيان در حضرت علميّه و مرتبه واحديّت و از اين جهت است كه اهل تحقيق نبوّت او را ازلى مى‌دانند.

مرتبه نازله اين انباء غيبى عبارت است از ظهور آن حقيقت مطلقه در عالم عين و خارج جهت تحقّق هر عين به وجود خاصّ خود در صفحه اعيان و اوّلين جلوه آن حقيقتْ عقل اوّل است كه:

أوَّلُ مَنْ بايَعَهُ هُوَ الْعَقْلُ الْأوَّلُ.«7»

نخستين كسى كه با او بيعت كرد عقل اوّل بود.

لذا عقل اوّل حسنه‌اى از حسنات آن حقيقت كلّيّه و اوّل ظهور او در جلباب‌«8»وجود نورى و جبروتى است.

سهم هر نبى از تجلّيات اسمائيّه تابع نحوه تعيّن و ظهور و استعداد غيرمجعول، عين ثابت و حقيقت او در عالم اعيان و حضرت علميّه است، لذا همان طورى كه كلّيّه اعيان در مقام تقدير و عالم قَدَر علمى، اعضا و ابعاض و اجزاى حقيقت محمّديّه‌اند، در وجود خارجى نيز از توابع فروع آن اصل الاصول عالم وجودند و نبوّت و ولايت انبياء مانند شريعت آنان نيز از توابع و فروع آن حقيقت كلّيّه است كه:

آدَمُ وَمَنْ دُونَهُ تَحْتَ لِوائى يَومَ القِيامَةِ.«9»

آدم و ساير پيامبران (يا ساير افراد بشر) در روز قيامت زير لواى من خواهند بود«10»



مقام حقيقى انسان‌

اين است آن انسان جامع و كامل كه تمام موجودات در پرتو وجود او به اذن اللَّه استعدادات خود را از قوّه به فعل مى‌رسانند و اين است آن حقيقت جامع كه در سايه وجود او معلوم مى‌شود انسان در جهان هستى از چه حيثيّت و شخصيّتى برخوردار است و دارى چه استعدادى در عالم قوّه است و اين استعداد چه ظهورى در عالم فعل دارد!

اى كاش همه انسان‌ها به شخصيّت خود واقف مى‌شدند و مى‌دانستند كيستند و چيستند و از كجايند و از كه هستند و به كجا مى‌روند و تا كجا داراى مقام هستند و چه منازلى را مى‌توانند طى كنند.

چهره معنوى رسول خدا (صلى الله عليه و آله) نشان مى‌دهد كه انسان چيست و از كجاست و به كجا مى‌رود و داراى چه مقامات و منازلى است.

انسان به قول عرفا و اولياى الهى، آيينه‌دار طلعت حضرت جمال و مَجلاى اسما و صفات و مظهر حسنات الهيّه است.

من شاهباز ساعد سلطانم‌

بود آشيان به روضه رضوانم‌

عنقاى قاف وصلم و آه اكنون‌

بشكسته پر ز ناوك هجرانم‌

طاووس باغ عزّتم اى گردون‌

حالى اسير ذلّت دورانم‌

مهرى كن اى سپهر و ميازارم‌

لطفى كن اى طبيعت و برهانم‌

هان اى رفيق درد به درمان كوش‌

مرگ است مرگ نادره درمانم‌

مرگ است راحت دل رنجورم‌

مرگ است چاره غم هجرانم‌

مرگ است گنج شادى و بنمايد

بيرون ز كنج كلبه احزانم‌

مرگ است نو بهار و پديد آرد

صد رنگ گل به طرف گلستانم‌

مرگ است پيك عالم جان كز لطف‌

آيد ز كوى حضرت جانانم‌

عمرى است كز فراق رخ جانان‌

دل زار و بى قرار و پريشانم‌

مرگا تو زين كمند خلاصم كن‌

برهان ز دام فتنه دورانم‌

(مهدى الهى قمشه‌اى)

آرى، مقام انسان مقام عجيبى است، احدى بر اين مقام جز خداى انسان آگاه نيست و هم اوست كه واسطه‌اى چون نبوّت و امامت و عقل و قرآن و اسماى حُسنايش را براى رسيدن انسان به مقام اصليش قرار داده است. بر ماست كه از اين نعمت‌هاى معنوى الهى قدردانى كرده و قدردانى به آن است كه اين نعمت را بشناسيم و حمد و شكرش را بجا آوريم تا از افتادن در ورطه حيوانيّت در امان بدانيم.


مقام حقيقى انسان در كلام خوارزمى‌

تاج الدين حسين بن حسن خوارزمى در «شرح فصوص الحكم» در مقام والاى انسان مى‌گويد:

«چون حقّ سبحانه و تعالى بر مقتضاى اسماى حسنى ايجاد كرده بود عالم را كه عبارت است از اعيان ثابته، مثل صورتى كه در وى روح نباشد، پس اين به منزله آيينه‌اى بود كه او را جلا نداده بود و از شأن حقّ و حكم الهى و سنّت حضرت پادشاهى آن است كه هيچ چيز را ايجاد و تسويه نمى‌كند مگر كه آن موجود را چاره‌ نيست از قابل بودن مرقبول روح الهى را كه آن قبولْ معبَّر است به نفخ، چنانچه در شأن آدم فرموده:

﴿فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَنَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِينَ﴾«11»

پس چون او را درست و نيكو گردانم و از روح خود در او بدمم، براى او سجده كنان بيفتيد.

پس نفخ او اعطاى قابليّت و استعداد است از اين صورت مسوّاة مرقبول فيض اقدس را كه آن تجلّى ذاتى است برين موجود و بر غير او كه آن فيض هيچ زايل نشد و نخواهد شد كه اگر يك لحظه انقطاع او فرض كرده شود همه اشيا كسوت عدم پوشند و نه موجود علمى باقى ماند و نه عينى. و نه شايد گمان بردن كه اعيان در زمانى از ازمنه موجود بوده باشد و انسان در آن زمان معدوم بود مطلقاً والّا لازم آيد كه اعيان را وجود در حالت عدم روح باشد، بلكه چاره نيست از دانستن اين معنى كه انسان از حيثيّت نشأت عنصريّه بعد از كلّ موجودات است به بعديّت زمانى كما اشار بقوله تعالى:

خَمَّرْتُ طينَةَ آدَمَ بِيَدَىَّ أرْبَعينَ صَباحاً.«12»

گل آدم را چهل روز با دست‌هاى خود بسرشتم.

و از حيثيّت نشأت علميّه پيش از جميع اعيان است، چه اعيانْ تفاصيل حقيقت انسان است؛ و از [حيثيت‌] نشأت روحانيّه كلّيّه نيز پيش از جميع ارواح است كما أشار اليه النّبىُّ (صلى الله عليه و آله) بقوله:

أوَّلُ ما خَلَقَ اللَّهُ نُورى.«13»

نخستين چيزى را كه خداوند آفريد نور من بود.

و از حيثيّت نشأت روحانيّه جزئيّه نيز كه در عالم مثالى است پيش از همه مُبدَعات است.

امّا صاحب شهود و محقّق عارف به مراتب وجود مى داند كه انسان- أعنى حقيقت او موجود است در جميع مظاهر سماويّه و مشاهده مى‌كند او را در جميع مواطن و مراتب به صورتى كه مناسب او باشد در حالت تنزّل از حضرت علميّه به عينيّه و از غيبيّه به شهادت مطلقه، پيش از ظهور او در اين صورت انسانيّه حادثه زمانيّه و احاطه اين اشارت نمى‌تواند كرد مگر كسى كه محيط باشد به سرِّ:

﴿وَقَدْ خَلَقَكُمْ أطْواراً﴾«14»

در حالى كه شما را مرحله به مرحله [خاك، نطفه، علقه، مضغه، گوشت، استخوان و ...] آفريده است.

و ارباب ذوق و اصحاب شوق را بايد كه در تحقيق آنچه به شرحش قيام نموده شد ملاحظه اين ابيات كنند:

چو هر اسم را مظهر آمد ز غيب‌

جهان گشت موجود بى هيچ ريب‌

رسيدند از علمْ اشياء به عين‌

شهادت پذيرفت از غيبْ زَيْن‌

عيان گشت چون شخص بى جان جهان‌

ولكن در او نوع انسان چو جان‌

جهان فرع و اصل است انسان در او

جهان جسم و انسان نگر جان در او

به هر طور او را ظهورى است خاص‌

كه دارد بدان مرتبت اختصاص‌

تو روح جهانىّ و از روح بيش‌

و لكن ندانسته‌اى قدر خويش‌

بدان گر ندانى به القاى سمع‌

كه كونَيْن در نشأت توست جمع‌

تويى نسخه جامع مختصر

مجو هر چه جويى ز جاى دگر

بدانى به افناى قيد تويى‌

كه اوّل تو بودىّ و آخر تويى‌

وَما بَقِىَ إلّاقابِلٌ، و الْقابِلُ لا يَكُونُ إلّامِنْ فَيْضِهِ الْأقْدَسِ.«15»

و باقى نماند اين جا مگر قابل و قابل نيز متحقّق نيست مگر از فيض اقدس.

يعنى: چون بيان كرده شد كه فيض عبارت است از تجلّى، از حقّ است و استمدادِ قبول تجلّى نيز از حقّ است، پس در اين جا باقى نماند غير قابل، پس مستعدّ قابل كيست؟


تجلّى حق‌

مى‌گويد: حق را دو نوع تجلّى است:

تجلّى اوّل: اقدس از شوايب كثرت اسمائيّه و نقايص حقايق امكانيّه كه آن تجلّى حبّى ذاتى است كه موجب وجود اشيا و استعدادات اوست در حضرت علميّه، بعد از آن در عينيّه، لاجرم مستعدّ قابلْ مستندِ بدان تجلّى است و تحقّق او چنانكه به تقديم رسيده است كه اعيان كه قابلند، تجلّيات الهيّه را فايضند از حضرت بارى سبحانه به فيض اقدس.

وتجلّى دوم: مقدّس، واين فيض عبارت است از تجلّيات اسمائيّه كه موجب ظهور است آنچه اقتضا مى‌كند استعدادات اين اعيان در خارج و فيض مقدّس مترتّب است بر فيض اقدس.

پس بر اين تقدير چون مقرّر گشت كه قابل و آنچه بر وى مترتّب است از استعدادات و كمالات و علوم و معارف و غير آن فايض است از حق تعالى و حاصل است از او، پس آدم به معنى انسان كامل عين جلاى اين آئينه و روح اين صورت آمد، چه عالم به وجود او تمام شد و اسرار و حقايقش به ظهور پيوست.

و نزد ارباب تحقيق محقّق است كه در عالم هيچ موجودى نيست غير انسان كه ظاهر شده باشد او را حقيقت او و حقيقت غير او، بدان حيثيّت كه بداند كه عين احديّت است كه ظهور يافته است و عين حقايق گشته، حضرت الهى بدين اختصاص كه انسان راست در كمال معرفت حقيقت، اشارت مى‌كند كه:

﴿إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَى السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ﴾«16»

يقيناً ما امانت را [كه تكاليف شرعيه سعادت بخش است‌] بر آسمان‌ها و زمين و كوه‌ها عرضه كرديم.

ما عرض كرديم امانت شناخت حقيقت را بر اهل سماوات و ارض و جبال، يعنى بر ملكوت و جبروت آنها، پس ابا كردند و از حمل اين بار بگريختند و با وجود آن تشنگى، آب بقا بر خاك ريختند، از آن روى كه استعدادات ايشان نه چون استعداد انسان بود؛

﴿وَحَمَلَهَا الْإِنسَانُ إِنَّهُ كَانَ ظَلُوماً جَهُولًا﴾«17»

و انسان آن را پذيرفت بى‌ترديد او [به علت ادا نكردن امانت‌] بسيار ستمكار و [نسبت به فرجام خيانت در امانت‌] بسيار نادان است.

و انسان در حمل اين امانت تجاسر نمود و گفت:

دل نادان من امانتِ عشق‌

هم به پشتىّ آن كرم برداشت‌

(اوحدى مراغه‌اى)
چه در استعداد او طاقت مقاومت حمل اين بار بود.

و اين انسان ظَلوم است بر نفس خود كه مُميت اوست و مُفنى ذات خود است‌ در ذات حقّ سبحانه و تعالى و جهول است مرغير حق را و نافى است ما سواى او را و گوينده لا إله إلّااللّه و نافى غير و مُثبت اللّه به حقيقت اوست.

لاجرم ارواح مجرّده و غير آن اگر چه عالمند به اسمايى كه منتقش است و صادر به واسطه اتيان از حقّ، ولكن حقايق و اعيان ثابته، آن اسما را چنانكه هست نمى‌دانند. لهذا آدم (عليه السلام) چون مشاهده كرد كه ايشان از اسماى مُسمَّيات كه اعيان و حقايق است عاجز گشتند و به عجز خود اعتراف نمودند كه:

﴿لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا﴾«18»

ما را دانشى جز آنچه خودت به ما آموخته‌اى نيست.

انباء كرد به اسماى ايشان و حقّ سبحانه و تعالى از اين مقام كه ايشان راست خبر داد كه:

﴿وَمَا مِنَّا إِلَّا لَهُ مَقَامٌ مَعْلُومٌ﴾«19»

و هيچ يك از ما فرشتگان نيست مگر اين كه براى او مقامى معيّن است.

براى هر يك از ملائكه مقام معلومى است كه تعدّى از آن متصوّر نيست و جبرئيل نيز از اين روى گفت:

لَوْ دَنَوْتُ أنْمُلَةً لَاحْتَرَقْتُ.«20»

اگر يك بند انگشت نزديك شوم خواهم سوخت«21»



مقام خلافة اللهى انسان‌

آرى، انسان را استعدادات عجيب و قواى شگرفى است كه اگر اين قوا به واسطه عقل و وجدان و فطرت و نبوّت و قرآن و امامت كه حجّت‌هاى باطن و ظاهرند به كار گرفته شود، مقامات عالى الهى به اين موجود دست مى‌دهد و از تلخى هجران به شيرينى وصال مى‌رسد و حائز مقام با عظمت خلافة اللّهى گشته از نظر شخصيّت و انسانيّت به مقام كرامت و هدايت و دانش و تقوا مى‌رسد و چون از اين راه حركت كند به شناخت نعمت‌ها و صاحب نعمت‌ها يعنى حضرت حق نايل شده، در مقام حامدان و شاكران قرار مى‌گيرد كه بهترين مقام و برترين رتبه است و اين همه هم فقط و فقط عنايت اوست كه اگر اين عنايت نبود رسيدن به حقيقت و شناخت و معرفت و اداى شكر محال مى‌نمود، در آن صورت انسانيّت انسان تجلّى نمى‌كرد و موجوديّت او جز موجوديّت حيوانيّت- چنانكه حضرت زين العابدين (عليه السلام) در جملات مورد بحث فرمود- چيز ديگر نبود:

وَلَوْ كَانُوا كَذَلِكَ لَخَرَجُوا مِنْ حُدُودِ الْإِنْسَانِيَّةِ إِلَى حَدِّ الْبَهِيمِيَّةِ فَكَانُوا كَمَا وَصَفَ فِي مُحْكَمِ كِتَابِهِ‌﴿إِنْ هُمْ إِلَّا كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِيلًا﴾

چون در برابر هر نعمت بگوئى‌﴿الحمد للّه‌﴾ و چون در پيشگاه حضرت ربوبيّت به عجز و ناتوانى خود از شكر و سپاس اقرار نمايى و چون هر نعمت را به جاى خودش و در همان‌جا كه حضرت ربّ الأرباب دستور داده خرج كنى، در صف حامدان و شاكران قرار مى‌گيرى و به رعايت حدود انسانيّت و دورى از پستى حيوانيّت برخاسته‌اى.

خفته خبر ندارد سر بر كنار جانان‌

كين شب دراز باشد بر چشم پاسبانان‌

بر عقل من بخندى گر در غمش بگريم‌

كين كارهاى مشكل افتد به كاردانان‌

دلداده را ملامت گفتن چه سود دارد

مى‌بايد اين نصيحت كردن به دلستانان‌

دامن ز پاى برگير اين خوبروى خوش‌رو

تا دامنت نگيرد دست خداى خوانان‌

من ترك مهر اينان در خود نمى‌شناسم‌

بگذار تا بيايد بر من جفاى آنان‌

روشن روان عاشق در تيره شب ننالد

داند كه روز گردد روزى شب شبانان‌

(سعدى شيرازى)

______________________________

(1)- بحار الأنوار: 1/ 203، باب 4، حديث 21؛ جامع الأخبار: 37؛ مستدرك الوسائل: 5/ 396، باب 42، حديث 6176.

(2)- جامع الأخبار: 37؛ بحار الأنوار: 1/ 178، باب 1، حديث 60، با كمى اختلاف.

(3)- بروج (85): 8؛ و از مؤمنان چيزى را منفور و ناپسند نمى‌داشتند مگر ايمانشان را به خداى تواناى شكست‌ناپذير و ستوده.

(4)- الكافى: 8/ 247، حديث 347؛ جامع السعادات: 1/ 112.

(5)- اصول اساسى روانشناسى: 178.

(6)- بحار الأنوار: 18/ 382، باب 3، ذيل حديث 86؛ المناقب، ابن شهر آشوب: 1/ 179.

(7)- شرح فصوص الحكم: 396.

(8)- جلباب: پيراهن.

(9)- شرح رساله قيصرى: 123- 125.

(10)- بحار الأنوار: 16/ 402، باب 12، حديث 1؛ عوالى اللآلى: 4/ 121، حديث 198.

(11)- حجر (15): 29.

(12)- عوالى اللآلى: 4/ 98، حديث 138؛ شرح الاسماء الحسنى‌: 1/ 81.

(13)- بحار الأنوار: 1/ 97، باب 2، حديث 7؛ عوالى اللآلى: 4/ 99، حديث 140.

(14)- نوح (71): 14.

(15)- شرح فصوص الحكم: 335.

(16)- احزاب (33): 72.

(17)- احزاب (33): 72.

(18)- بقره (2): 32.

(19)- صافّات (37): 164.

(20)- بحار الأنوار: 18/ 382، باب 3، ذيل حديث 86؛ المناقب ابن شهر آشوب: 1/ 179.

(21)- شرح فصوص الحكم، خوارزمى: 1/ 58.


انتخاب شرح:
- حسین انصاریان - محمد رضا آشتیاني - محمد جعفر امامی - حسن ممدوحی کرمانشاهی - سید احمد فهری - محمد بن سلیمان تنکابنی - محمد تقی خلجی - محمد علي مدرسی چهاردهی - ابراهیم سبزواری - بدیع الزمان قهپائی - سید عليخان حسينی حسنی مدنی شيرازی - سید علیخان حسينی حسنی مدنی شيرازی - سید محمد باقر حسينی (داماد) - سید محمد باقر موسوی حسينی شيرازی - سید محمد حسین فضل الله - سید محمد شيرازی - سید نعمة الله جزائری - عباس علی موسوی - محمد جواد مغنیه - محمد دارابی - نبیل شعبان
پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^