فارسی
شنبه 03 آذر 1403 - السبت 20 جمادى الاول 1446
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه



فراز 3 از دعای 11 ( درخواست عاقبت بخیری )

وَ إِذَا انْقَضَتْ أَيَّامُ حَيَاتِنَا ، وَ تَصَرَّمَتْ مُدَدُ أَعْمَارِنَا ، وَ اسْتَحْضَرَتْنَا دَعْوَتُكَ الَّتِي لَا بُدَّ مِنْهَا وَ مِنْ إِجَابَتِهَا ، فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ ، وَ اجْعَلْ خِتَامَ مَا تُحْصِي عَلَيْنَا كَتَبَةُ أَعْمَالِنَا تَوْبَةً مَقْبُولَةً لَا تُوقِفُنَا بَعْدَهَا عَلَى ذَنْبٍ اجْتَرَحْنَاهُ ، وَ لَا مَعْصِيَةٍ اقْتَرَفْنَاهَا .
كردگارا، آن زمان كه نقد عمر دنيائى ما تمام شد و آفتاب زندگيمان به غروب نشست و به دعوت تو كه- ما را پرهيز از آن نيست- لبيك گفتيم، و آن زمان كه سرانجام نويسندگان كتاب كردار، نيك و بد ما را بر تو مى‌شمارند، «توبه» و انابت ما را بپذير، كه پس از آن بر گناهانمان و سركشى‌هايمان از سوى تو كيفر نبينيم و سرزنش نشويم. الهى، درود تو بر «محمد» و خاندان او باد.

عاقبت به خيرى در دنيا و آخرت‌

در باب امتحان الهى، كليدهاى غيب و حكمت در اختيار خداوند است، هدايت و تربيت عامه الهى نسبت به انسان كه به منظور فراخواندن او به نيك فرجامى و سعادت صورت مى‌گيرد امتحان است؛ زيرا با اين برنامه وضعيت موجود كه آيا اهل سراى ثواب است يا سراى عقاب و كيفر، به مرحله ظهور و عينى مى‌رسد. پس ما اگر بخواهيم موجودى را در مقصدى به كار ببريم، در مرحله نخست يك سلسله اعمالى بر روى آن پياده مى‌كنيم تا صلاحيت يا عدم صلاحيت آن را دريابيم و ظرافت او را در رسيدن به كمال نهايى به دست آوريم. در نتيجه اصل هدايت و تربيت بشر و اعطاى ابزار حركت و تلاش و بهشت و جهنّم و قيامت، همه و همه در راه رساندن انسان به سرانجام نيك و عاقبت به خيرى در دنيا و آخرت است.

خداوند اين مقاصد را در چند آيه بيان فرموده است:

﴿وَ أْمُرْ أَهْلَكَ بِالصَّلَاةِ وَاصْطَبِرْ عَلَيْهَا ۖ لَا نَسْأَلُكَ رِزْقًا ۖ نَحْنُ نَرْزُقُكَ ۗ وَ الْعَاقِبَةُ لِلتَّقْوَىٰ‌﴾«1»

و خانواده‌ات را به نماز فرمان بده و خود نيز بر آن شكيبايى ورز؛ از تو رزقى نمى‌طلبيم، ما به تو روزى مى‌دهيم و عاقبت نيك براى پرهيزكارى است.

﴿تِلْكَ الدَّارُ الْأَخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِينَ لَايُرِيدُونَ عُلُوًّا فِى الْأَرْضِ وَلَا فَسَادًا وَ الْعقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ﴾«2»

آن سراى [پرارزش‌] آخرت را براى كسانى قرار مى‌دهيم كه در زمين هيچ برترى و تسلّط و هيچ فسادى را نمى‌خواهند؛ و سرانجام [نيك‌] براى پرهيزكاران است.

از ديدگاه قرآن و روايات اسلامى؛ ايمان، نماز، صبر، تسليم و رضاى حق، تقوا، توبه، شهادت در راه خدا، نيكوكارى، گذشت، تربيت و هدايت مردم، انديشيدن، خدمت به مردم، دعاى پدر و مادر، دوست و همسر خوب، سپاس گزارى، خيرات و مبرّات براى اموات از عوامل مهم نيك سرانجامى است و در منابع ديگر هم بر آن تأكيد شده است.

علّامه طباطبايى رحمه الله در فصل پانزدهم از گفتارى كه پيرامون روابط اجتماعى در اسلام دارد مى‌نويسد:

«دين حق سرانجام جهان را فرا مى‌گيرد؛ و عاقبت، از آن پرهيزگارى است؛ زيرا نوع انسانى به موجب فطرتى كه در او به وديعه سپرده شده است در پى تحصيل سعادت حقيقى خويشتن است و سعادت واقعى او در اين است كه زندگى جسم و جان او هر دو تأمين شود و از دنيا و آخرتش هر دو بهره‌مند گردد و اين همان اسلام و آيين توحيد است. و اما انحرافاتى كه در حركت انسان به سوى هدفش و صعود او به اوج كمالش پيش مى‌آيد. اين در حقيقت ناشى از خطا و اشتباه در تطبيق است؛ نه اين كه فطرت باطل باشد. و هدفى كه دستگاه آفرينش دنبال مى‌كند دير يا زود به ناچار تحقق پيدا خواهد كرد...«3»

امام صادق (عليه السلام) تفاوت اراده خداوند و حرف مردم در عاقبت انسان را، چنين بيان مى‌كند:

يُسْلَكُ بالسَّعِيدِ طَرِيقَ الأَشْقياءِ حَتَّى يَقُولَ النَّاسُ: ما أَشْبَهَهُ بِهِم، بَلْ هُوَ مِنْهُم! ثُمَّ يَتَدارَكُهُ السَّعَادَةُ. وَ قَدْ يُسْلَكُ بِالشَّقِىِّ طَريقَ السُّعَداءِ حَتَّى يَقولَ النَّاس ما أَشْبَهَهُ بِهِم بَلْ هُوَ مِنْهُم! ثُمَّ يَتَدارَكُهُ الشَّقاءُ. إِنَّ مَنْ عَلِمَهُ اللَّهُ تَعالى‌ سَعِيداً وَ إِنْ لَمْ يَبْقَ مِنَ الدُّنْيا إِلَّا فُواقُ ناقَةٍ خَتَمَ لَهُ بِالسَّعادَةِ.«4»

گاه انسان خوشبخت راه زيانكاران را مى‌پيمايد چندان كه مردم مى‌گويند چقدر او شبيه نگون‌بختان است بلكه يكى از آنان است. امّا سرانجام خوشبختى به سراغش مى‌آيد و گاه انسان بدبخت راه سعادتمندان را مى‌پيمايد تا آن جا كه مردم مى‌گويند: چقدر شبيه رستگاران است بلكه از آنان است. امّا سرانجام بدبختى او فرا مى‌رسد. كسى كه علم خدا بر خوشبختى او تعلق بگيرد اگر از عمر دنيا به اندازه فاصله بين دو دوشيدن شتر باقى مانده باشد، سرانجام خوشبخت مى‌شود.

حضرت على (عليه السلام) روزى درباره شكافته شدن قبر و برانگيخته شدن در قيامت، به دوستانش فرمود:

اگر پايان كارت با نيكبختى همراه شود، به سوى نعمت‌ها خواهى رفت و تو پادشاه فرمانبردار خواهى شد و در امان و به دور از هراس خواهد بود، فرزندانى با جام‌هايى از چشمه خوشگوار و سفيد كه نوشندگان را لذت بخشد، چونان رشته مرواريد بر گرد شما بچرخند.«5»

به اين منظور عمل فرد در نهايت، حقيقت امرش به خير يا شر تأثير به سزايى دارد.

امام على (عليه السلام) در اين باره مى‌فرمايد:

إنَّ حَقيقَةَ السَّعادَةِ أَنْ يُخْتَمَ لِلْمَرْءِ عَمَلُهُ بِالسَّعادَةِ، وَ إنَّ حَقيقَةَ الشَّقاءِ أَنْ يُخْتَمَ لِلْمَرْءِ عَمَلُهُ بِالشَّقاءِ.«6»

حقيقت خوشبختى اين است كه كار آدمى به خوشبختى بينجامد و بدبختى حقيقى اين است كه كارش به سيه كامى پايان يابد.

بنابراين عاقبت به خيرى انسان به اين معناست كه پايان كار وى همراه با كرامت و شرافت انسانى و ايمان به خدا باشد. البته متأسفانه بعضى از مردم فكر مى‌كنند عاقبت به خيرى اين است كه كسى عمرى را خوش باشد و در پايان عمر توبه كند و عمل نيكو انجام دهد، حال آن كه اين شيوه صحيح نيست؛ در حقيقت عاقبت به خير يعنى انسان زندگى جديدى را برپا كند و با نيت و عمل شايسته از دنيا برود.

به ويژه هر گاه انسانى در دنيا از نظر مالى به يارى بندگان مؤمن بشتابد از كرامت و لطف و رحمت الهى خاصى برخوردار مى‌شود. انفاق مالى به صورت صدقه و قرض از اسباب آمرزش گناهان، نجات از آتش دوزخ و بهره‌مندى از نعمت‌هاى فراوان بهشت است. و اگر با قصد رضاى الهى باشد سرانجام خيرى مؤثّر براى انسان در پى خواهد داشت.

در روايتى آمده است كه پيامبر (صلى الله عليه و آله) به يكى از مسلمانان فرمود:

مى‌خواهى تو را به موضوعى راهنمايى كنم كه با عمل به آن خداوند تو را به بهشت ببرد؛ او گفت: بلى اى رسول خدا (صلى الله عليه و آله)!

پيامبر (صلى الله عليه و آله) فرمود: از آنچه خداوند به تو داده تو هم به نيازمندان بده. او گفت: اگر خودم نيازمندتر از او باشم چه كنم؟

حضرت فرمود: مظلوم را يارى كن. او گفت: اگر خودم ناتوان‌تر از او باشم چه كنم؟

فرمود: براى نادان كارى انجام بده، يعنى راهنمايى‌اش كن. عرض كرد: اگر خودم از او نادان‌تر بودم چه كنم؟

حضرت فرمود: زبانت را به غير از خير خاموش نگه دار. آيا شاد نمى‌شوى كه يكى از اين خصلت‌ها در تو باشد و به بهشت برده شوى«7»

اين حكايت نشانگر اين است كه يارى رسانى مؤمن منحصر به كمك مالى تنها نيست؛ بلكه هر گونه حركتى كه سبب نجات شخصى از گرفتارى مالى و كارى و جانى، حتى مشكلات علمى و دينى گردد از شيوه‌هاى ختم به خير و كامروايى است.

از سوى ديگر ترس از عاقبت سوء و شومى سرانجامى، دل‌هاى اهل معرفت را جريحه‌دار ساخته و بر آن ناله‌ها از سينه و اشك‌ها از ديدگان برآمده است. گروهى از اهل عرفان از درك آن حالت ناتوان شده‌اند و قدم‌هايشان لرزيده است. بنابراين اهل حق و سعادت، با دعا و ذكر و اشتياق به حق تعالى، طلب حسن عاقبت مى‌كنند و تداوم بر اين حال را تا دم مرگ، خواستارند.

مقام محب در نزد حبيب داراى ذوق و شوقى است كه تنها با حب و علاقه درك مى‌شود. همان طور كه براى ذكر مراتبى است براى ذاكر هم به حسب جايگاه او درجاتى است كه در سلوك به معرفت حق و نيك عاقبتى برقرار گرديده است.

پس ذكر براى انسان وسيله‌اى است براى دلدادگى به محبوب تا در حب ذات حق فانى گردد.

سُئِلَ سَهْلٌ‌«8»: مَا الذِّكر؟ قالَ: الطَّاعَةُ. قُلْتُ: مَا الطَّاعَةُ؟ قالَ: الإِخْلاصُ. قُلْتُ: مَا الإِخْلاص؟ قالَ: المُشاهَدَةُ. قُلْتُ: وَ مَا المُشاهَدَةُ؟ قالَ: الْعُبُودِيَّةُ. قُلْتُ: مَا العُبُودِيَّةُ؟ قالَ: الرِّضا. قُلْتُ: مَا الرِّضا؟ قالَ: الإِفْتِقارُ. قُلْتُ: مَا الإِفْتِقارُ؟ قالَ: التَّضَرُّعُ و الإِلْتِجاءُ، سَلَّمَ ثُمَّ سَلَّمَ إِلَى المَمَاتِ.«9»

از سهل پرسيده شد: ذكر چيست؟ گفت: فرمانبرى، گفتم: فرمانبرى چيست؟

گفت: خالص گردانيدن، گفتم: خالص چيست؟ گفت: ديدن، گفتم: ديدن چيست؟ گفت: بندگى، گفتم: بندگى چيست؟ گفت: خشنودى، گفتم: خشنودى چيست؟ گفت: نيازمندى، گفتم: نيازمندى چيست؟ گفت: زارى و پناهندگى و تسليم سپس تسليم، تا مرگ.


داستانى در سوء عاقبت‌

امام خمينى رحمه الله نقل كردند كه:

مردى در زمان جوانى من در شهرى پس از عمرى زحمت در راه تحصيل امور مادّى خانه‌اى مجلّل براى خود و فرزندانش بنا كرد، چند روزى از نشستن در آن خانه نگذشته بود كه مرگش فرارسيد، كلمه طيّبه لا اله الّا اللّه به او تلقين كردند و او با ترشرويى از گفتن آن سرمى‌پيچيد و با اوقات تلخى گفت: عمرى براى فرزندانم و ساختن خانه زحمت كشيدم، اكنون كه فرزندانم بزرگ شده‌اند و مى‌خواهم كنار آنان در اين خانه روزى چند خوش باشم خدا مى‌خواهد مرا به جهان ديگر انتقال دهد؟

من هرگز از خدا راضى نخواهم بود. اين بگفت و با ناراضى بودن از حق چشم از جهان بست.

در اصحاب رسول خدا و ائمّه طاهرين (عليهم السلام) كسانى بودند كه ابتداى بسيار خوبى داشتند، ولى به عاقبت بسيار بدى دچار شدند، معاذبن جبل، سعد بن وقّاص، زبير، طلحه از نمونه‌هاى بارز آن افرادند.


عبدالملك مروان و عاقبت او

عبدالملك مروان مدّتى از كثرت عبادت و رفت و آمد در مسجد به كبوتر مسجد، معروف شده بود. ولى پس از رسيدن به مقام و قدرت، از تمام عبادات و خيرات و مسائل الهى جدا شد و به يكى از پليدترين چهره‌هاى ظلم و ستم مبدّل گشت.

در آخرين روز زندگى، دستور داد رختخوابش را به اطاقى در طبقه دوم ساختمانش كه از چهار طرف مشرف به اطراف دمشق بود ببرند. در آن جا نگاهى به اطراف انداخت و فرياد زد: خداوندا، سراسر دفترم از گناه سياه است، روانم آلوده و سنگين است، مى‌خواهم از گناه توبه كنم ولى چون از تو بدم مى‌آيد توبه نمى‌كنم.

اين بگفت و جان به مالك دوزخ سپرد.


عاقبت عابدى از قوم موسى (عليه السلام)‌

او سال‌ها خدا را بندگى كرده بود، كارش به جائى رسيده بود كه ديوانه‌ها و آنان كه دچار امراض روانى بودند، براى معالجه نزد او آورده و نتيجه مى‌گرفتند.

روزى زنى صاحب شرف را برادران وى نزد عابد آوردند و او را براى معالجه در صومعه وى گذاشتند، تا پس از علاج از مرض برگردند و او را بر خود ببرند. صورت زيباى زن، عابد را دچار وسوسه سخت كرد و كارى كه نبايد بشود، شد. پس از چند روز آثار حاملگى در زن ديد، او را به قتل رساند و جنازه‌اش را در بيابان دفن كرد.

داستان در نزد حاكم فاش شد، او را دستگير كردند، به عملش اقرار كرد و به فرمان امير به دار رفت. شيطان نزدش مجسّم شد گفت: آن وسوسه كار من بود، اكنون برايم سجده‌اى كن تا تو را نجات دهم. گفت: بر اين دار مرا قدرت سجده نيست. آن دشمن خدا گفت: اشاره‌اى مرا كافى است. چون به اشاره رفت در همان حال هم جان داد و به اين خاطر تمام خوبى‌هايش به باد رفت.

ابن عباس شاگرد حضرت على (عليه السلام) اين داستان را بر آيه ذيل تطبيق داده است.«10»

﴿كَمَثَلِ الشَّيْطانِ إذْ قالَ لِلْانْسانِ اكْفُرْ فَلَمّا كَفَرَ قالَ إنّى بَرى‌ءٌ مِنْكَ﴾«11»

[داستان منافقان كه كافران از اهل كتاب را با وعده‌هاى دروغ فريفتند] چون داستان شيطان است كه به انسان گفت: كافر شو. هنگامى كه كافر شد، گفت: من از تو بيزارم.

اى خوش آن عارف سالك كه ز راه آگاه است‌

حاصل بندگيش ديدن روى شاه است‌

گر جهان بينى و بس، فرق تو با حيوان چيست‌

چشم انسان همه بيناى جمال اللَّه است‌

سركويت شده از خون شهيدان دريا

مگر اى جان جهان كوى تو قربانگاه است‌

خود كه باشى تو كه هر جامه بدوزم از وصف‌

پيش بالاى تو چون آورم آن كوتاه است‌

آه اگر لطف توام بدرقه ره نشود

كه گهر دارم و صد راهزنم در راه است‌

گر من از خود نيم آگاه صغيرا غم نيست‌

بنده پير مغانم كه زمن آگاه است‌

(صغير)


عاقبت به خيرى فضيل‌

كارش سرقت بود، كاروان‌هاى تجارتى از دست او امان نداشتند، با نوچه هايش راه را بر كاروان‌ها مى‌بستند و اموال آنان را به غارت مى‌بردند.

شبى از پشت بامى براى دزدى و شهوترانى بالا رفت، در آن ساعت ملكوتى كه بسيارى از مردم خواب بودند، مردى از عاشقان حق مشغول قرائت قرآن بود، اين آيه را با صداى حزين تلاوت مى‌كرد، آيه‌اى كه صيقل دل و زداينده زنگار از روح بود:

﴿الَمْ يَأْنِ لِلَّذينَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِكْرِ اللّهِ وَ مَا نَزَلَ مِنَ الحَقِّ﴾«12»

آيا براى اهل ايمان وقت آن نرسيده كه دل هايشان براى ياد خدا و قرآنى كه نازل شده نرم و فروتن شود؟

با شنيدن اين آيه، انقلابى عجيب در درونش پديد شد. بر همان بام به حضرت حق عرضه داشت: اگر به من مى‌گويى، چرا، وقتش رسيده. از بام به زير آمد و حركت كرد. به وقت سحر به محلّى رسيد كه كاروانى بار انداخته بود. قافله سالار، اهل قافله را آرام آرام صدا مى‌زد كه برخيزيد بار كنيد، مبادا به حمله فضيل عياض برخورد كرده سرمايه خود را از دست بدهيم. با گريه‌اى حزين و دلى شكسته صدا زد: قافله سالار، قافله را مترسان، سگى كه از او مى‌ترسيديد نيمه شب گذشته او را به بند كشيده و مردم را از شرّش خلاص كردند.

او به تدريج صاحبان كالاها را راضى و به منافع معرفت رو آورد، تا پس از مدّتى از عارفان عاشق شد و شاگردانى عارف تربيت كرد و كلمات نورانى در مسائل عرفانى و تربيتى از خود به يادگار گذاشت.

حكايت قوم يونس و بهلول نبّاش و بشر حافى، شناخته شده تمام اهل ايمان است كه با جرقّه‌اى الهى و بارقه‌اى ملكوتى عاقبت به خير شدند و از شرّ دنيا و آخرت در امان رفتند.

مسأله عاقبت به خيرى آن قدر مهم است كه انبيا و امامان و اولياى الهى در دعاهاى خود از حضرت حق با اصرار درخواست آن را داشتند.

عراقى شوريده حال مى‌گويد:

اى هواى تو مونس جانم‌

مايه درد و اصل درمانم‌

مرغ جان تا بيافت ديده باز

در هواى تو مى‌كند پرواز

گفتگوى تو روز و شب يارم‌

جست و جوى تو حاصل كارم‌

دلم از عشق توست ديوانه‌

تا تو شمعى تو راست پروانه‌

نيك در كار خويش حيرانم‌

درد خود را دوا نمى‌دانم‌

(فخر الدين عراقى)

______________________________

(1)- طه (20): 132.

(2)- قصص (28): 83.

(3)- تفسير الميزان: 4/ 131- 132.

(4)- الكافى: 1/ 154، حديث 3؛ بحار الأنوار: 5/ 159، باب 6، حديث 15.

(5)- بحار الأنوار: 74/ 373، باب 14، حديث 35؛ الأمالى، شيخ طوسى: 652، حديث 1353.

(6)- معانى الأخبار: 345؛ بحار الأنوار: 68/ 364، باب 90، حديث 3.

(7)- الكافى: 3/ 113، حديث 5؛ بحار الأنوار: 68/ 296، باب 78، حديث 69.

(8)- سهل ابن عبداللّه تسترى از بزرگان اهل تصوّف و طريقت مى‌باشد. (لغت نامه دهخدا).

(9)- تفسير السّلمى: 2/ 146، ذيل آيه 35 سوره احزاب؛ لوامع الأنوار العرشيّة فى شرح الصحيفة السّجادية: 2/ 570، دعاى 11.

(10)- بحار الأنوار: 14/ 486- 487، باب 32؛ قصص الأنبياء، جزائرى: 460؛ مستدرك سفينة البحار: 1/ 330.

(11)- حشر (59): 16.

(12)- حديد (57): 16.


انتخاب شرح:
- حسین انصاریان - محمد رضا آشتیاني - محمد جعفر امامی - حسن ممدوحی کرمانشاهی - سید احمد فهری - محمد بن سلیمان تنکابنی - محمد علي مدرسی چهاردهی - بدیع الزمان قهپائی - سید عليخان حسينی حسنی مدنی شيرازی - سید علیخان حسينی حسنی مدنی شيرازی - سید محمد باقر حسينی (داماد) - سید محمد باقر موسوی حسينی شيرازی - سید محمد حسین فضل الله - سید محمد شيرازی - سید نعمة الله جزائری - عباس علی موسوی - محمد جواد مغنیه - محمد دارابی - نبیل شعبان
پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^