فارسی
سه شنبه 15 آبان 1403 - الثلاثاء 2 جمادى الاول 1446
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه
0
نفر 0

سگى غذاى سلطان را برد

 عمرو ليث صفارى با چند صد هزار نيروى رزمى و هزاران آمال و آرزو براى جنگ با امير اسماعيل سامانى از خانه بيرون رفت .هنوز آتش جنگ شعله ور نشده بود كه اسب عمرو سركشى كرده او را نزديك اردوى امير اسماعيل آورد و به چنگ سربازان امير اسماعيل سپرد !! به دستور امير اسماعيل ، عمرو را در خيمه اى در كنار لشگر زندانى كردند ، چون شب شد ، از امير اسماعيل دستور غذا براى عمرو خواستند ، بنا شد غذايى گرم در يك سطل معمولى براى عمرو ببرند ، سطلى از غذاى داغ در حالى كه بخار از آن برمى خاست برابر عمرو گذاشتند ، در اين حال سگى گرسنه سر رسيد ، سر به سطل برد ، از داغى غذا پوزه اش بسوخت ، با عجله سر از سطل بيرون كرد ، دسته سطل به گردن سگ افتاد ، سطل را با خود برداشته و با شتاب به بيابان روان شد عمرو خنده بلند و تلخى كرد ، زندانبان از او سبب خنده پرسيد ، پاسخ گفت : شب قبل رئيس آشپزخانه ام از كمبود مركب جهت حمل آشپزخانه ناله داشت ، دستور دادم صد شتر براى حمل وسايل به شترانش اضافه كنند ، شب گذشته دويست شتر از حمل آشپزخانه ام عاجز بودند ، امشب سگى ظرف غذايم را به راحتى برد ، از اين جهت خنده ام گرفت ، عمرو مدت كمى اسير امير بود تا كشته شد و ديگر به خانه برنگشت .


منبع : برگرفته از کتاب داستانهای عبرت آموز استاد حسین انصاریان
0
0% (نفر 0)
 
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
امتیاز شما به این مطلب ؟
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب

ما با شما در ثواب شما شريكيم‏
سگى غذاى سلطان را برد
درخت دين‏
پرخورى‏
اهل ذكر
مبارك شديد
او لايق ديدار حجت خدا نيست‏
حكايت خواجه نظام الملك‏ با فارابى‏
دعاى سه گرفتار
داستان تأسف ‏بار عقبة بن ابى معيط

بیشترین بازدید این مجموعه

على را برايم توصيف كن
اهل ذكر
با شروط آن
حكايت جوان صالح و پيشنهاد عجيب‏
داستانی از يك قدح شراب
حکایت خدمت به پدر و مادر
پرخورى‏
درجه اهل معرفت‏
اگر توبه كند...
معجزه الهى پيامبر در نوزادى‏

 
نظرات کاربر

پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^