فارسی
جمعه 10 فروردين 1403 - الجمعة 18 رمضان 1445
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه
1
نفر 2
100% این مطلب را پسندیده اند

دستگیری و بازداشت انقلابیون

در ادامۀ مبارزه بر ضد جشن های 2500 ساله ، حضرت امام در نجف اشرف سخنرانی تندی ایراد کردند . هم زمان نیز اعلامیه ای انتشار دادند . تعدادی از اعلامیه ها به دست من رسید . هر مسجدی که می رفتم ، هنگام بر داشتن مهر ، تعدادی از اعلامیه ها را  از زیر لباس درآورده ، در جا مهری می گذاشتم . روزی هم یکی از اعلامیه ها را به دانشجویی به نام آقای افجه ای دادم . از قضا او را در یک درگیری دستگیر کرده ، اعلامیه را از جیبش در می آورند و سرانجام با ضرب و شتم فراوان او می گوید اعلامیه را از فلانی گرفته ام .
روزی هنگام ظهر تازه به خانه رسیده بودم و مهمان زیادی هم داشتیم . سفره که پهن شد ، ناگهان مأموران خانه را محاصره کردند و چند نفر وارد شدند . تعداد زیادی از آن اعلامیه ها و کتاب ولایت فقیه امام روی طاقچۀ اتاق بود . هم چنین اسنادی از انقلاب ، کتاب های متنوع سیاسی ، دو عکس از نواب صفوی و از همه مهمتر 25 قطعه عکس از حضرت امام در خانه وجود داشت .
مادر خانمم فورا کتاب ولایت فقیه و اعلامیه ها را از روی طاقچه برداشت و زیر چادر گرفت و به طریقی خود را به آشپز خانه رساند . و آنها را له کرد و در منبع نفت انداخت . ما بی حرکت ایستادیم و آنها خانه را گشتند . در ابتدا به کتاب خانه رفتند و تمام کتابهای سیاسی را جمع کردند . سپس گوشه و کنار خانه ، داخل لباس ها ، رختخواب ها ، زیر فرش ها و همه جا را زیر و رو کردند . عکس ها داخل کمد بود ، اگر آنها را می یافتند کار ما تمام بود ، در آن زمان ، هیچ کجا نام و عکسی از امام به چشم نمی خورد . در بعضی رساله ها که فتاوای مختلف علما را در پاورقی داشتند ، در نقل فتوای امام ، فقط دو پرانتز خالی گذاشته بودند . حتی اجازه نبود به نشانۀ نام خمینی ، مثلا حرف « خ » نوشته شود .
خیلی نگران عکس ها بودم . واقعا قرآن معجزه می کند . آیۀ « وَجَعَلْنَا مِن بَيْنِ أَيْدِيهِمْ سَدًّا وَمِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا فَأَغْشَيْنَاهُمْ فَهُمْ لاَ يُبْصِرُونَ » را خواندم ، مأموران به طرف کمد رفتند و داخل آن را نیز گشتند ، ولی اصلا در قسمت مربوط به عکس ها را باز نکردند .
ما را چشم بسته به کمیتۀ مشترک بردند . لباسهایم را گرفته ، لباس زندان دادند و با لگدی محکم ، مرا به سلول انفرادی انداختند . از سر شب تا صبح ، ناله و فریاد دلخراش بچه ها به گوش می رسید و تاب و توان از من ربوده بود . خیلی برای خودم ناراحت نبودم . من در راه انقلاب به قول معروف ، پیه همه چیز را به خود مالیده بودم . برای آن بیچاره ها که زیر شکنجه ضجه می زدند ،گریه می کردم و اشک می ریختم و تا صبح لحظه ای نخوابیدم .
ساعت ده صبح مرا برای بازجویی بردند . اعلامیه روی میز بود . باز پرس گفت: « این اعلامیه را تو پخش کرده ای ؟» گفتم : « نه من پخش نکرده ام . ولی یکی از اینها را در مسجدی روی جا مهری دیدم ، آن را برداشتم ولی فرصت نکردم بخوانم . در خانه آن را خواندم و دوباره در جیب گذاشتم ، امروز پای منبر جوانی گفت چه خبر ؟ گفتم چنین اعلامیه ای را پیدا کرده ام ، او هم آن را از من گرفت .»
آقای افجه ای را آوردند ، خوشبختانه هنگام رویارویی با ما خیلی درست و سنجیده حرف زد . او در حالی که از رفقای نزدیک ما بود ، وانمود کرد که آشنایی چندانی با من ندارد . باز پرس گفت : « ما می دانیم که تو اعلامیه های خمینی را پخش می کنی . اصلا تو چه رابطه ای با خمینی داری ؟ »گفتم : « با او رابطۀ خاصی ندارم . » گفت : « چرا داری . از نزدیکان او هستی . از کتابهای سیاسی و گزارشهای ساواک از منبرهایت و بالاخص این اعلامیه پیداست که با او رابطۀ نزدیکی داری . » گفتم : « هرگزاینطور نیست . من همین قدر می دانم که پس از فوت آیت الله بروجردی ، در روزنامه ها نوشتند بعد از ایشان چند نفر مطرح اند ، که یکی هم آقای خمینی بود . عکس او را نیز در روزنامۀ اطلاعات یا کیهان دیده ام . فقط همین و بس . نه دنبال او هستم و نه جزو باند او . این اعلامیه هم ، همانطور که گفتم ، به طور اتفاقی به دست من افتاده است . »
گفت : « دروغ می گویی . تو حتما مقلد خمینی هستی ، نیستی ؟ پدرت را در می آورم . دستور می دهم تو را شکنجه کنند . از شب تا صبح روی منقل برقی بخوابانند . اصلا تو را دار می زنم . »
از قضا در آن زمان به دلیل مشغولیت زیاد ، چند وقتی به سلمانی نرفته بودم . موها و ریش و سبیلم بلند شده بود . خیره خیره به او نگاه کردم و گفتم : « اصلا به این قیافه می خورد که اهل تقلید باشد؟ من با خمینی چه سر و کاری دارم . من درویشم و دستوراتم را از پیر می گیرم . » بی صبرانه پرسید : « پیر تو کیست؟» نام رییس یکی از مشایخ را گفتم . ذوق زده گفت : « اتفاقا من هم مرید او هستم . » بدین ترتیب برخوردش با ما به کلی فرق کرد و خیلی ملایم شروع کرد به نصیحت کردن و گفت : « تو که اهل طریقت هستی ، تو که اهل سیر و سلوک هستی ، نباید در سیاست دخالت کنی ، نباید اعلامیه های خمینی را این طرف و آن طرف ببری و .... » من پیش خود مرتب خدا را شکر می کردم که آن عکسها را ندیدند و گرنه کارم زار بود و هیچ عذر و بهانه ای کار ساز نبود .
پس از آن دستور داد مرا به زندان برگرداندند . پس از چندی آقای سپهبد کاتوزیان (که پیش تر از او ذکر خیری شد ) تلفن کرد و گفت که این آقایی که گرفته اید کاره ای نیست  و اصلا اهل این حرفها نیست . سه روز بعد مرا آزاد کردند و بدین شکل معجزه آسا از محکومیتی هفت – هشت ساله نجات پیدا یافتم .


منبع : منتشر شده توسط مرکز اسناد انقلاب اسلامی
1
100% (نفر 2)
 
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
امتیاز شما به این مطلب ؟
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب

توسل به حضرت حجت برای آمدن میهمان
رویای صادقه
شهر به شهر برای تثبیت انقلاب
عتاب پیامبر اکرم (ص)
به عشق وطن
شروع تبلیغ
درس خارج
آرامش و برکت منبر
فضای باز سیاسی
پرچم های دعای کمیل

بیشترین بازدید این مجموعه

توسل به حضرت حجت برای آمدن میهمان

 
نظرات کاربر

هرمزامیری
عالی است
پاسخ
0     0
31 فروردين 1390 ساعت 11:51 بعد از ظهر
پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^