ملاّ عبدالرزّاق لاهيجى در توضيح مختصر خود بر اين جمله فرموده : اين علم كه تحصيلش بر همه كس واجب است ، راه بردن به مصالح و مفاسد نفس است ، كه چه چيز موجب صلاح نفس و چه چيز باعث فساد آن است و به عبارت بهتر ، دانستن اقسام حكمت عملى و عمل به آن است .
پس معلوم شد كه علمى كه آدمى مكلّف است به تحصيل آن ، علم به احكام شرع است ، گرچه اسلام عزيز ، براى پيشبرد اهداف عاليه انسانى ، تحصيل هر علم نافعى را واجب دانسته ، ولى بايد به اين حقيقت توجّه داشت كه عنايت اسلام به علمى كه محصول آن تهذيب نفس از رذايل و آراسته شدن نفس به حسنات است عنايت خاصّ است و اين علم را كه حضرت صادق عليه السلام « علم انفس » خوانده اند ، تحصيلش بر تمام مرد و زن واجب عينى است . زيرا نفس ، كارفرماى حيات آدمى است و تمام اعضا و جوارح انسان در سايه دولت و حكومت او هستند ، اگر نفس آلوده به سيّئات باشد ، اعضا و جوارح هم آلوده به سيّئات خواهند شد و اگر آراسته به حسنات باشد ، اعضا و جوارحى كه در زير فرمان او هستند ، آراسته به حسنات خواهند بود .
در حقيقت بايد گفت : نفس ، نسبت به اعضا و جوارح همانند منبع انرژى است و اعضا و جوارح نسبت به نفس همانند كارگر خرج كننده هستند .
اگر نفس ، ظرف درستى ها و پاكى ها باشد ، اعضا و جوارح با عمل خود ، همان پاكى ها و درستى ها را در حقيقت خرج مى كنند و اگر نفس ، ظرف ناپاكى ها و آلودگى ها باشد ، اعضا و جوارح بالاجبار با عمل خود خرج كننده همان ناپاكى ها و آلودگى ها خواهند بود .
بايد گفت : ملاك سعادت و شقاوت انسان و علّت خوشبختى و بدبختى او در دنيا و آخرت ، نفس است .
انسان بايد با كمال جديّت ، به دنبال علمى كه مصالح و مفاسد نفس را شرح داده ـ كه در واقع همان علم اخلاق است ـ برود و چون آگاه به علل خوشبختى و بدبختى نفس شد ، با كمال شدّت آن علم را به كار بندد ، يعنى از طريق تمرين و رياضت ، نفس را به حسنات آراسته كرده و از رذايل پاك نمايد و بدون به دست آوردن اين علم و آراسته شدن به اين دانش و منوّر شدن به نور اين معرفت تهذيب نفس امكان ندارد .
اين معرفت است كه تحصيل آن از اهمّ واجبات است و به همين خاطر پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله آن را فريضه دانسته است . اين معرفت و عمل به آن به انسان برترين قيم را مى دهد و از انسان موجودى الهى و ملكوتى مى سازد . امام اميرالمؤمنين عليه السلام در روايتى فرمودند :
هيچ حركتى نيست مگر اين كه انسان قبل از آن احتياج به معرفت دارد ، چون بدون معرفت ، حركت انسان حركت جاهلانه و حركت جاهلانه حركت در تاريكى و ظلمت و رفتن به سوى بدبختى است .
قالَ عَلِىٌّ عليه السلام : يا كُمِيْلُ ما مِنْ حَرَكَةٍ إِلاّ وَأَنْتَ مُحْتاجٌ فيها إِلى مَعْرِفَةٍ.
على عليه السلام فرمود : اى كميل ! هيچ حركتى نيست مگر اين كه تو در آن نيازمند به شناخت و معرفتى .
يزيد بن مذعور مى گويد : اوزاعى را پس از مرگ به خواب ديدم و به او گفتم : بهترين عملى كه به آن تقرّب جويم چيست ؟ گفت : درجه اى بلندتر از درجه اهل معرفت نديدم .
خوشا به حال آن مردمى كه قدر و ارزش خود را شناختند ، به موقعيّت عالى خود در اين عالم شگفت انگيز پى بردند ، ودر جستجوى علم و معرفت برخاسته، و به نور آگاهى و دانش روشن شدند و قدم در راه سير و سلوك تا رسيدن به لقاء حق گذاشتند و به جايى كه بايد برسند و آنجا فقط جاى انسان است ، رسيدند .
خوشا به حال آن مردمى كه با تمام وجود به فرمان خداى مهربان ، با ديو خطرناك هواى نفس به مبارزه برخاستند و بر اين دشمن جانى پيروز شده ، نفس را از آلودگى ها پيراستند و به حسنات و پاكى ها آراستند .
عطّار آن سير كننده هفت شهر عشق در بيان ارزش انسان مى گويد :
عزيزا هر دو عالم سايه توست
تويى از روى ذات آيينه شاه
كه داند تا تو اندر پرده غيب
برآ از پرده و بيع و شرا كن
تو اندر پرده غيبى كه هر چيز
تو از « عطّار » بشنو كان چه اصل است
برون نيست از تو و همسايه تو است
*
بهشت و دوزخ از پيرايه توست
شه از روى صفاتى آيه توست
چه چيزى و چه اصلى سايه تو است
كه هر دو كون يك سرمايه تو است
تو مى بينى تو ، آن خود سايه تو است
برون نيست از تو و همسايه تو است
اين را بدانيد كه جهل به معارف الهيه كه عبارت است از : توحيد ، نبوّت ، امامت ، معاد ، ملائكه ، برزخ ، كتاب ، حساب ، ميزان ، صراط ، بهشت و جهنّم ، احكام شرع و حلال و حرام و مسائل بلند اخلاقى ، ريشه تمام بدبختى ها و باعث مفاسد و مهالك است .
در انسان قدرت يادگيرى اين واقعيت ها وعمل به آن هست اگر انسان درصدد تحصيل برنيايد ، يا با كمال وقاحت و بى شرمى به انكار اين حقايق برخيزد ، در حقيقت نفس خود را سرزمين روئيدن شجره خبيثه كرده و به دست خود علّت خزى دنيا و عذاب آخرت را فراهم نموده است .
خدا را فراموش نكنيد ، خود را از ياد نبريد ، جاهل و كور زندگى ننماييد ، موقعيّت مهم خود را در عالم خلقت به خطر نيندازيد ، آنان كه خدا و خود و وسايل سعادت دنيا و آخرت را فراموش كنند ، نه اين كه به دنياى آنان ضربه هاى مهلكى وارد خواهد آمد ، آخرت بسيار بدى را در پى خواهند داشت .
وَمَنْ أَعْرَضَ عَن ذِكْرِى فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنكاً وَنَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ أَعْمَى * قَالَ رَبِّ لِمَ حَشَرْتَنِى أَعْمَى وَقَدْ كُنتُ بَصِيراً * قَالَ كَذلِكَ أَتَتْكَ آيَاتُنَا فَنَسِيتَهَا وَكَذلِكَ الْيَوْمَ تُنسَى .
و هر كس از هدايت من [ كه سبب ياد نمودن از من در همه امور است ]روى بگرداند ، براى او زندگى تنگ [ و سختى ] خواهد بود، و روز قيامت او را نابينا محشور مى كنيم . * مى گويد: پروردگارا ! براى چه مرا نابينا محشور كردى ، در حالى كه [ در دنيا ]بينا بودم ؟ * [ خدا ] مى گويد : همين گونه كه آيات ما براى تو آمد و آن ها را فراموش كردى اين چنين امروز فراموش مى شوى .
اين فقير دل شكسته در اين زمينه چنين سروده :
*
من عرشى آشيان مرغ الستم
مرا در كوى جانان بود مأوا
مى من از خُم عشق الهى است
كرامت بهر من در حق پرستى است
مرا خواندست سوى خويش جانان
به من گفتا كه شيطان دشمن تست
كنون اى جان جانان از ره لطف
قسم بر تو زغيرت دل بريدم
به يمن عشق تو اى اصل عالم
منم مسكين گداى رحمت تو
ز تو هستم به هر مسلك كه هستم
*
كه عهد خويش را با حق شكستم
چرا بر مشت خاكى پاى بستم
چرا از عشق تن اين گونه مستم
تفو بر من كه اكنون خود پرستم
هنوز از قيد نفس دون نرستم
ولى با دشمن پر كين نشستم
عنايت كن كه من بى پا و دستم
پس آنگه دل به الطاف تو بستم
سرافرازم اگر در ذات پستم
ز تو هستم به هر مسلك كه هستم
عرفا و سالكان طريق براساس آيات و روايات مى گويند : پنج چيز مرد سالك رابه مقامات عاليه مى رساند :
1 ـ ترك آرزوها و امانى و قناعت به آنچه به او مى رسد .
2 ـ تواضع و افتادگى در برابر بزرگان جهت رسيدن به توفيقات ربّانى .
3 ـ ترك هواهاى نفسانى براى يافتن فيوضات الهى .
4 ـ دورى از اهل جهل و نادانى .
5 ـ تقوا و پرهيزكارى جهت رسيدن به مقامات ملكوتى و روحانى .
[ فَيَجبُ أَنْ تَكُونَ نَفْسُ الْمُؤْمِنِ عَلى كُلِّ حالٍ فى شُكْرٍ أَوْ عُذْرٍ ، عَلى مَعْنى إِنْ قُبِلَ فَفَضْلٌ وَإِنْ رُدَّ فَعَدْلٌ ]
واجب است انسان با توجّه به دستورهاى الهى ، به نفس حالتى بدهد كه در تمام احوال يا در شكر حق باشد ، يا در عذرخواهى از محبوب ، در محضر حضرت مولا به طور جدّى و حقيقى بگويد كه آنچه عمل خوب از من سر زد به توفيق تو بود و من بر آن شكر مى كنم و آنچه تقصير از من صادر شد به درگاهت عذرخواه و تائبم ؛ اى مولاى مهربان من ! اگر اعمال نيكم را بپذيرى آن عين فضل تو است و اگر رد كنى عين عدل تو است !
ملاّ عبدالرزّاق در ترجمه جملات بالا فرموده :
پس واجب است كه مؤمن در همه حال ، يا شكر كند ، يا عذر خواهد ، مثل آن كه اگر فى الجمله توفيق عبادتى و عمل صالحى يافته باشد و عمل خيرى از او صادر شده باشد مثل تهجّد يا گريه از خوف الهى ، يا قضاى حاجت مؤمن ، بايد شكر خدا را بگويد و به درگاهش عرضه بدارد : خدايا ! به درگاه تو شكر كه به مدد و توفيق تو فى الجمله عمل خيرى از من صادر شده و اگر تقصيرى واقع شده باشد استغفار كند و عذر خواهد و بگويد :
خداوندا ! من چگونه آنچه حقّ بندگى تو باشد توانم به جا آورد كه من بنده ضعيف توام و از ضعيف جز ضعيف و ناقص نيايد ، به كرم خود اين عمل ناقص مرا بپذير و شكسته بسته مرا قبول كن ، بلكه مؤمن بايد كه هرچند بذل جهد كند و در عمل نهايت سعى به عمل آورد به كرده خود و گفته خود وقعى و اعتبارى راه ندهد كه تمام كرده او و نيكى ها و عبادات او در پيش غنى على الاطلاق و مالك بالاستحقاق چه ارزشى تواند داشت ؟!
آرى ، اگر اين كوشش هاى ناقابل را قبول كند محض تفضّل است و اگر يك جا همه موجوديّت انسان را با تمام اعمالش رد كند و قبول ننمايد عين عدل است و كسى را ياراى چون و چرا با حضرت مولا نيست .
عزيزم ! از حال غفلت به در آى و پنبه شيطانى از گوش خود درآر و چشم دل باز كن ، تا معلومت گردد حال بيدارى يعنى چه ؟ و شنيدن آواى يار چه لذّتى دارد و يافتن عظمت او به وسيله ديده دل با تو چه خواهد كرد ؟
در اين حال است كه خود را از ذره ناديدنى كوچك تر خواهى ديد و بلكه به خاطر كوچكى فوق العاده ات خود را نخواهى ديد و محو عظمت و بزرگى حضرت او خواهى شد ، با اين كه درك عظمت و اقعى او براى احدى حتّى خاصّان درگاه ميسّر نيست ، در اين وقت است كه اگر عبادات و طاعات تو هزاران برابر از تمام كوه هاى عالم بزرگ تر باشد آن را نبينى و به هيچ انگارى ، آن وقت است كه براى همان عبادات ناقابلت به خاطر اين كه توفيق يافتى شكر كنى و از كمى و كوچكى و حقيرى و ناچيزى آن عبادات در برابر عظمت حضرت دوست و محبّت هايى كه او به تو كرده در مقام عذرخواهى برآيى !!
سيره انبيا و امامان عليهم السلام در برابر وجود مقدّس حق همين طور بود ، عالم بزرگ شيعه ، شيخ مفيد در كتاب «الارشاد» حديثى از حضرت صادق عليه السلام در توضيح عبادت اميرالمؤمنين عليه السلام بدين مضمون نقل مى كند :
واللّه قسم على بن ابى طالب عليه السلام تا از دنيا رفت هرگز حرامى نخورد و دو امرى از اوامر حق بر او عرضه نشد ، مگر اين كه سخت ترين آن دو را براى عمل اختيار كرد و بر پيامبر صلى الله عليه و آله شدّتى نازل نشد مگر اين كه على را از باب اطمينانى كه به او داشت خبر كرد ؛ زيرا در امّت جز اميرالمؤمنين كسى طاقت عمل كردن به مانند پيغمبر نداشت ، على عمل مى كرد عمل شخص ترسناك ، آن حضرت خود را بين بهشت و جهنّم مى ديد ، اميد ثواب و ترس از عقاب داشت ، از كاركرد دست خود و محصول رنجى كه در كار كردن كشيده بود ، هزار بنده در راه خدا آزاد كرد .
قوت اهل بيتش را روغن و سركه و خرما قرار داده بود ، لباسش از كرباس بود و اگر آستينش بلند مى آمد ، قيچى مى خواست و آن را قطع مى كرد . كسى از اولادش در اين امور شبيه تر از امام سجّاد عليه السلام نبود ، حضرت باقر عليه السلام وارد بر پدر بزرگوار شد ، ديد پدر مهربانش به حدّى از عبادت رسيده كه كسى به آن حد نرسيده ، رنگش از بيدارى شب زرد شده بود و چشمانش گويى از شدّت گريه سوخته بود و جبهه اش جراحت داشت ، بينى آن جناب از كثرت سجود گويى پاره شده بود ، ساق پاى آن حضرت از زيادى ايستادن در نماز ورم كرده بود .
امام باقر عليه السلاممى فرمايد : از ديدن حال پدرم نتوانستم از گريه خوددارى كنم ، گريه كردم در حالى كه پدر مشغول فكر بود ، پس به من توجّه كرد و فرمود :
پسرم !
صحيفه هايى كه عبادت اميرالمؤمنين در آن است به من بده ، آن ها را به دست حضرت دادم ، مقدار كمى قرائت كرد ، سپس آن را گذاشت و در حال ناراحتى و غصّه فرمود : چه كسى قدرت عبادت على بن ابى طالب را دارد ؟ !
عزيزان ! على عليه السلام با آن كثرت عبادات ، كه در طاقت هيچ بشرى نيست ، در پيشگاه حضرت حق در نيمه شب ، هم چون مار گزيده به خود مى پيچيد و مى گفت : آه مِنْ قِلَّةِ الزَّادِ وَبُعْدِ السَّفَرِ .
واى بر من از كمى توشه و دورى سفر .
اگر على عليه السلام در برابر عظمت حق ، با داشتن آن همه عبادت بنالد و بگويد : آه از قلّت زاد ، ما بايد با اين اعمال ناقص و پر از رعبت خود بگوييم : آه من عدم الزاد ؛ بار خدايا ! ما چيزى نداريم .
امّا با اين همه نبايد از كرم و رحمت و عنايت دوست نااميد بود كه حضرت يار ، همين عبادات ناقابل را كه به توفيق خود او ، انجام داده ايم با قيمت گران خواهد خريد ، ما بايد در همه لحظات در حال شكر او و عذرخواهى از جناب او باشيم . اين فقير دل شكسته و بى نواى خسته در اين زمينه چنين سروده :
*
به تنگ آمد دلم زآلودگى ها
نشديك لحظه با يادت شب و روز
تويى تنها انيس و مونس من
زكويت نيست خوش تر جاى ديگر
تكبّر پشت جانم را شكسته
نشاط دل به ذكر توست يا رب
پريشان خاطرم اى نور عالم
به نور لطف و رحمت جانم افروز
چه سودى بخشد اين اعمال عادى
عنايت كن به مسكين عقل و تدبير
برونش آور ازاين سادگى ها
*
چه سازم يا رب از شرمندگى ها
نكردم اندرين در بندگى ها
نجاتم ده از اين بيگانگى ها
رهايم كن رها زآوارگى ها
عطايم كن عطا افتادگى ها
علاج دل كن از افسردگى ها
شفا ده روح و جان زآشفتگى ها
نجاتم ده زقيد زندگى ها
خوشا حال و خوشا شوريدگى ها
برونش آور ازاين سادگى ها
بايد با حال ذلّت و انكسار از حضرت مولا جهت عبادت و بندگى توفيق خواست و از آن وجود مقدّس بخواهيم كه ما را آراسته به عبادت خالص كرده، از اغواى شيطان و شياطين ما را حفظ فرمايد و از خطاها و لغزش هاى گذشته ما به كرم و لطفش درگذشته و در دنيا و آخرت آبروى ما را به خصوص در برابر اولياى گراميش حفظ كند و ما را از خودبينى و ريا و سالوس بازى دور بدارد و دل و جان ما را به نور عرفان روشن كرده و توفيق رسيدن به لقاء و رضوانش را به همه ما عنايت فرمايد . [ وَتُطالِعَ الْحَرَكاتِ فى الطَّاعاتِ بِالتَّوفيقِ وَتُطالِعَ السُّكُونَ عَنِ الْمَعاصى بِالْعِصْمَةِ ]
توفيق و عصمت ، در دو جمله بالا ، دو حقيقت و دو واقعيّت است كه از جانب حضرت مولا به انسان عنايت شده است .
منبع : برگرفته از کتاب عرفان اسلامی استاد حسین انصاریان