طلب علم
- تاریخ انتشار: 5 ارديبهشت 1389
- تعداد بازدید: 841
ملاّ عبدالرزّاق لاهيجى در توضيح مختصر خود بر اين جمله فرموده : اين علم كه تحصيلش بر همه كس واجب است ، راه بردن به مصالح و مفاسد نفس است ، كه چه چيز موجب صلاح نفس و چه چيز باعث فساد آن است و به عبارت بهتر ، دانستن اقسام حكمت عملى و عمل به آن است .
پس معلوم شد كه علمى كه آدمى مكلّف است به تحصيل آن ، علم به احكام شرع است ، گرچه اسلام عزيز ، براى پيشبرد اهداف عاليه انسانى ، تحصيل هر علم نافعى را واجب دانسته ، ولى بايد به اين حقيقت توجّه داشت كه عنايت اسلام به علمى كه محصول آن تهذيب نفس از رذايل و آراسته شدن نفس به حسنات است عنايت خاصّ است و اين علم را كه حضرت صادق عليهالسلام « علم انفس » خواندهاند ، تحصيلش بر تمام مرد و زن واجب عينى است . زيرا نفس ، كارفرماى حيات آدمى است و تمام اعضا و جوارح انسان در سايه دولت و حكومت او هستند ، اگر نفس آلوده به سيّئات باشد ، اعضا و جوارح هم آلوده به سيّئات خواهند شد و اگر آراسته به حسنات باشد ، اعضا و جوارحى كه در زير فرمان او هستند ، آراسته به حسنات خواهند بود .
در حقيقت بايد گفت : نفس ، نسبت به اعضا و جوارح همانند منبع انرژى است و اعضا و جوارح نسبت به نفس همانند كارگر خرج كننده هستند .
اگر نفس ، ظرف درستىها و پاكىها باشد ، اعضا و جوارح با عمل خود ، همان پاكىها و درستىها را در حقيقت خرج مىكنند و اگر نفس ، ظرف ناپاكىها و آلودگىها باشد ، اعضا و جوارح بالاجبار با عمل خود خرج كننده همان ناپاكىها و آلودگىها خواهند بود .
بايد گفت : ملاك سعادت و شقاوت انسان و علّت خوشبختى و بدبختى او در دنيا و آخرت ، نفس است .
انسان بايد با كمال جديّت ، به دنبال علمى كه مصالح و مفاسد نفس را شرح داده ـ كه در واقع همان علم اخلاق است ـ برود و چون آگاه به علل خوشبختى و بدبختى نفس شد ، با كمال شدّت آن علم را به كار بندد ، يعنى از طريق تمرين و رياضت ، نفس را به حسنات آراسته كرده و از رذايل پاك نمايد و بدون به دست آوردن اين علم و آراسته شدن به اين دانش و منوّر شدن به نور اين معرفت تهذيب نفس امكان ندارد .
اين معرفت است كه تحصيل آن از اهمّ واجبات است و به همين خاطر پيامبر اسلام صلىاللهعليهوآله آن را فريضه دانسته است . اين معرفت و عمل به آن به انسان برترين قيم را مىدهد و از انسان موجودى الهى و ملكوتى مىسازد . امام اميرالمؤمنين عليهالسلام در روايتى فرمودند :
هيچ حركتى نيست مگر اين كه انسان قبل از آن احتياج به معرفت دارد ، چون بدون معرفت ، حركت انسان حركت جاهلانه و حركت جاهلانه حركت در تاريكى و ظلمت و رفتن به سوى بدبختى است .
قالَ عَلِىٌّ عليهالسلام : يا كُمِيْلُ ما مِنْ حَرَكَةٍ إِلاّ وَأَنْتَ مُحْتاجٌ فيها إِلى مَعْرِفَةٍ.
على عليهالسلام فرمود : اى كميل ! هيچ حركتى نيست مگر اين كه تو در آن نيازمند به شناخت و معرفتى .
يزيد بن مذعور مىگويد : اوزاعى را پس از مرگ به خواب ديدم و به او گفتم : بهترين عملى كه به آن تقرّب جويم چيست ؟ گفت : درجهاى بلندتر از درجه اهل معرفت نديدم .
خوشا به حال آن مردمى كه قدر و ارزش خود را شناختند ، به موقعيّت عالى خود در اين عالم شگفتانگيز پىبردند ، ودر جستجوى علم و معرفت برخاسته، و به نور آگاهى و دانش روشن شدند و قدم در راه سير و سلوك تا رسيدن به لقاء حق گذاشتند و به جايى كه بايد برسند و آنجا فقط جاى انسان است ، رسيدند .
خوشا به حال آن مردمى كه با تمام وجود به فرمان خداى مهربان ، با ديو خطرناك هواى نفس به مبارزه برخاستند و بر اين دشمن جانى پيروز شده ، نفس را از آلودگىها پيراستند و به حسنات و پاكىها آراستند .
عطّار آن سير كننده هفت شهر عشق در بيان ارزش انسان مىگويد :
عزيزا هر دو عالم سايه توست
تويى از روى ذات آيينه شاه
كه داند تا تو اندر پرده غيب
برآ از پرده و بيع و شرا كن
تو اندر پرده غيبى كه هر چيز
تو از « عطّار » بشنو كان چه اصل است
برون نيست از تو و همسايه تو است
*
بهشت و دوزخ از پيرايه توست
شه از روى صفاتى آيه توست
چه چيزى و چه اصلى سايه تو است
كه هر دو كون يك سرمايه تو است
تو مىبينى تو ، آن خود سايه تو است
برون نيست از تو و همسايه تو است
اين را بدانيد كه جهل به معارف الهيه كه عبارت است از : توحيد ، نبوّت ، امامت ، معاد ، ملائكه ، برزخ ، كتاب ، حساب ، ميزان ، صراط ، بهشت و جهنّم ، احكام شرع و حلال و حرام و مسائل بلند اخلاقى ، ريشه تمام بدبختىها و باعث مفاسد و مهالك است .
در انسان قدرت يادگيرى اين واقعيتها وعمل به آن هست اگر انسان درصدد تحصيل برنيايد ، يا با كمال وقاحت و بىشرمى به انكار اين حقايق برخيزد ، در حقيقت نفس خود را سرزمين روئيدن شجره خبيثه كرده و به دست خود علّت خزى دنيا و عذاب آخرت را فراهم نموده است .
خدا را فراموش نكنيد ، خود را از ياد نبريد ، جاهل و كور زندگى ننماييد ، موقعيّت مهم خود را در عالم خلقت به خطر نيندازيد ، آنان كه خدا و خود و وسايل سعادت دنيا و آخرت را فراموش كنند ، نه اين كه به دنياى آنان ضربههاى مهلكى وارد خواهد آمد ، آخرت بسيار بدى را در پى خواهند داشت .
وَمَنْ أَعْرَضَ عَن ذِكْرِى فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنكاً وَنَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ أَعْمَى * قَالَ رَبِّ لِمَ حَشَرْتَنِى أَعْمَى وَقَدْ كُنتُ بَصِيراً * قَالَ كَذلِكَ أَتَتْكَ آيَاتُنَا فَنَسِيتَهَا وَكَذلِكَ الْيَوْمَ تُنسَى .
و هر كس از هدايت من [ كه سبب ياد نمودن از من در همه امور است ]روى بگرداند ، براى او زندگى تنگ [ و سختى ] خواهد بود، و روز قيامت او را نابينا محشور مىكنيم . * مىگويد: پروردگارا ! براى چه مرا نابينا محشور كردى ، در حالى كه [ در دنيا ]بينا بودم ؟ * [ خدا ] مىگويد : همين گونه كه آيات ما براى تو آمد و آنها را فراموش كردى اين چنين امروز فراموش مىشوى .
اين فقير دلشكسته در اين زمينه چنين سروده :
*
من عرشى آشيان مرغ الستم
مرا در كوى جانان بود مأوا
مى من از خُم عشق الهى است
كرامت بهر من در حقپرستى است
مرا خواندست سوى خويش جانان
به من گفتا كه شيطان دشمن تست
كنون اى جان جانان از ره لطف
قسم بر تو زغيرت دل بريدم
به يمن عشق تو اى اصل عالم
منم مسكين گداى رحمت تو
ز تو هستم به هر مسلك كه هستم
*
كه عهد خويش را با حق شكستم
چرا بر مشت خاكى پاى بستم
چرا از عشق تن اين گونه مستم
تفو بر من كه اكنون خود پرستم
هنوز از قيد نفس دون نرستم
ولى با دشمن پر كين نشستم
عنايت كن كه من بىپا و دستم
پس آنگه دل به الطاف تو بستم
سرافرازم اگر در ذات پستم
ز تو هستم به هر مسلك كه هستم
عرفا و سالكان طريق براساس آيات و روايات مىگويند : پنج چيز مرد سالك رابه مقامات عاليه مىرساند :
1 ـ ترك آرزوها و امانى و قناعت به آنچه به او مىرسد .
2 ـ تواضع و افتادگى در برابر بزرگان جهت رسيدن به توفيقات ربّانى .
3 ـ ترك هواهاى نفسانى براى يافتن فيوضات الهى .
4 ـ دورى از اهل جهل و نادانى .
5 ـ تقوا و پرهيزكارى جهت رسيدن به مقامات ملكوتى و روحانى .
[ فَيَجبُ أَنْ تَكُونَ نَفْسُ الْمُؤْمِنِ عَلى كُلِّ حالٍ فى شُكْرٍ أَوْ عُذْرٍ ، عَلى مَعْنى إِنْ قُبِلَ فَفَضْلٌ وَإِنْ رُدَّ فَعَدْلٌ ]
واجب است انسان با توجّه به دستورهاى الهى ، به نفس حالتى بدهد كه در تمام احوال يا در شكر حق باشد ، يا در عذرخواهى از محبوب ، در محضر حضرت مولا به طور جدّى و حقيقى بگويد كه آنچه عمل خوب از من سر زد به توفيق تو بود و من بر آن شكر مىكنم و آنچه تقصير از من صادر شد به درگاهت عذرخواه و تائبم ؛ اى مولاى مهربان من ! اگر اعمال نيكم را بپذيرى آن عين فضل تو است و اگر رد كنى عين عدل تو است !
ملاّ عبدالرزّاق در ترجمه جملات بالا فرموده :
پس واجب است كه مؤمن در همه حال ، يا شكر كند ، يا عذر خواهد ، مثل آن كه اگر فىالجمله توفيق عبادتى و عمل صالحى يافته باشد و عمل خيرى از او صادر شده باشد مثل تهجّد يا گريه از خوف الهى ، يا قضاى حاجت مؤمن ، بايد شكر خدا را بگويد و به درگاهش عرضه بدارد : خدايا ! به درگاه تو شكر كه به مدد و توفيق تو فىالجمله عمل خيرى از من صادر شده و اگر تقصيرى واقع شده باشد استغفار كند و عذر خواهد و بگويد :
خداوندا ! من چگونه آنچه حقّ بندگى تو باشد توانم به جا آورد كه من بنده ضعيف توام و از ضعيف جز ضعيف و ناقص نيايد ، به كرم خود اين عمل ناقص مرا بپذير و شكسته بسته مرا قبول كن ، بلكه مؤمن بايد كه هرچند بذل جهد كند و در عمل نهايت سعى به عمل آورد به كرده خود و گفته خود وقعى و اعتبارى راه ندهد كه تمام كرده او و نيكىها و عبادات او در پيش غنى علىالاطلاق و مالك بالاستحقاق چه ارزشى تواند داشت ؟!
آرى ، اگر اين كوششهاى ناقابل را قبول كند محض تفضّل است و اگر يكجا همه موجوديّت انسان را با تمام اعمالش رد كند و قبول ننمايد عين عدل است و كسى را ياراى چون و چرا با حضرت مولا نيست .
عزيزم ! از حال غفلت به در آى و پنبه شيطانى از گوش خود درآر و چشم دل باز كن ، تا معلومت گردد حال بيدارى يعنى چه ؟ و شنيدن آواى يار چه لذّتى دارد و يافتن عظمت او به وسيله ديده دل با تو چه خواهد كرد ؟
در اين حال است كه خود را از ذره ناديدنى كوچكتر خواهى ديد و بلكه به خاطر كوچكى فوقالعادهات خود را نخواهى ديد و محو عظمت و بزرگى حضرت او خواهى شد ، با اين كه درك عظمت و اقعى او براى احدى حتّى خاصّان درگاه ميسّر نيست ، در اين وقت است كه اگر عبادات و طاعات تو هزاران برابر از تمام كوههاى عالم بزرگتر باشد آن را نبينى و به هيچ انگارى ، آن وقت است كه براى همان عبادات ناقابلت به خاطر اين كه توفيق يافتى شكر كنى و از كمى و كوچكى و حقيرى و ناچيزى آن عبادات در برابر عظمت حضرت دوست و محبّتهايى كه او به تو كرده در مقام عذرخواهى برآيى !!
سيره انبيا و امامان عليهمالسلام در برابر وجود مقدّس حق همينطور بود ، عالم بزرگ شيعه ، شيخ مفيد در كتاب «الارشاد» حديثى از حضرت صادق عليهالسلام در توضيح عبادت اميرالمؤمنين عليهالسلام بدين مضمون نقل مىكند :
واللّه قسم على بن ابىطالب عليهالسلام تا از دنيا رفت هرگز حرامى نخورد و دو امرى از اوامر حق بر او عرضه نشد ، مگر اين كه سختترين آن دو را براى عمل اختيار كرد و بر پيامبر صلىاللهعليهوآله شدّتى نازل نشد مگر اين كه على را از باب اطمينانى كه به او داشت خبر كرد ؛ زيرا در امّت جز اميرالمؤمنين كسى طاقت عمل كردن به مانند پيغمبر نداشت ، على عمل مىكرد عمل شخص ترسناك ، آن حضرت خود را بين بهشت و جهنّم مىديد ، اميد ثواب و ترس از عقاب داشت ، از كاركرد دست خود و محصول رنجى كه در كار كردن كشيده بود ، هزار بنده در راه خدا آزاد كرد .
قوت اهل بيتش را روغن و سركه و خرما قرار داده بود ، لباسش از كرباس بود و اگر آستينش بلند مىآمد ، قيچى مىخواست و آن را قطع مىكرد . كسى از اولادش در اين امور شبيهتر از امام سجّاد عليهالسلام نبود ، حضرت باقر عليهالسلام وارد بر پدر بزرگوار شد ، ديد پدر مهربانش به حدّى از عبادت رسيده كه كسى به آن حد نرسيده ، رنگش از بيدارى شب زرد شده بود و چشمانش گويى از شدّت گريه سوخته بود و جبههاش جراحت داشت ، بينى آن جناب از كثرت سجود گويى پاره شده بود ، ساق پاى آن حضرت از زيادى ايستادن در نماز ورم كرده بود .
امام باقر عليهالسلاممىفرمايد : از ديدن حال پدرم نتوانستم از گريه خوددارى كنم ، گريه كردم در حالى كه پدر مشغول فكر بود ، پس به من توجّه كرد و فرمود :
پسرم !
صحيفههايى كه عبادت اميرالمؤمنين در آن است به من بده ، آنها را به دست حضرت دادم ، مقدار كمى قرائت كرد ، سپس آن را گذاشت و در حال ناراحتى و غصّه فرمود : چه كسى قدرت عبادت على بن ابىطالب را دارد ؟ !
عزيزان ! على عليهالسلام با آن كثرت عبادات ، كه در طاقت هيچ بشرى نيست ، در پيشگاه حضرت حق در نيمه شب ، هم چون مار گزيده به خود مىپيچيد و مىگفت : آه مِنْ قِلَّةِ الزَّادِ وَبُعْدِ السَّفَرِ .
واى بر من از كمى توشه و دورى سفر .
اگر على عليهالسلام در برابر عظمت حق ، با داشتن آن همه عبادت بنالد و بگويد : آه از قلّت زاد ، ما بايد با اين اعمال ناقص و پر از رعبت خود بگوييم : آه من عدم الزاد ؛ بار خدايا ! ما چيزى نداريم .
امّا با اين همه نبايد از كرم و رحمت و عنايت دوست نااميد بود كه حضرت يار ، همين عبادات ناقابل را كه به توفيق خود او ، انجام دادهايم با قيمت گران خواهد خريد ، ما بايد در همه لحظات در حال شكر او و عذرخواهى از جناب او باشيم . اين فقير دلشكسته و بىنواى خسته در اين زمينه چنين سروده :
*
به تنگ آمد دلم زآلودگىها
نشديك لحظه با يادت شب و روز
تويى تنها انيس و مونس من
زكويت نيست خوشتر جاى ديگر
تكبّر پشت جانم را شكسته
نشاط دل به ذكر توست يا رب
پريشان خاطرم اى نور عالم
به نور لطف و رحمت جانم افروز
چه سودى بخشد اين اعمال عادى
عنايت كن به مسكين عقل و تدبير
برونش آور ازاين سادگىها
*
چه سازم يا رب از شرمندگىها
نكردم اندرين در بندگىها
نجاتم ده از اين بيگانگىها
رهايم كن رها زآوارگىها
عطايم كن عطا افتادگىها
علاج دل كن از افسردگىها
شفا ده روح و جان زآشفتگىها
نجاتم ده زقيد زندگىها
خوشا حال و خوشا شوريدگىها
برونش آور ازاين سادگىها
بايد با حال ذلّت و انكسار از حضرت مولا جهت عبادت و بندگى توفيق خواست و از آن وجود مقدّس بخواهيم كه ما را آراسته به عبادت خالص كرده، از اغواى شيطان و شياطين ما را حفظ فرمايد و از خطاها و لغزشهاى گذشته ما به كرم و لطفش درگذشته و در دنيا و آخرت آبروى ما را به خصوص در برابر اولياى گراميش حفظ كند و ما را از خودبينى و ريا و سالوسبازى دور بدارد و دل و جان ما را به نور عرفان روشن كرده و توفيق رسيدن به لقاء و رضوانش را به همه ما عنايت فرمايد . [ وَتُطالِعَ الْحَرَكاتِ فى الطَّاعاتِ بِالتَّوفيقِ وَتُطالِعَ السُّكُونَ عَنِ الْمَعاصى بِالْعِصْمَةِ ]
توفيق و عصمت ، در دو جمله بالا ، دو حقيقت و دو واقعيّت است كه از جانب حضرت مولا به انسان عنايت شده است .