بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله رب العالمین وصلّی الله علی جمیع الأنبیاء والمرسلین وصلّ علی محمّد وآله الطاهرین، ولعن علی اعدائهم اجمعین.
از وجود مبارک رسول خدا و ائمه طاهرین، از امیرالمومنین (ع) تا امام عسکری، در رابطه با حلال و حرام مالی روایات مهمی را کتابهای با ارزشی مانند کتاب شریف کافی تألیف کلینی، من لا یحضر تألیف شیخ صدوق، تهذیب استبصار تألیف شیخ طوسی ، وسائل الشیعه تألیف شیخ حرّ آملی و در این اواخر هم کتاب جامع الاحادیث شیعه با بیست و پنج جلد تألیف آیت الله العظمی بروجردی نقل کرده اند. این چهره هایی که این کتابها را نوشته اند جزء چهره های کم نظیر شیعه هستند. تقریبا هر کدام در دوره ی خودشان در رأس علمای زمان و استاد مراجع بعد از خودشان بودند. شخصیت هایی هم هستند که به شدت مورد اعتماد و اطمینان دانشمندان و علما و فقهای شیعه هستند. و نود درصد فرهنگ اهل بیت را هم همین کتابها برای ما نقل کرده است. چون شما می دانید که دین به صورت تفسیر در کتاب خدا نیست. کتاب خدا فقط می فرماید: (کلوا ما فی الارض حلالاً طیبا ) این حلال چیست. در مقابلس حرام خبیث چی است. این را وجود مبارک رسول خداو ائمه طاهرین برای ما توضیح داده اند. در قرآن هم خوانده اید در بیش از چهار آیه خداوند پیامبر را معلم قرآن معرفی می کند: (یُعَلِّمُهُمُ الکِتابَ وَ الحِکمة) یعنی با اینکه قرآن عربی بوده است نشان می دهد که خود عرب زبانهای مکه توان این که از آیات شریفۀ قرآن، یا عرب زبانهای مدینه از متن آیات مسائل را به طور مفصل استخراج کنند را نداشتند. هیچ وقت یک عرب مکه ای یا مدینه ای نمی توانست یک آیۀ شریفه (ما فی الارض حلالاً طیباً) را توضیح بدهد. که حلال طیب از چه کانالهایی به انسان می رسد. باب تجارت، باب کسب، باب صنعت، باب کشاورزی، باب اجاره، باب مساوات، باب مشارکت، خب اینها در قرآن نیست. این ها را پیغمبر و ائمه طاهرین کنار همین گونه آیات برای مردم توضیح دادند. تصور نفرمایید چون قرآن عربی است مردم عرب زبان قرآن مجید را به صورت تفسیر می فهمند. این کار عرب زبان نیست. شما آیۀ شریفۀ (أقیموا الصَّلوة و آتوا الزَّکاة) را به هر عربی بدهید که وارد به دین نباشد بفرمائید برایتان توضیح بدهد، أقیم صلاة یعنی چه؟ خب یک عرب که اصل دین را نمی داند درجا به شما می گوید (صلاة) در لغت مادری ما به معنای دعا است یعنی بروید دعا کنید. همین. بیشتر از این از آیه نمی فهمد. این رسول اکرم است که وقتی خدا به او می گوید اقم الصلوة می آید و مردم را جمع می کند به آنها می گوید شما از جانب پروردگار مأمور به نماز هستید. حالا (صَلوا کَما رَأیتُمونی اُصلی) بیایید ببینید من چگونه نماز می خوانم، تا امر اقیموا الصلوة رعایت شود. بعد می آید دو رکعت نماز صبح می خواند برای مردم که نماز وضو دارد. عمل دارد. تیمم دارد. تکبیرة الاحرام دارد. حمد دارد. سوره دارد. رکوع دارد. سجود دارد. تشهد دارد. سلام دارد. هیچ کجای قرآن پروردگار شکل نماز را بیان نکرده است. نه عدد رکعات نماز را بیان کرده و نه این که نماز اولش با تکبیرة الاحرام شروع می شود و نه این که آخرش با السلام علیکم تمام می شود. نزدیک صد آیه هم در قرآن راجع به نماز است ولی نه حمد و سورۀ نماز نه رکعات نماز و نه شکل نماز هیچ کدام در قرآن بیان نشده. شکل نماز را خدا در قرآن نگفته. خب این را چه کسی باید توضیح دهد. آن قلب مبارکی که قرآن به آن نازل شده. آیات حلال و حرام هم همین طور است. اکثر آیات کلی است. فقط می گوید: (لاتأکلوا اموالکم بینکم بالباطل) بین خودتان اموال یکدیگر را به حرام نخورید. خب مال حرام چیست. خب این را پیغمبر باید توضیح بدهد. که توضیح دادند. ائمه باید توضیح بدهند که دادند. به همین خاطر از زمان خود پیغمبر کسانی بودند که تا پیغمبر منبر شروع می کردند البته منبرهایشان هم طولانی نبود حتی خطبه های نماز جمعه شان هم طولانی نبود. من خطبه های نماز جمعه پیغمبر را یکی دوتایشان را از کتابهای خیلی قدیم یادداشت کردم در دفترچۀ یادداشتم. که همان خطبه ها را یک خطیب نماز جمعۀ امروز اگر بخواهد بخواند پنج دقیقه طول می کشد. این است که مشکل نبود منبرهای پیغمبر را بنویسند. لذا، آن هایی که با پیغمبر بودند حرفهای حضرت را که می شنیدند، یادداشت می کردند و به دیگران هم می دادند یادداشت کنند. اولین کسی هم که قلم به دست گرفت و فرمایشات گهربار پیغمبر را شروع کرد به نوشتن، وجود مبارک امیرالمومنین (ع) بود. که حالا آن نوشته ها به ما نرسیده و نمی دانیم کجا هستند. می گویند خدمت امام دوازدهم است. ولی در روایات می بینیم مثلا امام صادق (ع) گاهی، یا حضرت باقر(ع) یا حضرت رضا (ع) مطلبی را نقل کرده اند و فرموده اند این مطلب را در کتاب امیرالمومنین دیده ایم. اینها یادداشت می کردند که این یادداشت ها زمان امام باقر و امام صادق خیلی گسترده شد. چون حضرت باقر و حضرت صادق بیشتر توانستند معارف الهی را پخش کنند. که ما در زمان این دو امام، شاگردانشان کتابهایی تألیف کرده اند که می آمدند با دو گوش خودشان از زبان امام باقر وامام صادق می شنیدند و می نوشتند. خبر داریم چهار صد کتاب به وجود آمده که در فقه از این چهار صد کتاب کلی اسم برده شده. اصول کافی چهار صد کتاب ریشه ای. خب، این چهار صد کتاب در دسترسی شیعه بوده تا زمان مرحوم کلینی که ایشان آمدند از این چهار صد کتاب و کتابهای دیگر و دانشمندان دیگر روایات را به یک شکل بسیار منظمی در یک کتاب ده جلدی با نام کافی تألیف کرده اند. که بیست سال هم نوشتن این کتاب طول کشید. و در این ده جلد هم حدود هفده هزار روایت نقل شده که مرحوم کلینی در مقدمه ی این کتاب به مردم نوشته، به شیعیان تا قیامت گفته که من هر چه در این کتاب خودم نوشتم سعیم بر این بوده که بین خودم و بین پروردگار حجت شرعی باشد. بعد آمده ام نوشته ام که فردای قیامت مرا به محاکمه نکشند و بگویند در این هفده هزار روایت یک دروغ هم آمیخته کرده ای. من آنچه که بین خودم و خدا حجت بوده نوشته ام و به این شکل فرهنگ خدا را حفظ کردند. تمام فرهنگ خدا که در قرآن نیست. خیلی از امور در قرآن قیافه ی کلی دارد. خیلی از امور. شما مبطلات روزه را در قرآن نمی بینید. این که آدم برود حج دو حولۀ سفید بپوشد در قرآن نیست. این جمله ای که آدم محرم می شود در قرآن نیست. مسجد شجره در قرآن نیست. هفت بار طواف در قرآن نیست. سعی صفا و مروه عددش در قرآن نیست. فقط داره همین. اصلا ما دربارۀ صفا و مروه بیشتر از این آیه نداریم. که خدا می فرماید صفا و مروه از شعائر پروردگار است. هر که آمد حج یا عمره (لاجُناحَ علیه) گناهی ندارد که بیاید و این صفا و مروه را طواف کند. حتی نمی گوید واجب است. می گوید گناهی بر او نیست. ولی از کجا واجب شده. خب به زبان پیغمبر (لاجُناحَ) را پیغمبر می دانست ارادۀ خدا از جملۀ (لاجُناحَ علیه) واجب بوده است. اگر به من عرب می دادند می گفتم (لاجُناحَ) یعنی گناهی نکرده هر که طواف بکند. خب اگر به این راحتی بگوید گناهی نکرده، خب طواف هم نکردید، نکردید. اساس دین ما این کتابها است. اگر یک کسی بخواهد ژست روشن فکری بگیرد بگوید هر چی می گویید اگر بخواهید من قبول کنم از قرآن بگویید، من این کتابها را قبول ندارم. خب ما همۀ دین را که از قرآن نمی توانیم برای مردم بگوییم. که حالا یک کسی می گوید کتاب مال قدیم است و در آن هم ممکن است یک روایتی باشد که از زبان پیغمبر صادر نشده باشد. پس من قبول ندارم. شما فقط از قرآن بخوان. خب من از او بپرسم تو علاقه مندی دین را عمل کنی؟ بگوید: بله. بگویم اقیم صلوة برو نماز بخوان. بعد می گوید چطور بخوانم. بگویم نمی دانم. تو که می گویی کتابها را قبول ندارم. در قرآن هم بیشتر از این ندارد. با قرآن تنها که آدم دین دار نمی شود. با قرآن تنها که آدم به رضای خدا نمی رسد. اگر قرآن تنها کافی بود که پیغمبر بیست و سه سال این همه اهل بیت، اهل بیت نمی گفت. همان حرف عمر را می گفت: (حَسبُنا کتاب الله) قرآن برای ما بس است . خب، اگر قرآن برای ما بس است پس چرا کنار قرآن، خلاف عمر، کتاب صحیح بخاری گذاشته اید. چرا کتاب مقطع ابن مالک را گذاشته اید. چرا کتاب ابوحنیفه را گذاشته اید. مگر رهبر شما نگفته (حَسبُنا کتاب الله) قرآن برای ما بس است. شما چرا در دینتان به این شش کتاب مراجعه می کنید؟ مگر می شود قرآن برای ما بس باشد. اصلا حرفی که عمر زده باطل است. غلط است. خطای قطعی است. یک نفر هم تا حالا به حرف عمر عمل نکرده. شما هر کشور سنی نشینی که می روید می بینید کنار قرآن شش کتاب گذاشته اند. چرا می گوید من برای عمل به دین مجبورم به این کتاب ها هم مراجعه کنم. یعنی قرآن کافی نیست. حالا بهش بگو مگر عمر نگفته (حَسبُنا کتاب الله) همین طوری آدم را نگاه می کند. چون نمی تواند جواب دهد. یک بار یکی از علمای اهل تسنن داشت درس می داد. یک طلبه ی خوب با سواد خودش ایراد گرفت به استاد. گفت آقا شما این حرف را نزن برای اینکه حضرت عمر غیر این را گفته. اون هم عصبانی شد گفت: فضولی نکن. عمر سواد دینی نداشته است. من از دو میلیون عمر با سوادترم. بی تربیت. خب (حَسبُنا کتاب الله) را نمی تواند عمل کند. دروغ است این مطلب. غلط است این مطلب. با توهین هم گفت. ولی خودشان نوشتند وقتی پیغمبر یک نیم ساعتی مانده به مرگش گفت قلم و کاغذ برای من بیاورید چیزی را ثبت کنم. که بین شما باشد بعد از من گمراه نشوید. گفت (إنَّ هذا الرجل لَیَهجَر) تبش بالا است و دارد هذیان می گوید و نگذاشت بعد هم گفت (حَسبُنا کتاب الله) یعنی ما قال رسول الله نیاز نداریم. قال امیرالمومنین لازم نداریم. قال صادق نیاز نداریم. قرآن برای ما بس است. حالا یکی به عمر بگوید قرآن برایت بس است نماز صبح ها را که دو رکعتی در مدینه می خواندی از کجای قرآن درآوردی. تو قرآن که نیست. بالاخره از یک جای دیگر گرفتی. خب معلوم می شود قرآن برای ما بس نیست. البته این یک بحث بسیار شیرین سنگین، استوار، پایه دار است که حالا جایش گم است. من این بحث گستردۀ وسیع را در چهار پنج دقیقه یک ربع برایتان گفتم. یک دورنمایی از حقایق و باطلها برایتان نشون داده شد که چی می گویند و چی می گوییم. اگر بخواهیم کتاب شریف کافی، من لایحزن، تهذیب استبصار، وسائل، جامع الاحادیث شیعه را کنار بگذاریم بگوییم قرآن برای ما بس است حرف عمر را زده ایم. این حرف هم به درد نمی خورد. کجا برای ما بس است. به ناچار باید اقرار کنم که بخش عمده ای از دین ما در این کتابهاست. حالا یک روایت هم در یکی از این هاست که قابل قبول نیست را من نمی توانم بگویم قبول ندارم آن را باید بروم قم این یک روایتی را که می گویم قبول ندارم آنجا بنشینم بعد متخصص بیاید. به من بگوید که کدام روایت را در کتاب کافی یا کتاب های دیگر قبول نداری. او هم انگشت بگذارد بگوید این روایت. آن وقت این متخصص به او بگوید که روایت ما در میزان سنجش از نظر علمی بر چند بخش است. خبر ما، حدیث ما، خبر متواتر، این یک بخش. خبر صحیحه این یک بخش. خبر حسن یک بخش، خبر موصه یک بخش. خبر ضعیف یک بخش. خبر مجهول یک بخش. خبر مسند یک بخش. خبر بی سند یک بخش. خبر مطلق یک بخش. حدیث مقید یک بخش. حدیث عامی یک بخش. حدیث خاصی یک بخش. حدیث عام یک بخش. حدیث خاص یک بخش. ما چهارده جور روایت قابل تجزیه و تحلیل داریم. حالا بنشین ما این روایتی را که می گویی قبول نداری ببینیم جزء کدام چهارده بخش است. اینها را تحلیلی کنیم تا بگوییم قبول نداشتن تو درست است یا غلط. همین طوری که نمی شود هر کس یک روایت خواند مردم بگویند قبول نداریم. یک کسی ژست روشن فکری بگیرد، بگوید من قبول ندارم. تازه بعد از بررسی چهارده گانه روایت را می برند کنار قرآن ببینند قرآن روایت را از نظر مفهومی می پذیرد یا رد می کند. این تازه بند آخر مسئله است. به این سادگی نیست دین ما. نمی دانید چه خون دل هایی خوردند تا این فرهنگ را به این زمان رساندند. نمی دانید چه مرجع های تقلیدی در این هزار و پانصد ساله به دار کشیده شدند. در زندان مردند. گاهی آتششان زدند و خاکسترشان را در رودخانه ریختند. تا این فرهنگ را به این جا رساندند. حالا یکی از راه برسد ژست بگیرد بنده قبول ندارم. تو کی هستی که قبول نداری هزار و پانصد سال است خون دادند. جون دادند. تبعید شدند. زندان رفتند. بیداری کشیدند. سفرها رفتند. تا این کتابها را به وجود آوردند. بعد به این راحتی بگویی قبول ندارم. این قدر آدم به بزرگان عالم بی ادبی می کند. بی احترامی می کند. که قبول ندارم. حالا نظر رسول خدا را امروز راجع به مال حلال ببینید چیست. چون من پنج روز تا روز گذشته فقط حرام مالی را گفتم. چه از نظر قرآن چه از نظر روایات. (مَن طَلَبَ الدُّنیا حَلالاً فی عفافِ) کسی که دنبال مال مشروع می رود کسب مشروع می رود و قصد او هم فقط به دست آوردن حلال است آن هم در دایره ی عفاف. یعنی حلال را در کمال پاکی بدست آوردن. عفت یعنی کف نفس. یعنی حتی در معاملۀ حلال توریه هم نمی کنند. عفت نفس به خرج می دهد. وقتی می بیند مشتری دارد بالا پایین می گوید اسم بچۀ خودش عباس است نمی آید تو نیتش بچه ی خودش را در نظر بگیرد با اینکه داره معامله ی حلال می کند به مشتری بگوید به حضرت عباس قسم من این را ده تومان خریدم دوازده تومان به شما می دهم و طوریه هم می کند واقعا قسمش به برادر امام حسین نیست. تو ذهنش قسمش به بچه اش است. حتی این کار را هم نمی کند. (طَلَبَ حلالاً فی عفافِ) یک همچین آدمی که پنجاه سال، شصت سال رفته دنبال حلال، و عفت نفس را، عفت زبان را، عفت نگاه را، عفت دست را در طلب حلال رعایت کرده. چون ممکن است مشتری اش یک زن جوان زیبا چهره باشد هم حلال داد و ستد کند هم با نگاه لذت آور مرتکب حرام هم شود موقع خرید و فروش حلال، ولی فی عفاف، واقعا این آدمی امین است. امین ناموس مردم است. آن ناموس مردم آمده در بازار حالا یک کم مو و صورتش بیرون است ولی بالاخره شوهر داره، بچه دارد. این کاسب عفت چشم را، عفت دست را، عفت فکر را رعایت می کند. عفت زبان را رعایت می کند. حلال را با گناه قاطی نمی کند. حلال با گناه حرام نمی شود. یعنی ممکن است آدم کاملا این داد و ستدش حلال باشد ولی نگاهش در حال معامله حرام باشد. یا زبانش حرام باشد. یا یک صدای محبت انگیزی با مشتری زن حرف بزند که دل زن تغییر حال بدهد. ممکن است. یعنی پیغمبر می فرماید (طَلَبَ الدُّنیا حلالاً فی عِفافِ) یک همچین آدمی پیغمبر می فرماید روز قیامت وقتی از قبر درمی آید کجا قرارش می دهند. قیامت صف به صف است. این آدم را کجا قرار می دهند. ببینید روایت در کتابهایی است که گفتم. کافی. تهذیب. وسائل جامع الاحادیث شیعه. این دیگر مفصل ترین کتاب روایتی فقهی است که پنجاه سال پیش نوشته شده دویست و پنجاه جلد. تألیف آیة الله بروجردی. این روایات در این چند کتاب است. این آدم که پنجاه سال (طَلَبَ الدُّنیا حلالاً فی عِفافِ) قیامت کجا قرارش می دهند. چقدر زیباست. پیغمبر می فرماید (کانَ فی دَرَجَةِ الشُّهداء) هم مقام شهیدان. مگر این آقا آمده در مغازه تا شب مثلا صد هزار تومان کار کرده چه کار کرده است. روی صندلی نشسته پشت میز یک داد و ستدی کرده شب هم می بیند صد هزار تومان گیرش آمده خیلی هم خوشحال است. این چرا باید درجۀ شهید را داشته باشد. شهید رفته جبهه با دشمن جنگیده کشته شده. این چکار کرده. زیر پنکه، زیر کولر، زیرچراغ. ایشان هم مغازه اش را کرده بود میدان جهاد. با وسوسه مبارزه کرده. با تقلب مبارزه کرده. با بند و بست دولتی ها در فروش مبارزه کرده. با هوای نفس مبارزه کرده. شهید فقط با سرباز صدام جنگیده. این با سربازهای مختلفی جنگیده. باید در درجه ی شهدا باشد. این جنگ او جنگ کمی نبوده که حالا یک دولتی آمده گفته من می خواهم ده میلیون جنس از تو بخرم شما فاکتور به من بده یازده میلیون. یک میلیون هم گیر ما بیاید. ما یازده میلیون از اداره بگیریم ده میلیون به شما بدهیم ده میلیون هم به جیب بزنیم. یک چیزی هم به خودت می دهیم. گفت نه. خب این دارد جهاد می کند. در درجۀ شهدا است. این نظر پیغمبر عظیم الشأن اسلام است. خب، این روایت چقدر عالی است این دیگر تجربه شده. کجا تجربه شده. خیلی جاها تجربه شده. شما اگر از کتاب فروشی ها. من نمی دانم کدام کتاب فروشی ها چاپ کرده این کتاب را. بخوانید ببینید این روایت به تجربه هم ثابت شده. وجود مبارک رسول خدا می فرماید: (مَن أکَلَل حلال أربعینَ یَوماً) کسی که چهل شبانه روز فقط حلال بخورد یعنی از دروازه ی دهانش به شکمش هیچ حرامی را راه ندهد هیچ حرامی. آن هایی که این جاده را طی کردند آدمهای معرکه ای بودند. من بعضی هایشان را دیده بودم. البته این آقایی که می گویم من ندیده بودمش . من بچه هفت ساله بودم. وقتی او از دنیا رفت. به نام الهیان که اصالتا اهل تنکابن بود ولی درسش را قزوین خوانده و آنجا به سرحد اجتهاد می رسد. بعد می آید قم و یک خواهرزادۀ هم داشت که یک وقتی آیة الله زنجانی در مشهد بعد از فوت خواهرزادۀ مرحوم الهیان از ایشان صحبت کرد. مرحوم آیت الله آقا شیخ مجتبی قزوینی، آیت الله زنجانی می گفت به طور یقین آقا شیخ مجتبی به مقام خلع رسیده بود. این را یک آدمی که نزدیک بعد مرجعیت است و از رؤسای شاگردان علامه طباطبایی است در تلویزیون مصاحبه می کردند فرمودند. مقام خلع. یعنی آقا شیخ مجتبی خیلی راحت با اختیار خودش بدنش را می توانست مشهد بگذارد و خودش برود کربلا، برود نجف، برود مکه، برود قزوین و برگردد. البته یک همچین حالتی داشت حاج شیخ مجتبی چون بیست سال بود نیامده بود قزوین و نرفته بود به دهشان. بعد از بیست سال که آمد همۀ اقوام و دهاتیان هم محله اش آمدند دیدنش. ایشان فرمودند بیست سال پیش یک قتلی این جا اتفاق افتاده قاتلش را پیدا کردید گفتند: نه. ایشان فرمودند من بدنم را گذاشتم مشهد یک سری آمدم تا اینجا فقط یک دیداری از اقوامم داشته باشم. آن ها مرا نمی دیدند ولی من آنها را می دیدم. وقتی رسیدم که بیرون ده دعوا بود و یک نفر کسی را کشت و قاتل هم این آقاست. همان جا در همان جلسه و قاتل هم مجبور شده بود اقرار کند. این مقام خلع است. ایشان خواهرزادۀ مرحوم الهیان بودند. مرحوم الهیان قبرش قم است. در شیخان است. یک وقت رفتید از خادم بپرسید برایش فاتحه بخوانید. مهمانی کم می رفت. حلال خوراکی را سخت رعایت می کرد. خودشان فرمودند یک بار یک نفر به زور مرا دعوت کرد. من به خانه اش رفتم. گفت یک سفره ای را انداخت. یک بره ای را کشته بود. و گوشتش را در دیگ در تنور پخته بود. این سر سفره بود. من گفتم حالا چند جور غذا سر سفره است نخورم. امشب یک ذره گوشت را بردارم و با نان بخورم. دستم را دراز کردم طرف سینی گوشت از وسط گوشت صدا درآمد الهیان من شرعی ذبح نشده ام مرا نخور. این همین حرف پیغمبر است. رسول خدا می فرماید: (مَن أکَلَ حلالاً أربعینَ یوماً) انسانی که چهل شبانه روز فقط حلال خدا را بخورد (نَظّرَ الله قلبه) خدا دل او را روشن می کند. (وَ أجرا ینابیعِ الحِکمَة مِن قلبه علی لسانه) نه یک چشمه، نه دو چشمه، پروردگار بعد از آن چهل شبانه روز چشمه های حکمت را از قلبش بر زبانش جاری می کند. یک آدم بی سوادی است اما حرفهای خیلی عمیقی می زند. من از خیلی از بی سوادها چیزهای خیلی جالبی یادداشت کردم . از بس که پاک بودند و معلوم بود که از دلشان چشمه های حکمت بر زبانشان جاری شده. یکی از اصحاب رسول خدا به نام سعد سئل رسول الله: أن یجعله مجاب دعوه؟ آمد پیش پیغمبر گفت من یکی خواهش از شما دارم. مثلا یک دستی به سر من بگذار، یا آب دهنت را بده من به دهنم بمالم من مستجاب دعوه شوم. یا یک نگاهی به من بکن یا یک دمی به من بزن که من هر دعایی می کنم خدا مستجاب کند. پیغمبر اکرم فرمودند: (فقالَ له: أتِب طُعمَتک، أتِب تُستَجَب، دَعوَتک) لقمه ات را حلال کن، دعایت مستجاب می شود. همین. نمی خواهد من آب دهانم را به تو بمالم یا یک دم به تو بزنم یا دستت را در دست پروردگار، نه هیچ کدام از این کارها را نمی خواهد. لقمه ات را حلال کن دعایت مستجاب می شود. چقدر مال حلال با ارزش است که شیخ بهایی نمی دانم از حضرت مجتبی نقل می کند یا امام عسکری. بیان هم نکرده در کتاب فحلاتش می گوید ان الحسن. همین. حالا منظورش امام مجتبی است یا حضرت عسکری نمی دانم. امام مجتبی یا امام عسکری می فرماید: اگر یک دانه نان حلال را به من بدهند یک دانه. من این نان حلال را می گذارم در آفتاب خشک شود خوب که خشک شد می آورم در هونگ می کوبم یک گرد نرمش می کنم. آن گرد را می ریزم در یک ظرف پنهان می کنم. هر مریضی آمد گفت دکتر نتوانسته من را خوب کند یک ذره از آن گرد نان حلال را به او می دهم می گویم برو بخور خوب می شوی. اینقدر حلال ارزش دارد. خب شب جمعه است. شب خداست. شب سید الشهداست. جمعۀ آخر سال است. برادران به خدا فشاری ندارد اگر خدا نکرده بین ما کسی هست که اموالش قاطی است. بیاید تا وارد سال تحویل نشده یک تحولی در زندگیش بدهد. بیاید با خدا معامله کند. بیاید مال حرامی ارث حرامی، غصبی اگر در مالش است با خدا معامله کند. بگوید من می روم این اموال مردم را پس می دهم گرچه حالا به من فشار وارد می شود ولی بالاخره دستور تو را اطاعت می کنم. تو هم به من لطف کن. لطف هم می کند. یقینا لطف می کند. این را من بارها گفتم در جلسات به عنوان روضه و ذکر مصیبت. گفتم برادران و خواهران، اگر ما سی سال کسی را نبینیم خب بعد از سی سال وقتی می بینیم او را بهش نمی گوییم آقا خودت را معرفی کن؟ شما؟ خب ما بعد از سی سال تا طرف را می بینیم یک دفعه حالمان عوض می شود. کجا بودی. از تو بی خبر بودم. سی سال آخر چیزی نیست که آدم طرفش را ببیند و نشناسد. ولی شانزده ، هفده ساعت این خواهر، برادر را ندید یعنی از چهار بعد از ظهر عاشورا ندید تا طلوع آفتاب روز یازدهم. یعنی بیست و چهار ساعت هم نشد. که روایاتمان می گویند وقتی آمد اول خیره خیره نگاه کرد. نشناخت. مجبور شد بپرسد با سه تا سؤال. أنتَ أخی. آیا تو برادر منی. و بنُ والدی؟ آیا تو پسر امیرالمومنین بابای منی؟. و بنُ امی؟ آیا تو پسر فاطمۀ زهرا مادر منی؟ خیلی حرف زده. من حرفهای حضرت را یادداشت کردم. یک صفحه ی بزرگ است. فقط دو جمله اش را برایتان می گویم. یک جمله اش که نشان دهنده ی فروتنی و تواضع و خضوع زینب کبری به پروردگار است. دست برد زیر بغل صدا زد: اللهُمَّ تَقَبَّل مِنّا هذا القَلیل. خدایا این عمل کم را از ما قبول کن. و بعد هم رو کرد به ابی عبدالله به من بگو این تیر سه شعبه را چه کسی به سینۀ تو زد؟ ای کاش به قلب خواهرت زده بودند. رگ حیات من را قطع می کردند. من حالا تو را به این حال نمی دیدم.
"بِرَحمَتِکَ یا أرحَمَ الرّاحِمین"
منبع : روابط عمومی و امور بین الملل مرکز علمی تحقییقاتی دارالعرفان الشیعی