گمان نبريد كه در دار هستى ، موجودى هم چون انسان ، داراى مايه كمال باشد . انسان گرچه در ابتداى ولادت نظير بسيارى از موجودات عادى به نظر مى رسد ؛ ولى مايه ها و استعدادهايى در اوست كه اگر با كمك هدايت الهى توسط انبيا و امامان عليهم السلام به كار گيرد و به خصوص از بدترين موانع راه كه گناه و عصيان است اگر با قدرتِ تقوا و خويشتن دارى بگذرد ، به جايى مى رسد كه دست هيچ موجودى به او نخواهد رسيد ؛ آنچه باعث از بين رفتن مايه ها و استعدادهاى الهى در انسان است ، گناه است گناه ، بياييد تمام قدرت خود را براى بر انداختن ريشه گناه و هوى و هوس از سرزمين وجود خود به كار گيريم ، اگر از بند گناه رها شويم تا مقام فِى مَقْعَدِ صِدْقٍ عِندَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ به پرواز خواهيم آمد !
در مقام عظمت و بزرگى انسان كه در تمام انسان ها به صورت قوه و استعداد موجود است و همه مى توانند به آن عظمت بالقوه با اتصال به هدايت ، مقام فعليت بدهند ، تاكنون سخن ها گفته شده و كتاب ها نوشته اند ؛ ولى در اين زمينه مقاله اى بسيار كوتاه ، ولى فوق العاده مهم و پرمحتوا از عارف بزرگ شيخ نجم الدين رازى در كتاب «رساله عقل و عشق» در دست است كه اين مقاله با استفاده از آيات و روايات اصيل تنظيم شده و مى توان گفت : نتيجه و عصاره تمام گفته ها و مقالات و كتب و مسائلى است كه درباره عظمت انسان به ميدان ظهور آمده است ، شيخ بزرگ در آن مقاله مى گويد :
به حقيقت بدان كه هرچيزى را يك بار زادن است ، الاّ آدمى و مرغ و آنچه ذوات ( صاحب ) بيضه اند كه اين ها را دو بار زادن است تا به كمال خود مى رسند ، هم چنان كه مرغ ، بيضه مى زايد و بيضه ، مرغ مى زايد . زادن اوّل ، بيضه است و در پوست خويش بند است كه نمى تواند در هوا پرواز كند و تا در وقتى كه در زير پر و بال مرغى كامل ، پرورش نيابد به مقام مرغى نرسد .
هم چنين وجود آدم ، بيضه صفت إِنِّى جَاعِلٌ فِى الأَرْضِ خَلِيفَةً بود ؛ زيرا بيضه در حقيقت ، خليفه مرغ است ، نگاه كن كه چه شريف مرغى بود كه پوست بيضه آن را اين عزّت داده و اين خلعت بخشيده كه : خَمَرْتُ طينَةَ آدَمَ بِيَدى أَرْبَعينَ صَباحا .
و زرده وى را گفت : وَنَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحى .
و هنوز اين مرغ در بيضه بود كه به همه ملائكه مقرب ، خطاب رسيد كه اگرچه شما طاووسان درگاه قدسى هستيد و بر شاخسار سدره بلبلان خوش نواى وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَنُقَدِّسُ لَكَ.
امّا آدم ، بيضه سيمرغ قاف عزّت است و آن سيمرغ ، خليفه من و سلطان شماست ، پس در برابر گل او سجده كنيد كه أُسْجُدُوا لاِدَمَ كه در او مرغ إِنِّى أَعْلَمُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ تعبيه است ، تا هنوز در بيضه است سجده او غنيمت شمريد كه چون از بيضه پرواز كند ، پرواز او در عالم : لى مَعَ اللّهِ وَقْتٌ لا يَسَعُنى فِيهِ مَلَكٌ مُقَرَّبٌ وَلا نَبِىٌّ مُرْسَلٌ باشد و در دست شما در آن وقت ، جز حسرت و حيرت لَوْ دَنَوْتُ أَنْمُلَةً لاَحْتَرَقْتُ نماند و آن وقت ورد شما اين بود :
*
آن مرغك من كه بود زرين بالش
از دست زمانه خاك بر سر باشم
تا خاك چرا نكرد بر دنبالش
*
آيا كه كجا پريد و چون شد حالش
تا خاك چرا نكرد بر دنبالش
اى ملائكه ! تا اين مرغ ، خاك بر دنبال دارد ، شما از او بهره مند شويد و تا خاك بشريّت دنبال اوست شما با او مى توانيد همنشينى إِلاَّ لَدَيْهِ رَقِيبٌ عَتِيدٌ كنيد ؛ چون اين خاك ، باز افشاند مقام او را فِى مَقْعَدِ صِدْقٍ عِندَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ رفيع مى كند و آن وقت شما را پر و بال پرواز آن حضرت نباشد .
آدم تا در بيضه بشريّت بند بود ، ثقل وجود طينت بشريت قصد سفلى مى كرد ، اگرچه او را به تكليف يَاآدَمُ اسْكُنْ أَنْتَ وَزَوْجُكَ الْجَنَّةَ ...
در علوّ درجات بهشت جاى مى دادند ، اما او به خاطر خاصيت بشريّت ، ميل به دانه گندم هوى مى كرد و از خصوصيّت بيضگى ، تلون ... وَعَصَى آدَمُ رَبَّهُ فَغَوَى مى نمود و مستحق خطاب اهْبِطُوا مِنْهَا مى بود .
چون بيضه ، وجود او را در تصرّف پر و بالِ عنايت فَتَلَقَّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ كَلِمَاتٍ ... گرفتند و آدم به توبه ... رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنْفُسَنَا ...
تسليم آمد ، مرغ اصْطَفَى آدَمَ از بيضه و عصى آدم بيرون آمد و با دو شهپر ثُمَّ اجْتَبَاهُ رَبُّهُ فَتَابَ عَلَيْهِ در عالم وَهَدَى پرواز كرد .
پس حقيقت آن است كه هر چيز كه آدمى از خود مشاهده مى كند ، از جمله حيوانى و روحانى ، همه از نقش هاى بيضه سيمرغ انسانى است و بُعد جسمانى او به مثابه پوست بيضه است و بُعد حيوانى او به مثابه سپيده و بُعد روحانى و عقل او به مثابه زرده و چنان كه مرغ از بيضه به خودى خود بيرون نمى تواند آمد ، سيمرغ انسانى نيز از بيضه بشريّت ، بى راهنمايى انبيا و اوليا ، بيرون نتواند آمد و اين سرّى بزرگ است .
نظر هر بيضه صفت كه هنوز از قشر هستى خود خلاصى نيافته اين حقيقت را درك نمى كند و چون به نظر بيضگى نگرد ، مرغان آشيانه هويّت را هرگز نخواهند ديد كه : أَوْلِيائى تَحْتَ قَبائى لا يَعْرِفُهُمْ غَيْرى . گرفتار قشر از ايشان ، جز پوست بيضه نبيند .
از عارف بزرگى پرسيدند : در حق فلان عارف چه مى گويى ؟ گفت : هركس او را ببيند ، هدايت مى شود و متّصل به سعادت مى گردد . گفت : چه گونه است كه ابوجهل ، پيامبر صلى الله عليه و آله را ديد و متّصل به سعادت نشد و از شقاوت نجات نيافت ؟! آن عارف آگاه گفت : ابوجهل ، رسول اللّه صلى الله عليه و آله را نديد بلكه محمد يتيم عبداللّه را مى ديد ، اگر رسول اللّه صلى الله عليه و آله را مى ديد بدون شك از شقاوت مى رهيد و به سعادت مى رسيد ».
وَتَرَاهُمْ يَنظُرُونَ إِلَيْكَ وَهُمْ لاَيُبْصِرُونَ .
و آنان را مى بينى كه به سوى تو مى نگرند در حالى كه نمى بينند .
*
از ما تو هر آنچه ديده اى پايه ماست
بى مايى ما ز كار ما مايه ماست
ما دايه ديگران و او دايه ماست
*
بيرون ز دو كون اى پسر مايه ماست
ما دايه ديگران و او دايه ماست
از مرغ ، بيضه بسيار زايد ؛ اما از صد هزار بيضه يكى را دولت قبول و تسليم افتد تا از او مرغى به وجود آيد .
لاجرم از صد هزار آدمى ، يكى را « آن هم در صورت خواست خودش و تسليم بودنش در برابر حق و دورى اش از گناه » از مقام بيضگى نظر عقلى به كمند جذبه عشق ، توفيق تسليم تصرّفات مرغان انبيا و اوليا كرامت افتد .و اى بسا بيضه كه در مقام تسليم به كوچك ترين حركتى از زير پر و بال قبول نبوّت و ولايت به در افتد و استعداد بيضگى را باطل كرده و به مرتبه مرغى نرسيده ، تا چه رسد بدان بيضه كه خود دولت تسليم نيافته و در مقام تسليم تا به صبر و سكون در تصرّف پر و بال اوامر و نواهى شريعت و طريقت قدم برنداشته ، تا در مدّت معلوم معين در زرده روحانى مرغ ، ولايت پيدا آيد و تا از دورخ ظلمانى هستى بيضگى ، خلاصى نيابد به بهشت نورانى هستى مرغى نرسد كه : وَجَزَاهُم بِمَا صَبَرُوا جَنَّةً وَحَرِيراً.
و تا در مقام هستى ، مدتى صبر ننمايد ، در تسليم تصرّفات احكام ازلى كه : ...
اصْبِرُوا وَصَابِرُوا ... وجود مرغى ، كمال نيابد كه به منقار همّت ، پوست وجود آفرينش براندازد و از خود بزايد تا در عالم ملكوت پرواز كند كه بزرگان گفته اند :
لَمْ يَلِجْ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَالْأَرضِ مَنْ لَمْ يُولَدْ مَرَّتَيْنِ .
آن كس كه دو بار زاييده نشود وارد ملكوت آسمانها و زمين نگردد .
آنان كه اين پوسته شكستند و صبر و تسليم محض در برابر احكام الهى پيشه خود كردند و با پر و بال بى خودى پرواز كردند ، رهبران عالم حقيقت شدند و اجازه دستگيرى از فرزندان آدم يافتند : وَجَعَلْنَا مِنْهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا لَمَّا صَبَرُوا وَكَانُوا بِآيَاتِنَا يُوقِنُونَ .
و برخى از آنان را چون [ در برابر مشكلات ، سختى ها و حادثه هاى تلخ و شيرين ] صبر كردند و همواره به آيات ما يقين داشتند ، پيشوايانى قرار داديم كه به فرمان ما [ مردم را ]هدايت مى كردند . اهل عقل ديگرند و اهل ايمان ديگر ، اهل يقين ديگرند و اهل عيان عين اليقين ديگر و اهل عين حق اليقين ديگرند ، آنان كه تمام اين مراحل را طى كرده اند و از بيضه هستى خود به كلى خلاصى يافته اند ، اين نغمه را سرايند :
إِنْسَلَخْتُ مِنْ جِلْدى كَما تَنْسَلِخُ الْحَيَّةُ مِنْ جَلْدِها فَإِذا أَنَا هُوَ .
از پوست مادى ام به در آمدم چنانچه مار از پوستش به در آيد ، در اين هنگام الهى محض ام .
و چون در فضاى هواى ، هويّت پرواز كردن گيرد اين ترنّم كند كه : مَا فِى الوُجُودِ سِوَى اللّهِ و چون در نشيمن وحدت ساكن شود اين ورد گويد كه : فَاعْلَمْ أَنَّهُ لا إِلهَ إلاَّ اللّهُ بازماندگان بيضه وجود را از شاهبازان عالم نيستى چه خبر كه در فضاى نيستى ، كدام صيد در چنگال همّت مى آورند ؟!
وقتى سر از بيضه وجود برآورى و به پر و بال بى خودى ، پرواز كنى ، در زير فراز غيرت ، مرغان او را مشاهده كنى و بدانى كه :
*
مرغان او هر آنچه از آن آشيان پرند
شهباز حضرتند دو ديده بدوخته
بر دست شاه پرورش و زقه يافته
از تنگناى هفت وشش و پنج و چار و سه
زان ميل هشت دانه جنّت نمى كنند
چون گلشن بهشت نيايد به چشمشان
كى سر به زير گلخن دنيا درآورند
*
بس بى خودند جمله و بى بال و بى پرند
تا جز بروى شاه به كونين ننگرند
تا وقت صيد نيز به جز شاه نشكرند
پرواز چون كنند ز دو كون بگذرند
كز مرغزار عالم وحدت همى چرند
كى سر به زير گلخن دنيا درآورند
بند طلسم بيضه انسانيّت ، بى تصرّف مرغان انبيا و اوليا كس به عقل نتواند گشود و به سرّ گنجِ مرغ ولايت نتواند رسيد تا تسليم تصرّفات مرغان كامل اين راه نشود . بياييد حق را بشناسيد و به حق تسليم شويد ، پيش از آن كه اعتقادى فاسد ، استعداد زرده دل را به فساد آورد و با ضربه ملك الموت ، پوست بيضه انسانى شكسته شود كه مرگ واقعا عبارت از آن است كه انسان بميرد و چيزى با خود به عالم بعد نبرد . بياييم تسليم خدا شويم ، بياييم درباره خود و عاقبت خود و نسبت به عالم ديگر كه ما را چاره اى از آن نيست فكر كنيم ، قرآن بخوانيد و هدف شما در درجه اوّل از خواندن قرآن ، اين باشد كه مولاى خود و خالق خود را بشناسيد . قرآن مجيد ، خداوند را رؤوف و مهربان و كريم و دستگير و غفور و بخشاينده نسبت به بندگانش معرفى مى كند ، روى چه حساب و بر محور كدام استدلال و برهان از خداى مهربان خود كه هدفى جز نجات و سلامت و سعادت و كرامت شما ندارد دست بر مى داريد ، خدايى كه براى خير دنيا و آخرت شما صد و بيست و چهار هزار پيامبر فرستاده ، خداوندى كه براى راه يافتن شما به بهشت و نجاتتان از جهنّم ، دوازده امام قرار داده ، پروردگارى كه بالاترين و برترين نعمتش ؛ يعنى قرآن را به شما مرحمت فرموده ، توانايى كه براى حركت شما به سوى مقام قرب ، به شما عقل ، وجدان ، فطرت و قدرت عنايت فرموده ، خداوندى كه از عنايت هيچ نعمت مادى و معنوى نسبت به شما دريغ نداشته ؛ چرا او را نمى يابيد ؟ چرا او را نمى شناسيد ؟
چرا نسبت به او در مقام معرفت در نمى آييد ؟ چرا به دنبال انبيا و امامان عليهم السلام كه فرستادگان او هستند نمى رويد ؟ چرا و چرا و چرا ؟! وجود مقدس او به دشمنانش لطف دارد ، چه رسد به كسى كه بر اثر نجات از ضلالت و منوّر شدن به نور هدايت دوست ، عاشق او گردد .
منبع : برگرفته از کتاب عرفان اسلامی استاد حسین انصاریان