فارسی
پنجشنبه 06 دى 1403 - الخميس 23 جمادى الثاني 1446
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه
0
نفر 0

حکایت لیلى و مجنون

مى گویند: بیچاره مجنون این قدر رنج کشید تا بالاخره یک بار به خانه لیلى رسید. وقتى به لیلى گفتند که مجنون آمده، لیلى هم داشت دیوانه مى شد:

ز بوى زلف تو مفتونم اى گل
 ز رنگ روى تو دلخونم اى گل
 


منِ عاشق ز عشقت بیقرارم
 تو چون لیلى و من مجنونم اى گل15
 
ولى او را راه نداد و گفت: نگذارید داخل اتاق بیاید، به کلفت ها گفت که او را به اتاق دیگر راهنمایى کنند. پرسیدند : شما دو نفر که براى همدیگر مى میرید! مجنون بیچاره رنج زیادى کشیده تا به تو رسیده، بگذار بیاید یک نگاه تو را ببیند. گفت : امکان ندارد. پرسیدند : چرا؟ گفت: چند روز باید در اتاق بماند، بعدا او را خواهم دید. پرسیدند : چرا؟ گفت: از آن محلّى که براى دیدن من راه افتاده مى دانید چشمش چه قدر قیافه نامحرم در آن رفته، باید تمام آن صورت ها و عکس هایى که در چشمش است کاملاً پاک و محو شود و در این چشم دیگر هیچ چیز نماند تا آماده دیدن من شود، نمى خواهم چشمى که پر از غریبه است مرا ببیند، گوشى که پر از صداى غریبه است، صداى مرا بشنود، زبانى که پر از آلودگى است، اسم مرا تلفظ کند.

 

0
0% (نفر 0)
 
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
امتیاز شما به این مطلب ؟
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب

شهر کربلا وارد کتاب گینس می شود
حکایت یکى از مردان انقلاب
گزارش تصويري سخنراني استاد انصاريان در روز ...
شرايط قارى قرآن‏
سجده و مقام توحيد ذات‏
توبه راستین
صفت غرور
عمل و عکس العمل
نفس و هفت مرحله آن
قدرشناسان نعمت

بیشترین بازدید این مجموعه

بالاترین انسان از نظر پیامبر صلی الله علیه و آله
راه مبارزه با نفس ظلمانى
سوگندهاى مقدّس
طريقه كسب معرفت حقيقى
بربال انديشه
توبه آغوش رحمت
نگاهی کوتاه به زندگی و شخصیت علمی استاد حسین ...
یاد حق‏
حالات سيد احمد كربلايى‏
صفت غرور

 
نظرات کاربر

پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^