
چوب خشک موسى و سنگ
خدا در قرآن مىگوید که چوب خشکش را به سنگى که زیرش هم هیچ چیزى نبود و آب بود و مىشد حرکتش داد، مىزند : « فَقُلْنَا اضْرِبْ بِعَصَاکَ الْحَجَرَ »4 ؛ پس گفتم چوب در دستت را به سنگ بزن، روح لطیف است، ارتباط هم دارد، ارتباطش هم از «قُلْنَا اضْرِب» پیداست. دست دیگر دست موسى نبود، دست خدا بود والاّ از چوب خشک چه کارى برمىآید؟ قواعد نجارى باید این حرف را تایید کند، چرا که بیگانه از این حرف است، قواعد فیزیکى باید این حرف را قبول کند.این که بیگانه از این حرف است را عقل من باید بپذیرد، عقل من اصلاً قدش به زندگى من نرسیده که من این قدر آلوده هستم. یک خرده مغز به اندازه مغز گوسفند در کلّه ما گذاشته شده با همان مغز بىحرکت و بىارتباط هر چه را در عالَم قبول داشتم، مىگویم درست است، هر چه را قبول نداشتم، مىگویم نادرست است.اما باید گفت که تو اصلاً بیگانه از همه جا هستى، تو نباید بگویى، بلکه آشنا باید بگوید که چه چیزى درست است، آشناترین آشناها هم خداست که مىگوید درست است. چه کسى آشناتر از همه در عالَم به موجودات است؟ چه کسى نزدیکتر است، چه کسى رفیقتر است؟ چوب را به سنگ زد : « فَانْفَجَرَتْ مِنْهُ اثْنَتَا عَشْرَهَ عَیْناً »5 ؛ از آن یک سنگ دوازده چشمه آب بیرون آمد. در باطن عالَم خبرهاست، ولى این خبرها تنها در صورتى به او مىرسد که موسى شود. اگر چنین اسلحهاى را که دست موسى دادند، دست شما مىدادند، آیا شما هم به باطن عالَم مىرسیدید؟ این خبرها را خبردارها مىدانند، بىخبرها که نمىدانند چه خبر است. بىخردان چه مىدانند چه خبر است؟ابن سینا با همه عظمت علمىاش مىگفت: جرات انکار هیچ چیز را ندارم، هر چه به من مىگویند مىترسم بگویم نه . یکى از پهلوانترین پهلوانان علم در کره زمین ابن سیناست.صدر المتالهین که خودش از رسیدهها بود با آن ید بیضاى علمىاش ابن سینا را قبول دارد. صدر المتالهین بیست درصد دانشش را، پنجاه سال پیش استاد خوانده بود، هشتاد درصدش را هم از طریق لطافت به دست آورده بود. وقتى انسان به کتابهاى مهم او مراجعه مىکند، در بیشتر صفحاتش مىبینید که یک مرتبه مطلب را رها مىکند و یک تیتر مىزند: «حقیقهٌ عرشیّه». چیزهایى مىگوید که در هیچ کتابى نه بوده و نه تاکنون نوشته شده است، بعد در پایان هم مىگوید: آن چه را برایتان نوشتم مىدانید از کجا نقل مىکنم؟ خدایم دستم را گرفت، نشانم داد و من در کتاب آوردم، یک جا مىبینید تیتر مىزند «برهانٌ نیّرٌ عرشى»، مىگوید این حرف مال فرش نیست، تا آن جا رفتهام، آن جا دیدهام و در کتاب آوردهام. هیچ کدام از این قواعد علمى نه مىتواند اینها را تایید بکند، نه نفى، چون قواعد علمى بیگانه از این حرفها هستند.ممکن است دکترى در ایران از نظر جراحى نظیر نداشته باشد، فیزیکدانى در ایران در خاورمیانه بىنظیر باشد و بگوید که این حرفها را علم من قبول نمىکند، براى این که تو غریبه غریبهاى، تو نسبت به این حرفها جاهل محض هستى، قرآن
هم مىگوید جاهل هستى : « یَعْلَمُونَ ظَاهِراً مِنَ الْحَیَاهِ الدُّنْیَا »6. قرآن مىگوید سواد دنیایىات خیلى بالا است : « یَعْلَمُونَ ظَاهِراً مِنَ الْحَیَاهِ الدُّنْیَا »، بله، ظاهر در و دیوار را خوب مىفهمى : « وَهُمْ عَنِ الاْخِرَهِ هُمْ غَافِلُونَ »7، اما یک هزارم میلىمتر از پشت پرده اطلاع ندارى و آن را نمىفهمى، ولى باید این پرده را شکافت، باید این دیوار را خراب کرد، باید از این زندان بیرون آمد تا ببینى که بیرون از زندان چه مملکتى است؟ تا ببینى پشت این گنبد مینویى عالَم چه خبرهاست؟