فضيل كه به خاطر قدرت زياد و شغل كاروان زنى ، جوى از ترس و وحشت براى دولت عباسى فراهم آورده بود و امنيت جاده هاى تجارتى و مسافرتى را بهم ريخته بود ، عاشق زنى صاحب جمال گشت ، قسمتى از اموال به دست آورده را ، براى او مى فرستاد و گاهى براى كام جويى از او به نزديك خانه او مى رفت ، ولى زمينه دسترسى به آن زن برايش ميسر نمى گشت .
تصميمش براى رسيدن به وصال معشوقه سخت گير قطعى شد ، خانواده زن ، در ترس و وحشت بودند ، ولى از ضعف اراده و عدم توانايى ، چاره اى جز تسليم در برابر آن قدرت شيطانى ، در خود نمى ديدند .
كاروانى به وقت شب از نزديكى هاى محل زندگى فضيل ، در بيابان مرو يا باورد عبور مى كرد ، يكى از كاروانيان با صداى خوش ولى آميخته با حزن اين آيه را قرائت مى نمود :
أَلَمْ يَأْنِ لِلَّذِينَ آمَنُوا أَن تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِكْرِ اللّهِ .
آيا براى اهل ايمان وقت آن نرسيده كه دل هايشان براى ياد خدا و قرآنى كه نازل شده ، نرم و فروتن شود ؟
آيه شريفه چون تيرى بود كه بر جان فضيل نشست ، گويى آيه كريمه به او گفت :
اى فضيل ! تا كى تو راه مردم زنى ؟ گاه آن آمد كه ما راه تو زنيم ، فضيل لحظه اى در آيه و در كار خود و در كار مردم و عاقبت برنامه انديشيد ، بيدار شد ، خجل و گريان روى به ويرانه نهاد ، كاروانى در آنجا اطراق داشت ، عده اى مى گفتند : برويم ، يكى مى گفت : نتوان رفت كه فضيل بر سر راه است ! !
فضيل چون اين مسئله بشنيد ، فرياد زد : بشارت باد شما را كه آن دزد خطرناك و آن منبع شرّ با خدا آشتى كرد ، ديگر بيم راه نيست . پس از آشتى با حق همه روزه ، روزه گرفت و به تدريج رضايت صاحبان مال را جلب كرد و عاقبت از عارفان و عاشقان و ناصحان شد و گروهى از نفس الهى او به مدار تربيت قرار گرفتند ! !
منبع : برگرفته از کتاب داستانهای عبرت آموز استاد حسین انصاریان