امام باقر (علیه السلام) مى فرمایند : زنى بدکاره با جوانانى از بنى اسراییل براى به فتنه انداختن آنان روبرو شد ، بعضى از آنان گفتند : اگر فلان عابد او را ببیند از راه به در مى رود ، زن بدکاره چون گفتار آنان را شنید گفت : به خدا قسم به منزلم نمى روم مگر اینکه او را به فتنه اندازم ، چون قسمتى از شب گذشت به در خانه ى عابد آمد و در زد ، عابد در را باز نکرد ، زن فریاد زد : مرا راه بده ، عابد امتناع کرد ، زن گفت : عده اى از جوانان بنى اسراییل مرا به کار زشت دعوت کرده اند ، اگر مرا پناه ندهى کارم به رسوایى خواهد کشید !عابد وقتى سخن او را شنید در را باز کرد ، وقتى وارد خانه شد لباسش را بیرون آورد ، عابد وقتى زیبایى او را دید دچار وسوسه شد ، دست بر بدن او گذاشت ، سپس توجهى عمیق به خود کرد ، به جانب آتش زیر دیگ رفت ، دست بر آتش گذاشت ، زن گفت : چه مى کنى ؟ گفت : دستى که به بدن نامحرم رسیده مى سوزانم ، زن از خانه در آمد و به نزد مردم رفت ، گفت : به داد صاحب
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ امالى صدوق : 340 ، المجلس الرابع و الخمسون ، حدیث 26 ; بحار الانوار : 67 / 378 ، باب 59 ، حدیث 23 .
این خانه برسید که دست بر آتش گذاشته ، آمدند و دیدند دستش سوخته(1) .