فارسی
پنجشنبه 20 دى 1403 - الخميس 8 رجب 1446
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه
0
نفر 0

گستره عدالت در حکومت دینى

  با عنایت به این فراز از بیان حضرت امیر(ع) که مى فرماید: «فى العدل الاقتداء بسنة الله»[1] اشاره به این معنا شد که سنت الهى در ربوبیت هستى بر اساس عدل است و ولایت و حاکمیت خداوند در نظام تشریع آنگاه ظهور و تجلى مى کند که عدل حکومت کند و تحقق ولایت الهى که دغدغه اساسى حاکمیت دینى است جز با رعایت عدالت ممکن نیست، چه اینکه تحقق ربوبیت الهى و شکوفایى نفوس و ارواح در فضاى امن ولایت دینى از غیر مسیر عدالت به مثابه تیرى بى کمان و خانه اى بى بنیان است و شاید این معنا بخشى از تفسیر آیه شریفه سوره حدید باشد که بعثت انبیا و نزول کتاب و میزان همه و همه براى تحقق قسط و عدالت اجتماعى است. و از همین رو تشکیک در تقدم و یا تأخر عدالت اجتماعى بر دیگر راهبردهاى رشد و توسعه، گام نهادن در فضاى لغزنده معامله بر اصول است و این همان مشکلى است که درکش براى یاران حضرت امیر مشکل بود و بسیارى از آنان نتوانستند تا آخر خط با او باشند. افزون اینکه بى عدالتى به دلیل اغراض متفاوت و خاستگاه گوناگون، در ابعاد مختلف بروز مى کند، گاهى در بعد اقتصاد و گاهى در صحنه سیاست و یا در زمینه فرهنگ و روابط اجتماعى و یا در میدان حقوق اساسى و روابط انسانى رخ مى نماید، ولى چنین نیست که با ظهور این عارضه شوم در یک بخش به همان بسنده کند. ستمگران براى رخنه در باروى وحدت و تعادل جامعه از معبرهاى خدشه پذیر بهره مى برند و سپس براى رسیدن به هدف اصلى خود دیگر ملاکهاى تعادل بخش را از کار مى اندازند.
سرآغاز بى عدالتى ها در تاریخ سیاسى اسلام
اولین بى عدالتى در تاریخ سیاسى اجتماعى اسلام روزى به ثبت رسید که زمزمه «خشیناه على حداثة سنه؛[2] به خاطر جوانى بر او ترسیدیم ـ که مبادا نتواند جامعه را اداره کند ـ» به جاى نص صریح «من کنت مولاه فهذا علىّ مولاه» نشست. روزى که نشستند و گفتند: «کرهوا ان یجمعوا لکم النبوة و الخلافة، فتبحجوا على قومکم بحجاً بحجاً فاختارت قریش لانفسها فاصابت و وفّقت؛[3] ـ طراح نظریه اجتهاد در برابر نص به ابن عباس مى گوید: ـ چون قریش مصلحت ندیدند هر دو مقام نبوت و خلافت را به شما ـ بنى هاشم ـ واگذارند، مبادا که به وجد آیید و بر قوم خود فخرفروشى کنید، لذا تصمیم گرفتند تا خلافت را به طوایف دیگر حواله دهند و این تصمیمى بجا و موفقیت آمیز بود» از آن روز رد پاى ستم در لفافه دین و در قالبى عوام پسند در تاریخ اسلام رقم خورد. و دیدیم که طولى نکشید این ستم سیاسى به تبعیض در حقوق اجتماعى و سپس ستم اقتصادى و نهایتاً به فساد قومى و طبقاتى در پوشش خلافت دینى منجر شد و مجموعه این هجوم ظالمانه در میدان بزرگ استحاله و انحراف تجهیز و تقویت گردید و این همان پیش بینى پیامبر بود که فرموده بود: «ان منکم من یقاتل على تأویل القرآن کما قاتلت على تنزیله.»[4] و امروز نوبت حضرت امیر بود تا با قرائت جدیدى از ستم و ستمگرى به مبارزه برخیزد؛ ستمى که در لباس عدالت ظاهر شده بود و تبعیضى در پوشش توحید و استیثارى که با تظاهر به ایثار پاى در میدان نها ده بود.
جلوه هاى عدالت در سیره علوى
در تلقى حضرت امیر اگر حکومتى نتواند حق را اقامه کند و بر باطل یورش برد و در برابر فشار ستم و فریاد مظلوم بر خود نلرزد و بر پاى نخیزد به اندازه عطسه بز و یا کفش وصله دارى ارزش ندارد، و به همین دلیل دو اقدام مهم و انقلابى را سرلوحه اقدامات حکومت عدل خویش قرار داد:
1ـ مصادره و بازپس گیرى اموال غاصبان؛
2ـ احیاء سنت برابرى و مساوات در بهره مندى از بیت المال.
او نه تنها تصمیم گرفته بود تا در حکومتش حقوق مردم پایمال نشود و در بیت المال حیف و میلى صورت نگیرد، بلکه مى خواست حقوق پایمال شده گذشته را نیز برگرداند. او که در شرایطى ویژه و حساس حکومت را پذیرفته بود، مى دانست پاسخ مناسب به قیام و انقلاب خودجوش مردمى که در اثر تبعیض و ستم حکومت به ستوه آمده و سر به شورش برداشته و آن را واژگون کرده اند، جز با تأکید بر اصول عدالت و قاطعیت در برابر بى عدالتى هاى گذشته و عوامل آن ممکن نیست. و اگر حضرت امیر از این شرایط ویژه بهره بردارى نمى کرد و تحولات اساسى مورد نظر خود را عملى نمى ساخت با فروکش نمودن شور و احساس انقلابى مردم زمینه اى براى دست زدن به اقدامات اصلاحى نمى ماند. آن حضرت با اینکه مى دانست از سوى عزیز دردانه هاى بى جهت جامعه و حواشى انحصارطلب قدرت چه جنجالى در باره سیاستهاى او به پا خواهد شد و چه مشکلاتى در راه اجراى اهدافش پیش خواهند آورد، در اولین سخنرانى پس از بیعت برنامه هاى خود را ـ که در واقع اصول عدالت اجتماعى و راهکارهاى آن بود ـ اعلام کرد و فرمود: «... و انما انا رجل منکم لى ما لکم و علىّ ما علیکم و قد فتح الله الباب بینکم و بین اهل القبلة و اقبلت الفتن کقطع اللیل المظلم و لا یحمل هذا الامر الا اهل الصبر و البصر و العلم بمواقع الامر، و انى حاملکم على منهج نبیکم صلى الله علیه و آله و منفذ فیکم ما امرت به ان استقمتم لى و بالله المستعان. الا ان موضعى من رسول الله صلى الله علیه و آله بعد وفاته کموضعى منه ایام حیاته ...؛[5]
من همچون یکى از شما هستم، آنچه به سود شماست سود من نیز هست و آنچه به ضرر شماست ضرر من است. بى تردید، درِ پیکار میان شما و اهل قبله را خدا گشوده و فتنه ها چون سیاهى شبهاى تار روى آورده است و این بار سنگین را جز صاحبان صبر و بصیرت که بر مواضع و موقعیتها آگاهى داشته باشند نمى توانند بر دوش کشند. من جز به راه پیامبرتان نخواهم برد و به آنچه مأمور شده ام اقدام خواهم کرد. مشروط بر اینکه شما نیز استقامت کنید. یقیناً دیدگاهها و موضع من امروز همان موضعى است که در حیات پیامبر داشته ام.»
ستیز با عدالت گریزان
پس از این مقدمه پرمعنا، اولین اصل از سیاست خود را این گونه بیان داشت: «الا و ان کلّ قطعیة اقطعها عثمان، و کل مال اعطاه من مال الله، فهو مردود فى بیت المال، فان الحق القدیم لا یبطله شى ء. و لو وجدته و قد تزوج به النساء و فُرّق فى البلدان لرددته الى حاله، فان فى العدل سعة و من ضاق علیه الحق ـ علیه العدل ـ فالجور علیه اضیق؛[6]
آگاه باشید تمامى زمینهایى که عثمان بخشیده و مالهایى که به ناحق داده است به بیت المال برمى گردد، زیرا که مرور زمان حق را از میان نمى برد. اگر به آن مالها دست یابم، حتى اگر به کابین زنان رفته باشد و در شهرستانها بند تجارت باشد، همه را بازمى گردانم. چرا که عدل را گستره و آسایشى است و کسى که عدالت بر او تنگ آید ـ و حق بر او گران آید ـ بى تردید فضاى ستم بر او تنگ تر خواهد بود.» حضرت امیر سپس با نگاهى به راست و چپ خود به طرح دومین اصل از عدالت اجتماعى پرداخت و فرمود:
«الا لا تقولن رجال منکم غدا غمرتهم الدنیا فامتلکوا العقار و فجروا الانهار و رکبوا الخیل و اتخذوا الوصائف المرققة ـ الروقة ـ اذا ما منعتهم ما کانوا یخوضون فیه و امرتهم ـ صیرّتهم ـ الى حقوقهم التى تعلمون: حرّمنا ابن ابى طالب حقوقنا. الا و ایما رجل من المهاجرین و الانصار من اصحاب رسول الله یرى انّ الفضل له على سواه بصحبته فان الفضل غداً عند الله، فانتم عباد الله و المال مال الله یقسم بینکم بالسویة و لا فضل فیه لاحد على احد؛[7] مبادا عده اى از شما که در باتلاق دنیا فرو رفته اند و زمینها را تصاحب کرده و نهرها شکافته و بر اسبها تاخته و کنیزکان زیباروى و باریک اندام برگزیده اند، انگار که از تصرفاتشان جلوگیرى کردم و آنان را به پذیرش حقوق خودشان وادار کردم، فریاد برآوردند که: پسر ابى طالب ما را از حقوقمان محروم نمود. آگاه باشید هر یک از مهاجرین و انصار که احساس مى کنند به دلیل مصاحبت با پیامبر فضیلتى بر دیگران دارند، بدانند که این یک فضیلتى الهى است ـ و به معناى برخوردارى بیشتر از بیت المال نیست ـ بنابراین همه شما بندگان خدا و بیت المال نیز مال خداست که در میان شما به صورت برابر تقسیم مى شود و هیچ کس فرقى با دیگرى ندارد.»
به دنبال این بیان اضافه کرد: «و اذا کان غداً ان شاء الله فاغدوا علینا فان عندنا مالاً نقسمه فیکم، و لا یتخلفّن احد منکم، عربى و لا عجمى، کان من اهل العطا او لم یکن؛[8]
همین اکنون مالى در پیش ماست که باید تقسیم شود، فردا که شد همه بیایند چه عرب و چه عجم، چه آن کسانى که تاکنون تقسیمى مى گرفته اند و چه آنان که محروم بوده اند.» ابن ابى الحدید مى نویسد: این اولین موضوعى بود که موجب نگرانى و کینه اشراف نسبت به حضرت امیر شد. آنان نمى توانستند ایستادن در صف برابر با فقرا را تحمل کنند. و فرداى آن روز از یک سو به عبیدالله بن ابى رافع دستور داده شد که به هر یک از مهاجرین سه دینار داده شود و سپس به هر یک از انصار نیز سه دینار و در مرحله بعد به همه مردم ـ سیاه و سرخ ـ هر یک سه دینار عطا شد. ـ و البته تعدادى از خواص همانند طلحه و زبیر و عبدالله بن عمر و سعید بن عاص و مروان و ... حاضر به گرفتن آن نشدند ـ. و از سوى دیگر دستور داده شد: هر آنچه از بیت المال در خانه عثمان بود و نیز ابزار و اسلحه اى که در آنجا علیه شورشیان به کار برده مى شد، و همچنین همه اسبهاى نجیب و شترانى که از بیت المال براى خود برگزیده و حتى شمشیر و زره خود او مصادره و به بیت المال منتقل شود، و این حرکت چنان آشوبى در زندگى ستمگران افکند که عمرو عاص طى نامه اى به معاویه مى نویسد: «ما کنت صانعاً فاصنع اذا قشرک ابن ابى طالب من کل، تملکه کما تُقْشَر عن العصا لحاها؛[9] هرچه تصمیم دارى اقدام کن، و گرنه پسر ابى طالب پوستت را چنان خواهد کند که پوست چوب دستى را.»

روز بعد تعدادى از همین عزیز دردانه ها در مسجد گرد آمدند و پس از بحث و تبادل نظر، ولید بن عقبه را به نمایندگى پیش حضرت فرستادند. او نیز آمد و گفت: یا اباالحسن! هر یک از ما را که مى بینى خونى بر گردن تو داریم، پدر مرا در بدر به سختى از پاى درآوردى و برادرم را ـ ولید برادر مادرى عثمان بود ـ دیروز در خانه خودش خوار کردى. پدر سعید ـ بن عاص ـ را نیز در بدر کشتى همان که گاو شاخدار قریش بود!. پدر مروان را در مجلس عثمان تحقیر کردى و ... در صورتى که همه ما برادران و هم ردیفان تو از بنى عبدمناف بودیم ـ و در هر صورت گذشته ها را فراموش نموده و ـ امروز با تو بیعت مى کنیم به شرط اینکه بر اموالى که در زمان عثمان اندوخته ایم ننگرى و قاتلان عثمان را بکشید و در عین حال هرگاه امنیت نیابیم به شام پناه مى بریم!
حضرت امیر در پاسخ فرمود:
«اما خونهایى که بر گردن من دارید، این حق بود که خون شما بریخت نه من. و اما نسبت به اموال شما، من حق خدا را هم از شما و هم از غیر شما خواهم گرفت. و اما قاتلان عثمان را اگر قصد کشتن داشتم همان دیروز ـ و قبل از پیشنهاد شما ـ مى کشتم. و امروز نیز، من از طرف خود امنیت شما را تضمین مى کنم ولى هرگاه توطئه اى را احساس کنم خودم شما را ـ به تبعید ـ خواهم فرستاد. ابن ابى الحدید مى نویسد: از همین مجلس دشمنى با حضرت امیر را علناً شروع کرده و به شایعه پراکنى و تفرقه افکنى پرداختند.»[10]
با پوزش از مقدمه نسبتاً طولانى این بخش با ذکر چند نمونه از عملکرد آن حضرت در دو محور «عدالت در سیاست و مدیریت» و «عدالت در اقتصاد و معیشت»، با خاطره هاى زیبایى از عدالت اجتماعى در سیره آن بزرگوار انس مى گیریم.
عدالت علوى در سیاست و اقتصاد
1ـ دو سخن از آن حضرت نقل شده است که به منزله دو چشم و دو بال و دو پایه عدالت مى باشند. سخن اول فرازى از نامه به عثمان بن حنیف است که مى فرماید: «أأقنع من نفسى بان یقال: هذا امیرالمؤمنین و لا اشارکهم فى مکاره الدهر، او اکون اسوة لهم فى جشوبة العیش؛[11]
آیا به همین بسنده کنم که مرا امیر مؤمنان خوانند و در ناخوشایندى هاى روزگار شریک آنان نباشم و در سختى و فشار زندگى نمونه اى براى آنان نباشم.» و سخن دوم را مرحوم کلینى نقل کرده است که فرمود: «ان الله جعلنى اماماً لخلقه ففرض علىّ التقدیر فى نفسى و مطعمى و مشربى و ملبسى کضعفاء الناس، کى یقتدى الفقیر بفقرى و لا یطغى الغنى غناه؛[12]
خداوند مرا به امامت بندگانش برگزیده و مرا موظف نموده تا در زندگى شخصى و خوراک و پوشاکم همچون تهیدستان رفتار کنم، تا آنان به تهیدستى من اقتدا کنند و دارایى ثروتمندان آنان را به طغیان نکشد.» در حدیث مفصلى که حضرت امام باقر(ع) از جریان مناظره حضرت امیر با اعضاى شوراى تعیین شده توسط عمر بیان مى کنند، در پایان مناظره مى فرمایند:
«فتغامزوا بینهم و تشاوروا و قالوا: قد عرفنا فضله و علمنا انه احقّ الناس بها و لکنه رجل لا یفضل احداً على احد فان ولّیتموها ایّاه جعلکم و جمیع الناس فیها شرعاً سواء و لکن ولّوها عثمان فانه یهوى الذى تهوون؛[13]
ـ پس از اینکه در برابر ادلّه روشن حضرت امیر بر برترى خود، دیگر اعضاى شورا درماندند ـ همدیگر را به اشاره خواندند و به مشورت پرداختند و گفتند: حقانیت و فضیلت على قابل انکار نیست، اما او کسى را بر کس دیگر ترجیح نمى دهد و اگر به حکومت رسد شما و دیگر مردم را یکسان خواهد شمرد ولى اگر عثمان بر سر کار آید نظرى همانند شما داشته و خواسته هاى شما را خواهد خواست.»
و ابوهلال ثقفى نقل مى کند: عده اى از یاران حضرت امیر نزد او آمده و گفتند: «یا امیرالمؤمنین، اعط هذه الاموال و فضل هؤلاء الاشراف من العرب و قریش على الموالى و العجم و من تخاف خلافه من الناس و فراره، و انّما قالوا ذلک للذى کان معاویة یضع بمن اتاه. فقال: اتأمرونى ان اطلب النصر بالجور فیمن ولّیت علیه ...؛[14] این اموالى را که در اختیار دارى ببخش و اشراف عرب و قریش را بر موالى و عجم ترجیح بده و برترى بخش و نیز آنان را که مى ترسى به سوى معاویه بگریزند استمالت کن ـ و البته معاویه چنین مى کرد ـ حضرت در پاسخ فرمود: از من مى خواهید پیروزى خود را با ستم به مردم به دست آورم؟! ...»
مشابه این قضیه روایت دیگرى است که در آن آمده است: روزى حضرت امیر از نافرمانى یاران و فرار آنان با مالک اشتر سخن مى گفت و گله مى کرد، مالک نیز اجازه خواست تا حقیقت را بگوید و ضمن سخنانش گفت:

«و انت تأخذهم بالعدل و تعمل فیهم بالحق و تنصف الوضیع من الشریف، و لیس للشریف عندک فضل منزلة على الوضیع، فضجت طائفة ممن معک من الحق اذا عمّوا به و اغتّموا من العدل اذا صاروا فیه ... و قلّ من النّاس من لیس للدّنیا بصاحب و اکثرهم من یحتوى الحق و یستمرى ء الباطل و یؤثر الدنیا و ...؛ تو از آنان بر اساس عدالت بازخواست مى کنى و حق زیردستان را از اشراف مى گیرى و از نظر تو فرقى بین آنان نیست در صورتى که در میان همراهان شما نیز هستند کسانى که اگر بر اساس انصاف و حق و عدل با آنان برخورد شده غمگین شوند و فریاد برآرند ... اندکى یافت مى شوند که به دنیا دل نبسته باشند و بسیارى از آنان دل بسته به دنیا و از حق گریزانند و باطل را گوارا مى شمرند.»
آنگاه حضرت امیر در پاسخ مالک مى فرماید: «اما ما ذکرت من سیرتنا بالعدل فانّ الله یقول: من عمل صالحاً فلنفسه ... و انا من ان اکون مقصّراً فیما ذکرت اخوف ... و امّا ما ذکرت من بذل الاموال و اصطناع الرجال فانّا لا یسعنا ان نؤتى امرأً من الفیئ اکثر من حقه ...[15]
اینکه مى گویى سیره عادلانه ما باعث فرار آنان شده است، این فرمان خدا و خواست اوست ... تازه من از این جهت ترسناکم که به عدالت کامل عمل نکرده باشم ... و اما اینکه از بیت المال ببخشم و با شخصیتها معامله کنم، مى دانى که من نمى توانم به هر کس بیش از آنچه حق اوست بدهم.» و باز ابوهلال ثقفى مى نویسد: کان على علیه السلام امیل الى الموالى و الطف بهم و کان عمر اشدّ تباعداً منهم؛[16] على نسبت به موالى ـ برده هاى آزاد شده، کسانى که از طوایف بزرگ عرب نبودند و ... تمایل و لطف بیشتر داشت و عمر به شدت از آنان دورى مى گزید. و ابن ابى الحدید مى نویسد: انّ امرأتین اتتا علیاً احداهما من العرب و الاخرى من الموالى فسألتاه فدفع الیها دراهم و طعاماً بالسواء. فقالت احداهما: انّى امرأة من العرب و هذه من العجم! فقال: انّى و الله لا اجد لبنى اسماعیل فى هذه الفیى ء فضلاً على بنى اسحاق؛[17]
دو زن نزد حضرت آمدند و کمک خواستند، حضرت امیر به هر یک از آنان مقدارى درهم و غذا به صورت برابر داد. یکى از زنان گفت: من زنى از عرب و او از عجم است! حضرت فرمود: به خدا قسم در زمینه بیت المال من فرقى بین فرزندان حضرت اسماعیل و فرزندان اسحاق نمى بینم.
حضرت امام صادق(ع) مى فرماید: «کان امیرالمؤمنین یکتب الى عمّاله: لا تسخروا المسلمین و من سألکم غیر الفریضة فقد اعتدى فلا تعطوه و کان یکتب یوصى بالفلاحین خیراً؛[18] حضرت امیر به کارگزارانش مى نوشت: مسلمانان را به بیگارى نکشید و هر که بیش از حق خود خواست به او ندهید ـ زیرا قصد تجاوز از حد خود دارد ـ و همواره نسبت به کشاورزان توصیه به نیکى مى نمود.»
و در فرازى دیگر از حضرت باقر(ع) نقل شده است که فرمود: «کان یکتب الى امراء الاجناد: انشدکم الله فى فلّاحى الارض ان یظلموا قبلکم؛[19]
به فرماندهان نظامى مى نوشت: شما را به خدا مبادا کشاورزان از جانب شما مورد ستم قرار گیرند.» همان گونه که مالک اشتر نیز اشاره کرده بود تعداد زیادى از کارگزاران حضرت تحمل عدالت حضرت را نداشتند، حتى خویشان خودش نیز گاهى دل حضرت را به درد مى آوردند. موضوع نامه چهل و یک نهج البلاغه را مرحوم کشّى از علماى رجال شناس شیعه و تعدادى از اهل سنت همانند بلاذرى مربوط به عبدالله بن عباس مى دانند، و شاید عبیدالله بن عباس باشد که وقتى به گوش حضرت امیر مى رسد مقدارى از بیت المال بصره را برداشته و به مدینه گریخته است به او مى نویسد: واى بر تو! گویى که ارثى از پدر و مادرت را به دست آوردى، پناه بر خدا! آیا به معاد ایمان ندارى و از حساب و پرسش نمى ترسى؟ تو که نزد ما در شمار خردمندان بودى چگونه خوردن و آشامیدن را بر خود گوارا مى دانى در صورتى که مال یتیمان و تهیدستان و مؤمنان و مجاهدان را برداشته اى. ـ تا آنجا که مى فرماید:
«و والله لو انّ الحسن و الحسین فعلا مثل الذى فعلت ما کانت لهما عندى هوادة و لا ظفرا منى بارادة حتى آخذ الحق منهما و ازیح الباطل عن مظلمتهما؛ به خدا اگر حسن و حسین همانند تو رفتار مى کردند، از سوى من برخورد ملایمى نمى دیدند و به آرزوى خود نمى رسیدند تا آنکه حق را از آنان بستانم و باطلى را که در اثر ستم آنان بروز کرده بود نابود کنم.»
و در خبر دیگرى که اربلى نقل کرده است: روزى براى امام حسن مهمانانى رسید، آن حضرت نانى تهیه دید ولى نان خورشى نیافت، قنبر مطلع شد و کیلویى از عسلى که در بیت المال بود به او قرض داد، وقتى حضرت امیر براى تقسیم عسل حاضر شد از قنبر توضیح خواست و قنبر نیز هرچه بود گفت. حضرت امیر، حسن را طلبید و قصد زدن ایشان نمود، امام حسن او را به برادرش جعفر قسم داد و آرام گرفت و بعد فرمود: چرا چنین کردى؟ گفت: ما نیز از بیت المال حقى داریم، هنگامى که قسمت ما مى رسید قرضم را برمى گردانم. حضرت امیر فرمود: «لا یجوز ان تنتفع بحقک قبل انتفاع الناس، لو لا انى رایت النبى صلى الله علیه و آله یقبّل ثنیتک لاوجعتک ضرباً؛[20] تو نباید قبل از بهره مندى مردم از این مال بهره گیرى، اگر ندیده بودم که پیامبر گرامى از لبهایت بوسه مى گرفت تو را مى زدم!»
البته لازم به توضیح است که در صورت صحت سند این حدیث، دست زدن پیشواى معصومى چون حضرت امام حسن به چنین رفتارها شاید به آن جهت باشد تا کسانى چون ابن عباس و عثمان بن حنیف ـ از خودى ها ـ و طلحه و زبیر و دیگر دنیاطلبان با چشم محسوس خود ببینند که در ترازوى عدل على(ع) فرقى بین حسن ـ محبوبترین شخص در نزد على ـ و ابن ملجم ـ قاتل او ـ وجود ندارد.
و باز ثقفى نقل کرده است: «کان على یقول: یا اهل الکوفة! اذا انا خرجت من عندکم بغیر رحلى و راحلتى و غلامى فانا خائن؛[21]
اگر من از شهر شما بیش از آنچه به همراه خود از مدینه آورده ام، برگشتم، خائن خواهم بود.»
لذا حتى هزینه زندگى حضرت از نخلهایى که در مدینه داشت تأمین مى شد. ابن عساکر نوشته است: براى خرید لباس به بازار رفت و از مغازه اى لباس خواست، صاحب مغازه حضرت را شناخت و ادب نمود، حضرت او را رها کرد و از مغازه اى دیگر که نوجوانى در آن بود پیراهنى به سه درهم خرید و روانه شد. وقتى پدر نوجوان متوجه شد به فرزندش اعتراض نمود که چرا دو درهم نستاندى و به سرعت یک درهم را به مسجد آورد تا به حضرت برگرداند. حضرت فرمود: «باعنى رضاى و اخذ رضاه؛[22] با رضایت فروخته و من نیز با رضایت خریده ام.» ـ یک درهم را نگرفت ـ. و باز هم نقل مى کند: جعدة بن هبیره به حضرت امیر گفت: دو نفر که براى قضاوت نزد تو مى آیند، یکى از آنان تو را از جان و مالش بیشتر دوست دارد و آن دیگرى اگر از دستش برآید سرت را خواهد برید و تو علیه دوست خود و به نفع دشمنت حکم مى کنى! حضرت فرمود:
«انّ هذا شیى ء لو کان لى فعلت و لکن انّما ذا شیى ء لله؛[23] اگر دست من بود خواسته تو را عمل مى کردم اما این حکم خداست.» عدالت یک حقیقت است نه راه گریزى براى تأمین منافع شخصى.
آن حضرت نسبت به غیر مسلمانان نیز عدالت را مراعات مى نمود. مرحوم طوسى نقل مى کند:
«مرّ شیخ مکفوف کبیر یسأل، فقال امیرالمؤمنین: ما هذا؟ قالوا: یا امیرالمؤمنین! نصرانى، فقال امیرالمؤمنین: استعملتموه حتى اذا کبر و عجز منعتموه، انفقوا علیه من بیت المال؛[24] پیرمردى نابینا گدایى مى کرد، حضرت امیر فرمود: این چه وضعى است؟ گفتند: یا امیرالمؤمنین شخصى مسیحى است. حضرت فرمود: او را به کار گرفته اید تا اکنون که عاجز و پیر شده محرومش ساخته اید، از بیت المال هزینه او را بپردازید.
باید گفت در این حدیث دنیایى از عظمت و عزت فرهنگ اسلام نهفته است و اساس بیمه هاى اجتماعى معرفى شده است. و آنگاه با چنین سیاستى است که روزى مى فرماید: «ما اصبح بالکوفة احد الّا ناعَماً، ان ادناهم منزلة لیأکل البرّ و یجلس فى الظل و یشرب من ماء الفرات؛[25]
امروز در کوفه کسى نیست که زندگى آرام و راحتى نداشته باشد. امروز ضعیف ترین مردم این شهر به نان گندم و آب گواراى فرات و سرسایه اى آرام دسترسى دارند.»
پی نوشت:
1 ـ تصنیف غرر، ش 776.
2ـ السقیفة و فدک (ابوبکر جوهرى)، ص52.
3ـ تاریخ طبرى، ج2، ص578، چاپ دارالکتب العلمیه، بیروت.
4ـ تاریخ ابن عساکر ـ قسم الامام على علیه السلام ـ ج3، ص163، حدیث 1178؛ وسائل الشیعه، ج18، ص150، حدیث 75.
5ـ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج7، ص36، ذیل خطبه 91.
6ـ همان، ج1، ص269، ذیل خطبه 15.
7ـ همان، ج7، ص37، نص متن از کتاب «صوت العدالة الانسانیه»، ص348 آمده است.
8ـ همان، ج7، ص37.
9ـ همان، ج1، ص270.
10ـ همان، ج7، ص38.
11ـ نهج البلاغه، نامه 45.
12ـ کافى، ج1، ص410.
13ـ الاحتجاج، ج1، ص320، چاپ اسوه.
14ـ الغارات، همان، ص48؛ کافى، ج 4، ص31؛ نهج البلاغه، خطبه 126.
15ـ الغارات، همان، ص46.
16ـ همان، ص341.
17ـ شرح ابن ابى الحدید، ج2، ص200.
18ـ کافى ج5، ص284.
19ـ قرب الاسناد، ص138، حدیث 489.
20ـ کشف الغمه، ج1، ص176 ـ چاپ تبریز ـ .
21ـ الغارات، همان، ص44.
22 ـ تاریخ ابن عساکر، قسم امام على(ع)، ج3، ص338، حدیث 1358.
23 ـ همان، ج3، ص249، حدیث 1265.
24ـ وسائل الشیعه، ج11، ص49، منقول از تهذیب شیخ.
25 ـ بحارالانوار، ج40، ص327، منقول از مناقب ابن شهرآشوب.


منبع : پایگاه پاسخگویی
0
0% (نفر 0)
 
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
امتیاز شما به این مطلب ؟
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب

امام سجاد علیه السلام فاتح قلبها- 1‏
جمع تمام شريعت در روايتى از امام سجاد عليه ...
وداع با ماه مبارک رمضان
اوصاف و پاداش روزهای ماه مبارک رمضان از زبان ...
امتیازات حضرت علی اکبر (علیه السلام)
بیماری در كربلا
خورشيد بود وعلقمه از جعفر رسول زاده
دعا کردن را از امام علی علیه السلام بیاموزیم!
فرصت‌های طلایی برای استجابت دعا!
عبدالرحمن بن یزید

بیشترین بازدید این مجموعه

تندرستی و امنیت، نعمت های ناشناخته
هفت نمونه‌ از احیای مردگان در کلام قرآن
اسم اعظمی که خضر نبی به علی(ع) آموخت
آثار ایمان به خدا در زندگی
شاه کلیدی برای تهذیب نفس!
"قرآن صاعد" یعنی چه؟
اعتکاف؛ مکتب خودسازی
سوره ای از قران جهت عشق و محبت
کرامات و معجزات حضرت فاطمه زهرا (س) (2)
متن دعای معراج + ترجمه

 
نظرات کاربر

پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^