حقيقت صبر و امر به آن
تهران، مسجد امير
رمضان 1385
الحمدلله رب العالمين و صلّى الله على جميع الانبياء والمرسلين وصلّ على محمد و آله الطاهرين.
بعضى از مردم كم و بيش با معارف الهيه سر و كار دارند، تصور مى كنند كه صبر از اخلاق انبيا، اوليا و اهل ايمان است و ارتباطى با ملكوت عالم و با پروردگار مهربان ندارد و صبر تنها رشته اخلاقى با عظمتى است كه مورد محبت پروردگار و عنايت او است و از بندگان خواسته است كه با آراسته شدن به صبر، با اين رشته اخلاقى، بخشى از خير دنيا و آخرت خود را تأمين كنند.
اما بايد گفت: اين تصورى نادرست است. چرا كه وجود مبارك حضرت حق خودش نيز اهل صبر است و در حقيقت، صبر، اخلاق پروردگار است. به پيامبر بزرگوار خود، حضرت داود عليه السلام خطاب كرد:
«اوحى الله الى داود! تَخلَّقْ بِاخْلاقى فَانّى انا الصبور» «1»
اى داود! متخلق به اخلاق من شو و به اخلاق من آراسته شو. پروردگار نفرمود:
«صابر»، با اسم فاعل، بلكه حضرت حق با صفت مشبّهه يا صيغه مبالغه كلمه صبر را به كار گرفته است، در اين گفتار «فانّى انا الصبور» من خدايى هستم كه صبر جزء ذات من است و صبر من، صبرى بى اندازه است.
با همين صبر نيز بسيارى از بندگانش را نجات داده است و بر اساس صبر، به تمام گنهكاران و مفسدان مهلت داده، براى جريمه آنها، عجله و شتاب نكرده است. حتى خدا در قرآن مجيد فرموده است: گاهى بدكاران، مجرمان، آلودگان و پليدان نزد انبيا و پيغمبر عظيم الشأن اسلام عليهم السلام مى آمدند و اصرار مى كردند كه اگر در حرفهاى خود راستگو هستى كه مجرم، آلوده و گناهكار كيفر دارد، به خداى خود بگو: اكنون ما را كيفر كند كه پروردگار درباره آنها مى فرمايد: اين ها اهل استعجال هستند:
«وَ يَسْتَعْجِلُونَكَ بِالْعَذَابِ » «2» ولى پروردگار در مقابل گستاخى و شتاب ورزى اين ها براى عذاب شدن، كرارا
______________________________
(1)- ارشاد القلوب: 1/ 127.
(2)- حج 47: 22؛ «و آنان از تو [از روى مسخره و ريشخند] شتاب در عذاب را درخواست مى كنند.»
در قرآن مجيد به آنها پيغام داد: در عذاب شدن عجله نكنيد. من اين خواسته شما را قبول نمى كنم.
اين صبور بودن پروردگار است كه با كسانى كه با او دشمنى كردند، آيات و انبيا را استهزاء كردند، در برابر دستورهايش تكبر كردند و باز مى گويند: اگر اين حرفها راست است، به پروردگارت بگو كه اكنون ما را عذاب كند، ولى خدا مى فرمايد:
به اين ها بگو: من اين دعاى شما را مستجاب نمى كنم. شما به زندگى ادامه بدهيد، عذاب وقت معينى دارد كه در آن شتاب نمى كنم. درخواست شتاب در عذاب نكنيد. آن وقت معنايش اين است كه شما جرم را به نهايت برسانيد و ديگر اميدى به توبه كردن شما نباشد.
اما اكنون گناهان شما به نهايت نرسيده و اين اميد هست كه روزى بيدار و بينا شويد و توبه كنيد. شما كه در آينده ممكن است خوب شويد، من چرا الان شما را نابود كنم، صبر مى كنم، شايد خوب شويد و به جاى عذاب، بهشت را نصيب شما كنم. اين نمونه اى از صبر خدا است.
خداوند اهل عجله و شتاب نيست. به همين خاطر انبيا در مقابل فشارهايى كه از بدكاران متوجه آنها بود، صبور بودند و تحمل داشتند و مانند خود پروردگار، منتظر توبه تائبان و بازگشت گناهكاران بودند. نهصد و پنجاه سال تحمل پيغمبرى در برابر آن همه آزار و فشار، تحمل كمى نيست، بلكه شگفت انگيز است.
صبر و تحمل پروردگار
در روايات دارد «1» كه حضرت نوح عليه السلام صد سال مردم را به خدا، درستى،
______________________________
(1)- بحار الأنوار 11/ 339، باب 3، حديث 76؛ «أَبِى عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام قَالَ سَأَلَ نُوحٌ عليه السلام رَبَّهُ أَنْ يُنْزِلَ عَلَى قَوْمِهِ الْعَذَابَ فَأَوْحَى اللَّهُ إِلَيْهِ أَنْ يَغْرِسَ نَوَاهً مِنَ النَّخْلِ فَإِذَا بَلَغَتْ فَأَثْمَرَتْ وَ أَكَلَ مِنْهَا أَهْلَكَ قَوْمَهُ وَ أَنْزَلَ عَلَيْهِمُ الْعَذَابَ فَغَرَسَ نُوحٌ النَّوَاهَ وَ أَخْبَرَ أَصْحَابَهُ بِذَلِكَ فَلَمَّا بَلَغَتِ النَّخْلَهُ وَ أَثْمَرَتْ وَ اجْتَنَى نُوحٌ مِنْهَا وَ أَكَلَ وَ أَطْعَمَ أَصْحَابَهُ قَالُوا لَهُ يَا نَبِىَّ اللَّهِ الْوَعْدُ] الْوَعْدَ [الَّذِى وَعَدْتَنَا فَدَعَا نُوحٌ رَبَّهُ وَ سَأَلَهُ الْوَعْدَ الَّذِى وَعَدَهُ فَأَوْحَى إِلَيْهِ أَنْ يُعِيدَ الْغَرْسَ ثَانِيَهً حَتَّى إِذَا بَلَغَ النَّخْلُ وَ أَثْمَرَ فَأَكَلَ مِنْهُ أَنْزَلَ عَلَيْهِمُ الْعَذَابَ فَأَخَبَرَ نُوحٌ عليه السلام أَصْحَابَهُ بِذَلِكَ فَصَارُوا ثَلَاثَ فِرَقٍ فِرْقَهٌ ارْتَدَّتْ وَ فِرْقَهٌ نَافَقَتْ وَ فِرْقَهٌ ثَبَتَتْ مَعَ نُوحٍ فَفَعَلَ نُوحٌ ذَلِكَ حَتَّى إِذَا بَلَغَتِ النَّخْلَهُ وَ أَثْمَرَتْ وَ أَكَلَ مِنْهَا نُوحٌ وَ أَطْعَمَ أَصْحَابَهُ قَالُوا يَا نَبِىَّ اللَّهِ الْوَعْدُ] الْوَعْدَ [الَّذِى وَعَدْتَنَا فَدَعَا نُوحٌ رَبَّهُ فَأَوْحَى إِلَيْهِ أَنْ يَغْرِسَ غَرْسَهُ الثَّالِثَهَ فَإِذَا بَلَغَ وَ أَثْمَرَ أَهْلَكَ قَوْمَهُ فَأَخْبَرَ أَصْحَابَهُ فَافْتَرَقُوا ثَلَاثَ فِرَقٍ فِرْقَهٌ ارْتَدَّتْ وَ فِرْقَهٌ نَافَقَتْ وَ فِرْقَهٌ ثَبَتَتْ مَعَهُ حَتَّى فَعَلَ نُوحٌ ذَلِكَ عَشْرَ مَرَّاتٍ وَ فَعَلَ اللَّهُ ذَلِكَ بِأَصْحَابِهِ الَّذِينَ يَبْقَوْنَ مَعَهُ فَيَفْتَرِقُونَ كُلُّ فِرْقَهٍ ثَلَاثَ فِرَقٍ عَلَى ذَلِكَ فَلَمَّا كَانَ فِى الْعَاشِرَهِ جَاءَ إِلَيْهِ رَجُلٌ مِنْ أَصْحَابِهِ الْخَاصِّ وَ الْمُومِنُونَ فَقَالُوا يَا نَبِىَّ اللَّهِ فَعَلْتَ بِنَا مَا وَعَدْتَ أَوْ لَمْ تَفْعَلْ فَأَنْتَ صَادِقٌ نَبِىٌّ مُرْسَلٌ لَا نَشُكُّ فِيكَ وَ لَوْ فَعَلْتَ ذَلِكَ بِنَا قَالَ فَعِنْدَ ذَلِكَ مِنْ قَوْلِهِمْ أَهْلَكَهُمُ اللَّهُ لِقَوْلِ نُوحٍ وَ أَدْخَلَ الْخَاصَّ مَعَهُ السَّفِينَهَ فَنَجَّاهُمُ اللَّهُ تَعَالَى وَ نَجَّى نُوحاً مَعَهُمْ بَعْدَ مَا صَفَوْا وَ ذَهَبَ الْكَدَرُ مِنْهُمْ.»
فضيلت، كرامت و عبادت دعوت كرد، اما به حرفهاى او گوش ندادند. صد سال كه تمام شد، عرض كرد: خدايا! تكليف من چيست؟ خطاب رسيد: هسته هاى خرما را بكار، تا زمانى كه اين هسته ها به محصول برسند، باز مردم را هدايت كن، تا محصول بدهد.
نخل خرما قوى و ماندنى است، هسته هاى خرما را كاشت، نخل شد، محصول داد، از آن استفاده كردند، باز محصول داد، صد سال بعد، درختان از توان و قدرت افتاده بودند و محصول چندانى نداشتند، شد دويست سال، گفت: خدايا! اكنون تكليف من چيست؟
خطاب رسيد: تحمل و صبر كن. باز هسته آن خرماها را بكار، تا زمانى كه اين نخل ها محصول مى دهند، مردم را هدايت كن. صد سال به صد سال، مرتب هسته ها را كاشت و اين هسته ها خرما شد و مردم هدايت نشدند. تا نهصد و پنجاه سال شد. خداوند مى فرمود: صبر و تحمل را پيشه راه خود كن، اگر در اين مدت يك نفر با من آشتى كند، ارزش دارد.
من براى عذاب كردن عجله اى ندارم. اين ملت، نمى توانند از دست من و از قدرت من فرار كنند و خود را پنهان كنند. اين ملت نمى توانند مرا ناتوان كنند، ولى تو تحمل كن، شايد اين انسان ها جريمه نشوند و بعد از نهصد و پنجاه سال، هدايت شوند.
بعد حضرت نوح عليه السلام گفت: اكنون تكليف من چيست؟ خطاب رسيد: زير نظر
ما كشتى بساز، از زمين و آسمان آب خواهد ريخت. بعد از اين كه ساخت كشتى تمام شد، مردم را دعوت كن كه مؤمن شوند و بر كشتى سوار شوند تا نجات پيدا كنند. من هر مؤمنى را كه همراه تو در كشتى قرار بگيرد، نجات مى دهم، چون ديگر اميدى به توبه كردن اينان نيست.
بعد از نهصد و پنجاه سال فرمود: حالا وقت عذاب است. شصت، هفتاد، هشتاد سال، به گنهكاران حرفه اى، مجرمان، بدكاران، مخالفان با خود، مخالفان با پيغمبران و ائمه عليهم السلام مهلت مى دهد تا توبه كنند و به جاى عذاب و نقمت، به نعمت و بهشت برسند.
به حضرت داود عليه السلام فرمود: متخلق به اخلاق من شو «أنّى انا الصبور»، در ذات من صبر هست و صبر من بى نهايت است. به قدرى بندگان از صبر خدا بهره بردند كه قابل محاسبه نيست.
حكايت جوان صالح و پيشنهاد عجيب
وجود مبارك موسى بن جعفر عليهماالسلام مى فرمايند: فردى جوان از بنى اسرائيل، با ادب، با وقار و داراى عمل صالح در خواب مى بيند كه به او گفتند: تو كه جوان هستى، ماتاپايان عمر، زندگيت را مى خواهيم دو بخش كنيم: بخشى غرق در نعمت و بخش ديگر را غرق در بلا، ندارى و محنت. كدام بخش را اول مى خواهى؟ انتخاب كن.
گفت: من حرفى ندارم، اما همسر بزرگوار، شايسته و باكرامتى دارم، اجازه بدهيد من با او مشورت كنم. گفتند: عيبى ندارد، با همسرت مشورت كن. «1» بعضى از زنان در عالم، عالى ترين، بهترين و پرثمرترين نقش را در زندگى
شوهران خود داشته و دارند. زنان الهى مسلك كه همه ظرافت، اخلاق و برنامه هاى
______________________________
(1)- مستدرك الوسائل: 12/ 368، باب 14، حديث 14321؛ «عَنْ أَبِى الْحَسَنِ مُوسَى عليه السلام قَالَ كَانَ فِى بَنِى إِسْرَائِيلَ رَجُلٌ صَالِحٌ وَ كَانَتْ لَهُ امْرَأَهٌ صَالِحَهٌ فَرَأَى فِى النَّوْمِ أَنَّ اللَّهَ تَعَالَى قَدْ وَقَّتَ لَكَ مِنَ الْعُمُرِ كَذَا وَ كَذَا سَنَهً وَ جَعَلَ نِصْفَ عُمُرِكَ فِى سَعَهٍ وَ جَعَلَ النِّصْفَ الآْخَرَ فِى ضِيقٍ فَاخْتَرْ لِنَفْسِكَ إِمَّا النِّصْفَ الْأَوَّلَ وَ إِمَّا النِّصْفَ الآْخَرَ فَقَالَ الرَّجُلُ إِنَّ لِى زُوْجَهً صَالِحَهً وَ هِىَ شَرِيكَتِى فِى الْمَعَاشِ فَأُشَاوِرُهَا فِى ذَلِكَ فَتَعُودُ إِلَىَّ فَأُخْبِرُكَ فَلَمَّا أَصْبَحَ الرَّجُلُ قَالَ لِزَوْجَتِهِ رَأَيْتُ فِى النَّوْمِ كَذَا وَ كَذَا فَقَالَتْ يَا فُلَانُ اخْتَرِ النِّصْفَ الْأَوَّلَ وَ تَعَجَّلِ الْعَافِيَهَ لَعَلَّ اللَّهَ سَيَرْحَمُنَا وَ يُتِمُّ لَنَا النِّعْمَهَ فَلَمَّا كَانَ فِى اللَّيْلَهِ الثَّانِيَهِ أَتَى الآْتِى فَقَالَ مَا اخْتَرْتَ قَالَ النِّصْفَ الْأَوَّلَ فَقَالَ ذَلِكَ لَكَ فَأَقْبَلَتِ الدُّنْيَا عَلَيْهِ مِنْ كُلِّ وَجْهٍ وَ لَمَّا ظَهَرَتْ نِعْمَتُهُ قَالَتْ لَهُ زَوْجَتُهُ قَرَابَتُكَ وَ الْمُحْتَاجُونَ فَصِلْهُمْ وَ بِرَّهُمْ وَ جَارُكَ وَ أَخُوكَ فَهَبْهُمْ فَلَمَّا مَضَى نِصْفُ الْعُمُرِ وَ جَازَ حَدُّ الْوَقْتِ رَأَى الرَّجُلُ مِثْلَ الَّذِى رَآهُ أَوَّلًا فِى النَّوْمِ فَقَالَ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى قَدْ شَكَرَ لَكَ ذَلِكَ وَ لَكَ تَمَامَ عُمُرِكَ سَعَهٌ مِثْلُ مَا مَضَى.»
خود را به مسائل الهى گره زده اند. اينان سبب سعادت، هدايت، نجات، آبادى دنيا و آخرت شوهران خود مى شوند و در دنيا و آخرت، موجب دل خوشى شوهران خود هستند.
زنهايى كه خداوند در قرآن مى فرمايد: در قيامت با همسر شايسته و فرزندان صالح خود، در بهشت، كنار يكديگر هستند:
«وَ مَن صَلَحَ مِنْ ءَابَاءِهِمْ وَ أَزْوَ جِهِمْ وَ ذُرّيَّتِهِمْ » «1» اين است كه رسول خدا صلى الله عليه وآله وقتى اسم حضرت خديجه كبرى عليهاالسلام را مى بردند، مى فرمودند:
«خَديجَهُ زَوْجَتى فِى الدُنْيا وَ الاخِرَهِ»
خديجه در دنيا و آخرت همسر من است؛ يعنى چقدر اين زن شايسته است كه جايگاه او در قيامت، در كنار پيغمبر اسلام صلى الله عليه وآله است. «2» در قيامت، علاوه بر اين كه حضرت خديجه عليهاالسلام در كنار پيغمبر صلى الله عليه وآله مى باشد، اميرالمؤمنين، فاطمه زهرا، حسن و حسين، زينب كبرى و فرزندان امام حسين عليهم السلام نيز در كنار هم جمع مى باشند.
اشتباه دخالت دادن عنصر شانس
وقتى تمام زنان عالم آفريده شدند، شانس خديجه شدن را در گِل همه آنان آميخت، اما بعضى از زنان به عاقبت خود پشت پا مى زنند. هيچ زنى نمى تواند
بگويد: حضرت خديجه عليهاالسلام شانس داشت، اما من ندارم. هيچ جوانى نمى تواند
______________________________
(1)- رعد 23: 13؛ «و پدران و همسران و فرزندان شايسته و درست كارشان.»
(2)- اصل روايت پيدا نشد، بحار الأنوار: 37/ 90، باب 50؛ «قال على: يَا مَعْشَرَ النَّاسِ أَ لَا أَدُلُّكُمْ عَلَى خَيْرِ النَّاسِ جَدّاً وَ جَدَّهً قَالُوا بَلَى يَا رَسُولَ اللَّهِ قَالَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ فَإِنَّ جَدَّهُمَا مُحَمَّدٌ وَ جَدَّتَهُمَا خَدِيجَهُ بِنْتُ خُوَيْلِد.»
بگويد: حضرت على اكبر عليه السلام شانس داشت، من ندارم. اين حرف ها صد در صد دروغ و مخالف قرآن است.
«فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِى فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لَا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ »
«الف و لام» در «الناس» به معناى «كل» است؛ آيه اين مى شود: «فطرت الله التى فطر كل الناس» من مرد و زن بى شانس نيافريدم.
«ذَ لِكَ الدّينُ الْقَيّمُ وَ لَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ » «1» اين كه مى گويند: ما بى شانس هستيم، چون از حقيقت خبر ندارند و الا همين دختران بى حجاب، دخترانى كه دنبال جوان هاى مردم هستند و اين شب نشينى ها را تشكيل مى دهند و ساختمان دين را تخريب مى كنند، همه اين ها در حد توان خود، شانس حضرت مريم عليهاالسلام شدن، در گِل وجودشان آميخته است.
حضرت خديجه، مريم و زينب كبرى عليهم السلام از سرمايه شانس بهره بردارى كردند؟
اين ها سرمايه شانس را به غارت آلودگى ها دادند؟ و الا در عالم همه شانس دارند.
گفتند: مانعى ندارد. با همسرت مشورت كن. به همسرش گفت: چنين پيغامى به من دادند كه ما اين مدتى كه مى خواهيم در دنيا باشيم، نيمى در بلا و محنت و نيمى را در خوشى و نعمت، اختيار انتخاب را به خودم دادند كه كدام را اول انتخاب كنم.
به نظر مبارك شما چه مى رسد؟
زنان و شوهران گذشته عجيب به هم احترام مى گذاشتند و مايه آرامش خانه بودند. زنانى بودند كه شوهران چند ماه، در روزگارى كه ماشين اختراع نشده بود، سفر تجارتى مى رفتند، از ايران تاجرانى به اندونزى و چين مى رفتند، گاهى سفر آنها چند سال طول مى كشيد، اما همسران اين ها در آرامش بودند كه زندگى به بهترين وجه اداره شود و پاكى ها سر جاى خود بوده است.
______________________________
(1)- روم 30: 30؛ «] پاى بند و استوار بر [سرشت خدا كه مردم را بر آن سرشته است باش براى آفرينش خدا هيچگونه تغيير و تبديلى نيست؛ اين است دين درست و استوار؛ ولى بيشتر مردم معرفت و دانش ] به اين حقيقت اصيل ] ندارند.»
ولى بخش عمده اى از اين امنيت و سلامت در روزگار ما بهم خورده است. زنانى كه از مدار دين بيرون رفته اند، حساب آنها روشن است، اما بعضى از زنان كه مدعى ديندارى هستند، براى شوهران خود مزاحم امنيت خاطر و رنج ساز هستند، چنانچه بعضى از شوهران، نابكار و ستمكار به خانواده هستند.
اين خانم خردمند و عاقل به شوهرش گفت: نيمه اول را در نعمت و ثروت قبول كن، تا نيمه دوم خدا بزرگ است. در نهايت، در بلا و نعمت بايد صبر كنيم، چون صابران اجر دارند و من زنى نيستم كه اگر بلا و محنت به ما رو كند، زندگى خود را از بين ببرم و بخواهم كه حتما طلا و جواهرات و بهترين زندگى را داشته باشم. من در محنت و بلا نيز با تو خواهم بود.
پاداش خدا به جوان صالح
امام هفتم عليه السلام مى فرمايند: شب دوم آن چهره نورانى دو مرتبه در عالم رؤيا به خواب اين مرد آمد. مرد جوان گفت: با همسرم مشورت كردم، نيمه اول را در نعمت و ثروت مى خواهم، گفت: پس از فردا منتظر باش، براى شما درياوار مال، نعمت و ثروت مى آيد.
روزگار عجيبى شد. به قول قديمى ها دست به خاكستر مى زد، طلا مى شد. مرد مى دويد، آب و نان به دنبالش التماس مى كردند. عده اى به دنبال آب و نان مى دوند، اما به آن نمى رسند. خدا نسبت به بعضى ها مى فرمايد: به تمام دنيا مى گويم كه به دنبال بنده ام برو و خودت را در اختيار بنده ام قرار بده.
تمام درب ها باز شد. آن خانم به مرد گفت: اى شوهر! شكم ما كه دو تا و يا بزرگتر از زمانى كه فقير بوديم نشده است، ما قبل از اين نعمت و ثروت نيز صبح ها با نان و چايى و ظهر با آبگوشت، شب ها نيز با نان و خيار و ماست سير مى شديم، الان نيز همان است، شكم ما نسبت به قبل فرقى نكرده و بدن ما نيز بزرگتر نشده است. هر كدام چند متر پارچه براى لباس مى خواستيم، الان نيز همان پارچه بدن ما را مى پوشاند. ما اكنون پول اضافه و ثروت زيادى داريم، من مصرّانه از تو مى خواهم كه هر چه قوم و خويش فقير داريم، برو آنها را بى نياز كن و به ديگران نيز كمك كن. گفت: چشم.
وقتى كه نيمه اول نعمت و ثروت تمام شد و از فردا بايد نعمت و ثروت را از آنها بگيرند. خدا وقتى مى خواهد نعمت و ثروت را از كسى بگيرد، در چشم بر هم زدن آن نعمت را مى گيرد.
من ثروتمندى را مى شناختم، گاهى در محلى كه منبر مى رفتم، مى ديدم كه دو دستگاه ماشين گران قيمت به دنبال او مى آيند. اين دو ماشين از گرانترين ماشين هاى آن روزگار بود و راننده نيز مانند سرباز مى ايستاد تا اين آقا بيايد و درب را برايش باز كند و او داخل ماشين شود.
يكى از علماى بسيار محترم شهرشان كه از چهره هاى برجسته علمى، خانوادگى و تربيتى و انسان بسيار بزرگوارى بود، با من تماس گرفت و گفت: اين بنده خدايى كه در فلان محله زندگى مى كند، ثروتش بى حساب است، مى خواهيم كه براى شهر ماكار خيرى انجام دهد، شما مى توانيد وقتى از او بگيريد، من خودم از آنجا به ملاقات او مى آيم.
آن تاجر با روى باز گفت: من آن عالم، پدر و جدش را كاملًا مى شناسم، به او بگوييد: تشريف بياورند. اين سيد و عالم محترم به تهران آمد، ساعتى براى اين ثروتمند عجيب و غريب حرف زد، او نيز با كمال گشاده رويى گوش داد، وقتى كه حرفهاى عالم تمام شد، به آن عالم گفت: ما از اين پول ها نداريم كه به ديگران بدهيم.
ولى براى جشن تولد وليعهد شاه به او ابلاغ كردند كه دو ميليون تومان براى جشن واريز كنيد، گفت: روى چشم، چهار ميليون واريز مى كنم. اما اگر خدا بخواهد، در كمتر از يك شب، تمام اين ثروت را از انسان مى گيرد. روزى ديدم اين شخص ثروتمند با گردن كج منتظر اتوبوس است. چند روز بعد خواهرزاده اش را ديدم، گفتم: اگر اشتباه نكنم، دايى تو را در صف اتوبوس ديدم. كسى كه دو ماشين، از گران ترين ماشين ها در اختيارش بود، گفت: اشتباه نديدى، آن دايى من است، با آن غرور و كبر و ثروتش، چند روز قبل به من زنگ زد و گفت: دايى جان! اگر دو هزار تومان پول دارى، برايم بياور كه من محتاج هستم، امشب نان ندارم بخورم.
اين خانم عاقل به شوهرش گفت: نيمه اول را در نعمت قبول كن و بلا و نعمت را خدا داده است، اگر بنا باشد صبر كنيم، صبر مى كنيم.
نيمه اول تمام شد. گفت: اى زن! از فردا آماده هجوم محنت و بلا شو، گفت:
آماده هستم. دوباره آن چهره نورانى را در خواب ديد، گفت: فكر مى كنى فردا بلا و محنت مى خواهد شروع شود؟ خدا مى فرمايد: چون تو نعمت هاى مرا درست خرج كردى، كل بلاى نيمه دوم را از شما دفع كردم، اين نعمت و ثروت تا روز مرگ شما ادامه دارد.
صبر در طاعت و عبادت
صبر در طاعت و عبادت، به قدرى ارزش دارد كه اميرالمؤمنين عليه السلام مى فرمايند:
«الصَبْرُ نِصْفُ الايمانِ» «1»
صبر، نصف همه باورها و اعمال صالح است. نه فقط خدا درسِ صبر را از عالم ملكوت به ما داده و نه صد و بيست و چهار هزار پيغمبر و اولياى الهى به ما سفارش صبر كردند، وجود مبارك ابى عبدالله عليه السلام در گودال قتلگاه را نيز سفارش به صبر دادند.
مى دانست كه صداى مباركش، با وجود بدن قطعه قطعه، به ما مى رسد، لذا فرمود:
«صبراً على بلائك»
بعضى ها مى گويند: تا كجا بايد صبر كنيم؟ تا آنجايى كه حضرت ابى عبدالله عليه السلام
______________________________
(1)- مستدرك الوسائل: 2/ 425، باب 64، حديث 2.
صبر كرد.
والسلام عليكم و رحمه الله و بركاته
منبع : پایگاه عرفان