مسئله نماز حضرت زين العابدين عليه السلام از عجايب برنامه هاى روزگار است، احدى در عالم طاقت نماز آن حضرت را- جز آنان كه در حقيقت و هويت وجودى با او يكى بودند- نداشت.
آن جناب در هر شبانه روز، هزار ركعت نماز مى خواند و چون وقت نماز مى رسيد، بدنش را لرزه مى گرفت و رنگش زرد مى شد و چون به قرائت [مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ ] مى رسيد آن قدر آن را تكرار مى كرد كه نزديك بود قالب تهى كند «2». شب ها را پس از مختصرى خواب، در حدى كه بدن مباركش در تعب نيفتد به عبادت مى گذراند و روزها را غرق نور عبادت بود.
تمام ماه رمضانش از پس آن همه نماز به دعا و تسبيح و استغفار مى گذشت و براى خود كيسه اى چرمى داشت كه تربت پاك حضرت سيدالشهدا عليه السلام را در آن ريخته بود و به گاه سجده بر آن تربت پر قيمت سجده مى كرد.
امام صادق عليه السلام مى فرمايد:
پدرم حضرت باقر عليه السلام فرمود: روزى بر پدربزرگوارم حضرت زين العابدين عليه السلام وارد شدم، ديدم كه عبادت بسيار به آن وجود نازنين تأثير كرده، رنگ مباركش از بيدارى زرد شده و ديده اش از بسيارى گريه مجروح گشته و پيشانى نورانى اش از كثرت سجود پينه بسته و قدم شريفش از زيادى قيام ورم نموده، چون او را بر اين احوال مشاهده كردم خود را از گريه نتوانستم حفظ كنم، به شدت گريستم، آن جناب غرق در انديشه بود، بعد از زمانى به جانب من نظر افكند و فرمود: بعضى از نوشته ها را كه عبادت اميرالمؤمنين عليه السلام در آن نوشته شده به من بده؛ چون به حضورش آوردم قسمتى از آن را خواندند، سپس بر زمين نهادند و فرمودند: چه كسى ياراى آن را دارد كه مانند اميرالمؤمنين عليه السلام عبادت كند!!
نوشته اند كه:
وقتى در حال سجده بود، در حالى كه حالت سجده او را احدى نداشت، در آن حال غرق در درياى عشق و محبت و محو جمال محبوب عالم بود، ناگهان آتشى در خانه گرفت، اهل خانه فرياد زدند: يابن رسول اللّه! النار النار! حضرت متوجه نشدند تا آتش خاموش شد؛ پس از زمانى سر برداشتند در حالى كه داستان را به آن جناب عرض كردند و پرسيدند، چه چيز شما را از توجه به اين آتش بازداشت؟
فرمود: آتش كبراى قيامت مرا از آتش اندك دنيا غافل گذاشت .
ابوحمزه ثمالى مى گويد:
ديدم حضرت زين العابدين عليه السلام وارد مسجد كوفه شد و در كنار ستون هفتم كفش مبارك از پاى بيرون كرد و آماده نماز شد؛ دست هاى مبارك خود را تا محاذى گوش بالا برد و تكبيرى گفت كه موهاى بدن من از ترس شنيدن و عظمت آن تكبير بر بدنم راست شد!! و چون شروع به نماز كرد لهجه اى پاكيزه تر و دلرباتر از او نديدم «2».
طاووس يمانى مى گويد:
شبى وارد حجر اسماعيل شدم و ديدم حضرت زين العابدين عليه السلام در سجده است و اين كلام را تكرار مى كند:
الهى عُبَيْدُكَ بِفنائِكَ، مِسْكينُكَ بِفِنائِكَ، فَقيرُكَ بِفِنائِكَ .
خداوندا! بنده حقير و مسكين و فقير تو فانى در پيشگاه توست.
طاووس مى گويد: آن جملات را حفظ كردم و پس از آن هر گونه بلا و المى مرا
گرفت، در سجده نمازم آن جملات نورانى را گفتم برايم خلاصى و فرج پيش آمد!!
منبع : پایگاه عرفان