درباره اين مرد الهى گفته اند: زمانى كه خانه هاى تهران قديمى بود، گاهى منزل پر از ساس مى شد و دواى ضد ساس و ضد حيوانات موذى نيز در دسترس نبود. يكى از ارادتمندان شيخ، يك شب بعد از نماز مغرب، از اين وضع گلايه مى كند و به ايشان مى گويد: آقا، زن و بچه من از اين ساس ها كه از در و ديوار خانه و رختخواب ها بالا مى روند امان ندارند. چه كنم؟ ايشان مى فرمايد: امشب، در خانه بايست و به ساس ها بگو: ابراهيم گفت از اين خانه برويد!
آن مرد مى گفت: از آن روز تا حالا كه سال ها از مرگ شيخ مى گذرد، ما يك ساس هم در منزل نديده ايم.
منبع : پایگاه عرفان