خبرگزاري فارس: هنگامي كه حضرت عباس(عليه السلام)به شهادت رسيد، امام حسين(عليه السلام)خود را به او رسانيد و وقتي كه حالت او را مشاهده نمود، فرياد بي ياوري برآورد. «محمد» و «قاسم» فرزندان عباس(عليه السلام)صداي امام را شنيدند، نزد ايشان رفته و در پاسخ امام فرياد زدند: «در خدمت توايم اي سرور ما!»
آب رساني
روز هفتم محرم، سه روز پيش از شهادت امام، عبيداللّه به عمر سعد نگاشت: «...به هوش باش! وقتي نامه ام به دستت رسيد، به حسين(عليه السلام) سخت بگير و اجازه نده از آب فرات حتي قطره اي بنوشد و با آنان همان كاري را بكن كه آنان با بنده پرهيزگار خدا عثمان بن عفان كردند. والسلام.»1
امام، حضرت عباس(عليه السلام) را فرا خواند و سي سوار را به اضافه بيست پياده با او همراه كرد تا بيست مشكي را كه همراه داشتند، پر از آب نمايند و به اردوگاه امام بياورند. پانصد سواره نظام دشمن در كرانه فرات استقرار يافته و مانع برداشتن آب شدند. حضرت عباس(عليه السلام) به مبارزه با نگاهبانان فرات پرداخت و افراد پياده، مشك ها را پر كردند. وقتي همه مشك ها پر شد، حضرت عباس(عليه السلام) دستور بازگشت به اردوگاه را داد و محاصره دشمن را شكسته و توانست آب را به اردوگاه برساند.2
از آن پس حضرت عباس(عليه السلام) به «سقّا» مشهور شد.3 يكي از شعارهاي بني اميه در مقابله اهل بيت(عليهم السلام)خونخواهي عثمان بوده است. اما ادعاي عبيداللّه در اين نامه افترايي بيش نيست؛ زيرا امام علي(عليه السلام) و فرزندان او آب را بر عثمان نبستند و اين قاتلين عثمان بودند كه براي بيرون كشيدن او از خانه اش آب را به خانه او بستند و در واقع اين اميرمؤمنان(عليه السلام)بود كه در اعتراض به اين حركت، به امام حسين(عليه السلام) دستور داد تا به او و خانواده اش آب برساند.4
نمايندگي و سخنگويي از جانب امام
شب عاشورا يا تاسوعا عمر سعد در برابر لشكر خود ايستاد و فرياد كشيد: «اي لشكريان خدا! سوار مركب هايتان شويد و مژده بهشت گيريد». امام حسين(عليه السلام)جلوي خيمه ها بر شمشير خود تكيه كرده بود. حضرت عباس(عليه السلام) با شنيدن سر و صداي لشكر دشمن، نزد امام آمد و عرض كرد: «لشكر حمله كرده است». امام حسين(عليه السلام)برخاست و به او فرمود:
«عباس! جانم به فدايت. سوار شو و نزد آنان برو و اگر توانستي، [حمله] آنان را تا فردا به تأخير بينداز و امشب آنان را از ما بازدار تا شبي را براي پروردگارمان به نماز بايستيم و او را بخوانيم و از او طلب آمرزش نماييم كه او مي داند من به نماز عشق مي ورزم و خواندن قرآن و دعاي بسيار و طلب بخشايش را دوست مي دارم». حضرت عباس(عليه السلام) به سوي لشكرگاه دشمن رفت و موفق شد جنگ را به تأخير بيندازد.5
ردّ امان نامه دشمن
آوازه دلاورمردي هاي حضرت عباس(عليه السلام) چنان در گوش عرب آن روزگار طنين افكنده بود كه دشمن را بر آن داشت تا با اقدامي جسورانه، وي را از صف لشكريان امام جدا سازد. در اين جريان، «شَمِر بن شُرَحْبيل (ذي الجوشن)» فردي به نام «عبداللّه بن ابي محل» را كه حضرت امّ البنين(عليهاالسلام) عمه او مي شد، به نزد عبيداللّه بن زياد فرستاد تا براي حضرت عباس(عليه السلام)و برادران او اماني دريافت دارد. سپس آن را به غلام خود «كَرْمان» يا «عرفان» داد تا به نزد لشكر عمر سعد ببريد.6
شمر امان نامه را گرفت و به عمر سعد نشان داد. عمر سعد كه مي دانست اين تلاش ها بي نتيجه است، شمر را توبيخ كرد؛ زيرا امان دادن به برخي نشان از جنگ با بقيه است. شمر كه مي انگاشت او از جنگ طفره مي رود، گفت:
«اكنون بگو چه مي كني؟ آيا فرمان امير را انجام مي دهي و با دشمن مي جنگي و يا به كناري مي روي و لشكر را به من وامي گذاري؟» عمر سعد تسليم شد و گفت: «نه! چنين نخواهم كرد و سرداري سپاه را به تو نخواهم داد. تو امير پياده ها باش!» شمر امان نامه را ستاند و به سوي اردوگاه امام به راه افتاد. وقتي رسيد، فرياد برآورد: «أَيْنَ بَنُوا أُخْتِنَا»؛خواهرزادگان ما كجايند؟
حضرت عباس(عليه السلام) و برادرانش سكوت كردند. امام به آن ها فرمود: «پاسخش را بدهيد، اگر چه فاسق است».7 حضرت عباس(عليه السلام)به همراه برادرانش به سوي او رفتند و به او گفتند: «خدا تو و امان تو را لعنت كند! آيا به ما امان مي دهي، در حالي كه پسر رسول خدا(صلي الله عليه وآله)امان ندارد؟!» شمر با ديدن قاطعيت حضرت عباس(عليه السلام)و برادرانش خشمگين و سرافكنده به سوي لشكر خود بازگشت.8
رفع يك شبهه
از گفتگويي كه بين شمر و فرزندان امّ البنين(عليهاالسلام) صورت گرفت، شبهه اي در اذهان به وجود مي آيد كه مراد شمر از جمله «أين بنو أختنا» چه بوده است؟ برخي گفته اند: بين عرب رسم بوده، دختران قبيله خود را خواهر صدا مي زده اند. باتوجه به زندگي عشيره اي اعراب در آن دوران و انسجام ناگسستني پيوندهاي خوني در چنين جوامعي، بعيد به نظر نمي رسد، چنين رسمي بين آنان حاكم بوده باشد. اما تا چه اندازه اين انگاره درست و قابل اثبات باشد، معلوم نيست. در هر حال، روشن كردن نسبت خانوادگي امّ البنين(عليهاالسلام) با شمر تا اندازه اي مي تواند مطلب را شفاف تر سازد.
گفتني است: امّ البنين(عليهاالسلام) و شمر هر دو از قبيله «بني كلاب» مي باشند. نسب خانوادگي آنان اين گونه است:
بنابراين امّ البنين(عليهاالسلام)از عموزادگان شمر مي باشد. دليل واضح تر اين خطاب از سوي شمر، جنبه رواني و كاركرد روان شناختي آن است. بدين معنا كه شمر با توجه به اين كه روحيات حضرت عباس(عليه السلام) را مي شناخته، احتمال مي داده كه او امان نامه را نپذيرد. شمر با اتخاذ اين لحن، مي خواست كه حضرت را متوجه پيوند خانوادگي اش با خود نمايد و شرايط روحي عباس(عليه السلام) را براي پذيرش امان نامه بيشتر آماده سازد. گذشته از آن، شمر اين سخن را در حضور ديگران و با صداي بلند اظهار مي كند تا عرصه را بر حضرت بيشتر تنگ نموده و او را وادار به مصالحه نمايد.
پاسداري از خيمه ها
شب عاشورا حضرت عباس(عليه السلام)پاسداري از حرم را بر عهده گرفت. اگر چه ايشان آن شب را از دشمن مهلت گرفته بود، ولي از پستي و دون مايگي آنان بعيد نبود كه پيمان شكني كنند. آن شب، هنگامي كه حضرت عباس(عليه السلام) از گفتگو با شمر در مورد پذيرش يا ردّ امان نامه بازگشت، زهير نزد او رفت. زهير دير زماني بود كه با خاندان امام علي(عليه السلام) آشنايي داشت. او پرچمي را كه در دست «عبداللّه بن جعفر بن عقيل» بود، گرفت. عبداللّه پرسيد: «اي برادر! آيا در من ضعف و سستي اي ديده اي كه پرچم را از من مي گيري؟» زهير پاسخ داد: «خير، با آن كاري دارم». سپس نزد عباس(عليه السلام) آمد. حضرت بر مركب خويش سوار و با نيزه اي در دست و شمشيري به كمر مشغول نگاهباني بود.10 زهير نزد او آمد و گفت: «آمده ام تا با تو سخني بگويم». حضرت كه بيم حمله دشمن را داشت، فرمود: «مجال سخن نيست، ولي نمي توانم از شنيدن گفتار تو بگذرم. بگو، من سواره مي شنوم». زهير جريان خواستگاري علي(عليه السلام) از امّ البنين(عليهاالسلام) را بيان كرد و انگيزه امام را از ازدواج با او يادآور شد و افزود: «اي عباس(عليه السلام)! پدرت تو را براي چنين روزي خواسته، مبادا در ياري برادرت كوتاهي كني!» حضرت عباس(عليه السلام) از شنيدن اين سخن خشمگين شد و سخت برآشفت و از عصبانيت آن قدر پايش را در ركاب اسب فشرد كه تسمه آن پاره شد و فرمود: «زهير! تو مي خواهي با اين سخنانت به من جرأت دهي؟! به خدا سوگند تا دم مرگ، از ياري برادرم دست بر نمي دارم و در پشتيباني از او كوتاهي نخواهم كرد. فردا اين را به گونه اي نشانت مي دهم كه در عمرت نظيرش را نديده باشي».11
پرچمداري سپاه
صبح عاشورا، وقتي امام از نماز و نيايش فارغ شد، لشكر دشمن آرايش نظامي به خود گرفت و اعلان جنگ نمود. امام افراد خود را آماده دفاع كرد. لشكر امام از سي و دو سواره و چهل پياده تشكيل شده بود. امام در چينش نظامي لشكر خود، زهير را در «مَيمنة» و حبيب را در «مَيسره» گماشت و پرچم لشكر را در قلب سپاه، به دست برادر خود حضرت عباس(عليه السلام) داد.12
شكستن حلقه محاصره دشمن
در نخستين ساعت هاي جنگ، چهار تن از افراد سپاه امام حسين(عليه السلام) به نام هاي «عمرو بن خالد صيداوي»، «جابر بن حارث سلماني»، «مجمع بن عبداللّه عائذي» و «سعد؛ غلام عمر بن خالد» حمله اي دسته جمعي به قلب لشكر كوفيان نمودند.
دشمن تصميم گرفت آنان را محاصره نمايد. حلقه محاصره بسته شد؛ به گونه اي كه كاملاً ارتباط آن ها با سپاه امام قطع گرديد. در اين هنگام حضرت عباس(عليه السلام)با ديدن به خطر افتادن آن ها، يك تنه به سوي حلقه محاصره تاخت و موفق شد حلقه محاصره دشمن را شكسته و آن چهار تن را نجات بدهد، به طوري كه وقتي آن ها از چنگ دشمن بيرون آمدند، تمام پيكرشان زخمي و خون آلود بود.13
كندن چاه براي تهيه آب
در ميانه روز، آن گاه كه تشنگي بر كودكان، زنان و حتي سپاهيان امام فشار شديدي آورده بود، امام به حضرت عباس(عليه السلام)دستور داد اقدام به حفر چاه نمايد؛ چرا كه سرزمين كربلا بر كرانه رودي پر آب قرار داشت و احتمال آن مي رفت كه با كندن چاه به آب دست يابند. حضرت عباس(عليه السلام) مشغول كندن چاه شد. پس از مدتي كندن زمين، از رسيدن به آب از آن چاه نااميد گرديد، از چاه بيرون آمد و در قسمت ديگري از زمين دوباره شروع به حفر چاه نمود، ولي از چاه دوم نيز آبي نجوشيد.14
پيش فرستادن برادران براي نبرد
وقتي حضرت عباس(عليه السلام) بدن هاي شهيدان بني هاشم و ديگر شهدا را بر گستره كربلا ديد، برادران مادري خود، عبداللّه، جعفر و عثمان را فراخواند و به آن ها فرمود: «اي فرزندان مادرم! پيش بتازيد تا جانفشاني شما را در راه خدا و رسول خدا(صلي الله عليه وآله) شاهد باشم». آنان كه خون علي(عليه السلام) در رگ هايشان جاري بود، پيش تاخته و پس از مدتي نبرد با دشمن، پيش چشم حضرت عباس(عليه السلام) به شهادت رسيدند.15
شهادت فرزندان حضرت عباس(عليه السلام)
هنگامي كه حضرت عباس(عليه السلام)به شهادت رسيد، امام حسين(عليه السلام)خود را به او رسانيد و وقتي كه حالت او را مشاهده نمود، فرياد بي ياوري برآورد. «محمد» و «قاسم» فرزندان عباس(عليه السلام)صداي امام را شنيدند، نزد ايشان رفته و در پاسخ امام فرياد زدند: «در خدمت توايم اي سرور ما!»
امام فرمود: «بِشَهَادَةِ اَبِيكُمَا الكِفَايَة»؛ شهادت پدرتان بس است. اما آنان امتناع ورزيده و از امام اجازه گرفته، به ميدان نبرد شتافتند و پس از پيكار با دشمن ابتدا محمد و پس از او قاسم به شهادت رسيد.16 علامه «سيد محسن امين»، نيز «عبداللّه بن عباس(عليه السلام)» را در شمار شهيدان كربلا ذكر مي نمايد،17 اما بنا به گزارش برخي ديگر از تاريخ نگاران، تنها «محمد» در كربلا به شهادت رسيده است.18
پيكار شجاعانه
حضرت با سه تن از جنگجويان دشمن روبه رو مي شود، نخستين آنان، «مارد بن صُدَيف» بود. او دو زره نفوذناپذير پوشيده، كلاهخودي بزرگ بر سر نهاده و نيزه اي بلند در دست گرفته بود. وقتي به ميدان آمد، نيزه اش را به حمايل سينه حضرت فرو كرد. عباس(عليه السلام) سر نيزه او را گرفت و پيچاند و نيزه اش را از دستش بيرون آورد و او را با نيزه خودش هلاك كرد.19
نفر دوم، «صَفوان بن ابطح» بود كه در پرتاب سنگ و نيزه مهارت فراوان داشت. او پس از چند لحظه رويارويي، مجروح شد، ولي بخشش حضرت، زندگي دوباره به او بخشيد.
سومين رزم آور «عبداللّه بن عقبة غَنَوي» بود. حضرت، پدر او را مي شناخت و براي اين كه كشته نشود، مهرورزانه به او گفت: «تو نمي دانستي كه در اين جنگ با من روبه رو مي شوي. به سبب احساني كه پدرم به پدرت كرده است، از جنگ با من دست بردار و برگرد». خيرخواهي حضرت در او اثر نكرد و به جنگ پرداخت. ساعتي نگذشته بود كه شكست خورد و مفتضحانه از ميدان نبرد گريخت.20
پي نوشت :
1ـ نهاية الارب، ج20، ص427؛ بغية الطلب، ج6، ص262.
2ـ تاريخ الطبري، ج5، ص412؛ نفس المهموم، ص214؛ الكامل في التاريخ، ج3، ص283؛ تذكرة الخواص، ص248؛ اعيان الشيعه، ج7، ص43؛ مقاتل الطالبيين، ص78.
3ـ تسلية المجالس، ج2، ص264؛ الثقات، ج1، ص559؛ السيرة النبوية، ج1، ص559؛ بحارالانوار، ج44، ص378 ؛ مُثير الاحزان، ص51.
4ـ مروج الذهب، ج2، ص701.
5ـ الإرشاد، ج2، ص92؛ مناقب آل ابي طالب، ج4، ص98؛ بحارالأنوار، ج44، ص391؛ تاريخ الطبري، ج5، ص416؛ اعيان الشيعة، ج7، ص430؛ تجارب الامم، ج2، ص68.
6ـ تاريخ الطبري، ج5، ص415؛ الفتوح، ج5، ص166؛ الكامل في التاريخ، ج3، ص284.
7ـ مقتل الحسين(ع) للخوارزمي، ج1، ص246؛ عمدة الطالب، ص394؛ اللهوف، ص88.
8ـ الإرشاد، ج2، ص91؛ بحارالأنوار، ج44، ص390، اعلام الوري، ص233؛ مقتل الحسين(ع) للخوارزمي، ج1، ص246؛ الكامل في التاريخ، ج3، ص284؛ المنتظم، ج5،پص337.
9ـ جمهرة النسب، ج2، ص321.
10ـ وسيلة الدارين، ص270 ؛ مقتل الحسين(ع) بحرالعلوم، ص314؛ معالي السبطين، ج1، ص443.
11ـ مقتل الحسين(ع) بحرالعلوم، ص314؛ كبريت الأحمر، ص386؛ بطل العلقمي، ج1، ص97.
12ـ شرح الاخبار، ج3، ص182؛ بحارالأنوار، ج45، ص4؛ تذكرة الخواص، ص251 ؛ الأخبارالطوّال، ص256.
13ـ تاريخ الطبري، ج5، ص446؛ الكامل في التاريخ، ج3، ص293؛ اعيان الشيعة، ج7، ص430؛ معالي السبطين، ج1، ص443؛ العيون العبري، ص126.
14ـ ينابيع المودة، ج2، ص340؛ المنتخب، ج2، ص441؛ مقتل ابي مخنف، ص57؛ بطل العلقمي، ج2، ص357.
15ـ الامالي الخميسية، ج1، ص175؛ بحارالأنوار، ج45، ص38؛ مقاتل الطالبيين، ص54؛ اعلام الوري، ص243؛ الإرشاد، ج2، ص113.
16ـ بطل العلقمي، ج3، ص433.
17ـ اعيان الشيعة، ج1، ص610.
18ـ بحارالانوار، ج45، ص62؛ مناقب آل ابي طالب، ج4، ص12؛ العوالم، ج17، ص343.
19ـ كبريت الأحمر، ص387.
20ـ همان.
نويسنده: ابوالفضل هادي منش
منبع : تبیان زنجان