فارسی
سه شنبه 02 مرداد 1403 - الثلاثاء 15 محرم 1446
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

0
نفر 0

حكايت لاك پشت و هلاكت او


 

داستان جالبى از كتاب پر ارزش «كليله و دمنه» براى شما بگويم. اين كتاب قبل از اسلام در هند نوشته شده و بعد از اسلام، بوذرجمهر از هندى به ايرانى و عبدالله بن مقفّع از ايرانى به عربى و ملاحسين كاشفى از عربى به فارسى ترجمه كردند و نام «انوار سهيلى» نهادند.

مى نويسد: دو لك لك در مرغزارى با خوشى زندگى مى كردند. لاك پشتى در آن مرغزار با اين دو لك لك رفيق شد. وقتى تابستان تمام شد، لك لك ها مى خواستند پر كشيده و بروند و مهاجرت كنند. لاك پشت گفت: رفقا! كجا مى خواهيد برويد؟ گفتند: اينجا كه سرد، برف و باران مى شود، ما به گرمسير مى رويم.

لاك پشت گفت: مرا نيز با خود ببريد. گفتند: ما حاضريم تو را ببريم، ولى بايد با ما شرط بسيار محكمى كنى كه در بين راه دهان خود را باز نكنى. گفت: دهان باز كردن كه چيز مهمى نيست، باز نمى كنم. گفتند: نه، تو نمى دانى، دهان باز كردن خيلى مهم است، چون گاهى مساوى با نابودى است.

گاهى مساوى با بى دينى، پديد آمدن زنا، آدم كشى و طلاق است، همه اين آتش ها از گور زبان بلند مى شود. زبان است كه وقتى به ناحق خرج زن شوهردار شد، يا شوهر را مى كُشد، يا از او طلاق مى گيرد و خانواده را تخريب و بچه ها را بى مادر مى كند، براى اين كه در آغوش حرام كسى ديگر قرار بگيرد. زبان مقدّمه يشتر گناهان است.

گفتند: تو با ما شرط كن كه دهان خود را باز نكنى. گفت: قول مى دهم كه دهان خود را باز نكنم. مرا ببريد. اين دو لك لك آمدند چوبى را كندند، به لاك پشت گفتند: با دهان وسط اين چوب را بگير، ما دو طرف چوب را بلند مى كنيم و تو را با خود مى بريم، اما فراموش نكنى. گفت: نه.

لاك پشت وسط چوب را با دهان خود گرفت. آن دو لك لك با قدرت چوب را بلند كردند و به پرواز درآمدند. در حال رفتن بودند كه از بالاى روستايى رد مى شدند. هنگام عصر بود و روستايى ها از زمين زراعت برمى گشتند كه ناگهان چشم آنها به اين دو لك لك و لاك پشت افتاد.

گفتند: بدبخت اين لاك پشت كه خود را در اختيار اين دو لك لك قرار داده است، تو با اين سنگى كه به پشت و شكم دارى، خيلى بالاتر از اين دو لك لك هستى، چرا خود را در اختيار اين دو گذاشتى؟ آمد دهان خود را باز كند كه به آنها بگويد: اين كار من درست است، اما تا دهان خود را باز كرد، از آن بالا به پايين و روى سنگ هاافتاد و از بين رفت. لك لك ها نيز چوب را انداختند و راه خود را ادامه دادند و گفتند: «لعنت بر دهانى كه بى موقع باز شود».

 

 


منبع : پايگاه عرفان
0
0% (نفر 0)
 
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
امتیاز شما به این مطلب ؟
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب

حكايتى از ذو القرنين‏
الهام در حفظ جان انسان‌ها
حكايت سلمان و ابو درداء
حديثى عجيب در عبادت خالصانه‏
نصيحت شيطان به نوح
اسم اعظم و اسم اصغر
مثل اعلاى مبارزه با نفس‏
زنده شدن مرده توسط امام حسین(ع)
داستانى از گنج مادى و معنوى‏
اثر روضه قمر بنی هاشم بر جوان عرق خور

بیشترین بازدید این مجموعه

اثر روضه قمر بنی هاشم بر جوان عرق خور
نصيحت شيطان به نوح
حكايت سلمان و ابو درداء
حكايتى از ذو القرنين‏
حكايتى درباره بهره‏گيرى صحيح از گوش‏
افشاگرى شجاعانه طِرِمّاح عليه باطل‏
حديثى عجيب در عبادت خالصانه‏
داستانى از گنج مادى و معنوى‏
الهام در حفظ جان انسان‌ها
خاطره استاد انصاریان با قطب گنابادی هنگام زلزله

 
نظرات کاربر

پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^