
مهربانتر از مادر
به موسى عليهالسلام خطاب رسيد، موسى! فردا كنار فلان تپه بيا! جريانى را مىخواهم در معرض ديد تو قرار بدهم.
موسى آمد، طرف صبح، ديد يك خانمى با پسر بيست و دو سالهاش سر مسأله ازدواج درگير هستند. مادر به بچه مىگويد: اين دخترى كه مىخواهى بگيرى به صلاح خانواده ما نيست. جوان مىگويد: من اين دختر را مىخواهم بگيرم.
درگيرى زياد شد، جوان عصبانى شد، يك سنگ بلند كرد و به طرف مادر پرت كرد، سنگ افتاد به سر مادر و سر را شكافت، خون روى صورت مادر ريخت، جوان رفت، تپه را كه داشت بالا مىرفت، شنهاى زير پايش ريخت و جوان افتاد، مادر كتك خورده خونآلود اشكش ريخت و صدا زد: اى خدا! بچهام را نگهدار، جوانم را محافظت كن تا مشكلى برايش پيش نيايد.
خطاب رسيد: موسى! ديدى؟ مادر كتك خورده خونآلود، باز هم چقدر دلش رحم آمد؟
حالا برگرد و به مردم بگو: مردم! من از اين مادر به شما مهربانترم. سى چهل سال است كه داريد سنگ پرت مىكنيد؛ گناه، معصيت، دورغ، غيبت، تهمت، حرام و حلال را رعايت نمىكنيد، ولى من شما را رد نمىكنم، بياييد آشتى كنيد، من خداى مهربانى هستم.