
ديدن گرگ مادر و پذيرايى از او
كنار باغ هم آغل گوسفندهايم بود، جلو آمدم، ديدم نه، عكس العملى نشان نمىدهد، زنده هم هست، نمرده، نزديك او رسيدم، ديدم مقدارى شكمش را بلند كرد و زير شكمش چهار پنج تا بچه گرگ است كه تازه آنها را زاييده بود.
هيچ چيزى گيرش نيامده بود، گرسنه، بچهها يك مرتبه شروع به ناله كردن كردند، و حالت چشم اين گرگ برگشت، مثل اين كه مىخواست با چشمش به من بگويد: دستت درد نكند، ما بيچاره بوديم، من تازه زاييدم، بچههايم گرسنه هستند.
سينى را گذاشتم. گرگ لقمه لقمه برداشت و اول در دهان بچههايش گذاشت، مادر است.
منبع :