در آن حبس شدايد و مشقّات بسيار كشيديم، تا روزى پدرم مرا گفت كه ما را با اين نگاهبانان زندان آشنايى حاصل شده، لازم است به مراعات حال اينان برخاست؛ به فلان صرّاف كه دوست من است كاغذى بنويس تا سه هزار درهم به نزد ما فرستد و ما در بين اين زندانبانان تقسيم كنيم.
من آنچه فرموده بود بجاى آوردم. چون سه هزار درهم برسيد خواستم تسليم مأموران كنم، هر چند كوشيدم قبول نيفتاد. از امتناع ايشان تفحّص كردم و در كشف حقيقت پافشارى نمودم، عاقبت به من گفتند: وزير امشب بر قتل شما عزم بسته است و حكم جزم كرده كه شما را از بين ببرد؛ در چنين حالتى قبيح است ما چيزى از شما قبول كنيم.
من از شنيدن اين خبر بى آرام گشتم و اضطرابى هر چند تمام تر در من پديد آمد و رنگ صورتم برگشت. چون پدر را از آن حال آگاهى دادم گفت: درهم برگردان. چنان كردم.
پدرم در آن ايّام كه در حبس بود، پيوسته صائم بودى، چون شب مى رسيد غسل مى كرد و به نماز و دعا و خضوع و خشوع مداومت مى نمود و من با او موافقت مى كردم، تا آن كه آن شب نماز خفتن بگزارد و به زانو درآمد و مرا گفت: تو نيز اينچنين حالت بر خود بگير. من نيز همانند پدر به حال خضوع در برابر حريم حضرت محبوب برآمدم. پدر روى به جانب حق كرد و عرضه داشت: يارب، وزير القاهر بر من ستم روا داشت، مرا چنانكه مى بينى به حبس انداخت و قصد جان من و پسرم نمود.
فَانَا بَيْنَ يَدَيْكَ قَدِ اسْتَعْدَيْتُ إلَيْكَ وَ أنْتَ أحْكَمُ الْحاكِمينَ، فَاحْكُمْ بَيْنَنا.
من پيش روى تو هستم و از تو كمك خواستم و تو حاكم ترين داوران هستى، پس بين ما داورى كن.
و بر اين دعا هيچ اضافه نكرد و بعد از آن آوازى نيك بلند برداشت و اين جمله را تكرار كرد:
«فَاحْكُمْ بَيْنَنا.»
تا آن كه چهار ساعت از شب بگذشت، واللَّه كه هنوز گفتن فاحكم بيننا قطع نكرده بود كه آواز در شنودم. شك نكردم كه جهت اعدام ما آمده اند. از غايت هول و سختى آن حال بترسيدم و بيهوش گشتم. چون نيك بنگريستم خادم القاهر با شمع ها و مشعل ها به زندان آمده بود، آواز داد كه ابن ابى طاهر كدام است؟ پدرم برخاست و گفت: اينك منم. گفت: پسرت كجاست؟ گفت:
اين است پسرم. گفت: بسم اللَّه، بازگرديد به سلامت و عافيت و مكرّم و محترم.
چون بيرون آمديم معلوم شد كه وزير را گرفته اند و قاهر بر او به شدت غضبناك شده و خداوند مهربان بر ما لطف و رحمت آورده. وزير بيچاره سه روز در قيد و بند و در تنگناى زندان زيست تا ملك الموت او را از رنج دنيا خلاص و به عذاب آخرت دچار ساخت.»
بدان اى دل اگر هستى تو عاقل |
كه يكدم مى نشايد بود غافل |
|
به روز و شب عبادت كرد بايد |
دل و جانت قرينِ درد بايد |
|
از آن بخشيدت اى جان زندگى را |
كه تا بندى كمر مر بندگى را |
|
به راه بندگى چون اندر آيى |
به قدر وسع خود جهدى نمايى |
|
كليد معرفت آمد عبادت |
به شرط آن كه گويى ترك عادت |
|
عبادت را اساس راه دين دان |
عبادت بود مقصودش يقين دان |
|
چو مرد از اصل فطرت مستعدّ است |
همه كار وى اندر دين مجدّ است |
|
چو گشتى مستعدّ اين سعادت |
مكن تقصير در عين عبادت |
|
عبادت چون كنى از علم بايد |
كه تا كارى تو را زانجا گشايد |
|
اگر بى علم باشد كار و بارت |
يقين بر هيچ پايد روزگارت |
|
(عطّار نيشابورى)
منبع : پایگاه عرفان