فارسی
شنبه 27 مرداد 1403 - السبت 10 صفر 1446
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

0
نفر 0

ولايت و رهبرى در اسلام‏

 

منابع مقاله:

کتاب : بربال اندیشه

نوشته : حضرت آیت الله حسین انصاریان

 

  

پاسداران حريم ولايت علوى در بنياد نهج البلاغه كه تا كنون منشأ آثار و بركات معنوى و تربيتى در جامعه اسلامى بوده، و با كمال اخلاص به نشر فرهنگ والاى الهى از زبان مولاى عارفان، شمع شبستان قلب عاشقان محبوب كاملان، مقصود بينايان، امير مؤمنان صلوات اللَّه عليه اقدام كرده اند، و در اين جهت كتب و نشريات و جزوات و مقاله هاى بسيار ارزنده و پرمايه اى در راه اعتلاى روح انسان منتشر نموده اند، با ارسال صفحه اى نورانى مشتمل بر بيست عنوان در مسئله با عظمت رهبرى و ولايت در حيات انسان از ديدگاه نهج البلاغه از اين بى بضاعت خواسته بودند در توضيح يكى از آن عناوين مقاله اى را تقديم بدارم من فكر كردم عنوان «ولايت را» كه مشترك در همه عناوين است تا جائى كه در خور توان من است بااستمداد از آيات الهى و نهج البلاغه عظيم ترجمه كنم، باطن ولايت الهام بخش من شد كه اين حقيقت عظيمه را در چهار بخش تقديم عزيزان كنم:

1- ولايت اللَّه.

2- ولايت النبى.

3- ولايت الامام المعصوم.

4-/ ولايت الفقيه.

از آنجا كه هر يك از اين چهار حقيقت در يك قسمت عمده از بعضى از خطبه ها و نامه ها و حكم و كلام مولا آمده و نقل همه آن قسمت ها از حوزه جزوه نويسى خارج بود و آوردن تمام خطب و نامه ها و حكم، جزوه را تبديل به كتاب قطورى مى نمود، مصلحت ديدم كه در اين مقدمه به خطب و كلام و نامه ها و حكمى كه هر يك از عناوين چهارگانه از مفاهيم و معانى آنها گرفته شده اشاره كنم:

ولايت اللَّه:

خطبه اول: خطبه 65، 85، 90، 91، 152، 160، 162، 182، 185، 186.

ولايت رسول اللَّه:

خطبه يكم: 72، 89، 94، 105، 106، 144، 161، 185، 192.

ولايت معصوم:

خطبه: 2، 3، 87، 93، 144، 152، نامه 6، 50، كلام 147، حكمت 252.

ولايت فقيه:

خطبه: 40، 87، 214، كلام 147، نامه 42، 34. حكمت 90.

باشد كه از پى شماره هاى مذكور، با كشتى عقل به درياى نهج البلاغه وارد شده و توفيق يابيد گوهرهاى پرارزش معنوى از اين سفره نعمت بيكران را به دست آوريد.

سطورى كه در پيش رو داريد قطره اى از آن بحر مواج است كه اميدوارم راهگشاى عاشقان باشد تا با مدد الهى هر يك از عناوين چهارگانه را كه از امهات مسائل نهج البلاغه است، با بررسى تمام شئون آن در اختيار تشنگان وادى معرفت بگذارند و بيش از پيش نهج البلاغه بى نظير را به جهان امروز معرفى كنند.

 

ولايت اللَّه

 

«ولايت» به معناى سلطنت، حكومت، تدبير امور، امارت، نصرت، توليت، مالكيت، سرپرستى، محبت و ربوبيت است كه در حقيقت و در اصل و ريشه، حقِّ حضرت رب العزّة و آفريدگار جهان هستى است.

ولايت و تدبير، عرصه گاه آفرينش، اختصاص به آن ذات مقدس دارد، كه مبدأ خلقت، آفرينش، پديدآورنده ساختمان شگفت انگيز هستى، حافظ، نگهبان و مربى حقيقى تمام موجودات ملكى و ملكوتى است.

براى او كه مالك و مربى تمام عناصر هستى است، و آغاز، انجام، رشد، كمال، حيات و موت تمام موجودات به دست اراده اوست، ولايت، كامله، تامه و مطلقه و بدون شرط است.

ولايت حضرت او، منشأ تجلى حقوق خدايى است كه آن حقوق عبارت است از حق ربوبيت، مالكيت، عبادت، حاكميت، اطاعت و الوهيت و...

در حق ربوبيت او، آنچه مطرح است اين است كه انسان همسو با تمام موجودات هستى، براى آفرينش و اوضاع و احوال آن، مربى و صاحب اختيارى جز او نشناسد، و مدبر و سررشته دارى در زندگى و حيات، غير او را نپذيرد و به طور دائم سعى و كوشش بر اين باشد كه دست ارباب و انداد را از سر انسان و انسانيت كوتاه نمايد، و پوزه آنان كه ادعاى انا ربكم الاعلائى دارند، با قدرت هر چه تمام تر، به خاك مذلت و نيستى بمالد، و شر حكومت و امارت و سلطه آنان را از بيخ و بن بركند؛ چرا كه رب واقعى و مربى حقيقى، در تمام هستى فقط و فقط اللَّه است و بس.

«قُلْ أَ غَيْرَ اللَّهِ أَبْغِي رَبًّا وَ هُوَ رَبُّ كُلِّ شَيْ ءٍ» «1»

«بگو آيا غير خدا پروردگارى را بطلبم در حالى كه او پروردگار همه چيز است».

در حق مالكيت او آنچه مطرح است، اين است كه وجودش مقدس و بر تمام آسمان ها و زمين، و آنچه در آنهاست ملكيت ذاتى دارد، و كسى را نمى رسد كه در جنب مالكيت او ادعاى ملكيت بر چيزى و بر شيى ء داشته باشد، كه ملكيت انسان بر عناصر و اشيا اعتبارى است، و حق تصرفش در املاك تنها به اذن حضرت اوست.

انسان را نمى رسد كه به بيش از آنچه محصول سعى و كوشش اوست دست اندازى كند، و در هيچ زمينه اى براى وى حق تكاپو نيست، و آنچه در اختيار اوست از آن مولاست، و بر اوست كه در مسئله تصرف، گردن به امر حضرت او نهد، و از بخل، امساك، حرص، جمع نعمت از طريق نامشروع و خرج آن در راه حرام، با كمال قدرت و شدت روحى بپرهيزد، و زمينه استفاده ديگران را كه عباد مالك حقيقى اند، از عنايات حضرت حق فراهم آورد، و چون مال خدا در دست غاصب و ستمكار ببيند، به هر نحو ممكن قيام كند و آن را از دست غاصب پس گرفته به صاحب حق كه مؤمن و مسلمان است برساند.

«وَ لِلَّهِ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَيْنَهُما» «2»

«حكومت آسمان ها و زمين و آنچه ميان آن دو قرار دارد از آن خداست».

امام صادق عليه السلام كه منبع علم الهى و آگاه به حقايق و اسرار است، در روايت مهمى مى فرمايد:

ذلِكَ انَّ جَمِيْعَ ما بَيْنَ السَّماءِ وَالْأَرْضِ للَّهِ عَزَّوَجَلَّ وَلِرَسُولِهِ صلى الله عليه و آله، وَلِاتْباعِهِ مِنَ الْمُؤمِنْيِنَ مِنْ اهْلِ هذِهِ الصِّفَةِ، فَما كانَ عَنِ الدُّنْيَا فِى ايْدِى الْمُشْرِكِيْنَ وَالْكُفَّارِ وَالْظَّلَمَةِ وَالُفُجَّارِ وَاهْلِ الْخَلافِ لِرَسُولِ اللَّهِ وَالْمُوَلِّى عَنْ طاعَتِهِما، مِمَّا كانَ فِى ايْدِيْهِمْ ظَلَمُوا فِيْهِ الْمُؤمِنْيِنَ مِنْ اهْلِ هذِهِ الصِّفاتِ وَغَلَبُوهُمْ عَلى ما افاءَ اللَّهُ على رَسُولِهِ فَهُوَ حَقُّهُمْ افاءَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ وَرَدَّهُ الَيْهِمْ انَّما مَعْنَى الْفَىْ ءِ كُلَّ ما صارَ الى الْمُشْرِكِيْنَ ثُمَّ رَجَعَ الى ما قَدْ كانَ عَلَيْهِ «3».

«جميع آنچه بين آسمان ها و زمين است، از آن خدا و پيامبر و مؤمنان مطيع است. آنچه در دست مشركين و كفار و ستمگران و مجرمين و دورافتادگان از صراط خداست متعلق به رسول الهى و تابعان مقام ختمى مرتبت است. اموالى كه در انحصار افتادگان در چاه ضلالت است، بيرون آوردنش از دست آنان، جهت برگرداندن به صاحبان حق گرچه در گرو جهاد و مقاتله باشد واجب است».

«أَمْ لَهُمْ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَيْنَهُما» «4».

«يا مگر مالكيّت و فرمانروايى آسمان ها و زمين و آنچه ميان آنهاست، در اختيار آنان است؟».

مگر حق زمامدارى و صاحب اختيارى آسمان ها و زمين، و نعمت هاى در آن دو از آنان است؟

 

سر به فرمان او

 

در مسئله عبادت، آنچه مطرح است اين است كه بر تمام انسان ها واجب، لازم عقلى و شرعى است كه همچون تمام موجودات هستى، سر به فرمان او باشند و فقط از اوامر و نواهى آن حضرت، بى چون و چرا اطاعت كنند، و بندگى كسى جز او را ندانند، كه در عبادت او ظهور كمالات و استعداد حتمى، و در بندگى غير او هلاكت و شقاوت ابدى است.

تسليم امر و نهى او نبودن، كفر، شرك، زندقه و فسق، ضلالت و شقاوت مى باشد، در اين عبادت است كه سراسر ميدان حيات، مظهر فساد و افساد و فحشا و منكرات مى گردد.

انسان نبايد جز به عبوديت حق تن دهد، و خويش را كه گوهر گرانبهايى از خزانه خلقت است، چونان مرده به دست غسالانى كه سردمدار كفر و نفاقند دهد، كه تسليم غير او شدن، و به نوكرى و خدمت غير برخاستن، محصولى جز ذلّت در دنيا و آخرت ندارد.

بندگى حقيقى حق، نفى بندگى شيطان و اولياى شيطان است، و اسلام را از مسئله عبادت جز اين مقصودى نيست، كه در اين بندگى خير دنيا و آخرت لحاظ شده و آبادى امروز و فرداى انسان درنظر گرفته شده است.

نماينده ارتش ستمگر ساسانى، چون از نماينده سپاه اسلام علت محاصره ايران را سؤال مى كند، جواب مى شنود:

جِئْنا لِنُخْرِجُ الْعِبادَ مِنْ عِبادَةِ الْعُبَّادِ الى عِبادَةِ اللَّهِ، وَمِنْ ضِيْقِ الدُّنْيا الى سِعَتِها وَمِنْ جَوْرِ الْأَدْيانِ الى عَدْلِ الْاسْلامِ.

«آمده ايم تا بندگان حق را از بندگى بندگان، بسوى بندگى حضرت رب درآورده، و از تنگناى دنيا به پهنه وسيع، و از بيداد فرهنگ هاى غلط به عدالت انسان درآوريم».

امام باقر عليه السلام در بيان وظيفه انبيا و امامان، و سلحشوران جبهه حق عليه باطل مى فرمايد:

الدُّعاءُ الى طاعَةِ اللَّهِ مِنْ طاعَةِ الْعِبادِ، وَالى عِبادَةِ اللَّهِ مِنْ عِبادَةِ الْعِبادِ وَالى وَلايَةِ اللَّهِ مِنْ وَلايَةِ الْعِبادِ «5».

«دعوت به اطاعت خدا و رهانيدن از طاعت بندگان، نجات ازبندگى بندگان و هدايت به عبادت حق، بيرون آودن از زمامدارى مردمان و قرار دادن ايشان در مدار ولايت اللَّه».

«إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلَّهِ أَمَرَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِيَّاهُ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ» «6».

«حكم فقط ويژه خداست، او فرمان داده كه جز او را نپرستيد. دين درست و راست و آيين پابرجا و حق همين است».

در حق حاكميت، آنچه مطرح است اين است كه فرماندهى بر تمام هستى بر حيات و شئون انسان ها، خاص حضرت اوست، چه آنكه جنابش مستجمع جميع صفات كمال، و غير او فاقد آن است و غير را با آن همه نقص و محدويت نرسد كه بر ديگران سلطه و حكومت داشته باشد، و براى جامعه انسانى تعيين نظام مقررات نمايد.

«إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلَّهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ عَلَيْهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُتَوَكِّلُونَ» «7».

«حكم فقط ويژه خداست، [تنها] بر او توكل كرده ام، و [همه ] توكل كنندگان بايد به خدا توكل كنند».

«إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلَّهِ يَقُصُّ الْحَقَّ وَ هُوَ خَيْرُ الْفاصِلِينَ» «8».

«فرمان و حكم فقط به دست خداست، همواره حق را بيان مى كند و او بهترين داوران و جداكنندگان [حق از باطل ] است».

«فَالْحُكْمُ لِلَّهِ الْعَلِيِّ الْكَبِيرِ» «9».

«پس [اكنون ] داورى ويژه خداى والامرتبه و بزرگ است».

در حق اطاعت، آنچه مطرح است اين است كه تنها او بايد مطاع انس و جن باشد، و احدى را نرسد كه از غير او اطاعت نمايد.

چون حق اطاعت، در صحنه حيات، براى وجود مقدس او لحاظ شود، سعادت دنيا و آخرت تأمين مى گردد و خير دنيا و آخرت تحقق مى يابد.

دخالت در اين حق، از جانب هر كس باشد، عين شرك و مطيع غير حق، مشرك و فاسد و مفسد است. تمام انسان ها ملزمند از حضرت حق و آنان كه حق به اطاعت از آنان دستور داده اطاعت كنند و هر فرمانرايى جز او و امامانِ هدايت را از ميدان زندگى محو كنند، كه اطاعت از غير، مساوى با ذلّت دنيا و عذاب آخرت است.

«يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ لا تُبْطِلُوا أَعْمالَكُمْ» «10».

«اى اهل ايمان! پيامبر را اطاعت كنيد و اعمالتان را [با تخلف از دستورهاى خدا و پيامبر، شرك، نفاق، منت گذارى و ريا] باطل مكنيد».

«قُلْ أَطِيعُوا اللَّهَ وَ الرَّسُولَ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ الْكافِرِينَ» «1.

«بگو: از خدا و پيامبر اطاعت كنيد. پس اگر روى گردانيدند [بدانند كه ] يقيناً خدا كافران را دوست ندارد».

«وَ لَئِنْ أَطَعْتُمْ بَشَراً مِثْلَكُمْ إِنَّكُمْ إِذاً لَخاسِرُونَ» «12».

«و بى ترديد اگر بشرى مانند خود را اطاعت كنيد، يقيناً زيانكاريد».

«وَ إِنْ أَطَعْتُمُوهُمْ إِنَّكُمْ لَمُشْرِكُونَ» «31».

«و اگر از آنان پيروى كنيد، يقيناً شما هم مشركيد».

«وَ لا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنا قَلْبَهُ عَنْ ذِكْرِنا وَ اتَّبَعَ هَواهُ وَ كانَ أَمْرُهُ فُرُطاً» «41».

«و از كسى كه دلش را [به سبب كفر و طغيانش ] از ياد خود غافل كرده ايم و از هواى نفسش پيروى كرده و كارش اسراف و زياده روى است، اطاعت مكن».

در حق الوهيت، آنچه مطرح است اين است كه وجود مقدس اللَّه، كه مستجمع جميع صفات كماليه است، محبوب حقيقى و هميشگى انسان قرار گيرد، و انسان تمام شئون حيات و امور زندگى را، بر مبناى اسما و صفات او بسازد، و از تمام رذايل، آلودگى ها، پستى ها، پوچى ها و اسارت ها، چون حضرت او كه مبرّا و منزه است، مبرّا و منزه بماند، چنانچه در حديث نبوى آمده:

تَخَلَّقُوا بِاخْلاقِ اللَّهِ «51».

«به صفات و خصال حضرت او، در سايه پيروى از دستورات و فرامينش، آراسته شدن به عبادات با معنا خود را زينت دهيد».

به مثل هم چون او كه به مؤمنين، رؤوف، رحيم، غفور و كريم است، شما هم همان خصال را نسبت به مؤمنان به كار بريد، و چون او كه در برابر كفار و سركشان همچون رعد، صاعقه و طوفان بنيان بركن است، شما هم آنگونه باشيد.

با معرفت به او عشق ورزيد، و در تمام صحنه هاى حيات از او درس بگيريد و نياز و حاجت خود را، به سوى او بريد، و بر معيار صفات جلال، جمال و كمال او حركت نماييد.

جز او هيچ جاندار و بى جانى در هر حيثيتى كه باشد، نمى تواند به عنوان معبود، معشوق، محبوب، اله و اللَّه تجلى كند، كه غير او فاقد نقيصه و جامع كمالات نيست.

«إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الرَّحْمنُ الرَّحِيمُ» «16».

«و خداى شما خداى يگانه است، جز او خدايى نيست، رحمتش بى اندازه و مهربانى اش هميشگى است».

«وَ لا تَجْعَلُوا مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ إِنِّي لَكُمْ مِنْهُ نَذِيرٌ مُبِينٌ» «17».

«و با خدا معبودى ديگر قرار ندهيد، يقيناً من از سوى او بيم دهنده اى آشكارم».

«لا تَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ فَتَقْعُدَ مَذْمُوماً مَخْذُولًا» «18».

«با خدا معبودى ديگر قرار مده كه [نزد شايستگان ] نكوهيده و [در دنيا و آخرت ] بى يار و ياور شوى».

آرى! حقِّ ولايت، با آن وجود مقدسى است كه قرآن مجيد درباره او مى فرمايد:

«وَ كانَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْ ءٍ مُحِيطاً» «19».

«و خدا همواره بر هر چيزى احاطه دارد».

«وَ هُوَ اللَّهُ فِي السَّماواتِ وَ فِي الْأَرْضِ» «20».

«و او در آسمان ها و در زمين، خداست».

«هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْباطِنُ» «21».

«اوست اول و آخر و ظاهر و باطن، و او به همه چيز داناست».

«كُلُّ شَيْ ءٍ هالِكٌ إِلَّا وَجْهَهُ» «22».

«هر چيزى مگر ذات او هلاك شدنى است».

«وَ هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ» «23».

«و او با شماست هرجا كه باشيد».

«وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ» «24».

«و ما به او از رگ گردن نزديك تريم».

«ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ» «25».

«آنچه در آسمان ها و آنچه در زمين است، فقط در سيطره مالكيّت و فرمانروايى خداست».

«أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ» «26».

«آگاه باشيد كه آفريدن و فرمان [نافذ نسبت به همه موجودات ] مخصوص اوست».

ولايت رسول اللَّه صلى الله عليه و آله

 

اگر در آيات قرآن و روايات معتبره دقّت كنيم به اين معنا دست مى يابيم كه:

شخصيت ذاتى، روحى، عقلى و قلبى رسول با كرامت اسلام، مافوق تمام ملائكه و جنّ و انس است.

او انسان با عظمت و والايى است كه، كمالات معنوى و حقايق الهى در حضرتش تجلى كامل دارد.

وجودش منبع انوار، مركز واقعيات و مطلع علوم فلكى و ملكوتى است.

آنچه، بارگاه نشينان غيب و شهود دارند، به تنهايى در وجود مقدس او جمع است. كتب آسمانى قبل از قرآن مجيد از ظهور او و اوصاف و كمالش خبر دادند، و انبياى الهى بشارت بعثت و رسالتش را با امم گذشته در ميان گذاشتند.

 

اوصاف رسول خدا صلى الله عليه و آله در قرآن و حديث

 

«الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِيَّ الْأُمِّيَّ الَّذِي يَجِدُونَهُ مَكْتُوباً عِنْدَهُمْ فِي التَّوْراةِ وَ الْإِنْجِيلِ...» «27».

«همان كسانى كه از اين رسول و پيامبر «ناخوانده درس» كه او را نزد خود [با همه نشانه ها و اوصافش ] در تورات وانجيل نگاشته مى يابند، پيروى مى كنند..».

«وَ إِذْ قالَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ يا بَنِي إِسْرائِيلَ إِنِّي رَسُولُ اللَّهِ إِلَيْكُمْ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيَّ مِنَ التَّوْراةِ وَ مُبَشِّراً بِرَسُولٍ يَأْتِي مِنْ بَعْدِي اسْمُهُ أَحْمَدُ...» «28»

«و [ياد كن ] هنگامى را كه عيسى پسر مريم گفت: اى بنى اسرائيل! به يقين من فرستاده خدا به سوى شمايم، تورات را كه پيش از من بوده تصديق مى كنم، و به پيامبرى كه بعد از من مى آيد و نامش «احمد» است، مژده مى دهم..».

اميرمؤمنان عليه السلام در خطبه اول «نهج البلاغه»، در بيان حقيقت فوق، يعنى مژده رسالت او از جانب حق به انبيا، و اين كه پذيرش نبوتش را از پيامبران پيمان گرفت مى فرمايد:

الى انْ بَعَثَ اللَّهُ سُبْحانَهُ مُحَمَّداً رَسُول اللَّهِ صلى الله عليه و آله لِانْحازِ عِدَتِهِ وَ اتْمامِ نُبُوَّتِهِ، مَأْخُوذاً عَلَى النَّبِيّنَ مِيْثاقُهُ، مَشْهُورَةً سِماتُهُ، كَرِيْماً مِيْلادُهُ «29».

«تا وقتى كه خداى متعال، آن خداى متعال منزه و پاك، محمّد رسولش را كه پذيرش پيامبرى وى را از انبيا تعهد گرفت براى انجام وعده خويش، و اتمام حقيقت نبوت به رسالت برانگيخت با علامات مشهور، و ولادت كريمانه».

قرآن مجيد از وجود مقدس وى به عنوان «رَحْمَةً لِلْعالَمِينَ» يادكرده، و اين نشانه عظمت روح، قلب و نفسى است كه در ساير موجودات ذى شعور هستى نمونه ندارد:

«وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعالَمِينَ» «30».

«و تو را جز رحمتى براى جهانيان نفرستاديم».

قرآن كريم از آن منبع فيض، تعبير به رؤوف و رحيم فرموده و اين نشان دهنده اين معناست كه آن حضرت تجلى گاه اسماء صفات حق است:

«حَرِيصٌ عَلَيْكُمْ بِالْمُؤْمِنِينَ رَؤُفٌ رَحِيمٌ» «31».

«اشتياق شديدى به [هدايتِ ] شما دارد، و نسبت به مؤمنان رئوف و مهربان است».

خداى متعال در قرآن مجيد، اطاعت از او را اطاعت از خود دانسته، و اين علامت و نشانه عظمت، جلال و مقام معنوى آن منبع كرامت است:

«مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ» «32».

«هر كه از پيامبر اطاعت كند، در حقيقت از خدا اطاعت كرده».

حضرت حق در كتاب مجيدش، بيعت با او را بيعت خود دانسته، تا بدين صورت حقيقت ذاتى او را به بندگانش بنماياند:

«إِنَّ الَّذِينَ يُبايِعُونَكَ إِنَّما يُبايِعُونَ اللَّهَ» «33».

«به يقين كسانى كه با تو بيعت مى كنند، جز اين نيست كه با خدا بيعت مى كنند».

حضرت رب العزة در آيات شريفه اش، عزت آن جناب را عزت خود دانسته و مى فرمايد:

«وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ» «34».

«در حالى كه عزت و اقتدار براى خدا و پيامبر او... است».

حضرت حق رضا و خشنودى او را، رضا و خوشنودى خود دانسته، بدين صورت به آن انسان عين، و عين انسان اشارت نموده است كه او را در شخصيت و عظمت همتايى نيست:

«وَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَحَقُّ أَنْ يُرْضُوهُ» «35».

«شايسته تر آن بود كه خدا و رسولش را خشنود كنند».

خداى كريم در قرآن كريم، اجابت دعوت او را كه مورث حيات الهى انسانى است، اجابت دعوت خود دانسته است:

«يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اسْتَجِيبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاكُمْ لِما يُحْيِيكُمْ» «36».

«اى اهل ايمان! هنگامى كه خدا و پيامبرش شما را به حقايقى كه به شما [حيات معنوى و] زندگى [واقعى ] مى بخشد، دعوت مى كنند اجابت كنيد،».

خداى متعال، ظهور محبت و عشق خود را در عرش قلب بندگان، منوط به پيروى از جناب او نموده و مى فرمايد:

«قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ» «37».

«بگو: اگر خدا را دوست داريد، پس مرا پيروى كنيد تا خدا هم شما را دوست بدارد».

 

القاب حضرت

 

آرى! آن جناب، محمد، احمد، ماحى، عاقب، حاشر، رسول رحمت، رسول توبه، رسول ملاحم، مقفى، وقثم، بشير و نذير، سراج منير، ضحوك، قتّال، متوكل، فاتح، امين، خاتم، مصطفى، نبى، امّى، عبدالكريم، رؤوف، رحيم، عبدالجبار، عبدالوهاب، عبدالقهار، عبدالرحيم، عاقب. فاروق، طه، يس، ابوالارامل، ابوالقاسم، ابوابراهيم و اول و آخر است، كه هر يك ازاين القاب بر حقيقتى يا حقايقى در ذات آن وجود مبارك دلالت دارد «38».

آن حضرت صبورترين، شجاع ترين، عادل ترين، عالم ترين، پرهيزكارترين با گذشت ترين، بخشنده ترين، فصيح ترين، صادق ترين، با كرامت ترين، شرافتمندترين، تسليم ترين، و برترين انسان هاى تاريخ حيات است.

او به فرموده خودش، سيد ولد آدم، اول شافع و اول مشفق است.

آن حضرت مى فرمود:

 

آدم وَمَنْ دُوْنَهُ تَحْتَ لِوائِى يَوْمَ الْقِيامَةِ «39».

«آدم و هر كس بعد از اوست، زير پرچم من هستند».

ونيز فرمود:

كُنْتُ نَبِيّاً وادَم بَيْنَ الْماءِ وَالطِّيْنِ «40».

«من پيامبر بودم در حالى كه آدم ميان آب و گل بود».

و قال:

انَا اوّلُ انْبِياءٍ خَلَقْنا وَاخِرِهِمْ بَعَثْنا.

«من از جهت خلقت اوّلين آفريده در بين انبيا و آخر مبعوث هستم».

«مفضل بن عمر» به حضرت صادق عليه السلام عرضه داشت: قبل از آفرينش آسمان ها و زمين كجا بوديد؟ فرمود:

كُنّا انْواراً نُسَبِّحُ اللَّهَ وَنُقَدِّسُهُ حَتَّى خَلَقَ اللَّهُ الْمَلائِكَهَ «41».

«و ما (ائمه پيش از آسمان ها و زمين) انوارى بوديم كه خدا را تسبيح و تقديس مى كرديم؛ تا زمانيكه حضرت حق ملائكه را آفريد».

قال رسول اللَّه:

ما خَلَقَ اللَّهُ خَلْقاً افْضَلُ مِنّى وَلا اكْرَمُ عَلَيْهِ مِنّى... «42».

«خداى متعال آفريده اى برتر و با كرامت تر از من نيافريده است».

در زمينه شخصيت، كمالات، اوصاف و حقايق وجودى آن حضرت، دريايى از آيات و روايات و معارف در برابر ماست، كه دورنمايى از آن واقعيات در اين جزوه اشاره رفته است، مفصل اين معانى را مى توانيد در قرآن، «نهج البلاغه»، «صحيفه سجاديه» دعاى دوم، «بحارالانوار»، «كمال الدين»، «امالى صدوق»، «علم اليقين»، «محجة البيضاء»، «الدر المنثور»، «صحيح بخارى»، «مناقب»، «صحيح مسلم» كتاب «فضايل»، «سنن ترمذى»، «امالى طوسى»، «مسند احمد»، ببينيد.

چنين شخصيت با عظمت و موجود باكرامتى، كه در ميان اولين و آخرين نمونه ندارد، لايق تجلى ولايت كليه و مطلقه الهيه در دو جهت تكوين و تشريع بود و به همين خاطر، ولىّ آسمان ها و زمين و تمام موجودات هستى، وى را به مقام ولايت انتخاب نمود، و قبول ولايتش را بر تمام موجودات از جن و انس و ملك جهت دست يافتن به رشد و كمال، واجب نمود.

رسول اكرم در روايتى فرمودند:

وَكَيْفَ لانَكُونُ افْضَلُ مِنَ الْمَلائِكَةِ وَ قَدْ سَبَقْناهُمْ الَى التَّوْحِيْدِ وَ مَعْرِفَةِ رَبِّنا عَزَّوَجَلَّ- وَ تَسْبِيْحِهِ وَ تَقْدِيْسِهِ وَ تَهْلِيْلِهِ، لِانَّ اوَّلَ ما خَلَقَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ ارْواحَنا فَانْطَقَنا بِتَوْحِيْدِهِ وَ تَمْجِيْدِهِ، ثُمَّ خَلَقَ الَمَلائِكَةَ فَلَمَّا شاهَدُوا ارْواحَنا نُوراً واحِدًا اسْتَعْظِمُوا امُورَنا فَسَبَّحْنا لِتَعَلُّمِ الْمَلائِكَةِ انَا خَلْقٌ مَخْلُوقٌ وَ انَّهُ مُنَزَّهٌ عَنْ صِفاتِنا «43».

«و چگونه ما (چهارده معصوم، برتر از ملائكه نباشيم، در صورتيكه در مسئله توحيد و نبوت بر آنان پيشى داريم، و ما نسبت به آنان در تسبيح و تقديس تهليل سبقت وجودى داريم، چرا كه اول چيزى كه در عرصه گاه آفريده شد ارواح ما بود، و خداى متعال ما را در عالم معنى و ملكوت به توحيد و تمجيد واداشت، پس از ما فرشتگان را آفريد، چون ما را نور واحدى مشاهده كردند، حقيقت ما را بزرگ شمردند، ما در برابر آنان به تسبيح برخاستيم تا بدانند آفريده ايم و مولاى ما حضرت حق از صفات مخلوقى ما منزه است».

در روايت ديگر:

«چون مرا به معراج بردند، جبرئيل اذان و اقامه گفت، سپس به من اعلام كرد پيش بايست. گفتم: بر تو پيشى گيرم؟ عرضه داشت: آرى، چون خداى متعال انبيا را بر تمام ملائكه برترى داد و ترا بر همه برترى داد» «44».

آرى! وجود مقدس رسول اللَّه صلى الله عليه و آله بر اساس آيات قرآن و روايات و اخبار بسيار محكم، بر ماسوى اللَّه در تمام شئون و امور برترى دارد، و به اين خاطر قبول ولايت او بر تمام ملائكه، جنّ و انس جهت رسيدن به اوج كمال و رشد واجب و لازم است، و بدون چنگ زدن به ولايت او و پذيرش تدبير و سرپرستى آن منبع فيض، كسى به جايى نمى رسد.

قرآن مجيد در باب ولايت رسول حق مى فرمايد:

«إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا...» «45».

«سرپرست و دوست شما فقط خدا و رسول اوست و مؤمنانى [مانند على بن ابى طالب اند]..».

«النَّبِيُّ أَوْلى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ» «46».

«پيامبر، نسبت به مؤمنان از خودشان اولى و سزاوارتر است».

اين اولويّت، تجلى ولايت حضرت رب در وجود مقدس رسول خداست، اين اولويت نسبت به تمام امور و شئون حيات است، نه حكومتِ تنها، چنانكه بعضى از مفسرين بى توجه گفته اند.

آرى! كسى كه معصوم است و وجودش جامع كمالات و اراده و تدبيرش، اراده و تدبير خداست و جز به مصلحت بشر نمى انديشد و غير خير دنيا و آخرت را نمى خواهد؛ بايد داراى ولايت مطلقه باشد.

به خاطر اين ولايت است كه وى را اسوه تمام جهانيان قرار داده و پيروى از او را واجب دانسته است:

«لَقَدْ كانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ كانَ يَرْجُوا اللَّهَ وَ الْيَوْمَ الْآخِرَ وَ ذَكَرَ اللَّهَ» «47».

«يقيناً براى شما در [روش و رفتار] پيامبر خدا الگوى نيكويى است براى كسى كه همواره به خدا و روز قيامت اميد دارد؛ و خدا را بسيار ياد مى كند».

و به همين خاطر است كه در قرآن، اختيار كردن برنامه اى غير برنامه او را حرام كرده و سرپيچى از ولايتش را ضلالت آشكار دانسته است:

«وَ ما كانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَى اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَ مَنْ يَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالًا مُبِيناً» «48».

«و هيچ مرد و زن مؤمنى را نرسد هنگامى كه خدا و پيامبرش كارى را حكم كنند براى آنان در كار خودشان اختيار باشد؛ و هركس خدا و پيامبرش را نافرمانى كند يقيناً به صورتى آشكار گمراه شده است».

 

ولايت امام معصوم

 

خداى متعال در قرآن كريم از وجود مقدس اميرمؤمنان عليه السلام به عنوان نفس پيامبر ياد كرده است:

«فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَكُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَكُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَكُمْ...» «49».

«بگو: بياييد ما پسرانمان را و شما پسرانتان را، و ما زنانمان را و شما زنانتان را، و ما نفوسمان را و شما نفوستان را دعوت كنيم..».

آن حضرت كه به عنوان نفس پيامبر معرفى شده است، به جز مقام رسالت، تمام امتيازات و فضايل رسول خدا را دارا بود.

به اين معنا آيات قرآن و روايات و تاريخ زندگانى اميرمؤمنان عليه السلام كه در كتب معتبر روايى ذكر شده است، دلالت دارد.

از وجود مقدس او به زبان پيامبر تعبير به اميرمؤمنان، سيدالمسلمين، قائد الغرالمحجلين، خاتم الوصيين، اول القوم ايمانا، اوفاهم بعهداللَّه، اعظمهم مزية، اقومهم بامراللَّه، اعلمهم بالقضية، رايةالهدى، منارالايمان، باب الحكمة، المسنوس فى ذات اللَّه، الهاشمى الطاهر، وليد الكعبة، مطّهر البيت من كل صنم روشن شده است. اين همه، حقايقى است كه از آياتى از قرآن مجيد استخراج شده است كه در ميان تمام مردم مسلمان، تنها مصداق اتم و اكمل آن آيات، حضرت على بن ابيطالب عليه السلام است «50».

پيامبر بزرگ اسلام بر اساس آيه شريفه:

«أَ فَمَنْ شَرَحَ اللَّهُ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ» «51».

«آيا كسى كه خدا سينه اش را براى [پذيرفتن ] اسلام گشاده است».

به على عليه السلام فرمود:

«آن صدر مشروح، سينه تست» «52».

اميرمؤمنان عليه السلام در قرآن

 

رهبر با كرامت اسلام حضرت محمّد بن عبداللَّه صلى الله عليه و آله بر مبناى آيات شريفه قرآن، على عليه السلام راستوده است. اينك به آياتى كه اختصاصاً در مورد اميرمؤمنان نازل شده است و بيشتر كتب حديث و تفسير به عنوان آيات نازله در حق آن حضرت از آنها ياد كرده اند توجه فرماييد:

«وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ» «53».

«و از مردم كسى است كه جانش را براى خشنودى خدا مى فروشد [مانند اميرمؤمنان عليه السلام ] و خدا به بندگان مهربان است».

«أَ فَمَنْ كانَ مُؤْمِناً كَمَنْ كانَ فاسِقاً لا يَسْتَوُونَ» «54».

«با اين حال آيا كسانى كه مؤمن اند مانند كسانى هستند كه فاسق اند؟ [نه هرگز اين دو گروه ] مساوى و يكسان نيستند».

«هُوَ الَّذِي أَيَّدَكَ بِنَصْرِهِ وَ بِالْمُؤْمِنِينَ» «55».

«اوست كسى كه تو را با يارى خود و به وسيله مؤمنان نيرومند ساخت».

«يا أَيُّهَا النَّبِيُّ حَسْبُكَ اللَّهُ وَ مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ» «56».

«اى پيامبر! خدا و مؤمنانى كه از تو پيروى مى كنند [از نظر حمايت و پشتيبانى ] براى تو بس است».

«مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ» «57».

«از مؤمنان مردانى هستند كه به آنچه با خدا بر آن پيمان بستند [و آن ثبات قدم و دفاع از حق تا نثار جان بود] صادقانه وفا كردند، برخى از آنان پيمانشان را به انجام رساندند [و به شرف شهادت نايل شدند] و برخى از آنان [شهادت را] انتظار مى برند».

6- «إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ» «58».

«سرپرست و دوست شما فقط خدا و رسول اوست و مؤمنانى [مانند على بن ابى طالب اند] كه همواره نماز را برپا مى دارند و در حالى كه در ركوعند [به تهيدستان ] زكات مى دهند».

«أَ جَعَلْتُمْ سِقايَةَ الْحاجِّ وَ عِمارَةَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ كَمَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ جاهَدَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ لا يَسْتَوُونَ عِنْدَ اللَّهِ» «59».

«آيا آب دادن به حاجيان و آباد كردن مسجدالحرام را مانند [عمل ] كسى قرار داده ايد كه به خدا و روز قيامت ايمان آورده و در راه خدا جهاد كرده است؟! [اين دو] نزد خدا برابر و يكسان نيستند».

«إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ سَيَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدًّا» «60».

«قطعاً كسانى كه ايمان آورده و كارهاى شايسته انجام داده اند، به زودى [خداى ] رحمان براى آنان [در دل ها] محبتى قرار خواهد داد».

«أَمْ حَسِبَ الَّذِينَ اجْتَرَحُوا السَّيِّئاتِ أَنْ نَجْعَلَهُمْ كَالَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ» «61».

«آيا كسانى كه مرتكب گناهان شدند، گمان دارند آنان را مانند كسانى كه ايمان آورده و كارهاى شايسته انجام داده اند، قرار مى دهيم كه زندگى و مرگشان يكسان باشد؟»

«إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ أُولئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ» «62».

«مسلماً كسانى كه ايمان آورده و كارهاى شايسته انجام داده اند، اينانند كه بهترين مخلوقات اند».

 

نظر دانشمندان

 

دانشمندان بزرگ اسلام، همچون ابن عساكر، گنجى شافعى، خطيب بغدادى، سيوطى، سيد همدانى، ابو نعيم اصفهانى، ابن حجر عسقلانى، ابو اسحاق ثعلبى، طبرى، واحدى، فخر رازى، ابوالبركات مفسر، ابن صباغ مالكى، ابن طلحه شافعى، سبط ابن جوزى، صفورى، جمال الدين زرندى، احمد حنبل، ابن هشام، ابن ابى الحديد، خوارزمى و بسيارى ديگر از بزرگان اهل سنت و شيعه همراه با شرح و تفسير در كتب روائى، تفسيرى و تاريخى خود آورده اند كه: مصداقى براى آيات فوق و نظاير آن جز اميرمؤمنان على عليه السلام نمى توان يافت.

گروهى از مفسران، و برخى از حفاظ حديث، در اين زمينه، نزديك به سيصد آيه ذكر كرده اند و برخى در اين معنا كتاب جداگانه اى نوشته اند.

غدير چشمه جوشان حق

 

خداى متعال چنين انسانى را با اين همه كرامات و فضايل، پس از رحلت پيامبر با كرامت خود، جهت رهبرى حكومت اسلامى، و بيان معارف الهى و ارشاد انسان در حيات معنوى، كه در تمام زمان ها مورد نياز جهانيان است، انتخاب كرد و وى را تجلى گاه ولايت مطلقه قرارداد، و به فرمان مطاعش پيامبر را در روز غدير مأمور به معرفى او فرمود:

«يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ» «63».

«اى پيامبر! آنچه از سوى پروردگارت [درباره ولايت و رهبرى على بن أبى طالب اميرمؤمنان عليه السلام ] بر تو نازل شده ابلاغ كن؛ و اگر انجام ندهى پيام خدا را نرسانده اى. و خدا تو را از [آسيب و گزند] مردم نگه مى دارد؛ قطعاً خدا گروه كافران را هدايت نمى كند».

شيعه، در نزول اين آيه در روز غدير، هيچ ترديد و شكى ندارد، بزرگان اهل سنت همچون: سيوطى در جلد دوم «در المنثور» صفحه 298، شوكانى در جلد سوم «فتح الغدير» صفحه 57، بدرالدين حنفى در جلد هشتم «عمدةالقارى» ص 584، فخر رازى در جلد سوم «تفسير كبير» صفحه 636، نظام الدين نيشابورى در جلد ششم تفسير خود صفحه 170، آلوسى در جلد دوم «روح المعانى» صفحه 348، ابن صباغ در «فصول المهمة» صفحه 27، واحدى در «اسباب النزول» صفحه 150، شيخ سلمان بلخى در «ينابيع المودة» باب 39 و بسيارى ديگر از بزرگان آن قوم در كتب حديث، تاريخ و تفسير خويش آورده اند كه: اين آيه در روز غدير براى معرفى على عليه السلام به ولايت، امامت، حكومت و ارشاد مردم نازل شده است. آيه شريفه:

«إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ» «64».

«سرپرست و دوست شما فقط خدا و رسول اوست و مؤمنانى [مانند على بن ابى طالب اند] كه همواره نماز را برپا مى دارند و در حالى كه در ركوعند [به تهيدستان ] زكات مى دهند».

به نقل امام فخر رازى در جلد سوم تفسير كبير صفحه 431، ثعلبى در كشف البيان، زمخشرى در جلد اول «كشاف» صفحه 422، طبرى در جلد ششم تفسير صفحه 186، ابوالحسن ربانى در تفسير، قُرْطبى در جلد ششم تفسير صفحه 221، فاضل نيشابورى در جلد اول «غرائب القرآن» صفحه 461، واحدى در «اسباب النزول» صفحه 148، ابوبكر جصاص در تفسير «احكام القرآن» صفحه 542، حافظ ابوبكر شيرازى در «فيما نزل من القرآن فى اميرالمؤمنين»، قاضى بيضاوى در جلد اول تفسير صفحه 345، ابن ابى الحديد در جلد سوم «شرح نهج البلاغه» صفحه 275، و بسيارى ديگر از بزرگان اسلام، از مفسران حديث و تاريخ نويسان براى اثبات ولايت مطلقه على عليه السلام كه تجلى ولايت خدا و رسول است، در قرآن مجيد نازل شده است.

چون در روز غدير از جانب حق به وسيله پيامبر ابلاغ شد كه على بن ابيطالب مظهر حق و تجلى گاه ولايت مطلقه الهيه است و مردمان تا روز قيامت، پس از پيامبر به حكومت، ولايت، ارشاد، هدايت، علم، بينش و حقيقت كرامت او در ظاهر و باطن زندگى نياز دارند، و اتصال به صراط مستقيم الهى جز از طريق قبول ولايت، حكومت، امارت و حكم او ممكن نيست، براى رشد و كمال و تأمين خير دنيا و آخرت مردم، به غير توسل و تمسك به حبل ولايت او راهى نمى باشد. آيه شريفه:

«الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَ رَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ دِيناً» «65».

«امروز [با نصبِ على بن ابى طالب به ولايت، امامت، حكومت و فرمانروايى بر امت ] دينتان را براى شما كامل، و نعمتم را بر شما تمام كردم، و اسلام را برايتان به عنوان دين پسنديدم».

بنابر نقل سيوطى در جلد دوم «دُرّ المنثور» صفحه 256. و ابن كثير در جلد دوم تفسيرش صفحه 14 و سبط ابن جوزى در تذكرة صفحه 18 و خطيب بغدادى در جلد هشتم تاريخ صفحه 290 و بسيارى ديگر از دانشمندان، بر پيامبر نازل شد و حضرت رسالت پناه از شدت خوشحالى فرياد زدند:

اللَّهُ اكْبَرُ عَلى اكْمالِ الدِّيْنِ وَ اتْمامِ النِّعْمَةِ وَ رِضا الرَّبِ بِرِسالَتِى وَوِلايةَ عَلِىّ بْنِ ابِيْطالِبٍ بَعْدِىْ «66».

«اللَّه اكبر بر كمال دين و تمام نعمت و خوشنودى پروردگار به رسالت من و ولايت على بن ابيطالب بعد از من» «67».

غدير در نگاه ديگران

 

ماجراى روز غدير و نزول آيه:

«يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ ...» و آيه «الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ».

را ارباب تاريخ از قبيل: بلاذرى، ابن قتيبه، طبرى، خطيب بغدادى، ابن زولاق، ابن عبدالبر، شهرستانى، ياقوت حموى، ابن اثير، ابن ابى الحديد، ابن خلكان، ابن حجر، ابن صباغ، مقريزى، سيوطى، ابن هشام، قرمانى، دمشقى، نورالدين حلبى

و ائمه حديث ازقبيل:

محمد بن ادريس شافعى، احمد حنبل، ابن ماجه، ترمذى، نسائى، ابويعلى، بغوى، حاكم نيشابورى، ابن مغازلى، ابن منده، خطيب خوارزمى، محب الدين طبرى، حموينى، هروى، شيخانى، ابوعبداللَّه زرقانى، ابن حمزه دمشقى؛

و ارباب تفسير از قبيل:

طبرى، ثعلبى، ابوالسعود، فخررازى، ابن كثيرشامى، نيشابورى، سيوطى، آلوسى، خطيب شربينى؛

و ارباب علم كلام از قبيل:

قاضى ابوبكر باقلانى، قاضى عبدالرحمن ايجى، سيد شريف جرجانى، بيضاوى، شمس الدين اصفهانى، تفتازانى، قوشجى؛

و ارباب لغت از قبيل:

ابن دريد، ابن اثير، حموى، زبيدى كه از تاريخ نويسان، حديث شناسان، مفسران؛ متكلمان و لغويان بزرگ اهل سنّت هستند، به تقرير زير، در كتب خود نقل كرده اند:

«روز غدير در موضعى بين مكه و مدينه، در منطقه (جحفه) پس از بازگشت از حجةالوداع «68» رسول مكرم اسلام، مردم را جمع كرد؛ آن روز آنچنان هوا گرم بود كه مسافران رداى خود را زير پا انداخته بودند، دستور ساختن منبرى را از جهاز شتران داد، سپس بر بالاى آن رفت و به عموم مردم خطاب كرد و فرمود:

اى امت اسلام: آيا من از شما به شما اولاتر نيستم، همه گفتند: چرا، فرمود:

مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلىٌّ مَوْلاهُ، اللَّهُمَّ والِ مَنْ والاهُ، وَعادِ مَنْ عاداهُ وَانْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَ اخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ «69».

من فكر نمى كنم بعد از آن همه آيه در قرآن كه مصداق اتم و اكملش بر اساس صحيح ترين روايات، و شهادت اهل اسلام، على بن ابيطالب عليه السلام است، كسى از اهل سنت، شيعه، عقلاى جهان، منصفان عالم و وجدان بيدار، شكى در مقام حضرت مولى الموحدين اميرمؤمنان عليه السلام پس از پيامبر داشته باشد، كه شك كننده، جز مخالفت با قرآن و سنت، و غير از معاند حق و حقيقت نيست.

على عليه السلام براى اتمام حجت به اهل زمانش، و بويژه در زمانى كه زمام حكومت را در اختيار گرفتند، و براى روشن بودن حق، براى تاريخ به مقام حقانيت و ولايت خود، در خطبه بسيار مهم «شقشقيه» اشاره فرموده اند:

اما وَاللَّهِ لَقَدْ تَقَمَّصَهَا ابْنُ ابِى قُحافَةَ وَ انَّهُ لَيَعْلَمُ انَّ مَحَلِّى مِنْها مَحَلِّ الْقُطْبِ مِنَ الرَّحَى... «70».

«آگاه باشيد، سوگند به خدا! كه پسر ابوقحافه جامه حكومت پوشيده در حالى كه با تمام وجود مى دانست من هم چون قطب وسط سنگ آسيا سزاوار خلافت، حكومت، رهبرى، ولايت و ارشاد مردم بودم، علوم و معارف از قلب من همچون سيل خروشان سرازير مى شود، هيچ پرواز كننده اى در عرصه علوم و معارف، به اوج بلنداى دانش و بينش من نمى رسد،... من در برابر اهل زمان، جز صبر چاره اى نديدم، كه اگر دست به حمله مى بردم، اساس اسلام بر باد فنا مى رفت، همانند آنكه خار در چشم و استخوان در گلو دارد، صبر پيشه كردم، در حالى كه در برابر ديدگانم، ميراث خودم را دستخوش تاراج مى ديدم».

انتساب و انتخاب

 

انتخاب ولىّ در فرهنگ اسلام، وقف حريم مقدس كبرياست، اوست كه مى داند چه انسانى را براى پيشوايى حكومت، و بيان و ارشاد انسان در حيات معنوى، انتخاب نمايد و مردم را در اين زمينه حقى نيست.

او رسول با كرامت اسلام را انتخاب كرد و سپس به او فرمان داد تا وجود مقدس على عليه السلام كه فاقد نواقص و جامع كمالات بود، به ولايت و رهبرى انتخاب شود، و اسامى رهبران بعد از او را به رسولش اعلام كرد؛ تا يازده امام معصوم كه واجد كمالات محمد و على عليهما السلام بودند، و ولايت كليه مطلقه در آنان تجلى داشت، رهبرى جامعه انسانى را در سه رشته حكومت، بيان احكام، ارشاد حيات معنوى به عهده بگيرند.

هم آنان را مسئوليت داد، تا شرايطى را در جهت حيات عقلى، روحى و معنوى ذكر كنند، تا در هر كس ظهور كرد به جانشينى از آنان عهده دار حاكميت و بيان معارف و ارشاد حيات معنوى شود، و به عنوان «ولى فقيه» به نيابت از امام غايب و ائمه و پيامبر و حضرت حق، زمام امور مسلمين را به دست گيرد، كه در حقيقت بر اساس آيات قرآن و روايات صحيحه، انتخاب ولى فقيه به صورت معنوى كه همان بيان اوصاف و شرايط زمامدار، و ظهور شرايط است، با امام معصوم و انتخاب امام معصوم، با پيامبر به اذن حضرت اللَّه و انتخاب حضرت پيامبر با حضرت رب العزة است، و انتخاب مقابل انتخاب خدا، ايستادن در برابر حكم اللَّه و اجتهاد برابر نص، و ايجاد انحراف در راه خدا مساوى با تخريب بناى معناست.

تعيين زمامدار جامعه اسلامى، به خود مردم مسلمان (چنانچه گروهى ادعا مى كنند) واگذار نشده، اگر اين طور بود بايد از شارع مقدس اسلام، در اين زمينه بيانات شافى و دستورات كافى رسيده باشد، تا مردم در مسئله اى كه اساساً بقاى رشد جامعه اسلامى، و حيات شعائر دين به آن متوقف و استوار است بيدارهوشيار باشند.

حال آنكه از چنين بيان نبوى و دستور دينى خبرى نيست، و اگر بود كسانى كه بعد از پيامبر زمام امور را به دست گرفتند، مخالفتش نمى كردند، در صورتى كه زمامدار اول با وصيت، خلافت را به خليفه دوم منتقل ساخت، و خليفه دوم عثمان را با يك شوراى شش نفرى كه خودش اعضاى آن و آيين نامه آن را تعيين و تنطيم كرده بود، روى كار آورد و پس از او بر اثر كشمكش ها و اختلافات داخلى، معاويه خلافت را تصاحب كرد، و چيزى نگذشت كه مسئله رهبرى به سلطنت موروثى تبديل شد، و تدريجاً شعائر دينى از جهاد و امر به معروف و نهى از منكر و اقامه حدود و غير آنها، يكى پس از ديگرى، از جامعه رخت بر بست و مساعى شارع اسلام به طور جدى، در فضاى حيات اكثريت مسلمين نقش بر آب شد!!

تنها شيعه بود كه از راه بحث و كنجكاوى در، درك فطرى انسانى و سيره مستمره عقلا و تعمّق در نظر اساسى آيين اسلام، كه احياى فطرت مى باشد، روش اجتماعى پيغمبر اكرم و مطالعه حوادث اسف آورى كه پس از رحلت آن جناب به وقوع پيوسته، و گرفتارى هايى كه دامنگير اسلام و مسلمين گشته و به تجزيه تحليل، در كوتاهى و سهل انگارى حكومت هاى به ظاهر اسلامى قرون اوليه هجرت برمى گردد، و با گذشتن از درياى خون و شهادت، تبعيد و زندان، استقامت و مقاومت، به اين نتيجه رسيد كه از ناحيه پيغمبر اكرم نص كافى در خصوص تعيين امام و جانشين پيامبر رسيده است.

آيات و اخبار متواتر قطعى، مانند آيه تبليغ، آيه ولايت، حديث غدير، حديث سفينه، حديث ثقلين، حديث منزلت، حديث دعوت عشيره اقربين و غير آنها به اين معنا دلالت داشته و دارند؛ ولى با كمال تأسف نظر به پاره اى دعاوى تأويل شده، و سرپوشى روى آنها گذاشته شده است «71».

كسى كه بنا بر نقل كتب معتبر شيعه و اهل سنت، پيامبر بزرگ او را صدّيق، فاروق امت، باب علم، يعسوب دين، برادر، وزير و بهترين فرد بعد از خودش، و در روايات متعدده خليفه خوانده، نشان مى دهد كه داراى ولايت كليه مطلقه است، كه اگر اين مقام را دارا بود، اين همه صفت و خصوصيت، آنهم از زبان وحى براى او بيان نمى شد.

 

به چند نمونه توجه كنيد

 

1- ابن مغازلى (متوفى سنه 482) در كتاب «مناقب» به اسنادش از ابوذر از رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل مى كند:

مَنْ ناصَبَ عَليّاً لِلْخَلافَةِ بَعْدِى فَهُوَ كافِرٌ وَ قَدْ حارَبَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ مَنْ، شَكَّ فِى عَلِىٍّ فَهُوَ كافِرٌ «72».

«هر كس پس از من در مسئله خلافت براى على ايجاد مزاحمت كند كافر شده است و با خدا و رسول به جنگ آمده كه شك كننده در مقام علىّ و فضائل و كمالات او كافر است».

2- ابن حجر عسقلانى (متوفى 853) در كتاب «اصابه» مى گويد: چون سوره نصر نازل شد، پيامبر درباره اميرمؤمنان فرمود:

انَّهُ اخِى وَ وَزِيْرِى وَ خَلِيْفَتِى فِى اهْلِ بَيْتِى وَ خَيْرٌ مَنْ اخْلَفَ بَعْدِى «73».

«به حقيقت كه على برادر و وزير و خليفه من در اهل بيتم و بهترين زمامدار امت بعد از من است».

3- خوارزمى كه او را اخطب خطبا مى دانند، در كتاب «فضايل» با سلسله سند از رسول خدا روايت مى كند كه فرمود:

چون به معراج رفتم به من خطاب رسيد: خلق را آزمايش كردى تا ببينى كدام يك نسبت به تو مطيع ترند؟ عرضه داشتم: على از همه مطيع تر است. فرمود:

راست گفتى؛

فَهَلْ اتَّخَذْتَ لِنَفْسِكَ خَلِيْفَةً يُؤَدِّى عَنْكَ وَ يَعْلَمُ عِبادِى مِنْ كِتابِى ما لايَعْلَمُونَ، قالَ:

قُلْتُ اخْتَرْ لِى فَانَّ خِيَرَتِكَ خَيْرٌ لِى، قالَ: قَدْ اخْتَرْتُ لَكَ عَلَيْها فَاتِّخَذَ لِنَفْسِكَ خَلِيْفَةً وَ وَصِيّاً وَ نِحْلَتُهُ عِلْمِى وَحِلْمِى وَ هُوَ امِيْرُالْمُؤْمِنِيْنَ حَقّاً لَمْ يَقُلْها احَدٌ قْبلَهُ وَ لَيْسَت لِاحَدٍ بَعْدَهُ يا مُحَمَّدُ عَلى رايَةِ الْهُدى وَامامٌ مَنْ اطاعَنِى وَ هُوَ نُورُ اوْلِيائِى «74».

«آيا براى خود خليفه و جانشين انتخاب كرده اى تا از جانب تو مقاصد حق را به مردم برساند، و آنچه را خلق از قرآن نمى دانند به آنان تعليم دهد؟ عرضه داشتم: خدايا اختيار با تست كه مرا اختيار غير اختيار تو نيست، خطاب رسيد! على را بعد از خود خليفه و وصى قرارده، علم و حلم خود را به او عنايت كردم، به حقيقت او اميرمؤمنان است، كه احدى قبل و بعد از او به اين رتبه دست نيافته ونمى يابد!!»

4- كتاب «فرائد السمطين» صفحه 131، و «ينابيع المودة» صفحه 38، (چاپ اسلامبول) باسند متين از سعيد بن جبير از ابن عباس نقل مى كند: رسول خدا به على بن ابيطالب فرمود:

يا عَلىُّ! انا مَدِيْنَةُ الْحِكْمَةِ وَ انْتَ بابُها وَ لَنْ تُؤْتِى الْمَدِيْنَةَ الّا مِنْ قِبَلِ الْبابِ وَ كَذَّبَ مَنْ زَعَمَ انَّهُ يُحِبُّنِى وَ يُبْغِضُكَ لِانَّكَ مِنِّى وَ انَا مِنْكَ لَحْمُكَ مِنْ لَحْمِى وَ دَمُكِ مِنْ دَمِى وَ رُوحُكَ مِنْ رُوحِى وَسَرِيْرَتُكَ مِنْ سَرِيْرَتِى وَ عَلانِيَتُكَ مِنْ عَلانِيَتِى وَ انْتَ امامُ امَّتِى وَ خَلِيفَتِى عَلَيْها بَعْدِى سَعَدَ مَنْ اطاعَكَ وَ شَقِىَ مَنْ عَصاكَ وَ رَبِحَ مَنْ تَوَلّاكَ وَ خَسِرَ مَنْ عاداكَ وَ فازَ مَنْ لَزِمَكَ وَ هَلَكَ مَنْ فارَقَكَ، مَثَلُكَ وَ مَثَلُ الْائِمَّةِ مِنْ وُلْدِكَ بَعْدِى مَثَلُ سَفِيْنَةُ نُوحٍ مَنْ رَكِبَ فِيْها نَجى وَ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْها غَرَقَ مَثَلُكُمْ مَثَلُ النُّجُومِ كُلَّما غابَ نَجْمٌ طَلَعَ نَجْمٌ الى يَوْمِ الْقِيامَةِ «75».

«يا على من شهر حكمتم و تو دروازه آن شهرى، جز از طريق دروازه نمى توان وارد شهر شد. دروغ گفت كسى كه گمان كرده مرا دوست دارد و حال آنكه دشمن توست؛ زيرا تو از منى و من از تو، گوشت تو از گوشت من و خون تو از خون من و روح تو از روح من و باطن تو از باطن من و ظاهر تو از ظاهر من است، و تويى امام و پيشواى امت من و خليفه من در امتم بعد از من. سعادت براى مطيع تو، و شقاوت و بدبختى براى متمرد از برنامه توست، سود برد هر كس ولايت تو را پذيرفت و ضرر كرد هر كس با تو دشمنى ورزيد، ملازم تو رستگار شد، و جداى از تو، به هلاكت رسيد، مثل تو و ائمه بعد از تو همانند كشتى نوح است، متمسك به آن كشتى نجات يافت، و متخلف از آن غرق شد، شما چون ستاره گانيد، هر زمان كه ستاره اى غايب شود ستاره اى طلوع كند و اين حقيقت تا قيامت ادامه دارد».

آرى! صاحب ولايت مطلقه الهيه، كسى است كه معتبرترين كتب اهل سنّت و شيعه از قول رسول اكرم، با سند صحيح، در حق او نقل كرده اند:

وَمَنْ عَصى عَلِيّاً فَقَدْ عَصانِى وَمَنْ عَصانى فَقَدْ عَصَى اللَّهَ مَنْ اطاعَ عَلِيّاً فَقَدْ اطاعَنِى «76».

«كسى كه به على عصيان ورزد به من عصيان ورزيده است و كسى كه به من عصيان ورزد به خدا عصيان ورزيده است».

انَّ رَبَّ الْعالِمَيْنَ عَهِدَ الىَّ عَهْدَاً فِى عَلِىِّ بْنِ ابِيْطالِبٍ فَقالَ: انَّهُ رايَةُ الْهُدى ، وَمَنارُ.

الْايْمانِ وَامامُ اوْلِيائِى، نُورُ لِمَنْ اطاعَنِى «77».

«بدرستى كه پروردگار عالميان درباره على بن ابى طالب يادآورى كرد كه: او پرچم هدايت، نشانه ايمان امام دوستان من و نور تمام كسانى است كه مرا اطاعت مى كنند».

عُنْوانُ صَحِيْفَةِ الْمُؤْمِنِ حُبُّ عَلِىِّ بْنِ ابِيْطالِبٍ «78».

«عنوان صحيفه مؤمن دوستىِ على بن ابيطالب است».

عَلِىٌّ مِنِّى وَ انَا مِنْهُ وَ هُوَ وَلىُّ كُلُّ مُؤْمِنٍ مِنْ بَعْدِى «79».

«على از من است و من از اويم، و او سرپرست هر مؤمنى بعد از من است».

لايُحِبُّكَ الّا مُؤْمِنٌ، وَ لايُبْغِضُكَ الّا مُنافِقٌ اوْ وَلَدُ زِنْيةٍ اوْ مَنْ حَمَلَتْهُ امُّهُ وَهِىَ طامِثٌ «80».

«دوست ندارد تو را مگر مؤمن و به تو بغض نمى ورزد مگر منافق، يا كسى كه از راه زنا تولد يافته و يا كسى كه مادرش در حال حيض به او باردار شده است».

عَلِىٌّ مِنِّى بِمَنْزِلَةِ رَأْسِى مِنْ جَسَدِى «81».

«على نسبت به من، به منزله سر است در پيكر من».

اوْحِى الىَّ فِى عَلِىٍّ بِثَلاثِ خِصالٍ: انَّهُ سَيِّدُ الْمِسْلِمِيْنَ، وَ امامُ الْمُتَّقِيْنَ وَ قائِدُ غُرِّ الْمُحَجَّلِيْنَ «82».

«سه چيز در مورد على به من وحى شد: او آقاى مسلمانان، امام پرهيزكاران، و پيشواى سفيد رويان است».

لايَجُوِّزُ احَدٌ الصِّراطَ الّا مَنْ كانَ مَعَهُ جَوازٌ مِنْ عَلِىٍ «83».

«هيچ كس از صراط نمى گذرد مگر آنكه جواز عبورى از على به همراه داشته باشد.»

اذا جَمَعَ اللَّهُ الْاوَّلِيْنَ وَ الْاخِرِيْنَ فى صَعيدٍ واحدٍ وَنَصَبَ الصِّراطَ عَلى شَفِيْرِ جَهَنَّمِ فَلَمْ يَجُزْ عَلَيْهِ إلّامَنْ كانَ مَعَهُ بَراءَةٌ مِنْ عَلِىِّ بْنِ ابِيْطالِبٍ «84».

«هنگامى كه خداى متعال اولين و آخرين را در روز قيامت گردآورد، و صراط را بر جهنم نصب نمايد، هيچ كس مجاز به عبور نيست مگر آنكه برگه نجاتى از على بن ابيطالب داشته باشد».

اهل بيت عليهم السلام

 

از آيات قرآن مجيد و روايات و اخبار صحيحه كه در كتب معتبر شيعه و سنى آمده، استفاده مى شود كه ولايتى كه براى حضرت اميرمؤمنان عليه السلام ثابت است، براى يازده امام معصوم پس از او نيز به همان صورت ثابت است؛ كه اگر چنين نبود حجت الهى بر بندگان تمام نمى بود.

روايات رسيده از شيعه و سنى مصاديق آيات زير را ائمه معصومين دانسته اند و اگر چنين نباشد براى آيات مصداق اتم و اكمل نخواهد ماند:

«يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ» «85».

«اى اهل ايمان! از خدا اطاعت كنيد و [نيز] از پيامبر و صاحبان امر خودتان [كه امامان از اهل بيت و هم چون پيامبر داراى مقام عصمت اند] اطاعت كنيد».

كتب فريقين در ذيل آيه شريفه به اسناد صحيحه از رسول خدا نقل كرده اند كه مراد از «اولى الامر» على بن ابيطالب و يازده امام بعد از او هستند «86».

«يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ كُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ» «87».

«اى كسانى كه ايمان آورده ايد! از خدا پروا كنيد و با صادقان باشيد [صادقانى كه كامل ترينشان پيامبران و اهل بيت رسول بزرگوار اسلام هستند]».

«قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى » «88».

«بگو: از شما [در برابر ابلاغ رسالتم ] هيچ پاداشى جز مودّت اهل بيتم را نمى خواهم».

«وَ مِمَّنْ خَلَقْنا أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ يَعْدِلُونَ» «89».

«و از ميان كسانى كه آفريده ايم [يعنى جنّيان وآدميان ] گروهى [هستند كه هم نوعان خود را] به حق هدايت مى كنند و به درستى و راستى داورى مى نمايند».

«وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعاً وَ لا تَفَرَّقُوا» «90».

«و همگى به ريسمان خدا [قرآن و اهل بيت عليهم السلام ] چنگ زنيد، و پراكنده و گروه گروه نشويد».

«فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ» «91».

«اگر [اين حقيقت را] نمى دانيد [كه پيامبران از جنس بشر بودند] از اهل دانش و اطلاع بپرسيد».

«إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً» «92».

«خدا فقط مى خواهد هرگونه پليدى را از شما اهل بيت [كه به روايت شيعه و سنى محمّد، على، فاطمه، حسن و حسين عليهم السلام اند] بِزُدايد، و شما را چنان كه شايسته است [از همه گناهان و معاصى ] پاك و پاكيزه گرداند».

«ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتابَ الَّذِينَ اصْطَفَيْنا مِنْ عِبادِنا» «93».

«سپس اين كتاب را به كسانى از بندگانمان كه برگزيديم به ميراث داديم».

اولى الامرى كه بعد از خدا و رسول در آيه شريفه ذكر شده است، بدون شك بايد انسانى صد در صد ربانى و ملكوتى و واجد تمام خصوصيات روحى پيامبر، غير از مقام نبوت باشد، تا ولايت كليه الهيه از فجر وجود او طالع گردد.

كتاب هاى مهم اهل سنت از قبيل: «فرائدالسمطين»، «صحيح بخارى»، «صحيح مسلم»، «سنن ابى داود»، «مسند احمد حنبل»، «صواعق» ابن حجر، «شرف المصطفى»، «شرح ابن ابى الحديد»، «حلية الاولياء»، «مفاتيح الاسرار»، «مناقب خوارزمى»، «فصول المهمه»، «شواهدالتنزيل»، «استيعاب»، «ينابيع المودة»، «مطالب السؤول»، «كفاية الطالب»، و... درذيل آيه شريفه، مقام ولايت كليه رابراى على ابن ابيطالب و يازده فرزند او كه به نام آنها اشاره كرده اند ثابت دانسته اند.

در كتاب «ينابيع المودّة» از ابن عباس روايت شده است:

سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صلى الله عليه و آله يَقُولُ: انَا وَ عَلىٌّ وَ الْحَسَنُ وَالْحُسَيْنُ وَتِسْعَةٍ مِنْ وُلْدِ الْحُسَيْنِ مُطَهَّرُونَ مَعْصُومُونَ «94».

«شنيدم كه رسول خدا مى فرمود: من و على و حسن و حسين و نه تن از فرزندان حسين پاك و معصوميم».

و از سلمان نقل مى كند: رسول حق دست بر كتف حسين عليه السلام گذاشت و فرمود:

وَانَّهُ الْامامُ ابْنُ الامامِ تِسْعَةٌ مِنْ صُلْبِهِ ائِمَةٌ ابْرارٌ امَناءٌ مَعْصُومُونَ «95».

«و امام فرزند امام است، نُه تن از فرزندانش امامان خوبان و امينان معصومند».

و از زيد بن ثابت روايت مى كند:

وَانَّهُ لَيَخْرُجَ مِنْ صُلْبِ الْحُسَيْنِ ائِمَّةٌ ابْرارٌ امَناءٌ مَعْصُومُونَ قَوَّامُونَ بِالْقِسْطِ «96».

«از صلب حسين خارج مى شود، امامان خوبان، امينان معصوم، ايستادگان به عمل».

ينابيع المودة از فرائدالسمطين از مجاهد از ابن عباس روايت مى كند:

مردى يهودى سؤالاتى از رسول خدا كرد، از جمله پرسيد: وصى شما كيست؟ حضرت فرمود:

انَّ وَصِيى وَالْخَليْفَةَ مِنْ بَعْدِى عِلىِّ بْنِ ابيِطالِبٍ وَبَعْدَهُ سِبْطاىَ الْحَسَنِ وَالْحُسَيْن تَتْلُوهُ أبرارٌ مِنْ صُلْبِ الْحُسَينِ ائمَّةً.

«به طور قطع جانشين من و خليفه پس از من، على بن ابيطالب است و پس از او دو فرزندم حسن و حسين و نُه تن از فرزندان از صلب حسين».

عرضه داشت: تمنا مى كنم كه اسامى شريفه آن نه نفر از صلب حسين را برايم بگو. فرمود:

اذا مَضَى الْحُسَيْنُ فَابْنُهُ عَلِىٍّ فَاذا مَضى عَلِىُّ فَابْنُهُ مُحَمَّدٍ، فَاذا مَضى مُحَمَّدٌ فَابْنُهُ

«ما فَرَّطْنا فِي الْكِتابِ مِنْ شَيْ ءٍ» «97».

«ما چيزى را در كتاب [تكوين از نظر ثبت جريانات هستى و برنامه هاى آفرينش ] فروگذار نكرده ايم».

و در حجة الوداع كه روزهاى آخر عمرش را مى گذرانيد پروردگار آيه شريفه:

«الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ» «98».

«امروز دين شما را كامل كردم».

را فرستاد و نعمت خود را تمام كرد، موضوع امامت از اتمام دين است كه دين به وسيله آن كامل مى گردد.

حضرت رسول صلى الله عليه و آله قبل از اين كه از جهان رخت بربندد، معالم دين را براى مردم روشن كرد و راه آنها را واضح و روشن بازگذاشت، و مسلمانان به طرق حق راهنمايى شدند.

رسول اكرم صلى الله عليه و آله على بن ابيطالب عليه السلام را براى مسلمانان پيشوا و راهنما قرار داد، و هر چه امت به آن نياز داشتند براى آنان بيان كرد.

هر كس گمان كند كه خداى متعال دين خود را تكميل نكرده، كتاب خدا را انكار نموده، و هر كس كتاب خدا را انكار كند كافر است.

آيا اين مردم قدر امام را مى دانند، و موقعيت امامت را در ميان امت مى دانند، تا در مورد انتخاب امام اختيار داشته باشند.

امامت به اندازه اى مقامش بلند، جايگاهش رفيع و عميق است كه عقول مردم حقيقت وكُنْه آن را درك نمى كنند، و با رأى و نظريات خود نمى توانند اهميت آن را درك كنند و يا با اختيار و انتخاب خود امامى را برگزينند، امامت مقامى است كه ابراهيم خليل عليه السلام از طرف خداى متعال به آن مقام برگزيده شد و اين مقامى بود كه بعد از نبوت به آن حضرت تفويض گرديد.

مقام امامت كه سومين مقام حضرت ابراهيم بود، از طرف پروردگار به وى تفويض شد، و اين خود فضيلتى بود كه ابراهيم به آن مشرف گرديد.

خداى متعال در قرآن مى فرمايد:

«إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً».

«من تو را براى مردم امام قرار دادم».

حضرت ابراهيم عليه السلام از روى خوشحالى گفت: خداوندا! فرزندان مرا نيز امام و رهبر قرار بده، خداى متعال در پاسخ او فرمود:

«لا يَنالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ» «99».

« [پروردگار] فرمود: پيمان من [كه امامت و پيشوايى است ] به ستمكاران نمى رسد».

اين آيه شريفه امامت ستمكاران را تا روز قيامت باطل ساخت و بايد برگزيدگان به اين مقام، انتخاب گردند، بعد از آن خداى متعال، امامت را گرامى داشت و آن را در ذُرّيه حضرت ابراهيم كه پاك و برگزيده بودند قرار داد و فرمود:

«وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ نافِلَةً وَ كُلًّا جَعَلْنا صالِحِينَ* وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا وَ أَوْحَيْنا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْراتِ وَ إِقامَ الصَّلاةِ وَ إِيتاءَ الزَّكاةِ وَ كانُوا لَنا عابِدِينَ» «100».

مقام امامت در نسل آن حضرت باقى ماند و آنها اين مقام را از يكديگر ارث مى برند تا آنكه نبوت به حضرت رسول صلى الله عليه و آله رسيد، خداى متعال در اين مورد فرمود:

«إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْراهِيمَ لَلَّذِينَ اتَّبَعُوهُ وَ هذَا النَّبِيُّ وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ اللَّهُ وَلِيُّ الْمُؤْمِنِينَ» «101».

مقام امامت مخصوص حضرت رسول صلى الله عليه و آله قرار گرفت و پيامبر اكرم نيز اين مقام را به اميرمؤمنان تفويض كرد. واگذاشتن مقام امامت به على عليه السلام به امر پروردگار انجام گرفت و اين دنبال همان سنّتى بود كه از زمان ابراهيم جريان داشت.

مقام امامت پس از على عليه السلام در ذريه آن حضرت كه از برگزيدگان بودند قرار گرفت، برگزيدگانى كه از طرف خداى متعال علم و ايمان به آنها عطا شده است خداى متعال در قرآن مجيد فرمود:

«وَ قالَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَ الْإِيمانَ لَقَدْ لَبِثْتُمْ فِي كِتابِ اللَّهِ إِلى يَوْمِ الْبَعْثِ» «102».

امامت در فرزندان على عليه السلام تا روز قيامت خواهد بود؛ زيرا بعد از محمّد پيامبرى نيست، پس از كجا اين نادانان امام را انتخاب مى كنند؟

 

امامان از نگاه حضرت رضا عليه السلام

 

امامت مقام انبيا و ميراث اوصيا است، امامت جانشينى خدا، و رسول، اميرمؤمنان، ميراث حسن و حسين است.

امامت در اختيار گرفتن امور دين، نظام و انتظام جامعه مسلمين، اصلاح امور دنيا و به عزّت رساندن مؤمنين است.

امامت اصل و اساس اسلام است و پايه هاى دين مقدس، به آن بستگى دارد و فروعات آن به امامت وابسته است.

با راهنمايى امام، نماز، زكات، روزه، حج و جهاد انجام مى گيرد و صدقات اموال و فى ء از مردم اخذ مى شود و در مصارف خود مصرف مى گردد.

امام است كه احكام و حدود دين را امضا مى كند، حقوق اشخاص را مراعات مى نمايد، و كشور اسلام را از دست دشمنان محفوظ نگه مى دارد و مرزها را حفظ مى كند.

امام حلال خداى متعال را حلال و حرام آن را حرام مى كند، در جامعه اسلامى حدود خداى متعال را جارى مى سازد، از دين پروردگار دفاع مى نمايد، مردم را با حكمت و دانش به طرف پروردگار دعوت مى كند و آنان را با پندهاى نيكو و حجت هاى بالغه، راهنمايى مى نمايد.

امام مانند ستاره فروزان و آفتاب تابان است، كه روشنايى آن، همه عالم را فراگرفته، و خود در جاى بلند است كه دست احدى از مردم به آن نمى رسد و ديدگان آن را در نمى يابد.

امام مانند ماه تابان، نور فروزان، چراغ درخشان و ستاره راه نما در شب هاى تاريك، در بيابان ها و درياها مى باشد.

امام آب گوارا براى تشنگان، و دليل هدايت، و نجات دهنده از لغزش ها است.

امام مانند آتش در بلندى است كه مردم از آن هدايت مى گردند و گرمايى است كه به وسيله آن كسب انرژى مى كنند.

امام راهنمايى است كه آدمى را از مهلكه ها نجات مى دهد، پس هر كس امام را ترك گويد در هلاكت مى افتد.

امام ابر بارنده، باران ريزنده، آفتاب درخشنده و آسمان سايه افكنده، زمين پهن شده، چشمه جوشنده و باغ سرسبز و خرم است.

امام مونس، رفيق، پدر مهربان، برادر همزاد و مهربان تر از مادر نسبت به فرزند كوچك است.

امام پناه بندگان، در هنگام رسيدن به مصيبت هاى بزرگ مى باشد. امام امين خدا در ميان مخلوقات، حجت پروردگار در ميان بندگان و جانشين خداى متعال در دنياست.

امام دعوت كننده مردم به طرف خدا، و مدافع حريم حضرت حق است.

امام از گناهان پاك، و از هرعيب و نقصى منزه است؛ امام از علم مخصوص برخوردار و به حلم بردبارى موصوف است، امام نظام دين و عزت مسلمين بوده و كافران و منافقان را هلاك مى سازد.

امام يگانه روزگار است كه هيچ كس با او قرين نيست و عالمى با وى برابرى ندارد. مانند كسى نيست و كسى را نمى توان به جاى او گذاشت. امام فضل دانش را بدون كسب و تعليم فرا مى گيرد، و خداى متعال وهّاب علم را به آنان عطا مى كند.

پس چه كسى مى تواند امام را بشناسد و يا بتواند امام را انتخاب كند، چه قدر مردم از مطلب دورند؟

عقول مردم در اين وادى سرگردان، و انديشه آنان از درك حقايق ناكام است.

خردها در اين موضوع حيران، و چشم ها كور، بزرگان در اين وادى كوچك، حكما و دانايان سرگردان، بردباران از درك آن قاصر و سخنگويان از سخن گفتن عاجزند.

خردمندان به جهل خود اعتراف كرده، و شعراء زبانشان بند آمده، و اديبان از فهم آن ناتوان شده، و بليغان زبان بند گرديده اند.

اينان قدرت ندارند مقام آنها را وصف كرده، يا فضيلتى از فضايل امام را بيان كنند، و به عجز و ناتوانى و تقصير خود، در اين موضوع اعتراف دارند. چگونه مى توانند امام را با صفات او وصف كرده و يا او را به حقيقتاً تعريف نمايند.

علما و دانايان قدرت ندارند امر امام را درك كنند، و كسى نيست كه بتواند جاى امام را بگيرد و جامعه را از وجود او بى نياز كند. مردم نخواهند توانست حقيقت وجودى امام را بشناسند.

امام مانند ستاره است، كه كسى نمى تواند بر آن دست يابد و يا حقيقتاً او را وصف كند، پس مردم از كجا قدرت دارند امام را انتخاب نمايند، و كجا عقل آنها به اين موضوع خواهد رسيد، و در كجا مانند اين يافت مى گردد؟!

آيا گمان مى كنيد اين فضايل و خصوصيات در غير آل رسول صلى الله عليه و آله پيدا مى شود؟ به خداى متعال سوگند! نفس آنها خودشان را تكذيب كرده، و اباطيل، آنان را به آرزوهاى دور و دراز كشانده.

مردم به جايگاه بلند و گذرگاه سختى بالا رفته اند، كه از آن مقام بلند قدم هايشان خواهد لغزيد، و بر زمين افكنده خواهد شد.

در انتخاب امام به عقل ناقص خود مناضله كردند، و به رأى باطل خويش به مبارزه برخاستند، و چيزى جز دورى از حق را به دست نياوردند، خداى متعال آنان را بكشد كه دروغ و افترا بستند.

آنان مقام مشكلى را براى خود اتخاذ كرده، و سخنان دروغ گفته و افترا بستند از طريق حق و صراط مستقيم منحرف شدند و در حيرت و سرگردانى فرورفتند، و از روى بصيرت و بينش، امام را ترك كردند.

شيطان كارهاى آنها را در نظرشان زيبا جلوه داد، و آنان را از راه حق بازداشت؛ در حالى كه آنها راه درست را تشخيص داده بودند و حق را از ناحق تميز مى داند.

آنها از امامى كه خداى متعال و پيغمبرش اختيار كرده بودند، اعراض نموده و از امامى كه خود انتخاب كرده بودند متابعت نمودند؛ در صورتى كه قرآن، آنان را مخاطب قرار داده و فرمود:

«وَ رَبُّكَ يَخْلُقُ ما يَشاءُ وَ يَخْتارُ ما كانَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ سُبْحانَ اللَّهِ وَ تَعالى عَمَّا يُشْرِكُونَ» «103».

و نيز فرمود:

«وَ ما كانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَى اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ «104».

و همچنين فرموده:

«ما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ* أَ فَلا تَذَكَّرُونَ* أَمْ لَكُمْ سُلْطانٌ مُبِينٌ* فَأْتُوا بِكِتابِكُمْ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ» «105».

و نيز فرمود:

«أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلى قُلُوبٍ أَقْفالُها» «106».

يا اين كه فرموده:

«وَ طُبِعَ عَلى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لا يَفْقَهُونَ» «107».

يا اين كه:

«قالُوا سَمِعْنا وَ هُمْ لا يَسْمَعُونَ* إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الصُّمُّ الْبُكْمُ الَّذِينَ لا يَعْقِلُونَ* وَ لَوْ عَلِمَ اللَّهُ فِيهِمْ خَيْراً لَأَسْمَعَهُمْ وَ لَوْ أَسْمَعَهُمْ لَتَوَلَّوْا وَ هُمْ مُعْرِضُونَ» «108».

يا اين كه:

«قالُوا سَمِعْنا وَ عَصَيْنا» «109».

امامت فضل خداى متعال است كه به هر كس بخواهد عطا كند، و پروردگار داراى فضل بزرگى است. آنان چگونه مى توانند، امام را انتخاب كنند، در صورتى كه امام عالم است و نادانى در آن راه ندارد، و نگهبانى است كه از زيردستان حمايت كرده و آنها را تنها نمى گذارد.

امام معدن قداست، پاكى و مركز عبادت، زهد و علم است. امام به دعوت مخصوص پيغمبر معرفى شده، و از ذريه پاك حضرت زهراى بتول مى باشد. در نسب آن هيچ غل و غشى وجود ندارد، و هيچ صاحب حسبى از نظر شرافت و برترى به آن نمى رسد.

امام از خاندان قريش، نسل هاشم و از عترت رسول اللَّه است و با رضايت خداى متعال برگزيده مى شود.

امام شريف ترينِ اشراف، و فردى از خاندان عبدمناف است، علمش همواره در تكامل، و حلمش كامل مى باشد. در امر امامت متبحر، در سياست ماهر و عالم است.

اطاعتش بر بندگان واجب، و همواره به امر خداى متعال قيام و اقدام مى كند، بندگان خدا را نصيحت كرده، و دين خدا را حفظ مى نمايد.

پيامبران و پيشوايان عليهم السلام همواره موفق به توفيقات الهى هستند، و از علوم خفيه پروردگار، حكمت و دانش او برخوردار مى گردند، و ديگران از اين موهبت محروم مى باشند، علم و دانش آنان، از اهل زمانشان بالاتر است. خداى متعال مى فرمايد:

«أَ فَمَنْ يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمَّنْ لا يَهِدِّي إِلَّا أَنْ يُهْدى فَما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ» «110».

و همچنين فرمود:

«وَ مَنْ يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْراً كَثِيراً» «111».

خداى متعال درباره طالوت فرمود:

«إِنَّ اللَّهَ اصْطَفاهُ عَلَيْكُمْ وَ زادَهُ بَسْطَةً فِي الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ وَ اللَّهُ يُؤْتِي مُلْكَهُ مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلِيمٌ» «112».

و به پيامبر خود فرمود:

«وَ أَنْزَلَ اللَّهُ عَلَيْكَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ عَلَّمَكَ ما لَمْ تَكُنْ تَعْلَمُ وَ كانَ فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكَ عَظِيماً» «113».

و درباره ائمه اهل بيت فرمود:

«أَمْ يَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلى ما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ فَقَدْ آتَيْنا آلَ إِبْراهِيمَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ آتَيْناهُمْ مُلْكاً عَظِيماً* فَمِنْهُمْ مَنْ آمَنَ بِهِ وَ مِنْهُمْ مَنْ صَدَّ عَنْهُ وَ كَفى بِجَهَنَّمَ سَعِيراً» «114».

هرگاه خداى متعال بنده اى را براى امور بندگانش انتخاب كرد، به او شرح صدر عطا مى كند، و دل او را از علم و حكمت سيراب مى گرداند، و از علوم خود به او الهام مى نمايد، پس از اين، از پاسخ سئوالات باز نمى ماند و در طريق ثواب، حيران و سرگردان نمى باشد.

امام معصوم، مؤيد، موفق و مسدد است، از خطا و لغرش مأمون و از اشتباه و خطا مصون مى باشد، خداى متعال او را چنين خلق كرده كه تا براى بندگانش حجت باشد، و شاهد در ميان مردم گردد، و اين فضيلتى است كه خداى متعال صاحب فضل بزرگ است. آيا مردم توانايى دارند چنين امامى را با اين صفات اختيار كنند؟ و يا كسى را كه اختيار كرده اند؛ داراى اين صفت مى باشد؟ تا او را بر ديگران مقدم دارند؟

به خدا سوگند! از حق تجاوز كردند، و كتاب خداى متعال را پشت سرافكندند. گويا نمى دانند چه كارى مرتكب شده اند، هدايت و شفاء در كتاب خداى متعال است؛ لكن مردم آن را كنار گذاشتند و از هوى و هوس خود پيروى كردند.

خداى متعال آنان را مذمت و سرزنش كرده و از خود دور نموده و فرمود:

«وَ مَنْ أَضَلُّ مِمَّنِ اتَّبَعَ هَواهُ بِغَيْرِ هُدىً مِنَ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ» «115».

و نيز فرمود:

«فَتَعْساً لَهُمْ وَ أَضَلَّ أَعْمالَهُمْ» «116».

و فرمود:

«كَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللَّهِ وَ عِنْدَ الَّذِينَ آمَنُوا كَذلِكَ يَطْبَعُ اللَّهُ عَلى كُلِّ قَلْبِ مُتَكَبِّرٍ جَبَّارٍ» «117».

با مطالعه در عناوين روايات بسيار مهم كافى، درباره ائمه معصومين، متوجه اين حقايق مى شويم:

وجوب پيروى از ائمه، امامان شهداى حق بر خلقند، ائمه هاديان راه حقند، واليان، حاكمان و گنجينه هاى علوم الهى اند، خلفاى خدا در زمين، ابواب دانش و رحمتند، نور الهى در بين خلقند، ارمكان زمين اند، محسود حاسدان اند، آيات حق در قرآنند، بودن با آنان واجب است، اهل ذكرند، راسخين در علمند، علم در سينه آنان ثابت است، وارث كتاب و برگزيدگان حضرت معبودند، قرآن مردم را به واسطه آنان هدايت مى كند، نعمت ذكر شده در كتابند، محل عرض اعمالند، معدن علم، شجره نبوت و مختلف الملائكه اند، وارث علومند، عالم به تمام زبان ها و داراى علوم كتاب آسمانيند، تمام علوم قرآن نزد آنهاست، صاحب اسم اعظمند، داراى علوم انبيا، رسل و فرشتگانند، آگاه به غيبند.

آرى! واقعيات و حقايقى كه در سطور گذشته از آيات و روايات خوانديد، همه درامام معصوم تجلى دارد، سرچشمه ولايت مطلقه در وجود مقدس آنان است، ولايتى كه از پيامبر به آنان رسيده، و از حضرت حق به پيامبر؛ پس در حقيقت ولايت امام معصوم، همان ولايت پيامبر و ولايت پيامبر ولايت خداست، كه آيين حق، نظام هستى و حيات انسانى مردمان، در سايه اين ولايت قابل حفظ است.

در حقيقت ائمه معصومين عليهم السلام بودند كه بدون اندك تمايل شخصى، و با گذشت و فداكارى، نگهبانى دين را در قلمرو احكام و وظايف به عهده گرفته و تا نفس هاى آخر با انحراف و شيوع بدعت هاى ويرانگر، مبارزه كردند.

در شرايطى كه اجتماع دورانشان مساعد و آماده پذيرش بوده است، مأموريت خود را در سطح اجتماع انجام داده اند، و در هر زمانى كه شرايط اجتماعى با اجراى مأموريت آنان مساعد نبوده، به تربيت افرادى مى پرداختند كه بتوانند در صورت امكان، نگهبانى دين را عهده بگيرند، و آن را انجام دهند.

در سرگذشت زندگى هر يك از ائمه معصومين عليهم السلام، تربيت شدگانى ديده مى شوند، كه به اصطلاح، هر يك از آنان، شايسته منصب پيشتازى در سازندگى هاى انسانى بوده اند «118».

آرى! با توجه ائمه طاهرين به اين معنى كه بشر به طور ضرورى، جهت اداره امور حيات، در همه زمينه ها، به طور صحيح احتياج به حكومت دارد، و به ارشاد معنوى نيازمند است، و اين كه دين خدا بايد تا قيامت از انحراف و بدعت ها مصون بماند، با نور فرهنگ پاك الهى خود، انسان هايى تربيت كردند، تا اهداف آنان را تعقيب نمايند.

آنان فقه و فرهنگى از خود به جاى گذاشتند كه از آن تعبير به فرهنگ اهل بيت و مدرسه ائمه معصومين مى شود، تا از بركت آن فقه، فرهنگ و مدرسه، شخصيت هاى فقهى، فرهنگى و علمى با عنايت خدا به وجود آيند؛ تا در هر عصرى بدعت مبدعان، شرك مشركان، كفر كافران و اباطيل باطلان، حكومت ستمگران، ظلم ظالمان، استعمار و استثمار شيطان صفتان را در هم شكنند. آئين حق را از انحراف حفظ كنند، خفتگان را بيدار نمايند و همراه با جهاد نفس، جهاد با زبان، جهاد با قلم و مال از چراغ پرفروغ حق نگهدارى كرده، و نفوس مستعده را با فقه، علم، درايت، بينش و بصيرت خود تربيت و به رشدكمال برسانند.

ائمه معصومين با كمك آيات قرآن مجيد، و روايات بسيار مهمى كه از خود به جاى گذاشتند، كه معتبرترين كتب حديث آنها را با سلسله سند صحيح نقل كرده اند، اين گونه شخصيت هاى فقهى، علمى، بصير و دانا را با تمام وجود تأييد كرده، و موجوديت آنان را در عصرى جهت حكومت بر امت و ارشاد معنوى آنان، تقنين قوانين لازم بر اساس اجتهاد، به عنوان نايب عام و جانشين امام، و در يك كلمه فقيه جامع الشرايط، به رسميت شناخته، و همراه با بيان يك سلسله شرايط، كه در روايات آمده و در فصل بعد به قسمتى از آن اشاره مى شود، آنان را به امت شناسانده و ولايت، امارت و حكومتشان را همچون ولايت و حكومت خود و رسول اللَّه دانسته، پيروى از آنان را بر همگان واجب كرده و ردّ آنان را در هر زمينه اى رد خود دانسته اند.

اين همان معنايى است كه در كتب فقهى استدلالى، از آن تعبير به «ولايت فقيه» شده است كه در عصر غيبت، چونان زمان پيامبران و امامان بايد محور حيات و حركت و رشد و كمال امت و مصونيت وى از هر خطرى باشد.

منفعت و سود ولايت وجود مقدس عالم بزرگ، فقيه عظيم القدر، عارف معارف بصير به زمان، حضرت امام خمينى رحمه الله در اين عصر، همچون عصر رسول خدا و ائمه طاهرين جهانگير شد و اگر اعمال ولايت آن رهبر بزرگ نبود، شيرازه دين و ملت در اين زمان از هم پاشيده مى شد، و از اسلام ناب محمدى چيزى باقى نمى ماند.

آرى! ولايت او طوفان كفر و شرك، زندقه و فساد، طاغوت و طاغوتيان داخل و خارج را در هم شكست و امت اسلام را در مسير راستين اسلام قرار داد.

آرى! نور ولايت او مى رود كه به خواست خدا جهان را آماده ظهور عدل جهانى مهدى عجل اللَّه تعالى فرجه الشريف كند، ان شاءاللَّه.

 

ولايت فقيه

 

در اين زمينه از طرح بحث فقهى و استدلالى مسئله صرفنظر مى كنيم، مفصل اين مسئله را از جهت فقهى مى توانيد در كتب بسيار مهم اسلامى، از قبيل: معتمد و مستند كه از نوشته هاى «ملا مهدى» و «ملا احمد نراقى» اين دو عالم بى نظير است، مكاتب «شيخ انصارى» معروف به خاتم المجتهدين، كتب «شيخ طوسى» و «علامه حلّى» و كتاب «ولايت فقيه» حضرت امام خمينى قدس سره ملاحظه كنيد.

اين مقاله اقتضاى شرح اين محور عظيم دينى را ندارد، علاوه بر اين در زمان مرجعيت، حضرت امام خمينى قدس سره مسئله ولايت فقيه و منافعش كه قطع دست اجانب و از بين رفتن حاكميت آنان از سر ملت اسلام، و برپايى حكومت قرآن بود، چنان درخشيد كه اثباتش فعلًا نياز به جدال و بحث و برهان و استعداد ندارد و به قول معروف چون خورشيد غير قابل انكار است.

در اين قسمت فقط به ذكر پاره اى از روايات مربوط به ولايت فقيه، و شرايطى كه عامل تجلى ولايت در يك انسان الهى است، قناعت كرده و عظمت مسئله را از ديد روايات، عرفان و اخلاق بررسى مى كنم:

عن عمر بن حنظله قال: سَألْتُ ابا عَبْدِاللَّهِ عليه السلام عَنْ رَجُلَيْنِ مِنْ اصْحابِنا بَيْنَهُما مُنازِعَةٌ فِى دَيْنٍ اوْ مِيْراثٍ فَتَحاكَما الىَ السُّلْطانِ وَالىَ الْقَضاءِ ايَحِلُّ ذلِكَ وَقالَ:

مَنْ تَحاكَمَ الَيْهِمْ فِى حَقٍّ اوْ باطِلٍ فَانَّما تَحاكَمَ الىَ الطَّاغُوتِ وَما يَحْكُمُ لَهُ فَانَّما يَأخُذُ سُحْتاً وَانْ كانَ حَقّاً ثابِتاً لَهُ لِانَّهُ اخَذَهُ بِحُكْمِ الطَّاغُوتِ وَما امَرَ اللَّهُ انْ يَكْفُرَ بِهِ قالَ اللَّهِ تَعالى :

يُرِيْدُونَ انْ يَتَحاكَمُوا الىَ الطَّاغُوتِ وَقَدْ امَرُوا انْ يَكْفُرُوا بِهِ، قُلْتُ فَكَيْفَ يَصْنَعانَ، قالَ: يَنْظُرانِ مَنْ كانَ مِنْكُمْ مِمَّنْ قَدْ رُوِىَ حَدِيْثَنا وَنَظَرَ فِى حَلالِنا وَحَرامِنا، وَعَرَفَ احْكامَنا فَليَرْضُوا بِهِ حُكْماً فَانِّى قَدْ جَعَلْتُهُ عَلَيْكُمْ حاكِماً فَاذا حَكَمَ بِحُكْمِنا فَلَمْ يَقْبَلْ مِنْهُ فَانَّما اسْتَخَفَّ بِحُكْمِ اللَّهِ وَعَلَيْنا رَدَّ والرَّادُ عَلَيْنا الرَّادُ عَلَى اللَّهِ وَهُوَ عَلى حَدِّ الشِّرْكِ بِاللَّهِ «119».

مرحوم «كلينى» در كتاب ارزشمند «كافى» به اسنادش از «عمر بن حنظله» نقل مى كند:

از امام صادق عليه السلام از وضع دو مؤمن كه در دين يا ارث اختلاف دارند و به پادشاه و يا قاضى حكومت مراجعه مى كنند سئوال كردم كه: اين مراجعه و اخذ دِيْن، يا ارث حلال است؟ امام فرمود: «مؤمنان نه تنها در دين و ارث، بلكه در حق و باطلى اگر به آنان كه صلاحيت حكومت ندارند و از جانب شرع منصوب نيستند مراجعه كنند رجوع به طاغوت است. آنچه با قدرت و زور از آنان بگيرند گرچه حق شرعى آنان باشد سُحت است، چرا كه از دست طاغوت گرفته اند و خداى متعال در قرآن مجيد به تمام مردم مؤمن دستور داده كه: به طاغوت و تمام شئونش كفر ورزيد».

عرضه داشتم: پس چه كنند؟ فرمود: «توجه كنند به كسى كه فرهنگ ما را روايت مى كنند و در حلال و حرام صاحب نظرند، و شناخت و معرفت به احكام دارند، به حكومت آنان در بين خود رضايت دهند؛ كه ما آنها را از جانب خود به خاطر آن شرايط، حاكم بر شما قرار داده ايم؛ چون برابر با برنامه هاى ما حكم كنند، هر كس از حكم آنان سرپيچى كند، حكم الهى را سبك شمرده و ما را ردّ كرده اند و ردّ ما ردّ بر خداست و ردّ بر خدا عين شرك است».

در اين روايت كه تمام فقهاى بزرگ، از آن تعبير به «مقبوله» كرده اند، و از دلايل اثبات ولايت فقيه است، امام ششم حكومت شاهى، سلطنتى و ادارات آن به خصوص قاضى و دادگسترى آن را رد كرده، و جميع افراد آن حكومت را طاغوت دانسته، و مخالفت با آن را به حكم قرآن واجب اعلام كرده و رجوع به آنان را مطلقاً حرام نموده و اخذ حق را از دست آنان سخت به دست آورده و در حقيقت تمام مردم مؤمن را راهنمايى كرده كه سلطنت شاهنشاهى و حكومت غير اسلامى را بگذاريد تا ريشه كن شود و كاخش ويران گردد.

از طرف ديگر تربيت شده واجد شرايط را، از جانب خود حاكم حقيقى معرفى كرده و رجوع به حكومت او و قبول قوانينش را واجب دانسته و پشت كردن به احكام آن حكومت را رد بر امام معصوم و رد بر امام معصوم را رد بر خود قلمداد كرده است.

آرى! اين است جايگاه با عظمت ولايت فقيه، كه نظام حيات ظاهرى و باطنى جامعه، پس از امام معصوم به آن وابسته است. بى ترديد عدم پذيرش آن، مخالفت صريح با وجود مقدس حضرت اللَّه و پيامبر و امامان معصوم است، كه اگر ولايت فقيه نبود، ائمه و غيبت امام دوازدهم نبود، به قول حضرت سيدالشهداء: وعلى الاسلام والسلام مى شد.

اگر كسى به مسئله مورد بحث، در روايت ايراد كند، كه مورد «دِيْن» و «ارث» است از تنگ نظرى و عدم دقت در آيات و روايات و وضع جامعه اسلامى است، علاوه بر اين كه در بحث اصول فقه ثابت شده است كه: مورد مخصص نيست.

2- و امَّا الْحَوادِثُ الْواقِعَةِ فَارْجِعُوا فِيها الى رُواةِ احادِيْثِنا فَانَّهُمْ حُجَّتِى عَلَيْكُمْ وَانَا حُجَّةُ اللَّهِ عَلَيْهِمْ «120».

«و اما در رويدادهايى كه واقع مى شود (مسائل مستحدثه) به راويان احاديث ما مراجعه كنيد؛ پس آنها حجت و گواه منند و من حجت و گواه خدا بر آنهايم».

اين فرمان صريح حضرت حجةابن الحسن مهدى عليه السلام است كه به امت اعلام فرموده است كه در تمام حوادث و پيشامدها، به راويان حديث كه مصداق اتم و اكملش فقيه واجد شرايط است مراجعه كنيد؛ چرا كه آنان از جانب ما بر شما حجت و ما بر آنان حجت هستيم.

رجوع به فقيه، درباره حادثه اى مى تواند جنبه هاى مختلفى داشته باشد كه منشأ آن يا جهل به حكم آن حادثه، و يا جهل به وجود آن، و يا جهل به حق و باطل در آن است. در تمامى اين موارد سه گانه، به وسيله فتوا در اول و صدور حكم و تشخيص در دوم و حكم قضايى در سوم مشكل حل مى شود، و صدق مراجعه به فقيه تحقق پيدا مى كند. در حقيقت عبارت: «فارجعوا فيها» شامل تمام وظايف از فتوا، حكومت و قضاء مى باشد «121».

3- عَنْ ابى خَدِيْجَةِ قالَ: بَعَثَنِى ابُو عَبْدِاللَّهِ عليه السلام الى اصْحابِنا فَقالَ: قُلْ لَهُمْ: ايَّاكُمْ اذا وَقَعَتْ بَيْنَكُمْ خُصُومَةٌ اوْ تَدارِى فِى شَىْ ءٍ مِنَ الْأَخْذِ وَالْعِطاءِ انْ تَحاكَمُوا الى احَدٍ مِنْ هوُءلاءِ الفُسَّاقِ اجْعَلُوا بَيْنَكُمْ رَجُلًا قَدْ عَرَفَ حَلالَنا وَحَرامَنا فَانّى قَدْ جَعَلْتُهُ عَلَيْكُمْ قاضِياً ايَّاكُمْ انْ يَخاصِمَ بَعْضُكُمْ الىَ السُّلْطانِ الْجائِرِ «122».

ابى خديجه مى گويد: امام صادق عليه السلام مرا در نزد برادران مؤمن از اصحابمان فرستاد و فرمود:

«به آنان بگو: چون بين شما خصومتى واقع شد، يا در مسئله اخذ و عطا، پيش آمدى شد، بترسيد از اين كه به فاسقان، كه حكومت را از دست ما ربوده اند، مراجعه كنيد، مردى آگاه به حلال و حرام ما را از ميان خود برگزينيد، كه من او را در تمام امور، قاضى شما قرار دادم، پس از مراجعه به دستگاه سلطنت و حكام جور بپرهيزيد».

اطلاق آياتى چون آيه شريفه:

«إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلى أَهْلِها وَ إِذا حَكَمْتُمْ بَيْنَ النَّاسِ أَنْ تَحْكُمُوا بِالْعَدْلِ» «123».

«خدا قاطعانه به شما فرمان مى دهد كه: امانت ها را به صاحبانش بازگردانيد و هنگامى كه ميان مردم داورى مى كنيد، به عدالت داورى كنيد».

قبول حكومت اسلامى را از طرف امت واجب، و پذيرش حكومت غير حق را حرام مى داند، كه با توجه به عمق اين آيه و آيات نظير آن، عظمت مقام و جايگاه ولايتِ حاكمِ عادل؛ يعنى فقيه جامع الشرايط، به دست مى آيد.

طايفه شيعه دوازده امامى، پس از ولايت اللَّه و رسول اللَّه و امامان معصوم و پس از امامان معصوم در غيبت امام دوازدهم، با جان و دل ولايت فقيه را به عنوان نايب امام پذيرفته اند، و حاكم واقعى را فقيه جامع الشرايط مى دانند، و ديگران را حكام جور به حساب آورده و آنها و حكومتشان را غاصب و باطل تلقى مى كنند. تا آنجا كه دولت ها را مالك چيزى نمى دانند؛ زيرا از طرف امام عصر يا نايب امام مجاز نبوده اند و از اين روى بوده و هست كه در مواقع ضرورى، در كشورهاى اسلامى، در حل مشكلات و دفاع از حريم اسلام مسلمين، دست به طرف فقهاى وقت دراز كرده، حكم جهاد و غيره از آنان مى گرفتند و به عنوان وظيفه شرعى به آن عمل مى كردند و جان عزيز خود را به دستور آنان در راه اعلاى كلمه حق فدا مى نمودند.

اينها دليل بر نوعى ارتكاز متشرعه، بر ثبوت ولايت و تصرف براى فقيه است؛ يعنى تصرف در امور اجتماعى و سياسى مى باشد، كه لااقل از طريق ولايت حسبيه، حق تصميم گيرى در كارهاى ضرورى اجتماعى، از طريق احاديث براى فقيه جامع الشرايط ثابت است و احاديث مثبت ولايت، در حقيقت كمك و تاييدى بر همين حقيقت ارتكازى است.

به همين خاطر مرجع بزرگ و محقق كم نظير مرحوم آيت اللَّه «نائينى» در كتاب «تنبيه الامة» صفحه 46 نسبت به قطعى بودن وجود ولايت، حفظ نظم و اداره كشور اسلامى براى فقيه، و اين كه از واضح ترين امور حسبيه است چنين مى فرمايد:

«از جمله قطعيات مذهب ما و طايفه اماميه اين است كه: در عصر غيبت (على مغيبه السلام) آنچه (از ولايت نوعيه) را كه عدم رضايت شارع مقدس به اهمال آن حتى در اين زمينه معلوم باشد وظايف حسبيه ناميده، و ولايت فقهاى عصر غيبت را در آن قدر متيقن و ثابت دانستيم، حتى با عدم ثبوت نيابت عامه، در جميع مناصب و چون عدم رضاى شارع مقدس به اختلال نظام و ذهاب بيضه اسلام؛ بلكه اهميت وظايف مراجعه به حفظ نظم ممالك اسلاميه از تمام امور حسبيه از اوضح قطعيات است. بنابراين ثبوت نيابت فقها و نواب عام عصر غيبت در اقامه وظايف مذكوره، از قطعيات مذهب خواهد بود».

4- عَنِ الرِّضا عَنْ آبائِهِ عليهم السلام قالَ: قالَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله اللَّهُمَّ ارْحَمْ خُلَفائِى- ثَلاثَ مَراتٍ- فَقِيْلَ لَهُ: يا رَسُولُ اللَّهِ وَمَنْ خُلَفاءُكَ: قالَ: الَّذِيْنَ يَأْتُونَ مِنْ بَعْدِى وَيَرْوُونَ عَنِّى احادِيْثِى وَسُنَّتِى فَيُعَلِّمُونَهَا النَّاسَ مِنْ بَعْدِى «124».

حضرت رضا از پدران بزرگوارش روايت مى كند، رسول خدا سه بار فرمود:

«خداوندا جانشينان مرا مورد رحمت قرار ده، عرضه داشتند: جانشينان شما كيانند؟ فرمود: آنان كه پس از من مى آيند و حديث و سنت مرا براى مردم بازگو مى كنند و آن را به مردم ياد مى دهند».

بدون شك، چنانچه بزرگترين فقهاى ما در ذيل اين حديث فرموده اند؛ منظور رسول خدا از اين گفتار، حديث و سنت واقعى است، نه ظاهرى و صورى، و به دست آوردن سنت واقعى آن حضرت، جز با تحقيق و بررسى كامل از لحاظ روايات معارض و روايات تقيه اى و معارض با قرآن و سپس طرح اخبار نادرست و غير اينها، از مقدمات عملى نخواهد بود.

شناخت حديث و سنت واقعى، به آگاه بودن به ادبيات عرب، معانى و بيان، رجال، درايه، اصول، فقه، فلسفه، حكمت، عرفان، لغت، تفسير و تاريخ قرآن نيازمند است؛ بنابراين از متن روايت، به انضمام قراين خارجيه، معناى فقاهت فهميده مى شود. پس بايد همه به اين نكته توجه داشته باشند كه نقل حديث و سنت، بدون درك و فهم آن، و شناخت صحيح از ناصحيح آن، موجب شايستگى جانشينى از معصوم نيست.

در روايتى كه قطب راوندى نقل كرده و كتاب با عظمت «مستدرك الوسائل»

جلد 3 ص 185 باب 8 حديث 48 آن را ثبت نموده است، رسول خدا فرمود:

رَحْمَةُ اللَّهِ عَلى خُلَفائِى قالُوا: وَمَنْ خُلَفائُكَ؟ قالَ: الَّذِينَ يُحْيُونَ سُنَّتِى وَيُعَلِّمُونَها عِبادَ اللَّهِ وَمَنْ يَحْضُرُهُ الْمَوْتُ وَهُوَ يَطْلُبُ الْعِلْمَ لِيُحْيِى بِهِ الْاسْلامَ فَبَيْنَهُ وَبَيْنَ الْأَنْبِياءِ دَرَجَةٌ «125».

«رحمت خدا بر جانشينان من، گفتند: آنان كيانند؟ فرمود: آنها كه سنت مرا زنده مى كنند و به بندگان حق مى آموزند و كسى كه مرگ او برسد در حالى كه در طلب علمى است كه باعث حيات اسلام است، كه چنين انسان حق گويى، مقرب و بين او و پروردگار جز درجه اى فاصله نيست».

از لحن حديث بالا به خصوص جملات احياى سنت و روش رسول خدا، تعليم دين به بندگان و طلب دانش براى زنده نگاه داشتن اسلام، به خوبى استفاده مى شود كه منظور از «خلفا» فقهايى هستند كه اعلاى كلمه حق به علم و فقاهت و زحمت آنان بسته است.

اين معنا يعنى مقام خلافت و قرب به حق، بدون شك در خور ناقل حديث نيست؛ بدين ترتيب اين دو روايت نيز در جريان بحث و اثبات ولايت فقيه است، و بر اين اساس فقهاى جامع الشرايط خلفاى رسول خدا هستند.

از لوازم معناى «خليفه» انتقال شئون و مقامات اصل به فرع است. نظير مفهوم نيابت و وكالت؛ ولى از آنجا كه حدود انتقال در اختيار انتقال دهنده است، بايد اراده و منظور گوينده را در مراحل انتقال، به دست آورد كه آيا مطلق منصب هاى قابل انتقال را به جانشين خود منتقل نموده، يا برخى از آن را؟

روى اين حساب اگر كسى مثلًا داراى ده سِمَت و مقام باشد، مى تواند همه آنها را به ديگرى منتقل كند، البته در صفات قابل انتقال، با توجه به مطالب فوق چنانچه اطلاق گفتار رسول اكرم را در نظر بگيريم كه فرمود:

اللَّهُمَّ ارْحَمْ خُلَفائِى.

و در آن هيچ گونه قيدى ذكر نكرده؛ يعنى خلافت را به سَمْت معين و مورد خاصى جهت نداده، مى توان به طور قطع و بدون ترديد گفت: فقها در همه شئون رسول اكرم، منهاى نبوت و موارد استثنايى ديگر، قائم مقام آن حضرتند.

بنابراين از آنجا كه مى توانيم بگوييم كه تمام مراحل ولايت پيامبر، به علما منتقل شده است، به راحتى مى توان گفت: ولايت فقيه ولايت كليه مطلقه است.

محقق بزرگ مرحوم سيد اصفهانى در حاشيه مكاسب صفحه 213 در مقام استدلال به اين حديث مى گويد: الخليفة بقول مطلق، من يقوم مقام من استخلفه فى كل ما هو له.

خليفه در صورتى كه در روايت بدون قيد بيايد و به طور مطلق ذكر شود، كسى است كه جانشين ولايت مستخلف، در تمام امورى كه براى مستخلف ثابت است مى باشد.

حضرت امام خمينى قدس سره در كتاب «بيع» جلد 2 صفحه 467- 470 اين معنا را انتخاب كرده و براطلاق و عموم آن تكيه كرده است.

5- قال رسول اللَّه...

الْعُلَماءُ وَرَثَةُ الْانْبِياءِ انَّ الْانْبِياءَ لَمْ يُوَرِّثُوا دِيْناراً وَلا دِرْهَماً، وَلكِنْ وَرَثُوا الْعِلْمَ، فَمَنْ اخَذَ مِنْهُ اخَذَ بِحَظٍّ وافِرٍ «126».

«علما وارثان انبيااند، پيامبران طلا و نقره به ارث نمى گذارند، ارث به جا مانده از آنان دانش است، هر كس از آن دانش بهره گيرد، در حقيقت بهره شايانى برده است».

اگر كسى بگويد منظور از علما در اين روايت، ائمه معصومين عليهم السلام هستند، پاسخش اين است كه جملات ابتدايى روايت كه فرموده: كسى كه راه علم جويى بپيمايد راه بهشت را پيموده و ملائكه بال هاى خود را به احترام طالب علم فرود مى آورند و اهل آسمان ها و زمين براى خواهان علم طلب آمرزش مى كنند و...

مناسب با مقام شامخ امامان عليهم السلام نيست؛ چرا كه علم آنان علم لدنى و خدادادى است، از جمله: الْعُلَماءُ وَرَثَةُ الْأَنْبِياءِ از ديد فهم عرفى، چنين استنباط مى شود كه علما وارث انبيا هستند، نه وارث عنوان آنها،" نبأ" پس از اطلاق ارث، شامل تمام شئون انبيا به استثناى نبوت و ويژگى هاى الهى مانند عصمت خواهد شد؛ بنابراين، در نبود معصوم، فقيه جامع الشرايط داراى انواع ولايت ها نسبت به مردم است، و به تعبير روشن تر فقيه داراى ولايت مطلقه است.

6- قالَ رَسُولُ اللَّهِ: الْفُقَهاءُ امَناءُ الرُّسُلِ... «127».

در اين حديث آمده كه: فقها، امينان انبيا در جامعه انسانى هستند. امانت رسولان كه به دست فقيهان سپرده شده است، بدون شك همان ولايت و زعامت است، كه در سايه آن، براى تبليغ احكام الهى و تشكيل حكومت و دفع خطرات داخلى و خارجى، از حيثيت اسلام دستشان باز باشد، نشستن در خانه و جواب چند مسئله عوام الناس را دادن، كسى را امين انبيا نمى كند.

و اگر منظور از امانت، امت باشد، باز حفظ مسئوليت امت، از طريق تبليغ دين و دفع دشمنان از سر ملت، معنا مى دهد و در نتيجه بايد بر اساس اين روايت به طور قاطع گفت:

ولايت مطلقه براى فقها ثابت است؛ زيرا امين بودن بر يكى از موضوعات حيات امت، ولايتى را متناسب با آن موضوع ايجاب مى كند، كه در حقيقت نوعى ولايت بر حفظ آن موضوع به شمار مى آيد از باب مثال:

امين بر احكام/ با ولايت فتوى

امين بر امت/ با ولايت زعامت و رهبرى

امين در مرافعات و خصوصيات/ ولايت قضا

امين بر موضوعات صرفه/ ولايت حكم

امين بر اموال عمومى و دولتى/ ولايت بر بيت المال

و به عبارت روشن تر: تمام ولايت هايى كه به عنوان رهبرى، ارشاد، حكومت و حفظ نظم براى پيامبر و امام ثابت بوده، مانند ولايت فتوى، قضا كه شئون رهبرى و ارشاد است، ولايت زعامت و اجراى حدود و ولايت بر بيت المال كه از شئون حاكميت و لزوم حفظ نظم است، انتقال آن به فقها با استناد بر حديث مزبور قابل قبول است.

7- حضرت سيدالشهداء عليه السلام در بخشى از يك سخنرانى كه در موضوع امر به معروف و نهى از منكر ايراد فرموده است، گروهى از علما را كه به علت سهل انگارى و سازشكارى با دستگاه حاكمه، موقعيت و وظيفه اجتماعى خود را از دست داده و در نتيجه، آن كارهايى كه بايد علما انجام مى دادند، به دست دولت هاى ظلم افتاده و حق حاكميت كه بايد از آنِ علماى اسلام مى بود و ديگران غاصبانه از دست ايشان گرفته اند، به شدت مورد ملامت قرار داده و مى فرمايد:

«مصيبت و بيچارگى شما از همه مردم بزرگ تر است؛ زيرا مقام رهبرى را از دستتان گرفتند؛ ولى شما هيچ توجه به اين موضوع پيدا نكرديد، چه آنكه جريان امور كشور، ملت، احكام تشريعى و قضايى بايد به دست عالمان باللَّه كه در رابطه با حق در كمال خلوص و شهامت انجام وظيفه مى كنند، باشد.

آنان كه امين بر حلال و حرام و پاسدار احكام اسلامى مى باشند، ولى متأسفانه اين مقام و منزلت از شما سلب شده و آن نبود مگر به علت دورى و انحرافتان از حق و اختلافتان در سنت رسول اللَّه، با آن همه روشنى و وضوح، اگر شما براى خدا صبر و تحمل مشقت ها را نموده بوديد، بالاخره پيروزى با شما بود و زمام امور الهى به دست شما مى افتاد، و فرمان ها از طرف شما صادر مى شد و نتيجه آن به سوى شما باز مى گشت؛ ولى شما خودتان راه ظالمان را باز كرديد و مقام و منزلت خود را به ايشان سپرديد و كارهاى خود را به ايشان واگذار كرديد، تا آنجا كه اينان بدون پروا، در همه امور، روى حدس و گمان خود عمل مى كنند و اعتنايى به حكم خدا ندارند. راه شهوترانى و خودكامگى را پيش گرفته، سلطه اينها نبود مگر به علت فرار شما از مرگ، و علاقه شما به لذت هايى كه حتماً از شما جدا خواهد شد. شما ضعفا و بيچارگان را به دست ايشان سپرديد، تا آنكه برخى را با قهر و ستيز به بندگى و عبوديت كشيدند، و عده اى را ضعيف نموده و به تنگى معيشت و زندگى واداشتند....»

آنچه در اين سخنانِ حضرت سيدالشهداء درباره مسئله ولايت فقيه است، جمله نورانى: «مَجارِى الْامُورِ وَالْأَحْكامِ عَلى ايْدِى الْعُلَماءِ بِاللَّهِ» مى باشد «128».

به خوبى از اين جمله استفاده مى شود كه اداره امور كشور اسلامى، در تمام مراحل و شئونش بايد به دست علما باللَّه؛ يعنى علمايى كه در رابطه با خدا، مصالح و مفاسد اجتماعىِ شئون مردم را رعايت مى كنند انجام گيرد.

علاوه براين، از فرمايشات امام عليه السلام چنين استفاده مى شود كه ولايت فقيه حتى در زمان معصوم نيز ثابت است؛ زيرا خطاب حضرت به علماى زمان خود مى باشد، اگر كسى بگويد ولايت امام اولويت دارد، آيا اين دو ولايت يا اين دو حكومت، در عرض هم ممكن است؟

بايد گفت: كه در بود و نبود اين دو ولايت، در يك زمان، هيچ معذورى وجود ندارد؛ زيرا از لحاظ رتبه در طول يكديگرند، بدين ترتيب كه ولايت فقيه فرع ولايت امام است؛ ولى هر دو در يك زمان، و بايد اين چنين باشد.

زيرا حكومت اسلامى، مانند ساير حكومت ها، بايد داراى يك حكومت مركزى باشد، كه در زمان حضور، با شخص امام عليه السلام خواهد بود و نيز داراى حكومت هاى محلى كه در استان ها و شهرها اداره امور را به دست بگيرند، و آن با فقهاى جامع الشرايط است كه همگى تابع حكومت مركزى باشند.

محقق بزرگ، فقيه عارف، فيلسوف نامدار، ملامهدى نراقى در كتاب «عوائد» صفحه 187 و 188 بحث بسيار جالب، محكم و متينى در اين زمينه دارد كه در ضمن آن مى فرمايد:

وقتى روايات كتب معتبر از فقها تعبير به: وارث انبيا، امين الرسل، خليفةالرسول، حصين الاسلام، مثل الانبياء، بمنزلتهم، الحاكم، القاضى، الحجة من قبلهم، انه المرجع فى جميع الحوادث، ان على يده مجارى الامور و الاحكام، و انّه الكافل لايتامهم، بنمايد چه جاى شكى در ولايت مطلقه آنها باقى مى ماند، كه اگر داراى همان ولايت رسول اللَّه و امامان معصوم نباشند، صدور اين روايات، نقض غرض است.

المقام الثانى فى بيان وظيفة العلماء الابرار و الفقهاء الاخيار فى امور الناس و ما لهم فيه الولايه على سبيل الكلية فنقول و باللَّه التوفيق: ان كلية الفقيه العادل توّليه و له الولاية فيه امران:

أحدهما: كلما كان اللنبى و الامام الذين هم سلاطين الانام و حصون الاسلام فيه الولايه كان لهم فللفقيه ايضا ذلك الّا ما اخرجه الدليل من اجماع أو نص أو غيرهما...

در قسمت اخير جملات مى فرمايد: آنچه در آن براى پيامبر و امام كه امراى مردم و حصون اسلامند، ولايت هست، عين همان ولايت براى فقيه هست، مگر چيزى كه به اجماع يا نص معتبر، از اين عرصه خارج باشد.

آنچه در اين بخش خيلى مهم به نظر مى رسد، اين است كه: در هر عصرى كدام فقيه مصداق حقيقى اين روايات بسيار مهم است، تا ولايت رسول اللَّه و امام معصوم از فجر وجود او طالع شود و امت در مدار ولايت او قرار گيرند، تا هم دين خدا و هم امت اسلامى از دستبرد حوادث مصون بمانند.

در اين زمينه اگر بخواهد تمام جوانب مسئله بررسى شود، از جزوه نويسى خارج و كار به بيش از چند جلد كتاب خواهد كشيد، بالاجبار به عناوين شرايط اشاره مى شود، و در پايان اگر لازم بود پاره اى از رواياتى كه شرايط مؤمن حقيقى را كه مصداق اتم و اكملش فقيه جامع الشرايط است، براى حسن ختام ذكر خواهيم كرد:

1- داراى معرفت و عرفان به حق و قيامت باشد، آن چنان كه در حوزه جاذبه عشق به محبوب قرار گيرد و مجذوب گردد و از پى آن جذبه، قدم در راه سلوك، به وادى عروج برسد. آنچنان كه در وادى عروج ترك غير حق كند و با تمام وجود، از غير هوى، هوس و حرص به امور مادى، به خصوص مقام و منصب رياست برهد، و در عمق وجود و حقيقت هويتش جز خدا نماند.

2- وادى اسلام و ايمان را طى كرده به عرصه گاه احسان برسد، احسانى كه در كلام رسول خدا آمده:

الْاحْسانُ انْ تَعْبُدَ اللَّهَ كَانَّكَ تَراهُ وَانْ لَمْ تَكُنْ تَراهُ فَانَّهُ يَراكَ «129».

«احسان آن است كه طورى خدا را عبادت كنى كه گويى او را مى بينى و اگر تو او را نمى بينى او بدون شك ترا مى بيند».

كه اين مقام كه در حقيقت مقام خلوص، صفا، پاكى و حقيقت واقعيت است و براى كسى ميسر نيست، جز اين كه خود را در اعتقاد به حق قيامت، قرآن، نبوت و قيامت و امامت ائمه طاهرين، به نقطه باور كشف و شهود برساند.

3- بايد در علم و معارف اسلامى در حد لازم، استاد ديده باشد و در كوشش، فعاليت، بحث و مباحثه پروانه وار چرخيده باشد كه به تصديق اهل فن، متخصصين امور الهى، از چشمه پر فيض اجتهاد سيراب گشته، و در هر حادثه اى قدرت استنباط حكم الهى را در خود بيابد و محض خوشنودى دوست به اعلام فتوا اقدام نمايد و در فتوايش نظرى جز اعلاء كلمه حق نداشته باشد.

4- از عقل كامل و لب راجح، كه در سايه ايمان، اخلاص و عمل صالح به دست مى آيد بهره داشته باشد، تا عمق هر چيزى را درك كند و روابط حوادث و مسائل و موضوعات را، با ميدان حيات بفهمد، و در هيچ زمينه اى مغلوب تحميلات فرهنگ غير حق و حوادث زمان و خيالبافى هاى دشمنان نشود.

5- در زمينه علم، قدرت، آبرو، مال، حيثيّت اجتماعى داراى سخاوت وجود باشد كه حضرت صادق عليه السلام فرمود:

السَّخاءُ مِنْ اخْلاقِ الْأَنْبِيياءِ وَهُوَ عِمادُ الْايْمانِ وَلا يَكُونٌ مُؤمِنُ الّا سَخِيّاً وَلا يَكُونُ سَخِىٌّ الّا ذَالْيَقِينُ وَهَمُّهُ عالِيَةٌ لِانَّ السَّخاءَ شُعاعُ نُورِ الْيَقِينِ... «130».

«سخاوت اخلاق پيامبران و ستون دين است، مؤمن، مؤمن نيست مگر سخى است و سخى، سخى نيست مگر صاحب باور و همت بلند است چرا كه سخاوت شعاع نور باور است».

6- داراى شجاعت باشد، كه آن عبارت از قوت قلب و قدرت روح است، تا بتواند با حوادث مقابله كند و با كافران، منافقان و مشركان جهت حفظ اسلام و امت اسلام درافتد، و راه حق را همراه با امت، در عين تمام مشكلات، تا رسيدن به پيروزى يا شهادت بپيمايد.

7- داراى عفت چشم، گوش، زبان، دست، قدم، شكم و شهوت باشد، كه از همه جهت مورد اطمينان امت قرار گيرد، و با آبروى الهى و اسلامى اش بتواند كارها را از پيش ببرد.

8- داراى علو همت باشد، به امور كوچك و مسائل اندك و تحقق برخى از خواسته ها قناعت نكند، تا دشمن با خيال راحت به كارش ادامه دهد، همچون خمينى بزرگ همتى برتر از فلك و فوق تصور داشته باشد، كه او آنچنان با همت بود كه نظيرش پس از انبيا و ائمه كمتر ديده شده است.

9- با همه خلق خدا مهربان باشد، و بر همه كس رأفت و شفقت روا داشته، جز خير و صلاح و سعادت براى مردم نخواهد، از وضع مردم غفلت نكند و تندى و خشم و غضب را در دنيا كشته، و حتى براى دشمنان، جز آرزوى هدايت، آرزويى نداشته باشد.

10- در تمام امور با حوصله، بردبار و حليم باشد، و در برابر پيش آمدها و حوادث، وقار خود را حفظ نمايد و خاطر از امور ظاهرى آزرده نكند كه امام صادق عليه السلام فرمود:

انَّ الْامامَةَ لاتُصْلِحُ الّا رَجُلٌ فِيْهِ ثَلاثُ خِصالٍ: وَرَعٌ يَحْجُزُهُ مِنَ الْمَحارِمِ، وَحِلْمٌ يَمْلِكُ بِهِ غَضَبَهُ وَحُسْنُ الْخِلافَةِ عَلى مَنْ يَلِىَ حَتّى يَكُونَ كالْوالِدِ الرَّحِيْمِ «131»:

«رهبرى امت، شايسته مردى نمى شود مگر داراى سه خصلت باشد:

ورع و پاكدامنى كه وى را از تمام محارم الهى حفظ كند، و حلم و گذشتى كه بتواند با آن مالك خشم خود شود و حسن رهبرى نسبت به مردمى كه در اختيار اويند؛ تا جايى كه همانند پدر مهربان نسبت به فرزندش باشد».

11- داراى عفو و گذشت باشد، آنجا كه لازمه بخشش و عفو است به راحتى درگذرد، كه رسول خدا فرمود: بهترين اخلاق اهل دنيا و آخرت گذشت است.

12- داراى حسن خلق و مكارم نفسى باشد، كه مكارم اخلاق، هدف نبوت انبيا است و واجب است وجود رهبر منبع مكارم، و چشمه محسنات باشد، تا امت از او شكل بگيرند و مملكت از وجود مردم با اخلاق، گلستان عشق، محبت، رحمت، رأفت، مهر، وفا، صداقت و صفا گردد.

13- رهبر، مصالح امت را بر مصالح فردى خود مقدم مى نمايد، و در بسيارى از مواقع جهت دست يابى امت به حقوقشان، از حق خود مى گذرد، و چه بسا كه جان خود و عزيزانش را در مسير بيدارى، رشد و كمال امت فدا كند. به فرموده قرآن مجيد:

«وَ يُؤْثِرُونَ عَلى أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ كانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ» «132».

«و آنان را بر خود ترجيح مى دهند، گرچه خودشان را نياز شديدى [به مال و متاع ] باشد».

14- داراى كرم، آقايى و بزرگوارى باشد، تا در محور وجودش، درد دردمندان دوا گردد، و حاجت حاجتمندان روا شود، و مرض مريضان شفا يابد.

درباره شخص كريم گفته شده:

انَّ الْكَريِمَ لايُبالِى ما اعْطى وَلِمَنْ اعْطى وَانَّ رَفْعَ حاجَةٍ الى غَيْرِهِ لايَرْضى وَاذا اعْطِى زادَ عَلى مُنْتَهَى الرَّجاءِ وَلا يُضِيْعُ مَنْ لاذِبِهِ وَالْتَجى وَاذا وَعَدَ وَفى وَاذا قَدَرَ عَفى وَاذا جَفا عاتَبَ وَما اسْتَقْصى ...

«كريم باكى ندارد كه چه مقدار و به چه شخصى عطا مى كند و چون ببيند حاجت نزد غير او برند، سخت آشفته و ناراحت مى شود، و آن قدر عطا مى كند كه براى نيازمند نيازى نماند، ملتجى و پناه آورنده را نمى راند، چون وعده كند وفا نمايد، و چون جفا نمايد نفس را اعتاب و سرزنش كند».

و هرگز خوبى هاى خود را نسبت به ديگران به حساب نياورد، چنانچه حضرت امام خمينى يك بار انقلاب اسلامى و واقعيات صورت گرفته را به خود نسبت نداد، به طور مكرر در اعلاميه ها و سخنرانى هايش فرمود: اين كارى بود كه شما ملت در سايه اسلام انجام داديد، در حالى كه آنچه واقع شد، از وجود مبارك او بود.

15- بايد متوكل باشد، حقيقتى كه در قرآن مجيد بر آن اصرار و پافشارى دارند.

عبد بايد به اداى مسئوليت قيام كند، و در قيام خود تكيه بر حق داشته باشد، به طور يقين بداند كه در تمام امور، وكيل، حضرت رب العزّة است و اوست كه تمام زمينه هاى پيروزى را فراهم مى نمايد.

متوكل جز به خدا، عنايت، لطف و كرامت او فكر نمى كند، و در مسيرى كه دارد، مردد و خائف و ضعيف نمى شود.

در كتاب شريف «كافى» از امام صادق عليه السلام نقل شده است:

لَيْسَ شَىْ ءٌ الّا وَلَهُ حَدٌّ قالَ: قُلْتُ: جُعْلِتُ فَداكَ فَما حَدُّ التَّوَكُلِّ قالَ الْيَقِينُ قُلْتُ فَما حَدُّ الْيَقِيْنِ قالَ امْ لاتَخافُ مَعَ اللَّهِ شَيْئاً «133».

«چيزى نيست مگر آنكه براى آن حدّى است، عرضه داشتم: فدايت شوم حد توكل چيست؟ فرمود: باور، گفتم حد باور چيست؟ فرمود با بودن خدا از چيزى نترسيدن».

16- تسليم بودن در تمام شئون ظاهرى و باطنى، به وجود مقدس حضرت حق. حالت تسليم از بهترين و برترين و پرمنفعت ترين حالات درونى است حالى است كه انبيا و ائمه و اوليا بر اثر آن، به آنچه بايد برسند رسيدند.

17- راضى بودن به قضا، حكم، اوامر و دستورات الهى و خوشنود بودن به ابتلائات و آزمايشات خدايى است. به موسى كليم خطاب شد:

عبدى كه بر آزمايشم صبر كند، و بر نعمتم شكر نمايد، و به قضايم رضا دهد، فرمانم را پيروى كند، و براى جلب خوشنوديم عمل نمايد؛ او را از صديقين قرار مى دهم.

18- وقار است تا در سايه آن بتوان امت را تربيت كرده و سر ادب آنان را به پيشگاه حق به عبادت آورد، و عظمت و بزرگى آنان را براى جهانيان درس قرار دهد. اميرمؤمنان عليه السلام در «نهج البلاغه» مى فرمايد:

الْمُؤْمِنُ فِى الْهَزاهِزِ وَقُورٌ وَفِى الْمَكارِهِ صَبُورٌ... «134».

مؤمن در پيش آمدها و حوادث و طوفان ها و زلزله هاى اجتماعى بامتانت است و بيدى نيست كه در پيش آمدها بلرزد، و به وقت مصائب و ناراحتى ها بردبار صبور است.

19- فُتوّت است، كه اكثر بزرگان دين آن را به صفات پسنديده معنا كرده اند «135».

فتوّت نورى است از عالم قدس كه پرتو فيض آن، صفات ملكى و سمات ملكوتى را در باطن صاحبش واگذار مى كند و اخلاق شيطانى و صفات پست را به كلى از او دور مى نمايد.

«رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ» «136».

«مردانى هستند كه به آنچه با خدا بر آن پيمان بستند [و آن ثبات قدم و دفاع از حق تا نثار جان بود] صادقانه وفا كردند».

«رِجالٌ لا تُلْهِيهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ وَ إِقامِ الصَّلاةِ وَ إِيتاءِ الزَّكاةِ» «137».

«مردانى كه تجارت و داد و ستد آنان را از ياد خدا و برپا داشتن نماز و پرداخت زكات باز نمى دارد».

آرى! اجراى تعهد، صدق، وفا، ياد خدا، به پاداشتن نماز و اداى زكات، مهرورزى و محبت به همه مردم، صفا و يكرنگى، ايثار و صداقت و... كار جوانمردان است.

20- در تمام امورى كه گفته شد ثابت قدم و پايدار باشد.

چون سالك با قدم خلوص، و با بال عشق و شوق، اين بيست وادى را كه در قرآن و نهج البلاغه آمده طى كند، مطلع الفجر ولايت مطلقه رسول اللَّه و امام معصوم خواهد شد، و به نيابت از ولىِّ عصر در زمان غيبت، عهده دار زمامدارى امت، هدايت و ارشاد آنان و مبارزه و جهاد با كفر و شرك و نفاق خواهد گشت، و به عنوان ولى فقيه، همراه با انواع ولايت ها، واجب الطاعه شده، و محور قدرت و تمام امور مسلمانان مى شود، و به واسطه اوست كه پرچم دين به اهتزاز درآمده، شخصيت مسلمانان در تمام مناطق حفظ خواهد شد و دست ظلم، استعمار و استثمار از سر مسلمين كوتاه خواهد گشت.

در حديث است كه در قيامت به عابد مى گويند: آدم خوبى هستى كه تا اين حد براى نجات خود، همت به خرج داده اى، ولى به فقيه مى گويند:

يا ايُّها الْكافِلُ لِايْتامِ آلِ مُحَمَّدٍ، الْهادِى لِضُعَفاءِ مُحِبِّيْهِمْ وَمَوالِيْهِمْ قِفْ تَشْفَعْ لِمَن اخَذَ عَنْكَ اوْ تَعْلَمَ مِنْكَ «138»:

«اى عهده دار امور امت! كه ضعفاى امت را به حق و حقيقت هدايت كردى و آنان را از هر شرى نجات دادى، بايست و از هر كس از ولايتت بهره گرفت شفاعت كن».

«فيض» بزرگوار، آن محدّث كم نظير و عارف بى نظير و فيلسوف عظيم القدر بر اساس آيات و روايات در جلد دوم كتاب پر قيمت «علم اليقين» صفحه 763 در اوصاف صاحبان ولايت مى فرمايد:

«دين آنان عبارت است از: ورع، عفت، صدق، صلاح، استقامت، اجتهاد، اداء امانت به خوب و بد، طول سجود، روزه، شب زنده دارى، اجتناب از تمام محرمات، انتظار فرج، صبر، حسن خلق، معاشرت كريمانه، حسن جوار، عشق اولياء، نفرت از دشمنان خدا، برّ به والدين، احسان به خلق، انفاق، خوف از حق، خشيت، اميد به حضرت رب، مراقبه، محاسبه، مشارطه، طهارت ظاهر و باطن».

و اين همه در فقيهان شيعه، در تمام زمان هاى بعد از غيبت تا عصر حاضر جمع بوده و با همين اوصاف و خصوصيات بود كه تاكنون، كشتى فرهنگ تشيع، سرنشينان آن را از آسيب طوفان هاى درياى زندگى، حفظ نموده و دِيْن خود را به اسلام و امت ادا كرده، و اسلام ناب محمدى را از تندباد حوادث در حصن حصين ولايت فقيه نگاه داشته، و در آينده نيز از موج بلاها مصون مى دارند. به قول حضرت امام خمينى قدس سره به صاحب اصلى اش حضرت حجةبن الحسن عليه السلام برسانند و امانت را كه ولايت و امت است به آن حضرت منتقل نمايند كه:

الْفُقَهاءُ امَناءُ الرُّسُلِ «139».

«فقيهان امينان پيامبرانانند».

 

 

 

پی نوشت ها:

 

______________________________


(1)-/ انعام (6): 164.

 (2)-/ مائده (5): 17.

(3)-/ تهذيب: 6/ 129، باب 57، حديث 3؛ وسائل الشيعة: 15/ 36، باب 9، حديث 19949.

(4)-/ ص (38): 10.

(5)-/ كافى: 5/ 3، باب فضل الجهاد، حديث 4؛ وسائل الشيعة: 15/ 12، باب 1، حديث 19908.

(6)-/ يوسف (12): 40.

(7)-/ يوسف (12): 67.

(8)-/ انعام (6): 57.

(9)-/ مؤمن (40): 12.

(10)-/ محمّد (47): 33.

(11)-/ آل عمران (3): 32.

(21)-/ مؤمنون (23): 34.

(31)-/ انعام (6): 121.

(41)-/ كهف (18): 28.

(51)- بحار الانوار: 58/ 129.

(16)-/ بقره (2): 163.

(17)-/ ذاريات (51): 51.

(18)-/ اسراء (17): 22.

(19)-/ نساء (4): 126.

(20)-/ انعام (6): 3.

(21)-/ حديد (57): 3.

(22)-/ قصص (28): 88.

(23)-/ حديد (57): 4.

(24)-/ ق (50): 16.

(25)-/ بقره (2): 284.

(26)-/ اعراف (7): 54.

(27)-/ اعراف (7): 157.

(28)-/ صف (61): 6.

(29)- نهج البلاغه: خطبه 44؛ بحارالانوار: 18/ 216، باب 1، حديث 48.

(30)-/ انبياء (21): 107.

(31)-/ توبه (9): 128.

(32)-/ نساء (4): 80. (33)-/ فتح (48): 10.

(34)-/ منافقون (63): 8.

(35)-/ توبه (9): 62.

(36)-/ انفال (8): 24.

(37)-/ آل عمران (3): 31.

(38)-/ علم اليقين فيض 1/ 449.

(39)- بحار الانوار: 16/ 402، باب 13، حديث 1؛ مناقب: 1/ 214، فصل فى اللطائف.

(40)- بحار الانوار: 18/ 278، باب 2؛ مناقب: 1/ 214.

(41)- بحار الانوار: 26/ 350، باب 8، حديث 24.

(42)- علل الشرايع: 1/ 5، باب 7، حديث 1؛ عيون اخبار الرضا عليه السلام: 1/ 263، باب 26، حديث 22.

(43)-/ تأويل الايات: 835، سوره اخلاص؛ منتخب الاثر: 11، الفصل الأول.

(44)- وسائل الشيعة: 5/ 439، باب 31، حديث 7029 و بحار الانوار: 26/ 338، باب 8، حديث 4.

(45)-/ مائده (9): 55.

(46)-/ احزاب (33): 6.

(47)-/ احزاب (33): 21.

(48)-/ احزاب (33): 36.

(49)- آل عمران (3): 61.

(50)-/ احقاق الحق، غاية المرام، الغدير، عبقات الانوار.

(51)-/ زمر (39): 22.

(52)- بحار الانوار: 90/ 140؛ التوحيد: 329.

(53)-/ بقره (2): 207.

(54)-/ سجده (32): 18.

(55)-/ انفال (8): 62.

(56)-/ انفال (8): 64.

(57)-/ احزاب (33): 23.

(58)-/ مائده (9): 55.

(59)-/ توبه (9): 19.

(60)-/ مريم (19): 96.

(61)-/ جاثيه (45): 21.

(62)-/ بينة (98): 7.

(63)-/ مائده (9): 67.

(64)- مائدة (9): 55.

(65)-/ مائده (9): 3.

(66)- بشارة المصطفى: 211؛ البلد الامين: 261؛ بحار الانوار: 37/ 156، باب 52.

(67)-/ براى اطلاع بيشتر در اين زمينه مى توانيد به كتاب هاى: الغدير، عبقات، احقاق الحق، غايةالمرام و اكثر كتب روائى، تفسيرى و تاريخى اهل سنت مراجعه نماييد.

(68)- حجة الوداع آخرين حج پيامبربزرگ اسلام بود كه در سال 10 هجرى صورت گرفت.

(69)- كافى: 1/ 293، باب الاشارة والنص على اميرمؤمنان عليه السلام، حديث 3؛ تهذيب: 3/ 263، باب 25، حديث 66.

(70)- نهج البلاغه: خطبه 3؛ شرح نهج البلاغه: 1/ 151؛ امالى شيخ طوسى: 372/ مجلس 13.

(73)- اصابه: 209، چاپ مصر.

(74)- امالى طوسى: 343، مجلس 12، حديث 705- 45؛ بحار الانوار: 37/ 291، باب 54، حديث 5.

(75)- بحار الانوار: 23/ 125، باب 7، حديث 53؛ امالى شيخ صدوق: 269، مجلس 45، حديث 18.

(76)- معانى الاخبار: 372، باب معنى وفاء العباد بعهداللَّه، حديث 1؛ بحارالانوار: 38/ 129، باب 61، حديث 81.

(77)- امالى شيخ صدوق: 478، مجلس 72، حديث 24؛ بحارالانوار: 18/ 339، باب 3، حديث 41.

(78)- بشارة المصطفى: 154؛ بحارالانوار: 27/ 142، باب 4، حديث 149.

(79)- بحار الانوار: 38/ 296؛ العمدة: 204.

(80)- وسائل الشيعة: 2/ 319، باب 24، حديث 2243؛ بحارالانوار: 39/ 301، باب 87، حديث 112.

(81)- بحار الانوار: 35/ 269، باب 7؛ الصراط المستقيم: 1/ 209.

(82)- بحار الانوار: 40/ 23، باب 91، حديث 40؛ اليقين: 476، باب 186.

(83)- التحصين لابن طاوس: 559، باب 17.

(84)-/ الغدير: 10/ 278؛ بحار الانوار: 7/ 332، باب 17، حديث 12؛ تاويل الآيات: 483 (با كمى اختلاف).

(85)-/ نساء (4): 59.

(86)-/ بحار الانوار: 23/ 283، باب 17، حديث 30.

(87)-/ توبه (9): 119.

(88)- شورى (42): 23.

(89)-/ اعراف (7): 181.

(90)-/ آل عمران (3): 103.

(91)-/ نحل (16): 43.

(92)-/ احزاب (33): 33.

(93)-/ فاطر (35): 32.

(94)- عيون أخبار الرضا عليه السلام: 1/ 64، باب 6، حديث 30؛ بحار الانوار 25/ 201، باب 6، حديث 12.

(95)- بحارالانوار: 26/ 304، باب 41، حديث 143؛ كفاية الاثر: 44.

(96)- بحارالانوار: 36/ 319، باب 41، حديث 170؛ كفاية الاثر: 98.

(97)-/ انعام (6): 38.

(98)- مائده (5): 3.

(99)- بقره (2): 124.

(100)-/ «و اسحاق و يعقوب را به عنوان عطايى افزون، به او بخشيديم و همه را افرادى شايسته قرارداديم* و آنان را پيشوايانى قرار داديم كه به فرمان ما [مردم را] هدايت مى كردند، و انجام دادن كارهاى نيك و برپا داشتن نماز و پرداخت زكات را به آنان وحى كرديم، و آنان فقط پرستش كنندگان ما بودند» [انبياء (21): 72- 73].

(101)-/ «مسلماً نزديك ترين مردم به ابراهيم [از جهت پيوند وانتساب معنوى ] كسانى اند كه [از روى حقيقت ] از او پيروى كردند، و اين پيامبر و كسانى كه [به او] ايمان آورده اند [از همه به او نزديك ترند] و خدا ياور و سرپرست مؤمنان است» [آل عمران (3): 68].

(102)-/ «و كسانى كه دانش و ايمان به آنان داده شده است مى گويند: بى ترديد شما [بر طبق قضا و قدر ثبت شده ] در كتاب خدا [لوح محفوظ] تا روز قيامت درنگ كرده ايد و اين روز قيامت است، ولى شما [به اينكه قيامت حق است ] معرفت و دانش نداشتيد» [روم (30): 56].

(103)-/ «و پروردگارت آنچه را بخواهد مى آفريند و [آنچه را بخواهد] بر مى گزيند، براى آنان [در برابر اراده او در قلمرو تكوين و تشريع ] اختيارى نيست؛ منزّه است خدا و برتر است از آنچه براى او شريك مى گيرند» [قصص (28): 68].

(104)-/ «و هيچ مرد و زن مؤمنى را نرسد هنگامى كه خدا و پيامبرش كارى را حكم كنند براى آنان در كار خودشان اختيار باشد» [احزاب (33): 36].

(105)-/ «شما را چه شده، چگونه حكم مى كنيد؟* پس آيا متذكّر [حقايق ] نمى شويد؟* يا شما [بر اين ادعاى خود] دليل روشنى داريد؟* پس اگر راستگوييد، كتابتان را [كه اين سخنان را با تكيه بر آن مى گوييد به ميان ] آوريد» [صافات (37): 154- 157]

(106)-/ «آيا در قرآن نمى انديشند [تاحقايق را بفهمند] يا بر دل هايشان قفل هايى قرار دارد» [محمد (47): 24].

(107)-/ «بر دل هايشان مهر تيره بختى زده شده پس [به همين سبب ] آنان [منافع جهاد در راه خدا و بهره هاى آخرتى آن را] نمى فهمند» [توبه (9): 87].

(108)-/ «گفتند: شنيديم در حالى كه [از روى حقيقت ] نمى شنوند.* قطعاً بدترين جُنبندگان نزد خدا، كرانِ [از شنيدن حق ] و لالانِ [از گفتن حق ] هستند كه [كلام حق را] نمى انديشند!* اگر خدا [نسبت به پذيرفتن هدايت، شايستگى و] خيرى در آنان مى ديد، يقيناً ايشان را شنوا [ى حقايق و معارف ] مى كرد، و اگر [با لجبازى و عنادى كه فعلًا دارند] آنان را شنوا كند، باز اعراض كنان روى [از حق ] مى گردانند» [انفال (8): 21- 23].

(109)-/ «گفتند: شنيديم و [در باطن گفتند:] نافرمانى كرديم» [بقره (2): 93].

(110)-/ «پس آيا كسى كه به سوى حق هدايت مى كند، براى پيروى شدن شايسته تر است يا كسى كه هدايت نمى يابد مگر آنكه هدايتش كنند؟ شما را چه شده؟ چگونه [بدون بصيرت و دانش ] داورى مى كنيد؟» [يونس (10): 35].

(111)-/ «و آنكه به او حكمت داده شود، بى ترديد او را خير فراوانى داده اند» [بقره (2): 269].

(112)-/ «خدا او را بر شما برگزيده و وى را در دانش و نيروى جسمى فزونى داده؛ و خدا زمامداريش را به هر كس كه بخواهد عطا مى كند؛ و خدا بسيار عطا كننده و داناست» [بقره (2): 247].

(113)-/ «و خدا كتاب و حكمت را بر تو نازل كرد، و آنچه را نمى دانستى به تو آموخت؛ و همواره فضل خدا بر تو بزرگ است» [نساء (4): 113].

(114)-/ «بلكه آنان به مردم [كه در حقيقتْ پيامبر و اهل بيت اويند] به خاطر آنچه خدا از فضلش به آنان عطا كرده، حسد مى ورزند. تحقيقاً ما به خاندان ابراهيم كتاب و حكمت داديم، و به آنان فرمانروايى بزرگى بخشيديم.* پس برخى از آنان [كه اهل كتاب اند] به او [كه پيامبر اسلام و والاترين فرد از خاندان ابراهيم است ] ايمان آورند، و گروهى از او روى گردانيده اند، و دوزخ كه آتشى سوزان و برافروخته است، براى آنان كافى است» [نساء (4): 53- 54].

(115) «و گمراه تر از كسى كه بدون هدايتى از سوى خدا از هواهاى نفسانى خود پيروى كند، كيست؟ مسلماً خدا مردم ستمكار را هدايت نمى كند» [قصص (28): 50].

(116)-/ «و بر كافران هلاكت و نابودى باد و [خدا] اعمالشان را باطل و تباه ساخت» [محمّد (47): 8].

(117)-/ « [اين عمل زشتشان ] نزد خدا و نزد اهل ايمان مايه دشمنى بزرگ است؛ اين گونه خدا بر دل هر گردنكش زورگويى، مُهر [تيره بختى ] مى نهد» [غافر (40): 35].

(118)-/ شرح نهج البلاغه: 2/ 280.

(119)-/ كافى: 1/ 67، باب اختلاف الحديث، حديث 10؛ وسائل: 1/ 34، باب 2، حديث 51.

(120)-/ وسائل الشيعة: 27/ 140، باب 11، حديث 33424؛ بحارالانوار: 2/ 90، باب 14، حديث 13.

(121)-/ حاكميت در اسلام: 311.

(122)-/ تهذيب: 6/ 303، باب 92، حديث 53؛ وسائل الشيعة: 27/ 139، باب 11، حديث 33421.

(123)-/ نساء (4): 58.

(124)-/ عيون اخبار الرضا عليه السلام: 2/ 37، باب 31، حديث 94؛ وسائل: 27/ 92، باب 8، حديث 33298.

(125)- مستدرك الوسائل: 17/ 300، باب 8، حديث 21403- 48.

(126)-/ كافى: 1/ 2، باب ثواب العالم والمتعلم، حديث 1؛ بحارالانوار: 1/ 164، باب 1، حديث 2.

(127)-/ كافى: 1/ 26، حديث 5؛ بحارالانوار: 2/ 36، باب 9، حديث 38.

 (128)- مستدرك الوسائل: 17/ 315، باب 11، حديث 21454- 16؛ بحارالانوار: 92/ 79، باب 1، حديث 37.

(129)- بحارالانوار: 62/ 116، باب 1.

(130)-/ مستدرك الوسائل: 7/ 17، باب 2، حديث 7521- 14؛ مجموعه ورّام: 1/ 170.

(131)-/ خصال: 1/ 116، حديث 97؛ بحارالانوار: 25/ 137، باب 4، حديث 7.

(132)-/ حشر (59): 9.

(133)- كافى: 2/ 57، باب فضل اليقين، حديث 1؛ وسائل الشيعة: 15/ 202، باب 7، حديث 20279.

(134)-/ نهج البلاغه: خطبه 191؛ كافى: 2/ 231، باب المؤمن وعلاماته، حديث 4.

(135)-/ بحرالمعارف: 197.

(136)-/ احزاب (33): 23.

(137)-/ نور (24): 37.

(138)-/ مستدرك الوسائل: 3/ 319، باب 11، حديث 21465- 27؛ بحارالانوار: 2/ 5، باب 8، حديث 10.

(139)-/ كافى: 1/ 46، باب المشاكل بعلمه، حديث 5؛ كشف الغمة 2/ 184.

 


منبع : پایگاه عرفان
0
0% (نفر 0)
 
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
امتیاز شما به این مطلب ؟
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب

مجالس عزادارى در مدينه
عاشورا در ترکیه
حضرت مهدي(عليه السلام) و زنده نگه داشتن عاشورا
جایگاه توكل‏
مال حلال و حرام در قرآن و روايات‏
رمضان، فصل خودسازی
زندگانی امام سجّاد (ع)
بخيل واقعي
بلندای کمال از محمد روحانی (نجوا کاشانی)
آيين از قيصرامين پور

بیشترین بازدید این مجموعه

علم امام حسين(عليه السّلام)
بصیرت در آموزه های قرآن
40 حدیث ماه مبارک رمضان
سپاهیان آسمانی امام مهدی (عج)
سجده در كلام امام صادق عليه السلام‏
سختى‏هاى روزگار
حضور امام حسین(ع) بر بالین شیعیان هنگام مرگ و عالم ...
سوگند بيجا
فحشاء از دیدگاه آیات و روایات
متن دعای معراج + ترجمه

 
نظرات کاربر

پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^