فارسی
دوشنبه 10 دى 1403 - الاثنين 27 جمادى الثاني 1446
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه
0
نفر 0

برادرى و برابرى حسينى

برادرى و برابرى حسينى

یک مسأله بسیار اصلى از فروع و شاخه هاى مسأله اى که در جلسات گذشته مطرح کردیم و در طول تاریخ در جریان بوده است، سؤال سوم بسیار اساسى ما بود که گفتیم: در این دنیا با کیستم؟ و گفتیم که بشر شش سؤال اصلى دارد: من کیستم؟ از کجا آمده ام؟ با کیستم؟ براى چه آمده ام؟ به کجا آمده ام؟ به کجا مى روم؟ یعنى از این دنیا باید یک چیزى بفهمم و بروم ...
ترسم بروم عالم جان نادیده

بیرون روم از جهان ، جهان نادیده

در عالم جان چون روم از عالم تن

در عالم تن ، عالم جان نادیده

البته همیشه به مقدار قدرت و توانایى ، مکلف هستیم ، و باید بفهمیم به کجا آمده ایم و تمام تکالیف و وظایفى که از آن ها صحبت مى شود، به مقدار قدرتى وابسته است که در آن جا مقدر است . از آن جهت نگران نباشید که ما مى رویم و نمى فهمیم حقیقت این جهان و تمام اسرارى که دانش ها به مقدار کمى از آن ها دست یافته ، چه بوده است ؟ حداقل به آن مقدار که بدانید این کارگاه ، کارگاه عبثى نیست ، ان شاءالله همین معلوم و همین علم را قطعا از شما مى پذیرند. آن وقت ، هر قدم که بتوانید جلو بروید و هر قدم به معلومات خود اضافه کنید، نورانیت و آرامش شما بیشتر مى شود. پس در پاسخ به این که مى گوییم : ((به کجا آمده ام ؟)) باید این دنیا را تا حدودى بشناسیم . این مساءله خیلى مهم است . معناى آن هم ، این نیست که همه {انسان ها} فیلسوف یا دانشمند باشند، اما به یک مقدار باید بفهمیم که این آشیانه چند روزه ما چیست و چگونه مى توانیم از آن بهره بردارى کنیم .
شخصى دنیا را مذمت مى کرد، امیرالمؤمنین على بن ابى طالب (علیه السلام) شنید و فرمود: ایها الذامل الدنیا ((اى مذمت کننده دنیا، ساکت باش ! چه کسى و چه چیزى را مذمت و توبیخ مى کنى؟)) آیا دنیا را با این درس هایى که به تو داده است، {مذمت مى کنى}؟ دنیا را با این حالت وسیله اى که براى پیشرفت تو داشته است ؟ دنیا را که سکوى پرواز تو بوده است؟ دنیایى که براى انبیا و اولیا و حکما معبد بوده است، مذمت مى کنى؟ ما این جا زمین خشک نداریم و تمامش عبادتگاه است. این جا تجارتخانه بزرگى بود براى کسى که آن را شناخت . بعضى ها با تاءسف و آه چنین مى گویند: اى دنیا! این فلک ! خوب بفرمایید فرمایش شما چیست ؟ چرا مى گویید اى دنیا؟ بگویید اى خودم ! دیگر با دنیا چه کار دارید؟ همین دنیاست که اویس قرنى را ساخته است . معروف است که ایشان حتى پیغمبر (صلى الله علیه وآله) را ندیده بود، و مقامى باعظمت در اسلام پیدا کرده بود، فقط به جهت احساس این تکلیف که باید مادرش را نگهدارى کند. چون مادرش نمى توانست بدون او باشد. این دنیا امثال اویس قرنى و مالک اشتر ساخته است . شاید بگوییم میلیون ها انسان ، کم و بیش با درجات مختلف ساخته است . این جا رصدگاهى است براى کسى که چشم بینا براى نظاره بر بى نهایت دارد. على (علیه السلام) فرمود: کجا را مذمت مى کنى ؟ جه مى کنى ؟ اصلا متوجه هستى یا نه ؟ آن مرد ساکت شد.
گفتیم : به کجا آمده ام ؟ با کیستم ؟ این ((با کیستم ))، بزرگ ترین مشوق بر این است که تا وقتى در این دنیا هستى ، برادرت را بشناس ، انسان را بشناس . باز عرض مى کنم به خاطر داشته باشید، در حدود امکان ، در حدود مقدور و در حدود توانایى. پیش از این که بگویى:
من کیستم تبه شده سامانى

افسانه اى رسیده به پایانى

اگر مى گفتى ((کیستم )) و درباره ((کیستم )) خودت فکر مى کردى ، هرگز نمى گفتى :
من کیستم تبه شده سامانى

افسانه اى رسیده پایانى

اگر درست درباره ((من کیستم )) فکر مى کردید، هر لحظه احساس ‍ مى کردید در پیشگاه خدا هستید و درون شما همیشه سرور داشت . همیشه شادمان بودید و با آن ((کیستم ))، چه قدر باعظمت و چه قدر با خنده رفتار مى کردید، اگرچه درونتان پر از اندوه بود. نشان دادن چهره متبسم و چهره خندان ، ثمره این شناخت است ، اگر مى شناختیم با کیستیم ، احساس ‍ مى کردیم که باید چهره خندان نشان بدهیم .
من همان جامم که گفت آن غمگسار

با دل خونین لب خندان بیار

با دل خونین لب خندان بیاور هم چو جام ، اگر مى فهمیدیم . پس سؤ الات ما از این قرار است ، من کیستم ؟
با کیستم ؟ از کجا آمده ام ؟ به کجا آمده ام ؟... در این جلسه ، ما درباره سؤ ال ((با کیستم )) صحبت داریم .
گاهى کار ما، افراط و تفریط و مبالغه است . درباره انسان ها گاهى حکم مى کنیم که همه انسان ها درست و خوب هستند. {یا همه انسان ها} برادرند. برابرند و مساوى اند. این حکم افراط است . گاهى هم مى گوییم :
((انسان گرگ انسان است ))(۱). هر کس هم که بر خلاف آن بگوید، یا ریاکارى مى کند یا دروغ مى گوید. شما در تاریخ علوم انسانى از این قضاوت ها زیاد دارید، درباره این که باید بفهمید با کیستید؟ یعنى درباره این انسان ها که چند صباحى با آنان خواهیم بود، کیستند، نظریات و عقاید بسیارى در این کتاب ها پر شده است . این مساءله اخیرا رواج پیدا کرده است که همه خوب هستند. به اصطلاح ، همدیگر را تحمل کنند. هر فردى از افراد اگر با هر یک از پنج میلیارد و نیم نفوس روى زمین رویاروى شد، او را ببوسد و ببوید و بگوید ما با هم برادریم ، مساوى هستیم . البته ان شاءالله چنین باد، ولى چنین نیست . آیا به عنوان یک آرزو مى خواهید مطرح کنید که ما با انسان ها چنین باشیم ؟ مقصد و هدف اعلاى پیامبران هم همین بود. ولى آیا چنین است ؟ آیا افراد بشر با همدیگر در این مسیر حرکت مى کنند؟ آیا زندگى براى همه انسان ها یکسان معنا شده است ؟ آیا در درون عده اى از این افراد انسانى ، کوه آتشفشان خودخواهى حاضر نیست براى یک لحظه مقام خود، تمام بشر را یک جا نابود کند؟ آیا از این اشخاص نیستند؟ من کجا با این شخص برادرم ؟ ما چه وقت با همدیگر برادر شدیم ؟ اگر شما این قدر حسن ظن دارید که مى گویید واقعا افراد بشر با شناخت کامل درباره همدیگر و با تعدیل خودخواهى ها با هم برادرند، این گفته اثبات مى خواهد و اثباتش ‍ امکان ناپذیر است . شعر (البته شعر خیالى ) که نمى خواهیم بگوییم . والا شعرهاى سازنده و هنر شعرى براى ما، فوق العاده کار انجام داده است . نمى خواهیم دل خوش کنیم به بنى آدم اعضاى یک پیکرند.
ویکتور شربولیه مى گوید:
((از سال ۱۵۰۰ پیش از میلاد ۱۸۶۰ بعد از میلاد، در حدود هشت هزار پیمان براى تاءمین صلح دائمى بسته شده ، ولى به طور متوسط، هر کدام فقط دو سال دوام داشته است .))(۲)
پس کجاست این برادرى و برابرى که حداقل تعدش دو سال بیشتر طول نکشیده است ؟
بسیار خوب ، حالا مى خواهیم ببینیم حسین با چه کسى برادر بود؟ حسین به چه کسى مى تواند بگوید برادرم ؟ آیا به یزید بگوید برادرم ؟ آیا حسین به عبیدالله بن زیاد بگوید برادرم ؟ آیا به آنان بگوید ما با هم برابریم ، چون انسانیم ؟ این فرمول براى بشر، صددرصد ضد واقعیت است . چه کسى با چه شخصى برادر است ؟ یکى این طرف ایستاده که آن لشکریان مقابل ، ضد او هستند. لشکریان حربن یزید ریاحى تشنه از راه رسیده اند، اما حسینى ها آب داشتند و مشک هایشان پر بود. در گرما این ها مى توانستند آب را به آنان (به لشکریان حر) ندهند و ایستادگى کنند. یا آب ها را بریزید زمین و آن ها را از تشنگى بکشند، اما به آن ها آب دادند. این یک طرف قضیه است . طرف دیگر قضیه هم این است که آب ندهند تا طرف مقابل از تشنگى بمیرد. این چه نوع برادرى است ؟ این قدر شعر (شعر تخیلى ) نگوییم و این قدر اسیر تخیلات نباشیم . البته خداى ناخواسته ، اهانت به مقام والاى شعر و شاعرى نیست .
حتى على بن طعان محاربى گفت : من دیر رسیدم و به شدت تشنه بودم . یکى از مشک ها را برداشتم تا از آن استفاده کنم . اما بلد نبودم . مشک را مدام مى گرفتم به دهانم و آب از این طرف و آن طرف مى ریخت .
دیدم خود حسین تماشا مى کند. ابتدا فرمود: انخ الراویه ((سر مشک را این طور برگردان و بخور)). بعد بلند شد و خودش کمک کرد. {در این مورد} تفاوت {انسان با انسان } بى نهایت است . بلى ، باید کوشش کنیم که بشر را بالا بیاوریم . در آن بالا به هم مى رسند. در آن بالا از برادر هم شدیدتر مى شوند. در پایین برادرى نداریم ، زیرا در پایین همه اسیر خودخواهى و اسیر شهوات چند صباح خویش هستند. در پایین ، فقط ((من )) مطرح است . اگر کسى گفت : با این که من در پایین هستم ، ((ما)) هم براى من مطرح مى شود، سخن او را شوخى مى دانیم ... آن هم خودش نوعى ((من )) است ، که من از دیگران بیشتر راه رفته ام و من ، ((ما)) را هم مى دانم . لذا، این که بگوییم بشر با بشر برادر و برابر است ، در صورتى است که ((و لقد کرمنا))ى او صدمه نخورد.
و لقد کرمنا بنى آدم و حملنا هم فى البر و البحر و رزقناهم من الطیبات و فضلناهم على کثیر ممن خلقنا تفضیلا(۳)
((ما قطعا فرزندان آدم (علیه السلام) را اکرام نموده و آنان را در خشکى و دریا (براى کار و کوشش ) قرار دادیم و از مواد پاکیزه به آنان روزى کردیم و آنان را بر عده فراوانى از آن چه خلق نمودیم برترى دادیم .))
این زمینه کرامت ، همان کرامت ذاتى است که ما در حقوق بشر روى آن تکیه داریم . یک درجه بالاتر:
ان اکرمکم عندالله اتقیکم (۴)
((در حقیقت ، ارجمندترین شما نزد خدا، پرهیزکارترین شماست .))
بالا بیایید و دست به دست هم بدهید، آن وقت لذت دارد. عادل با عادل برادر است . عادل به آن کس که عادل نیست ، اگر لجاجتى ندارد و اگر ضد عدالت نیست ، نخست به عنوان ترحم و دلسوزى به او مى نگرد.
خدایا، چرا این انسان از عدالت محروم شده است ؟
المستحل توسیط الحق مرحوم من وجه (۵)
((کسى که جایز مى داند که حق را واسطه {وصول به غیر حق } قرار دهد، (هم ) از جهتى مورد رحمت است .))
واقعا جاى دلسوزى است ، اگر لجاجت نکند و طبق ((ولقد کرمنا))، عادل هم نباشد.
اخیرا در سمینارى که با آقایان اتریشى بودیم ، مقاله اى ارائه نمودم و آنان سؤ الاتى مطرح کردند. یکى از آنان این سؤ ال را مطرح کرد که : به نظر شما اگر کسى عادل نباشد، نباید زندگى کند؟ در جواب گفتم : مثل این که به مقاله توجه نکردید، ما گفتیم حق حیات و حق کرامت متعلق به همه انسان هاست . انسان اگر فقط چهره ضد انسانى به خود نگیرد، از همه حقوق برخوردار است . ما این را مى خواهیم بگوییم که بشر کوشش کند فقط به این کرامت ذاتى قناعت نکند. بالا بیایید و به کرامت اکتسابى و کرامت ارزشى هم برسد.
این اختیارى نیست . همان طور که شما کریم هستید و پیش خدا حیثیت دارید، آن انسان دیگر هم کرامت و حیثیت دارد. همه انسان ها از دیدگاه خلقت خداوندى شرافت دارند. این زمینه در همه وجود دارد.
انسان ها وقتى مى توانند به همدیگر نگاه برادرانه بکنند که بالا بیایند. این احساس کند آن راستگوست ، آن هم احساس کند این راستگوست . او احساس کند این خیرخواه است ، این احساس کند که او هم به این اصل بزرگ عمل مى کند که :
و لا یجرمنکم شنئان قوم على الا تعدلوا اعدلوا...(۶)
((این که با کسى دشمنى دارید، شما را وادار به معصیت نکند که درباره اش ‍ عدالت نورزید، عدالت بورزید.))

با این که با طرف مقابل خصومت دارد، ولى در حدود عادلانه حرکت مى کند. آیا شما با توجه به این کرامت ، به هم دل مى دهید؟ آیا شما از اعماق قلب ، خودتان را برادر این شخص مى دانید، یا برادر کسى که براى یک دستمال مى خواهد قیصریه را آتش بزند؟ این امرى طبیعى است . تمام خطوط و وظایف نورانى انبیا، برادر کردن انسان ها در بالا بود. سطوح پایین ، جایگاه وانگیزشگاه خصومت هاست . هیچ انسانى در بالا به روى انسان دیگر شمشیر نمى کشد. قطعا بدانید خصومت ها در پایین است . یعنى حداقل باید یکى از دو طرف در پایین باشد. یکى ممکن است بالا باشد، که این با او تصادم دارد.
شب تاسوعا، براى ابوالفضل (علیه السلام) امان نامه آوردند و گفتند شما با ما هستید، برادر ما و پسر خواهر ما و... هستید! کدام پسر خواهر؟ چه پسر خواهرى ؟ فقط در دو چشم داشتن شباهت داریم ، ولى جوهر حیات ما دو نوع است . من چه طور مى توانم بگویم با تو برادر و برابرم ؟ لذا، گفت : لعنت خدا بر تو و امان تو. یعنى چه برادریم ، برابریم ؟ وقتى تو ضد حیات فکر مى کنى و با زندگى من دشمنى دارى و مى خواهى تمام دنیا را فداى یک خواسته خود کنى ، آن وقت ما در کجا به هم مى رسیم ؟ زیرا مى گویى : چون من مى خواهم ، پس حق است . منطق را ببینید! ((چون من مى خواهم )). همین حرف را آن یکى هم دارد. در دل او هم چنین است که چون من مى خواهم ، پس حق است . آن وقت ما در کجا به هم مى رسیم ؟ در کجا با یکدیگر مى توانیم دست بدهیم و با یکدیگر برادر و برابر باشیم ؟ لذا، ما در مساءله حقوق بشر که از دیدگاه اسلام نوشتیم ، گفتیم بیایید نخست اثبات کنیم که این دو برادرند، سپس بخواهیم در راه آن فداکارى و ایثار کنیم و...
در حقیقت ، حسین بن على بر مبناى برادرى با انسان هاى آن روز بود که گفت : من نمى توانم با یزید بسازم ، چون برادر دارم. بشر برادر من است. مى فهمم بشریت چیست . پنج سال و نیم خلافت على بن ابى طالب بر مبناى برادرى انسان ها بود، که مجبور بود بگوید به حریم انسان ها خیانت نکنید. پنج سال و نیم تماما براى او گرفتارى و آشوب بود. این مرد - در ظاهر - یک روز راحت نتوانست نفس بکشد، زیرا قیمت انسان ها را مى شناخت و واقعا خود را بردار انسان ها مى دانست .
بنابراین ، این مساءله حساس را در نظر بگیریم . گاهى احساسات ، منطق ما را به هم مى زند. همان طور که گاهى منطق خشک ، احساسات ما را مختل مى سازد. باید مراقب باشیم . احساس خام ، در آن موقع تصعید شده و مستند به اساس است که از آن حالت خاص بالا برود. بلى ، بشر است ، اما ببینیم دیگران از دیدگاه او چه هستند؟
در همین سمینار که عرض کردم ، یکى از سؤ الاتى که مطرح شد این بود: ((ما آن قدر به حقوق افراد علاقمند و مقید هستیم، که حاضریم اگر آن شخصى که باید حقوق او را مراعات کنیم ، هیچ انجام وظیفه و تکلیف نکند، باز ما حقوق او را مراعات مى کنیم . ما لازم مى دانیم حقوق او مراعات شود)). در پاسخ گفتم :
یک نوع خلاف ، عدم انجام وظیفه و تکلیف شخصى است . مثلا سرما خورده بود و نزد پزشک نرفت ، یا عبادتى بود و آن را به جاى نیاورد. اما اگر خلاف وظیفه و تکلیفى انجام داده که حق من بوده است ، آیا به من ظلم نیست ؟ آیا شما حقوق او را مراعات مى کنید که با انجام ندادن تکلیفش ، حق مرا نابود کرده است ؟ آیا من مظلوم باشم ؟ این چه عدالتى است ؟ از این رو به دوستانم ، مخصوصا به برادران جوانترم عرض مى کنم :
راه هموار است و زیرش دام ها

قحطى معنا میان نام ها

لفظها و نام ها چون دام هاست

لفظ شیرین ریگ آب عمر ماست

خدا مى داند وقتى این مرد (مولوى ) این حقیقت را شهود کرده ، چه حالى داشته است .
آیا وقتى کسى حق مرا پایمال کرده است، من حق او را رعایت کنم، و کسى هم نباشد که حق مرا از او بگیرد و ایفا کند؟ عبارت فرد سؤ ال کننده در سمینار این بود: ((ما به قدرى لازم مى دانیم ایفاى حقوق افراد را، که حتى اگر خودش مخالف انجام وظایف و تکالیف باشد و وظایف و تکالیف خود را به جاى نیاورد، ما حقوق او را رعایت مى کنیم)). اشکال من به این شخصى چنین بود - مجددا عرض مى کنم - اگر کسى خلاف کند، یک دفعه خلاف این است که تکالیف شخصى خود را به جاى نیاورده، که آن یک مسأله است، اما اگر خلاف و عدم تکالیف شخصى او این بود که حق مرا ضایع کرد، آن وقت شما مى گویید آیا من به حق او وفا کنم؟ یا جامعه یا دولت و مقامات مربوطه، به حق او وفا کنند و حق مرا از او نگیرند؟ پس ‍ باید این را مشروط و مقید کنید.
به هر حال ، مدار بحث ما بر این است که اخوت و برادرى در پایین ، بین آن انسان ها که در شهوات و مخصوصا در خودخواهى ها غوطه ورند، امکان پذیر نیست، بلکه دلخوشى است . آدم مى خواهد کمى دل خوش ‍ زندگى کند، یا اظهار وجود و اظهار معلومات کند. سعدى علیه الرحمه گفته است:
بنى آدم اعضاى یک پیکرند

که در آفرینش ز یک گوهرند

در آفرینش ، استدلال یکى بودن ، استدلال تمام نیست . این {استدلال } تمام تر است :
این همه عربده و مستى و ناسازى چیست

نه همه همره و هم قافله و همزادند؟

همراه من باش تا برادر باشیم . وقتى تو با من همراه نیستى ، اصلا همسفر و هم قافله نیستیم . همزادى فقط کفایت نمى کند. البته شعر سعدى بسیار خوب است ، ولى اى کاش تا آن جا بیایند که ((چو عضوى به درد آورد)) را هم قبول کنند، ولو با یک استدلال ناتمام .
چو عضوى به درد آورد روزگار

دگر عضوها را نماند قرار

تو کز محنت دیگران بى غمى

نشاید که نامت نهند آدمى

جنبه شعرى ابیات مذکور خیلى عالى است ، ولى جنبه استدلال حقوقى اش ‍ خیلى قوى نیست . موقعى این برادرى تکمیل مى شود که بالا بیاییم و به همدیگر برسیم . لذا، در اصول کافى از امام جعفر صادق (علیه السلام) نقل شده است که :
المؤمن اءخو المؤمن کالجسد الواحد ان اشتکى شیئا منه وجد اءلم ذالک فى سائر جسده و اءرواحهما من روح واحده و ان روح المؤمن لاشد اتصالا بروح الله من اتصال شعاع الشمس بها(۷)
((مؤمن ، برادر مؤمن است مانند (اعضاى ) جسد واحد، اگر عضوى ناله کند، درد آن عضو را در سایر اعضاى جسدش درمى یابد. و ارواح مؤمنان از یک روح هستند و روح مؤمن به روح خداوند، متصل تر است از اتصال شعاع خورشید به خورشید.))
کسانى که از ایمان برخوردار شده اند، کسانى که به اکرمکم عندالله رسیده اند، آن ها با همدیگر اتحاد دارند و اعضاى جسد واحدند. والا اگر این عنوان پیش نیاید، فقط همان زمینه وحدت و زمینه کرامت و زمینه برادرى را دارند. لذا، ما ماءموریم . فرض کنید در یک کشور دور دست که اصلا مسلمان هم نیستند، اما گرسنه اند. بر من واجب است که اگر قدرت دارم ، بروم و آن ها را از گرسنگى نجات بدهم . یا جوانى از جوانان ما احتمال بدهد که اگر در فلان دانشکده پزشکى مشغول شود، مى تواند داروى سرطان را کشف کند. انحصار این کشف فقط به کشور ما، هیچ دلیل شرعى ندارد. باید به هر کجا که بشریت احتیاج داشته باشد بفرستد، زیرا؛ ((و لقد کرمنا بنى آدم )) است . ولى این غیر از این است که اگر کسى به نان و داروى من محتاج است، یا حتى تعلیم و تربیت او بر من واجب است - اگرچه در ایدئولوژى با من یکى نیست و فقط یک انسان است - آیا او با مالک اشتر مساوى است ؟ آیا او با سلمان فارسى و با اویس قرنى مساوى است ؟
نخیر، چرا پرده پوشى کنیم ؟
وقتى که پیرامون این مسائل فکر مى شود، ان شاءالله اسیر احساسات ابتدایى نشویم . طورى صحبت کنیم که هم حقوق ، هم فکر، هم فلسفه ، هم روان شناسى و هم جامعه شناسى به ما کمک کند و تمام علوم انسانى بگویند که صحیح و راست مى گویید. توجه فرمودید یا نه ؟ و از این جهت است که ایستادگى حسین خیلى جدى است .
به ایشان گفتند: یا اباعبدالله، شما لطف کنید و به شام بروید، آن ها با شما قوم و خویشى دارند. دو طایفه بنى هاشم و امیه، با همدیگر پسر عمو هستید. برادران به شما ابراز علاقه خواهند کرد! یعنى چه برادران ؟
کدام برادران ؟ برادرى حسین بن على (علیه السلام) با انسان ها او را از یزید جدا کرده بود، زیرا با انسان ها برادر بود و نتوانست برادرى یزید را بپذیرد. به همین جهت ، این حادثه به همان حال جدى در تاریخ انجام وظیفه خواهد کرد. حادثه حسین ، به یاد حسین بودن ، درباره اش اندیشیدن، درباره اش گریستن، درباره اش سرور، یک سرور درونى تواءم با اشک چشم داشتن، چنین پیامى دارد که : خدایا! با این حادثه و با این قضیه ، وجود تو و ابدیت اثبات شد. شعر زیر را بارها عرض کرده ام :
روزگار و چرخ و انجم سر به سر بازیستى

گر نه این روز دراز دهر را فرداستى

چون در تاریخ ، حادثه و چهره اى این قدر جدى دیده نمى شود. البته حرکت انبیا، حرکت خاتم الانبیا و سایر پیامبران (علیه السلام) به جاى خود، اما این حادثه اثبات مى کند که پشت پرده طبیعت ، خبرى هست که این مرد (امام حسین (علیه السلام) به این حادثه تن در داده است.
شب تاسوعاست و قطعا خداوند به شما توجه دارد. دعاهاى خود را جدى در نظر بگیرید. خدایا! اگر مى خواهى علم و مقامى به ما بدهى ، نخست تحمل و ظرفیت آن را عنایت بفرما. گاهى ما خیلى کوچک مى شویم . گاهى ما به جاى این که نعمت خداوندى را براى بندگانش صرف کنیم ، خداى ناخواسته همان نعمت ، به جهت بى ظرفیتى به ضرر خودمان یا به ضرر جامعه خودمان باز مى گردد. خدایا! تحمل ما را بیشتر بفرما. هر کس که یک امتیاز به دستش آمد یک رسالتى دارد، هر امتیازى امانتى است . بیایید در امانت خیانت نکنیم . حتى وقتى به شما امتیاز مدیریت داده شده است ، تحمل آن مدیریت را داشته باشید و آن مدیریت را در راه خدا به کار ببرید. یک کسى معلم خوبى است ، این معلمى ، این قدرت تعلیم ، واقعا براى او یک امانت است . حالا بشر چه وقت به این مسائل خواهد رسید که قدرت در هر شکل ، امانت است ! حتى مى خواهم عرض کنم جمال، زیبایى که یک امتیاز اختیارى نیست ، اگر آدمى ظرفیت و تحمل اداره آن را نداشته باشد، به قول بعضى ها؛ به یک خنجر دو لبه تبدیل مى شود، که هم خودش را تکه تکه خواهد کرد و هم طرف مقابل را. این دعا خیلى براى ما ضرورى است که : چه علم ، چه ثروت ، چه مقام ، چه قدرت و چه قلم به هر شکل که باشد، خدا ظرفیت آن را به ما عطا کند. کسى قلمش خوب است ، یا یک کسى ذوق شعرى دارد، همه این ها اشکالى از قدرت است ، زیرا مى تواند تاءثیر کند، ببینید آیا این شعر، وفا به امانت است ؟
شاعرى طبع روان مى خواهد

نه معانى ، نه بیان مى خواهد

پس چه چیزى مى خواهد؟ نه معانى مى خواهد نه بیان ، چند کلمه را پهلوى هم قرار بدهد، حالا به جامعه چه مى گذرد؟ جامعه از آن چه چیزى برداشت مى کند؟ هر چه مى خواهد باشد، فقط طورى باشد که روان باشد! طبع روان مى خواهد. نه معانى نه بیان مى خواهد. این ها به ادبیات بسیار با عظمتى که ما داریم ، خیانت بوده است .
خداوندا! پروردگارا! ما را با حقایق اسلامى بیشتر آشنا بفرما. خداوندا! پروردگارا! ما را از درس هاى حسینى بهره مند بفرما.
خداوندا! پروردگارا! به جوانان ما که در مسیر علم و دانش هستند، ظرفیت بسیار وسیعى براى دریافت حقیقت عنایت بفرما.
از خدا همیشه بخواهیم : خداوندا! اگر به ما امتیازى لطف خواهى فرمود، اول بر ظرفیت ما بیفزا.
((آمین))

 

نویسنده: علامه محمدتقى جعفرى

پی نوشت:


۱-این عبارت از توماس هابز است .
۲-ر.ک ترجمه و تفسیر نهج البلاغه ، محمدتقى جعفرى ، ج ۱۲، ص ۱۲۵.
۳-سوره اسراء، آیه ۷۰.
۴-سوره حجرات ، آیه ۱۳.
۵-اشارات ، ابن سینا، مقامات العارفین .
۶-سوره مائده ، آیه ۸.
۷-اصول کافى ، محمدبن یعقوب کلینى ، ج ۲، ص ۱۶۶. ترجمه و شرح سید جواد مصطفوى ، ج ۳، ص ۲۴۲.

 

 


منبع : کتاب امام حسین (علیه السلام) شهید فرهنگ پیشرو انسانیت
0
0% (نفر 0)
 
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
امتیاز شما به این مطلب ؟
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب

تحقیق و بررسی سند و متن زیارت عاشورا
فرهنگ عاشورا(17)
موجباتی که امام حسین را وادار به قیام کرد
معماري فرهنگ عاشورا در عصر اهل بيت(ع)
عطیه عوفی الگوی مقاومت
درنگى در واژه «تَنَقَّبَتْ» در زيارت عاشورا(2)
7 درس از درسهاي عاشورا
تربت برتر
ذکر مصیبت اهل بیت و فسلفه آن
دورى جستن از خط انحراف

بیشترین بازدید این مجموعه

عطیه عوفی الگوی مقاومت
علماء و توسل به امام حسین (علیه‏‌السلام)
تربت برتر
درنگى در واژه «تَنَقَّبَتْ» در زيارت عاشورا(2)
محرم و عاشورا از نگاه بنیانگذار کبیر انقلاب ...
عاشورا از نگاه قرآن، سوره ی مبارکه القصص : آيه 5
ذکر مصیبت اهل بیت و فسلفه آن
زیارت امام حسین (ع) والاترین عبادات (1)
امام حسين (ع) و جريان هاي بازدارنده
7 درس از درسهاي عاشورا

 
نظرات کاربر

پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^