بعد از صحبت جلسه گذشته، سؤالى مطرح شد، که من احتمال قوى مى دهم این سؤ ال در ذهن جوانان عزیز ما عمومیت داشته باشد، یعنى جوانان ما این سؤال را در درون خود دارند. {البته} نه فقط جوانان، بلکه بزرگان هم که سنى از آنان گذشته است، باز دلشان مى خواهد این مساءله را دریافت کنند. آن سؤ ال این است که چگونه مى خواهیم ؟ حقیقت این است که مى خواهیم زندگى ما زندگى باشد. مى خواهیم ، دوست داریم ، علاقه داریم ، که زندگى ما به نحوى سپرى شود که بتوانیم درباره آن حرفى داشته باشیم . دوست داریم بدانیم چگونه آمدیم و آمدن ما براى چه بود و رفتن ما هم به کدام مقصد است . براى چه آمده بودیم و از کجا آمده بودیم . همان شش سؤ ال اصلى (۱). واقعا بشر این را در حال اعتدال مى خواهد بفهمد که چیست؟ از کجا آمده است ؟ و به کجا مى رود و براى چه آمده بود؟ اگر نخواهد بداند، بدون سر و صدا با خویشتن مبارزه مى کند. یک مبارزه داریم با سر و صدا، و دیگرى مبارزه اى تدریجى است و ظریف و کشنده . یا این که هرگز توجه به این سؤ ال اساسى و سؤ الِ سؤ ال ها نداشته باشد که : بالاخره سپس چه ؟ از کجا آمدیم و به کجا مى رویم ؟... حقیقت این است که مطالعات البته نسبى و محدود ما، این مساءله را براى ما اثبات کرد که همگان مى خواهند. منتها، غبارى روى این خواستن ها را گرفته است . مسائل ثانوى نمى گذارد که این سؤ ال ، ذهن آگاه بشر را به طور جدى به خود مشغول کند. ولى اگر فراغتى حاصل شود، و مسائل فن آورى که امروز دنیا را درهم پیچیده و عاقبت هم آن را با خودش خواهد برد، بگذار بشر دو دقیقه به خودش بیاید، {خواستن هاى ما نیز معنا پیدا خواهد کرد}. اگر بشر دقایقى با خود باشد، قطعا این سؤ ال را خواهد کرد و دلش هم مى خواهد واقعا بداند که این جا چه کار کرده است و از این جا به کجا مى رود؟
بحث جلسه قبلى ، تا اندازه اى توضیح داد که پیشتازان فرهنگ پیشرو و انسانیت در این باره چه گفته اند، زندگیشان چه نشان مى دهد و آنان براى زندگى چه توصیفى داشتند، که مى گفتند اگر هزار بار بمیریم و کشته بشویم باز زندگى همین است . این مساءله چه بوده است ؟ سعادت را در کدام زندگى مى دیدند که این گونه مى گفتند؟ مضمون حرفشان این بود که اگر بنا بود یک چنین زندگى را بخریم و به دست بیاوریم ، تنها دنیا را به دست ما مى دادند، و مى گفتیم : یک لحظه هم از این زندگى به ما بیشتر بدهید. از این زندگى!
این کدام زندگى است؟ تمام دنیا را من مالکم، دنیا در دست من است، ولى زندگى براى من طورى تفسیر شده است که حاضرم زندگى را دو دستى تقدیم کنم و بگویم :
هنگام تنگدستى در عیش کوش و مستى
این کدام زندگى است ؟ آن زندگى است که معلم و مربى و مدرس بسیار بزرگ ما، حسین بن على (علیه السلام) مى فرماید:
و انى لا ارى الموت الا سعاده و لا الحیاه مع الظالمین الا برما(۲)
((من مرگ را جز سعادت ، و زندگى با ستمکاران را جز ملالت و دلتنگى نمى بینم .))
من مرگ را شکوفایى زندگى مى دانم. مرگ با روشنایى، شکوفایى زندگى است . مرگ با تاریکى ها که عمر با تاریکى ها بگذرد، نابودى است. حیات اگر بخواهد شکوفا باشد، موقعى است که انسان ، سعادت را در آن روشنایى احساس کند و آن قدر در تاریکى غوطه ور نشود. این روشنایى ، هر لحظه اش مساوى با عظمت تمام دستگاه هاى هستى است . بیایید بشر را به دو دسته خوشبخت یا بدبخت تقسیم نکنیم .
انسان ها را تقسیم کنیم به این که روشنان و تاریکان هستند. یک عده در این دنیا روشن اند و یک عده تاریک . این است کار بزرگ پیغمبران ، حکما و وارستگان خاک و گل . کاستن از عدد تاریکان و افزودن بر شماره روشنان . حال ، این حیات چیست ؟ این زندگى چیست که باید بخواهیم تا زندگى ما بر مبناى ارزش ها سپرى شود؟
بحث ما مانعى ندارد که در جواب همین سؤ ال بگذرد، که در حقیقت اگر خداوند بخواهد در طى آن ، جمله اى از امام حسین (علیه السلام) تفسیر مى شود.
در نظر داشته باشیم ؛ این مطلب که درباره زندگى و کرامت و شرف ذاتى آن عرض مى کنم ، جنبه ادبى محض و احساساتى خالص ندارد. حیات و کرامت و شرف ذاتى آن ، یعنى حیاتى که حسین مى گوید: اگر در حیات ، شرف و کرامت نباشد، خداحافظ. اگر ذلت باشد، فى امان الله ، و اى ستارگان سپهر لاجوردین ، تماشایت نخواهم کرد. جنبه حقوقى این مساءله در اسلام چه طور است ؟ شرف و کرامت ذاتى حیات انسان ها از دیدگاه حقوق جهانى بشر در اسلام چگونه است ؟ این موادى که اینک در حقوق جهانى بشر از دیدگاه اسلام عرض مى کنم ، زمینه عمده آن ، یا زمینه اى از این مواد در کنفرانس حقوق اسلامى که در تهران سه - چهار سال پیش تشکیل یافت ، مورد بحث قرار گرفته است . همان موقع ، مطالبى در کنفرانس مطرح کردم که باید در این مواد، تغییراتى وارد شود. آن چه که اکنون مى گویم ، در حقیقت ، همان است که زمینه اش در کنفرانس حقوق بشر بوده است و مقدارى هم مطالبى بود که من عرض کردم .
الف. حیات ، عطاى خداوندى است.
این نفس کشیدن هاى شما، عطاى خداوندى است . نه چنان است که چند اسپرم و اوول برحسب تصادف چنین شده است !
وین نفس جان هاى ما را هم چنان
تا الیه یصعد اطیاب الکلم
لحظات نفس ها و حیات ما، همه از آن اوست .
ان صلوتى و نسکى و محیاى و مماتى لله رب العالمین (۴)
((همانا، نماز من و عباداتم و زندگى ام و مرگم براى خدا، پروردگار جهانیان است .))
عبارات زیر، جزو مواد حقوق جهانى بشر است :
((حق حیات براى همه انسان ها تضمین شده است و همه دولت ها و جمعیت ها و افراد در مقابل هرگونه تعدى ، به حمایت و دفاع از حق حیات انسان ها مکلف اند، و وارد شدن هرگونه اخلال بر بقاى طبیعى زندگى ، مانند بیمارى ها و بلاهاى طبیعى و انسانى . باید انسان ها در مقابل آن چه که با زندگى آن ها بازى مى کند، تضمین بشوند.))
هم اکنون ما در حال خواندن یکى از مواد قانون هستیم . مساءله احساسات زودگذر و خام نیست .
ب. جدا کردن هیچ روحى از بدنش ، بدون مقتضى شرعى جایز نیست.
ج. استفاده از هر وسیله براى نابودى چشمه سار حیات بشرى، اعم از کلى و جزئى، ممنوع و حرام است.
د. حفظ و ادامه حیات بشرى تا آن جا که خدا بخواهد، واجب است.
محافظت هر فردى از حیات خود، واجب است . شما نمى توانید بگویید: چون زندگى از آن من است ، من آن را نمى خواهم . نمى توانید، زیرا در مالکیت شما نیست . هر لحظه ، فیض حیات از بالا سرازیر مى شود:
یسأله من فى السموات و الارض (۵)
((هر که در آسمان ها و زمین است ، از او درخواست مى کند.))
زمانى خدمت بعضى از آقایان پزشکان بودیم و صحبت مى کردیم ، گفتم : آقایان پزشکان ، این که ((شما با بیمار سروکار دارید)) یعنى چه ؟ معنایش این است که شما دائما در کنار چشمه سارى هستید که آب حیات جان آدمیان از بالا سرازیر مى شود و از مقابل شما رد مى شود. مبادا {این چشمه سارها را} روده و گوشت و استخوان ببینید. اگرچه ظاهرش این هاست. شما دائما در همسایگى خدا به سر مى برید. پزشکان عزیز، روایتى داریم که خداوند در روز قیامت ، به بعضى از بندگانش خواهد فرمود: من مریض شدم، چرا به دیدار و عیادت من نیامدید؟ خواهند گفت : پروردگارا، شاءن تو بالاتر از این بود. تو جسم و جسمانى نبودى که بیمار شوى ! خواهد فرمود: بنده من بیمار شد و شما به عیادت او نرفتید، که در لحظات تنهایى ، پشت ناله ، ناله مى کرد. رسیدگى و دلدارى تو به او، شبیه این بود که بالاى سر من بیایى . جل الخالق . خداوندا، پروردگارا، تو چه قدر به ما نزدیکى و ما چه قدر از تو دوریم . همان گونه که عرض کردم ، حفظ ادامه حیات بشرى تا آن جا که خدا بخواهد واجب است ، خواه محافظت هر فرد بر حیات خود در مقابل تعدى دیگران باشد، خواه تعدى خویشتن بر خویشتن . شما نمى توانید خودکشى کنید. ممنوع است ! و در روایات معتبر هست که امام صادق (علیه السلام) فرمود: انتحار مشمول این آیه است : و من یقتل مؤمنا متعمدا فجزاءه جهنم خالدا فیها(۶)
((و هر کس مؤمنى را به عمد بکشد، کیفرش دوزخ است که در آن ماندگار خواهد بود)). اگر کسى اقدام به انتحار کند، مشمول قتل نفس عمدى است.
متأسفانه در حقوق بشر از دیدگاه غرب ، ماده مذکور را ندیدیم . این ماده را آن ها ندارند، یا حداقل باید آن را بندى از یک ماده قرار بدهند. این به جهت اختلاف دو دیدگاه است . ما حیات را حکم مى دانیم . یعنى انسان محکوم است به حیاتى که به او داده شده است ، و باید حداکثر کوشش کند که آن را حفظ نماید. آن ها (غربى ها) این را حکم نمى دانند، بلکه شبیه به همان حقوق اصطلاحى مى دانند، که اگر کسى خواست از حیات خود دست بردارد، ما ماءمور نیستیم ممانعت کنیم . نخیر، ما ماءموریم جلوى او را بگیریم . این یک تفاوت درباره اهمیت حیات انسان ها از نظر حقوق جهانى بشر در اسلام و غرب است .
ه. واجب است بر هر کسى که مورد استضعاف قرار گرفته و حیات و کرامت و شرف او از ناحیه عوامل طبیعى یا از طرف قدرتمندان مورد تهدید واقع شده است، قیام کند تا دفع استضعاف و خطر نماید. انسان باید از حیات و کرامت خویشتن، به هر نحو مشروعى که توانایى دارد دفاع کند.
آیا حسین برنخیزد؟ در حالى که قیام حسینى فقط براى دفاع از شرف خود نبود، بلکه دفاع از شرف تمام انسان هاى پاک تاریخ بود. به این معنى که ؛ حرکت کنید. حرکت کنید حواس من جمع است ، غیر از این مساءله است که ارزش من در حال از بین رفتن است . عبارت ایشان این است :
اءلا وان الدعى بن الدعى قد ر کزنى بین اثنتین السله و الذله و هیهات منا الذله ...(۷)
((آگاه باشید، آن زناکار پسر زناکار مرا میان شمشیر و پستى و خوارى قرار داده است ، ولى هیهات ، (محال است ) من ذلت و خوارى را بپذیرم .))
هیهات مناالذله. ظهورش این است که من از شرف خودم دفاع مى کنم. نه، یا اباعبدالله ! به جان الهى که تو از بشر و از شرف بشر دفاع کردى. تو از حیثیت انسان ها دفاع کردى . دورد و سلام بى نهایت خداوندى ، براى ابد بر جسم و روح تو باد.
هر کس باید از کرامت حیات خود دفاع کند، و هر کس که به انجام این تکلیف قیام نکند، عامل خطر و ظالم را در مستضعف ساختن و تهدید حیات و کرامت خود کمک کرده است. آیا حسین بر ذلت خویش کمک کند؟ آیا حسین چنین خلاف شرعى را انجام دهد؟ آیا حسین با خدا مبارزه کند؟ چون اگر دست برمى داشت که حیات دستخوش هر ذلت بشود، این مبارزه با خدا بود. اما او حسین بود. حسین بن فاطمه، و حسین بن على بود. اگر کسى کمک کند به این که بینوا و مستضعف شود، و شرفش لطمه بخورد، چنین شخصى از کسانى است که هنگامى که فرشتگان، آنان را در حال مرگ در وضعى مى یابند که تن به بینوایى و استضعاف داده و ظلم بر خویشتن نموده اند، از آنان مى پرسند: در زندگى دنیوى در چه حالى بودید؟ آنان پاسخ مى دهند: ما در روى زمین، مستضعف و بینوا و بیچاره بودیم . فرشتگان خطاب به آنان مى گویند: آیا زمین خدا پهناور نبود تا در آن هجرت کنید؟ آنان کسانى هستند که منزلگه نهایى آنان دوزخ است و دوزخ سرنوشت بدى است. روز قیامت شما بگویید: خدایا مگر زندگى از آن من نبود؟ من مى خواستم با ذلت زندگى کنم، و شرف خودم را از دست بدهم. پاسخ مى دهد (دوزخ). یعنى حق حیات و حق کرامت، حق الهى است. این جمله و این چند سطر، جنبه حقوقى ندارد، بلکه فلسفه حقوق است. استدلال بر یک ماده است و این است که تن به ذلت نباید داد. از دیدگاه حقوقى مى گویند: تن به ذلت نباید داد و مثلا به عنوان ماده ۲۳ ثبت نموده و رد مى شوند. اما بنده در این مورد، جنبه فلسفى آن را مطرح کردم، چون موارد مذکور در آن حقوق (حقوق مطرح شده در کنفرانس اسلامى) نبود. من تذکر دادم که در حقوق اسلامى، این ماده را ما داریم و استدلالمان این است.
ان الذین توفیهم الملائکه ظالمى انفسهم قالوا فیم کنتم قالوا کنا مستضعفین فى الارض قالوا الم تکن اءرض الله واسعه فتها جروا فیها فاءولئک ماءواهم جنهم و ساءت مصیرا(۸)
((کسانى که بر خویشتن ستمکار بوده اند، وقتى فرشتگان جانشان را مى گیرند، مى گویند: شما در زندگى دنیوى در چه حالى بودید؟ آنان پاسخ مى دهند: ما در روى زمین ، مستضعف (بینوا و بیچاره ) بودیم .
فرشتگان به آنان گویند: آیا زمین خدا پهناور نبود تا در آن هجرت کنید؟ آنان کسانى هستند که منزلگه نهایى آنان دوزخ است و دوزخ سرنوشت بدى است )).
در این جا، از نظر حقوقى و فقهى که عرض کردم ، فقه و حقوق با هم هماهنگ هستند و طورى نیست که بگوییم از نظر حقوقى ممکن است مسأله ، غیر از دیدگاه فقهى مطرح بشود. نخیر، فقه ما هم این گونه است .
فقه تشیع ، بلکه فقه اسلامى ، صددرصد این است ، چه برادران سنى و چه عالم تشیع ، هر دو با فرقه هاى خود، از نظر فقهى درباره این مسأله اتفاق نظر دارند، زیرا آیه صریح و نص است . نمى توان گفت این جا، نظر من چنین است ، نظر تو چنان است. در این مورد، به علت صراحت قرآن ، جایى براى اختلاف وجود ندارد.
حالا برمى گردیم به آن مساءله اصلى ، که چگونه بخواهیم یک زندگى شرافتمندانه ، یا یک زندگى بر مبناى ارزش ها و یک زندگى بر مبناى عظمت ها در این دنیا داشته باشیم و زندگى کنیم ؟ مثالى عرض مى کنم . این مثال را به شخصى که بسیار طالب جواب این سؤ ال بود عرض کردم که : دین چه ضرورتى براى حیات بشرى دارد؟ شخصى براى سؤ ال از کشور خود به ایران آمده بود. البته قبلا به چند کشور دیگر هم رفته بود. در شبه قاره هند نیز به جاهایى رفته بود. سؤ ال او این بود که دلیل این که بشر در زندگى باید دین داشته باشد چیست؟ مى گفت: من مى خواهم روان پزشک بشوم . من هنوز خاطره اش را به یاد دارم . واقعا گاهى چه مى کنى اى وجدان؟ گفت: ((من مى خواهم تدریس روان پزشکى را شروع کنم، و این مساءله قطعا سر راه من بود که ارزش دین براى زندگى بشر چیست؟ نمى توانستم براى دانشجویان، چیزى را که نمى دانم بگویم. راه افتاده ام و به دو کشور دیگر نیز رفته ام، ایران هم سومین کشور است. مى خواهم ببینم دلیل بر این که حیات بشرى باید از دین برخوردار باشد چیست؟)) البته ایشان در دو جلسه اى که آمد، در آن جلسه اول این مثال را بیان کردم. شاید این مثال ان شاءالله براى شما عزیزان، مخصوصا جوانان دانشجوى ما، روشن کننده و روشنگر باشد. کتابى را برداشتم و باز کردم. کتاب انگلیسى بود. انگشتم را روى کلمه اى گذاشتم و به مترجم گفتم به آقاى کلاوز(۹) بگویید این کلمه چیست؟ گفت: ((is)) یعنى ((است)).
حالا این جا دیگر به فارسى خودمان بر مى گردم . این جا نوشته ((وقتى))، ((وقتى که)). سؤ ال ما این است:
آیا این کلمه ((وقتى)) مى داند که جمله قبلى چیست؟ کلمه قبلى چیست؟ کلمه بعدى چیست؟ آیا اصلا معناى خودش را مى داند؟ در آن هنگام که کلمه وقتى (و. ق ت ى) با حروف سربى (یا رایانه اى) چیده مى شود... اصلا مى فهمد معنایش چیست؟ این وقتى در کدام مساءله و در کدام باب مطرح شد؟ این کتاب روى چه هدفى نوشته شده است که این (وقتى) یک کلمه اش است؟ مؤلف کیست؟ این کتاب را چه کسى و در چه تاریخى نوشته است؟ منظور او چه بوده است؟ گفتم به ایشان بگویید، یک دفعه زندگى بشر این طور است که انسان اطلاع ندارد کیست و چیست؟ این زندگى اصلا نیازى به مذهب، حتى نیازى به اندیشه هم ندارد، که من، منم. حتى بدون این که بفهمم معناى من چیست و من کیستم، فقط مى خورم و مى خوابم.
بدون این که بدانم پدر و مادر که بود، قبلا آن ها از کجا به وجود آمده اند و ... منظومه شمسى چیست ؟ این کیهان با عظمت چیست ؟ و هزاران سؤ ال که اطراف مرا خواهد گرفت ، تمام آن ها را با کمال بى اعتنایى نوش جان کرده ، مى خورم و مى خوابم و حداکثر لذت را مى برم ، همان طور که اپیکور فرموده است . اگر این زندگى را مى فرمایید، مذهب لازم نیست . اما اگر بشر طورى زندگى را انتخاب کند که بخواهد بداند کیست و از کجاست و چه باید بکند، و زندگى فقط مصرف کردن دو هزار و پانصد کاسه آبگوشت و هشتصد متر قماش نیست ، بدون این که براى این سؤ الات : از کجا آمده ام ؟ به کجا مى روم ؟ کیستم ، و براى چه آمده بودم ...، پاسخ آماده کند، محال است ارزش حیات بشرى را درک کند. تو جزئى و حق کل است اگر روزى چند اگر اندیشه قالى در مغز توست ، دیگر درباره حیات صحبت نکن ، فقط بگو قالى و بیایید درباره قالى شعر بگویید. یا درباره صفرهاى بانکى ؛ این که چند صفر دیگر به حساب بانکى اضافه شده است . گاهى شخصیت انسان عاشق صفر بانکى مى شود! واقعا خودش مساءله اى است . البته ممکن است شما دنیا را اداره کنید، ولى یک انسان باشید. ممکن است شما یک قاضى به طور مطلق آزاد باشید، ولى انسان بودن را فراموش نکنید. هنرمند باشید در حد اعلى ، مالک هنر باشید در حد اعلى، ولى با توجه به این که انسان هستید. یا فرضا، خودتان نقاشى کرده باشید، اما آیا شما نقشه اید؟ این نقاشى ، معلول دست شما و ساخته شده دست شماست . اندیشه هر چیزى را غیر از تعقل ، ((تجسیم)) کنید، همان مى شوید. یک دفعه تعقل مثل ۴=۲*۲ است . یا خط زیباى میر(۱۰). اما یک دفعه این است که آن قدر این را تجسم مى کنید که مى شوید خط میر. یا پول مى شوید. بعضى ها ساختمان مى شوند، بدون این که حتى متوجه شوند. کار من و تو این است . بروید از تمام دانشمندان دنیا در شرق و غرب سؤ ال کنید و ببینید، آیا بازى به این درازى مى شود؟ کار من و تو و در مقابل آن ، به خاک افتادن حسین بن على . آیا این بازى است ؟ تصور مى کنید این {کار حسین} به هدر رفته و بیهوده باشد؟ آیا این حرکت حسین دنباله ندارد؟ آیا این حادثه در همین جا تمام مى شود؟ کار من و تو و هفتاد و یک نفر، آن هم با چه نیت و با چه وضع و چه جریانى ! کار من و تو، با این حادثه اى که الان براى آن نشسته ایم و آه مى کشیم . کوتاه کنم که نیست بازى . این شعر نظامى گنجوى ، خیلى پرمعنا و با مفهوم است ، و من خیلى از اوقات ، آن را زمزمه مى کنم . تا مایه طبع ها سرشتند تمام زندگى این نیست ، که اگر شکم گرسنه بود، سیر شد. اگر بدن هم برهنه بود پوشیده شد. آیا ((سپس چه))، نباید به ذهن یک انسان خطور کند؟ به راستى این انسان کجاست ؟ ورق دگر چیست ؟ بینیم یکایک این و آن را کاین کار و کیایى از پى چیست؟ ابر و باد و مه و خورشید چه مى کنند؟ کار یک مزون یا یک هایپرون (۱۳) (ذرات بنیادى)، و یک کهکشان با چند میلیارد سال عمر براى چیست؟ این بحث حیات، به خاطر این بود که در مورد اراده سؤال شد. ولى در حقیقت، مقدارى از فهرست قضیه را که عرض کردم، عمده اش این است که اگر حیات معلوم بشود، اراده هم پشت سر آن است . یک مثال ساده و ابتدایى عرض مى کنم: شما تصور کنید که خداى ناخواسته، الان که این جا نشسته اید، دیوار در حال فرو ریختن باشد. در این حال ، دیگر نه مى اندیشید، نه مى نشینید، نه فکر مى کنید و نه تصور، نه تصدیق و نه تخیل مى کنید، بلکه به طور بازتاب (به اصطلاح رفلکس)، از این جا بیرون رفته و از عامل مرگ کنار مى روید.
به مترجم گفتم به ایشان بفرمایید که اگر شما مخیر باشید که به بشر آن نوع زندگى را پیشنهاد کنید یا این نوع را، کدام را انتخاب مى کنید؟ آقاى کلاوز گفت : قطعا این (درک و فهم حقیقى بشر درباره زندگى ) را انتخاب مى کنم . فکر هم نکرد که بگوید صبر کنید تا چند روز دیگر جواب بدهم .
بنابراین ، هیچ جاى تردید نیست که زندگى با شرف ، زندگى بر مبناى عدالت ، زندگى بر مبناى ارزش ها، مطلوب بشرى است. اما چگونه بخواهد؟ چه طور اراده اش به حرکت در مى آید؟ همین مهم است . انسان واقعا از دروغ متنفر بوده و مى داند خلاف واقع است . چه کار کند که بخواهد هیچ وقت دروغ نگوید؟ انسان از جهل گریزان است . چه کند تا بتواند معرفت به دست بیاورد؟ انسان از تعدى به حقوق دیگران واقعا ناراحت است ، انسان به ارتباط معقول با برادران انسانى خود واقعا علاقه مند و عاشق است. او مى خواهد زندگى کند. او مى خواهد به قیافه ها بنگرد تا قیافه ها جواب مثبت به او بدهند. این را همه مى خواهند. چگونه چنین زندگى را اداره کنم؟ این جواب اجمالى دارد که بعدا صحبت مى کنیم و توضیح این مسأله است.
ابتدا بشر باید بداند که حیات و زندگى یعنى چه ؟ اگر بداند و آن را درک کند، محال است که اراده او حرکت نکند. ما بدون توجه به زندگى ، زندگى مى کنیم . یا اغلب ما، زندگى را قربانى وسایل زندگى کرده و زندگى مى کنیم . آن وقت شما خیال مى کنید، زندگى به ما قیافه نشان مى دهد؟ که من آن را بخواهم و جدى بخواهم ، در حالى که {زندگى} قربانى وسیله است . در این ادبیات ، در این فرهنگ ادبى و عنصر ادبى ما ایرانیان مسلمان ، خدا مى داند این مطلب چه قدر با عظمت و چه قدر عجیب و با چه قیافه هایى براى ما مطرح شده است . انسان باید حیات را بداند. اگر بداند که زندگى چیست ، با همین دانایى خواهد خواست که زندگى باید با ظرفیت در مقابل حوادث شکوفا بشود. با به جاى آوردن حقوق دیگران باید شکوفا بشود، با حفظ ارتباط عبادى با خدا باید شکوفا بشود. متاءسفانه وسایل حیات در مقابل چشمان ما چنان جلوه کرده ، که خود حیات را مخفى کرده است . لذا، شما الان درباره زندگى ، در این محافل معتدل صحبت کنید و بپرسید حیات چیست ؟ مى گوید: امروز دو کیلو سیب ارزان پیدا کردم ، جاى شما خالى بود. خدایا، من چه سؤ الى مى کنم و او چه جوابى مى دهد؟ یا مى گوید: یک جفت قالیچه خریدم ، نمى دانید چه قالیچه اى است ؟
و از دوستم در بازار درباره آن پرسیدم ، گفت ۲۵۰۰۰ تومان ارزان تر خریدى ! زنده ام و چه زندگى خوبى !
گر در دل تو گل گذرد گل باشى
تو جزئى و حق کل است اگر روزى چند
ولو ان رجلا احب حجرا لحشره الله معه
((اگر مردى به سنگى، زیاد علاقه داشته باشد (به این وسیله حیات بچسبد و به عشق حیات به آن بنگرد) خداوند با آن محشورش خواهد کرد.))
این روایت هم معتبر است و چه روایت سازنده اى است . بگذارید بین اولاد آدم و وسایل حیات ، براى عبور نسیم هاى ماوراى طبیعت ، یک فاصله ظریف باشد. آن قدر به آن نچسبید، زیرا مملوک مى شوید، و آدم خودش را مى بازد. یک مرد توسط قدرت ، خود را باخته ، و یزیدبن معاویه شده است . این را با چشم خود مى بینیم که چه کرده است . شما آن را تحلیل کنید.
ساباکون ، یکى از زمامداران مصر، شبى در خواب دید که خداى تبس به او گفت : شما ماءمورید که همه رعایا و مردم را بکشید. از خواب بیدار شد، حیرت کرد و گفت : معلوم مى شود خدایان ، دیگر به سلطنت من مایل نیستند، وگرنه چنین حکمى را که بر خلاف اراده معمولى شان مى باشد، صادر نمى کردند. به همین جهت ، ساباکون سلطنت را رها کرده و به حبشه رفت و در آن جا معتکف شد.
آیا شما در تاریخ یک نفر را مى بینید که در حال قدرت پرستى ، چیزى که بهترین وسیله حیات بشرى است ، در قدرت غوطه ور نشود؟ آیا شما با عظمت تر از قدرت ، وسیله حیات دارید؟ تعبیرى از یکى از شیوخ بزرگ فلسفه یونان براى شما نقل کنم . درست دقت کنید، افلاطون مى گوید: ((عظمت قدرت یعنى الله.)) یعنى الله هو القادر. قدرت از آن اوست . چه طور مى شود بد باشد؟ این منم که از قدرت ، به طور بد بهره بردارى مى کنم. منم که این وسیله حیات را برمى گردانم و با زدن به مغز حیات، آن را متلاشى مى کنم .
صداى بیچاره حیات را چه کسى بشنود؟ فریاد این حیات را چه کسى بشنود؟ این که شما، پدران و مادران شما - که خداوند همه آنان را رحمت کند و با حسین محشور کند - قرن هاست در این راه ایستادگى کرده اند، ارزش این کار کم نیست ، على رغم موانع بسیارى که در راه ها بوده است . مخصوصا در دوران بنى عباس مثل متوکل ، هر کس را مى دیدند که به زیارت اباعبد الله مى رفت ، دست و پاى او را مى بریدند.
و اما ما ینفع الناس فیمکث فى الارض (۱۱)
((و اما آن چه که براى مردم سودمند است ، باقى مى ماند.))
جریان خونین نینوا، کف ناپایدار نبود که از بین برود، بلکه مشمول ؛ ((ما ینفع الناس)) بود. اکنون که ما در این مکان نشسته ایم، اثر قطرات خون حسین است که نشسته ایم درس مى خوانیم و لحظات شب سپرى مى شود. ممکن است بعضى ها مثلا خانواده شان منتظر آنان هستند، شام نخورده اند تا آنان به خانه بیایند.
حتى شاید بیمار دارید و او را گذاشته و به این جا آمده اید. یا همین اجتماعات در ایام محرم براى حسین تشکیل مى شود، آیا شما فکر مى کنید شرکت کنندگان در آن جلسات ، خیلى آزاد هستند و مثلا با کمال رفاه نشسته اند و در ضمن خوش هستند، که بیایند یک مقدار آهى بکشند و ناله بکنند؟ این درس بزرگى است که قرن ها ادامه پیدا کرده است . صدق الله العلى العظیم . و اما ما ینفع الناس فیمکث فى الارض ، ((آن چه که به حال مردم سودمند است ، در روى زمین باقى مى ماند)). یا اباعبدالله ! چه سودى بالاتر از این که به یاد تو نشسته ایم و درباره زندگى مى اندیشیم ؟ تو هم از خدا بخواه ، ما هم از خدا بخواهیم که درباره دریافت معناى زندگى ، ما را یارى فرماید. یا اباعبدالله ! قطعا دعاى تو مستجاب است . اگر ما درباره زندگى اشتباه بکنیم ، از خدا بخواه دست ما را بگیرد.
بنابراین ، اگر حیات و زندگى به درستى معنا شود، اراده نیز به دنبال آن خواهد بود. وقتى به شما اثبات شد که معناى این زندگى {فهم حیات} است ، شما در هر لحظه ، در این دنیاى روبه فنا زندگى مى کنید، ولى با اندیشه این که یک آهنگ کلى با شما سروکار دارد و سِیر کنندگان خود مورد سِیرند. اینک ، ما مورد نظاره ایم . اگر این بیدارى شروع شود، انسان احساس خواهد کرد که رها و یَله است :
در عالَمِ عالَم آفریدن
کار من و تو بدین درازى
کار من و تو بدین درازى
تا مایه طبع ها سرشتند
تا درنگریم و راز جوییم
او کیست ؟ کیاى (۱۲) کار او چیست؟
این (کنار رفتن از عامل مرگ) ذات حیات است که اقتضاى آن از خودش مى جوشد. سپس موقعى که سایه آن را به عنوان علم علوم انسانى مى گیریم، همین حیات بیچاره ، قیافه خود را مى بازد. آن وقت مفاهیمى را درباره حیات مى گویند که آدمى مى گوید اگر این است، پس وسیله حیات بهتر از حیات است و فعلا على الحساب بخوریم و سودجویى مان را بکنیم و ببینیم چه طور مى شود! متأسفانه به نام فلسفه و حکمت ، وقتى که انسان با مفاهیم حیات بازى کند، در آن موقع ، خود حیات را مى بازد. در صورتى که حتى وقتى کوچک ترین احساس در انسان باشد. سپس یک عامل اخلال حیات سراغش را بگیرد، اصلا در این صورت ، قضیه اراده مطرح نیست . نمى خواهم بگویم اراده اصلا مطرح نیست ، بلکه خود حیات مى جوشد و مى جهد و از عامل مرگ فرار مى کند. در این باره باید فکر کنیم که حیات چیست ؟ ان شاءالله اگر دقیق معنا شود - ولو محدود و نسبى - ملاحظه خواهید فرمود که اراده ((حیات معقول)) و اراده ((حیات با ارزش))، به حرکت در مى آید.
ما نمى گوییم هر انسانى باید طعم زندگى را همانند حسین بن على بچشد و بگوید: لا ارى الموت الا سعاده ، ((مرگ را جز سعادت نمى بینم .)) چشیدن این طعم براى ما مشکل است و من به مردم حق مى دهم ، اما آن قدر دور از حیات نباشند که اگر از آنان بپرسید زندگى یعنى چه ؟ در پاسخ به شما بگویند: ((بله ، امروز گوشت خوبى خریدم )). شما چه مى گویید و او چه مى گوید؟ از او مى پرسید زندگى یعنى چه ؟ مى گوید:
((بلى ، با دو نفر رفیق بودم و در معامله ، کلاهى بر سر آنان گذاشتم که اصلا نخواهند فهمید)). شما مى گویید حیات و زندگى یعنى چه ؟ منطق را ببینید. او مى گوید: از حداقل کار، بیشترین نتیجه و بیشترین دستمزد را گرفته ام . آیا این حیات است که بعد هم مى خواهید فلسفه آن را بفهمید که چیست ؟ چه کسى به شما فلسفه زندگى را خواهد گفت ، اگر این طور ارزش ها و اصول زیرپاى ما پایمال است ؟ ان شاءالله در درس بعدى ، طبق جملات امام حسین (علیه السلام)، درباره ارزش حیات صحبت نموده و به بحث ادامه مى دهیم .
خدایا! پروردگارا! همین طور که سال هاى گذشته عنایت فرمودى ، شب هایى، ساعاتى در پیشگاه تو به محبوب تو حسین، اظهار علاقه کردیم و اظهار علاقه ما را هم خودت مى دانى که جدى است . از این اظهار علاقه ، ما را هم براى یک زندگى معقول و یک حیات قابل تفسیر، راهنمایى بفرما.
((آمین))
نویسنده: علامه محمدتقى جعفرى
پی نوشت:
۱-شب هفتم محرم، ۲۶/۳/۱۳۷۳. ۱- من کیستم ؟ از کجا آمده ام ؟ به کجا آمده ام ؟ با کیستم ؟ براى چه آمده ام ؟ به کجا خواهم رفت ؟
۲-الاتحاف ، ص ۲۵؛ حلیه الاولیاء، ج ۲، ص ۳۹؛ قمقام ، ص ۳۵۳.
۳- ر.ک : تفسیر و نقد و تحلیل مثنوى ، محمدتقى جعفرى ، ج ۱،ص ۴۰۱.
۴- سوره انعام ، آیه ۱۶۲.
۵-سوره رحمن ، آیه ۲۹.
۶-سوره نساء، آیه ۹۳.
۷-نفس المهموم ، محدث قمى ، ص ۱۴۹ - شرح نهج البلاغه ، ابن ابى الحدید، ج ۱، ص ۳۰۲.
۸-سوره نساء، آیه ۹۷.
۹-ر.ک: تکاپوى اندیشه ها، مجموعه مصاحبه ها، ج ۱، ص ۸۵، چاپ دفتر نشر فرهنگ اسلامى.
۱۰-میر عماد، خطاط معروف قزوینى .
۱۱-سوره رعد، آیه ۱۷.
۱۲-کیا = شکوه .
۱۳-ذرات بسیار کوچک در اتم، که عمر آن ها، یک ده میلیاردم ثانیه است.
منبع : کتاب امام حسین (علیه السلام) شهید فرهنگ پیشرو انسانیت