ام حبيبه خادمه زينب (س ) در دوران حضور وى در كوفه ، صداى ام كلثوم را كه مى شنود، مى گويد: (غير از اهل بيت پيامبر اكرم (ص ) صدقه بر احدى حرام نمى باشد. اينان كه هستند؟)
زينب (س ) نگاهى به ام حبيبه مى كند و مى فرمايد: (من الان از سرزمين كربلا مى آيم . اين گرد و غبار، گرد و غبار رنج كربلاست .)
اما، گويى ام حبيبه او را نمى شناسد.
زينب (س ) با سوز دل مى فرمايد: (ام حبيبه ! منم ، زينب ، دختر على (ع )، تو در اين كوفه كنيز من بودى . چگونه است كه مرا اينك نمى شناسى ؟)
ام حبيبه نگران و مضطرب سؤ ال مى كند: (اگر تو زينب هستى ، او هيچ گاه بدون برادرش حسين جايى نمى رفت ، بگو حسينت كجاست ؟)
دل زينب (س ) آتش مى گيرد و مى فرمايد: (نگاه بر نوك نيزه رو به رويت بنما. آن ، سر بريده حسين مى باشد!)
نویسنده: عباس عزيزى
منبع : 200 داستان از فضايل ، مصايب و كرامات حضرت زينب (ع)