فارسی
پنجشنبه 08 شهريور 1403 - الخميس 22 صفر 1446
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

0
نفر 1
100% این مطلب را پسندیده اند

حکایتی از تب سوزنده

دوستى داشتم عاشق دين و دلسوز مسائل الهى، داراى هفتاد سال عمر، به من گفت: وقتى كه عمرم قريب به ده سال بود، گرفتار تب سوزنده سختى شدم، طب و طبيب از علاجم عاجز شد، پدرم مرا در آغوش گرفت و نزد سيدى بيدار و صاحب نفسى با حال برد و داستان رنج مرا براى او بازگفت، آن مرد سرى به جانب آسمان برداشت، آن گاه روى به من كرد و گفت: اى تب سوزنده! او را رها كن. لحظه اى نگذشت كه تب مرا رها كرد و تا اين زمان كه هفتاد سال از عمرم گذشته تب به سراغم نيامده.


منبع : پایگاه عرفان
0
100% (نفر 1)
 
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
امتیاز شما به این مطلب ؟
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب

وقتی امام رضا (ع) به نیشابور رسیدند
توبه‏ مرد جزيره نشين‏
دعاى غلام حضرت سجّاد(عليه السلام)
ابوذر غفارى‏
داورى طاغوت
جنازه‌ای که کسی بالای سرش حاضر نشد؟!
داستان شيطان در قرآن‏
عجب از اين احمقان
صديقين را بترسان‏
تواضع حضرت سلیمان

بیشترین بازدید این مجموعه

داورى طاغوت
حكايت بهلول نبّاش‏
داستانى عجيب از برزخ مردگان‏
چند داستان عجيب در مسئله توبه‏
توبه‏ مرد جزيره نشين‏
آنچه خير است بياموز
ابوذر غفارى‏
افشاگرى شجاعانه طِرِمّاح عليه باطل‏
صديقين را بترسان‏
اين هوش را از كجا آورده‌‏اند؟

 
نظرات کاربر

پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^