من اين عادت را دارم كه به طور معمول در مجالس مذهبی كه شركت مى كنم، دوست دارم نسبت به منبر ادب كنم، و بايد هم ادب كنم. نبى اكرم صلى الله عليه وآله فرمود: مجالس مذهبى پنج حق واجب بر گردن همه دارند: حقّ شركت كردن، حقّ گوش دادن، حقّ ياد گرفتن، حقّ پخش كردن و حقّ عمل كردن. «1» اين كه ديده مى شود، حتى در ماه رمضان، معلمى بالاى منبر مشغول تعليم است، اما افرادى كه پاى منبر نشسته اند، هر كدام مشغول به كارى غير از گوش دادن هستند و حقّ اين مجالس را به جا نمى آورند، چنين كارى خارج از ادب اسلامى و روش پيغمبراكرم صلى الله عليه وآله است.
ملت اسلام بايد مؤدّب به آداب الهى و منظم باشند. شب بيست و يكم ماه رمضان چهلم. ق. شب خيلى عجيبى است. در نيمه شب آن، على بن أبى طالب عليه السلام داشت جان مى داد، و در همان حال جان كندن، همان طور كه در نهج البلاغه آمده، تا توانسته فرزندانش را موعظه كرد، و گفت: حسن و حسين جان! در اين جامعه اسلامى منظم و مؤدب باشيد. آدم هاى سنگين و موقرى باشيد.
شخصى از دنيا رفته بود و او را دفن كردند. پيامبر صلى الله عليه وآله هم در آن جا حضور داشت. مردم ديدند پيامبر صلى الله عليه وآله دارد شكاف هاى لحد را با گِل پر مى كند. آن ها گفتند: يا رسول الله! اين شخص، مرده و چند روز ديگر هم تبديل به خاك مى شود، پس چرا شما سوراخ هاى لحد را پر مى كنى؟ بگذاريد ما خاك بريزيم و كار را تمام كنيم. حضرت فرمود: او مرده و دستش از ما جدا شده، اما ما كه هنوز دستمان از زندگى جدا نشده، پس چرا بايد بى تربيت باشيم كه خاك روى مرده بريزيم، و پيامبر اكرم اين قدر مؤدب و منظم بود.
اگر ما از اول قرآن تا آخر قرآن را نگاه كنيم، مى بينيم خداى متعال يك مرتبه به فرعون فحش نداده، علاوه بر اين كه به او فحش نداده، به موسى بن عمران عليه السلام، چنان كه نقل شده، گفته است: پيغمبر من! وقتى وارد مملكت مصر شدى و در خانه فرعون باز شد و در برابر فرعون قرار گرفتى، با ادب، آرام و آميخته با عاطفه با فرعون حرف بزن. موسى عليه السلام عرض مى كند: الهى! چرا من با بايد چهره اى كه ستمگرتر از او در تاريخ نبوده، با ادب و با عاطفه حرف بزنم؟ خداوند به او گفت: آن وقتى كه تو را از رود نيل گرفته شدى و از داخل صندوق تو را برداشتند، تو را در بغل فرعون قرار دادند، و پانزده سال در دامن فرعون بزرگ شدى. براى همين، براى تو، فرعون بوى پدرى مى دهد، پس بايد نسبت به او احترام كنى.
البته، نهايت ادب را بايد كسانى داشته باشند كه امروز در لباس روحانيت هستند. آنان بعضى از خيابان ها را مى شناسند كه الان گناه كاران حرفه اى در آن رفت و آمد دارند، و براى همين آن ها نبايد با اين لباس در چنين جاهايى ديده شوند تا آن گناه كاران به سر تا پاى پيغمبر صلى الله عليه وآله بخندند. شايد بشود گفت، رفتن به چنين جاهايى، براى روحانيت، آن هم با لباس پيامبر، خيانت است.
من نمى دانم با اين آيه بايد چه كرد. لبه تيز اين آيه بر روى محبت است، محبت برانگيزنده، قيام دهنده و محبتى كه تحريك مى كند.
خداوند متعال مى فرمايد:
قُلْ إِنْ كانَ آباؤُكُمْ وَ أَبْناؤُكُمْ وَ إِخْوانُكُمْ وَ أَزْواجُكُمْ وَ عَشيرَتُكُمْ وَ أَمْوالٌ اقْتَرَفْتُمُوها وَ تِجارَهٌ تَخْشَوْنَ كَسادَها وَ مَساكِنُ تَرْضَوْنَها أَحَبَّ إِلَيْكُمْ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ جِهادٍ فى سَبيلِهِ فَتَرَبَّصُوا حَتَّى يَأْتِىَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ وَ اللَّهُ لا يَهْدِى الْقَوْمَ الْفاسِقينَ
؛ يعنى خداوند متعال مى گويد: جامع وجودتان را ساختم، و سلول هاى بدنتان را منظم كردم، و به شما بينايى و شنوايى دادم، و سفر زمين را براى مسير زندگى تان گستردم، و ميلياردها چرخ را در عالم براى حيات شما به گردش آوردم، و صد و بيست و چهار هزار نماينده را براى آشتى دادن شما با خودم فرستادم، آيا اين انصاف است كه آمده ايد خواسته هاى خويشانتان را و پول هايى را كه جمع كرديد، و تجارتخانه هاى تان، و خانه هاى ساخته شده تان را كه سر به فلك مى روند، پيش خود، از من، از پيغمبرم و از راهم، محبوب تر دانسته تا شما را به طرف آن ها برانگيزد و از من دور كند؟ آيا شما با من اين گونه معامله مى كنيد! پس در چنين زندگى بمانيد و بدانيد كه خدا با مردمى كه از حدود انسانيت بيرون رفته اند، ارتباط ندارد؛ چون در محبت، چنين چيزهايى را مقدّم داشتند.
در واقع، ما بايد چنان امور را بسنجيم و ببينيم كه خدا در محبت ما مقدم تر از پدر باشد؛ خدا مقدم تر از آقازاده و دخترخانم هايمان باشد.
قرآن مجيد مى گويد: محال است كسى مؤمن باشد، در حالى كه با دشمنان خدا، هر چند آن ها پدران و فرزندانش باشند، بعد از امر به معروف و نهى از منكر، ارتباط داشته باشد.
در آى ديگر مى گويد: مگر من ايمان كسى را امضا مى كنم كه در هنگام اجراى حكم من، در دل خود كوچك ترين خدشه اى نسبت به آن حكم دارد؟ آيا من مى توانم امضا كنم كه او يك آدم سالمى است؟
تمسك به دين، بهترين راه حل تمام مشكلات
به خدا قسم، ما مسلمانان و هم دنيا دربار حق دين در اشتبا محض هستيم و هر چقدر هم كه به اشتباهمان ادامه بدهيم، گرفتارى هايمان نه تنها حل نمى شود، بلكه بيش تر هم مى شود. براى همين بايد گفت: غير از تمسّك به دين، راه حلى براى مشكلاتمان وجود ندارد. مگر پدر، زن، بچه، دختر و پسر تا كجا با انسان هستند؟ اين افراد همان هايى هستند كه تا روزى كه مى توانيم لقمه در دهانشان بگذاريم، به ما احترام مى گذارند، و روزى هم كه چيزى نداشته باشيم و نتوانيم چنين كنيم، بايد برويم حمالى كنيم و آنان اصلًا به كمكمان نمى آيند. آن وقت درست است كه ما به خاطر اين افراد به جهنم برويم؟ اين جا جاى عشق و محبت نيست؛ بلكه جاى نفرت است. آن جايى كه تمام امور غيرخدايى، بر خدا مقدّم مى شود، معلوم مى شود كه در برابر خدا نفرت هست، و محبت در برابر ضدّ خدا مى باشد.
منبع : پایگاه عرفان