مهربانى پيامبر با نوزادى كه در دامن حضرت دستشويى كرد
بچه غريبه اى بر روى دامن پيغمبر صلى الله عليه وآله بود و در همان دامن حضرت دستشويى كرد. مادر نگاهى به او كرد و مى خواست فرياد بزند. پيغمبر صلى الله عليه وآله به او اشاره كرد كه چيزى نگويد، و بچه را هم نوازشى كرد تا خوب دستشويى كند. بعد بچه را بغل گرفت و به مهربانى فشرد و سپس او را به مادرش داد، فرمود: اين كودك را به خانه ببر، و من مى روم پيراهنم را آب بكشم. اما اگر تو فرياد زده بودى، و من هم او را از بغلم انداخته بودم، ديگر، زخم دل بچه از اين رفتار، تا آخر عمر خوب شدنى نبود. او هر چند در دامن دستشويى كرده، ولى اين اشكالى ندارد. «2»
______________________________
(1) 7. آيا ندانستى كه خدا چگونه مثلى زده است؟ كلمه پاك [كه اعتقاد واقعى به توحيد است ] مانند درخت پاك است، ريشه اش استوار و پابرجا و شاخه اش در آسمان است. ميوه اش را به اجازه پروردگارش در هر زمانى مى دهد، و خدا مَثَل ها را براى مردم مى زند تا متذكّر حقايق شوند.
(2) 8. فتح العزيز، عبد الكريم الرافعى ج 1، ص 254- المجموع، محيى الدين النووى ج 2، ص 590- 589:
وثبت فى صحيحى البخارى ومسلم عن أم قيس بنت محسن رضى الله عنها أنها (جاءت رسول الله صلى الله عليه وسلم بابن لها صغير لم يأكل الطعام فأجلسه رسول الله صلى الله عليه وسلم فى حجره فبال عليه فدعا رسول الله صلى الله عليه وسلم بماء فنضحه عليه ولم يغسله) وفى صحيح مسلم عن عائشه رضى الله عنها أن النبى صلى الله عليه وسلم (كان يؤتى بالصبيان فيبرك عليهم ويحنكهم فأتى بصبى فبال عليه فدعا بماء فاتبعه بوله ولم يغسله).
اين حكم به طور اجمال در فقه شيعه پذيرفته شده است.
به راستى، چه عيبى دارد، مردى وارد منزل مى شود و مى ببيند خانمش خسته، كسل و گرفته، براى پختن غذا كنار گاز ايستاده است، و بچه كوچك آن ها هم دارد گريه مى كند؛ چون كهنه هايش كثيف است، بچه را بردارد و ببرد در تشت بشويد. من سعى مى كنم، آنچه را براى شما بگويم كه خودم آن را انجام داده باشم؛ چون خدا به من محبت مى كند.
تواضع آيت الله سيد حسين كوه كمره اى
موضوع بسيار مهم، جاده باز كردن و پَر دادن به كسى است كه بيش تر از خودت منفعت دارد. مرحوم آيت الله سيد حسين كوه كمره اى «1» نزديك به مرجعيت بود. دنيا به او مى گفت: حضرت آيه الله العظمى كوه كمره اى! يك قدم ديگر مانده بود كه نجف را قبضه كند. امّا يك روز زود وارد كلاس درس شد. ديد شيخ عمامه ژوليده اى كه چشمش معيوب هم بود، گوش كلاس درس نشسته است، و چهار تا پنج طلبه هم اطرافش هستند، و او براى شان درس مى گويد. پيش خود گفت: گوش بدهم ببينم اين شيخ چه مى گويد. وقتى او درس اين شيخ ژوليده را گوش داد، گفت: خدايا! اين شيخ درس خواند كجاست؟ خدايا! اين شيخ چه كسى است؟ خدايا! نكند او فقط امروز دارد عالى درس مى دهد؟ حالا فردا هم زودتر مى آيم، ببينم او چه مى گويد. فردا هم زودتر آمد و ديد، خير، اين شخص عالى درس مى دهد. فرداى آن روز، در مقابل چهارصد نفر، كوه كمره اى با آن عظمت، روى منبر نشست و گفت: شاگردان من! ديگر از فردا به بعد، من روى اين كرسى نمى نشينم. سه روز
______________________________
(1) 9. السيد [حسن ] حسين بن محمد بن حسن بن حيدر الحسينى: الكوه كمرى أصلا الارونقى مولدا التبريزى النجفى مسكنا و مدفنا المعروف بالسيد حسين الترك توفى عقيما بالنجف فى 23 رجب سنه 1299. (و الكوه كمرى) نسبه إلى كلمه مركبه من كلمتين (كوه) بوزن قوت فارسى بمعنى الجبل و (كمر) بوزن جبل فارسى بمعنى الصلب بلده من بلاد الترك فى ايران (و الارونقى) نسبه إلى ارونق و لم اعثر عليها و كأنها بلده من بلاد الترك. كان من رؤساء علماء النجف المبرزين فى عصره اماما جليلا مشهورا معروفا ذا جماعه و أشياع و اتباع و مدرسه كبرى مدرسا فى الفقه و الأصول درس فيهما فى حياه استاذه الشيخ مرتضى الأنصارى المذكور ثم انتهت اليه نوبه التدريس فيهما فى النجف بعد وفاه الأنصارى 1281. انتهى اليه أيضا امر التقليد بعد وفاه شيخه المذكور فقلد فى قفقاسيا و تركستان و أذربيجان و بلاد الفرس. أعيان الشيعه، ج 6، ص 147- 146 با تلخيص
زودتر در اين كلاس آمدم، و ديدم يك روحانى دارد اين جا درس مى دهد و حس كردم از من بيش تر وارد است، و ديدم من به او محتاج هستم، من از فردا به بعد مى روم و پاى درس او مى نشينم. هر كسى علم بيش تر مى خواهد، آزاد است كه در درس او شركت كند، و نمى خواهد به درس ديگرى برود.
اين شيخ ژوليده چه كسى بوده كه چشمش هم ناراحتى داشت؟ او همان شخصى بود كه فردا شيخ مرتضى انصارى «1» شد. كسى كه يك قدم مانده به كرسى مرجعيت، چرا اين كار را كرد، و براى چه يك مرتبه از حالت مرجعيت به حالت شاگردى برگشت؟ براى اين كه او آدم بود.
به خداى لاشريك له، در بيش تر وقت ها كه يادم هست، دستم را كه دراز مى كنم كه لقمه اى را بردارم، به خدا، گريه ام مى گيرد. به خودم مى گويم خدايا! به خودت قسم، در اين چند سالى كه از عمرم گذشته، همين لقمه اى را كه من مى خواهم بخورم، تو به من زيادى داده اى. براى اين كه من تا حالا بايد نفسم قطع مى شد. از خدا مى پرسم: در اين دنيا من چكاره هستم؟ اين چه زندگى
______________________________
(1) 10. الشيخ الأنصارى (1214- 1281. ق.): مرتضى بن محمد أمين بن مرتضى بن شمس الدين الأنصارى، الدزفولى، النجفى. ولد فى مدينه دزفول الإيرانيه فى يوم الغدير الثامن عشر من ذى الحجه من سنه أربع عشره و مائتين و ألف. ارتحل إلى العراق مرّتين، فأقام به نحو سبع سنين ملازما لحلقات دروس: السيد محمد المجاهد بن على الطباطبائى الحائرى، و شريف العلماء محمد شريف المازندرانى الحائرى، و هو أبرز مشايخه، و موسى بن جعفر كاشف الغطاء النجفى. و عاد إلى دزفول، ثمّ زار مدينتى بروجرد و أصفهان، و التقى فيهما رجالات العلم و الفقه، ثمّ توجّه إلى كاشان، فمكث فيها نحو أربع سنوات، حضر خلالها دروس أحمد بن محمد مهدى النراقى الكاشانى، و رجع إلى بلدته، فأقام بها مدّه يسيره. ثمّ ارتحل إلى النجف عام (1246)، فاستوطنها و حضر بحوث على بن جعفر كاشف الغطاء (المتوفّى 1253.). و تبحر فى الفقه و الأصول، و تصدّى لتدريسهما، فأظهر كفاءه و مقدره عاليه لما كان يتمتع به من ذوق رفيع، و دقه نظر، و غزاره علم، و لما كانت تتسم به بحوثه من عمق و ابتكار و روح علميه. و ذاع صيته فى الأوساط العلميه، و أقبل عليه العلماء. ثمّ انتهت إليه رئاسه الطائفه بعد وفاه محمد حسن صاحب الجواهر فى سنه (1266.)، و كان يدرّس فى مسجد الهندى فى النجف الأشرف، فيحضر مجلس درسه أكثر من أربعمائه عالم و طالب، و قد أخذ عنه و تخرج به عدد كبير من المشاهير، منهم: السيد حسين بن محمد الكوهكمرى، و السيد محمد حسن الشيرازى، و حبيب الله بن محمد على الرشتى، .. و ترك آثارا جليله، أشهرها كتاب فرائد الأصول (مطبوع) المعروف بالرسائل، و كتاب المكاسب (مطبوع)، كتاب الطهاره، كتاب الصلاه، كتاب الصوم، كتاب الخمس، أحكام الخلل فى الصلاه، الوصايا و المواريث، القضاء و الشهادات، رساله فتوائيه بالفارسيه سماها صراط النجاه ... موسوعه طبقات الفقهاء، ج 13، ص 557- 654 با تلخيص
است كه من دارم؟ نه كارى براى تو كردم، و نه كارى براى انسانيت و براى انسان ها نمودم.
گر بر سر نفس خود اميرى، مردى بر كور و كر نكته گيرى، مردى
مردى نبود فتاده را پاى زدن گر دست فتاده اى بگيرى، مردى
رودكى سمرقندى «1»
اين كار آيت الله كمرى، واگذار كردن كار، به متخصص است. پيغمبر صلى الله عليه وآله مى فرمايد: «كسى كه بفهمد، بالاتر از خودش در كسب، در برنامه و در فكر وجود پدارد و برايش جا باز نكند، او به امت من خيانت كرده است. «2» وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ مَنَعَ مَساجِدَ اللَّهِ أَنْ يُذْكَرَ فيهَا اسْمُهُ وَ سَعى فى خَرابِها أُولئِكَ ما كانَ لَهُمْ أَنْ يَدْخُلُوها إِلَّا خائِفينَ لَهُمْ فِى الدُّنْيا خِزْىٌ وَ لَهُمْ فِى الْآخِرَهِ عَذابٌ عَظيمٌ . «3»
ادامه ماجراى حضرت على عليه السلام
آن مغازه دار به حضرت على عليه السلام گفت: آقا! به شما چه ربطى دارد. من به اين خانم خرما فروختم و الان هم آن را پس نمى گيرم و اين به شما ربطى ندارد. از طرفى آن دختر به قدرى نرم و به قدرى آسان داشت حرف مى زد، و از طرف ديگر، آن مغازه دار هم چهره اش درهم بود و سرسختى مى كرد؛ او دست هايش را به كمرش گرفته بود و مشت هايش را هم گره كرده بود كه اگر على عليه السلام بيش تر مقاومت كرد، او را بزند.
آدم در هر لباسى كه هست، چقدر خوب است كه نرم، گرم و خوب باشد. حالا اين دختر خرما را برده و خانمش قبول نكرده است، چه عيبى داشت كه اين مغازه دار اين خرما را مى گرفت و خرماى بهترى به او مى داد؟ ولى او اين كار را نكرد. او مشت به سين اميرمؤمنان عليه السلام زد و به او گفت: از مغازه اش بيرون برود. آقا بيرون آمد، و از آن دختر خواست كه از آن مغازه بيرون بيايد. آن ها
______________________________
(1) 11." نكته" در اين رباعى به معناى مفهوم لطيف و دقيقى است كه با دقت و تأمل دريافت مى شود. اين بيت رباعى با تغيير كلم" گيرى" به" نگيرى" به پورياى ولى نسبت داده شده است؛ هم چنين اين رباعى به با تغيير در بيت اول، به بابا افضل كاشانى نسبت داده شده: گر در نظر خويش حقيرى، مردى/ ور بر نفس خود اميرى، مردى
(2) 12. بحارالأنوار، ج 22، ص 486، حديث 13، وصيه النَّبِىَّ صلّى الله عليه آله و سلّم عند قرب وفاته و فيه:
وَ كَانَ مِمَّا ذَكَرَ فِى خُطْبَتِه: أَلَا وَ مَنْ أَمَّ قَوْماً إِمَامَهً عَمْيَاءَ وَ فِى الْأُمَّهِ مَنْ هُوَ أَعْلَمُ مِنْهُ فَقَدْ كَفَرَ
هم چنين پيامبر صلّى الله عليه آله و سلّم فرموده است: «مَنْ أَمَّ قَوْماً وَ فِيهِمْ مَنْ هُوَ أَعْلَمُ مِنْهُ لَمْ يَزَلْ أَمْرُهُمْ إِلَى السَّفَالِ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَهِ.» تهذيب الأحكام، ج 3، ص 5، حديث 106
(3) 13. بقره: 114.
با همديگر راه افتادند، و حضرت به آن دختر فرمود: خواهر ديدى، بقال قبول نكرد، پس بيا در خانه تان برويم و به خانمت ماجرا را بگويم، شايد خانمت قبولت كند، اين جا كه مغازه دار قبولت نكرد. اين در حالى بود كه على عليه السلام امير چند ميليون انسان بود.
جناب تاجر! ديروز كه از ده آمده بودى و براى حمالى قبولت نداشتند، حالا كه ميلياردر شده اى، سينه ات را سپر كرده اى؟ من هم كه تا ديروز حرف يوميه ام را بلد نبودم، حالا كه در برابر چندين نفر از منبر پايين مى روم، كسى را نمى شناسم و خيال مى كنم خداى روى زمين هستم؛ چون بلدم حرف بزنم با دهانى كه دو روز ديگر آن را پر از خاك مى كنند؛ دهانى كه دو روز ديگر، كرم ها لب هاى به اين زيبايى را مى خورند و مى برند. به راستى چه خبر است؟ اميرمؤمنان عليه السلام مى فرمايد: هر كسى سرمايه هاى وجوديش شكوفا نيست، از عواطف محبت، صفا و صميميت عبادت و فضيلت به دور است. اگر بيايند از من قيمت چنين كسى را بپرسند، من مى گويم قيمت او انداز خس و خاشاكى نيست كه با آن لحظه اى آتشى مى افروزند.
دختر به راه افتاد و على عليه السلام هم به راه افتاد. صاحبخانه كه ديد دختر نيامده، پيش خود گفت: اين دختر جوان كجا رفت؟ او كه ديد رئيس مملكت اسلام آهسته آهسته دارد با كلفتش مى آيد، دوان دوان به سمت حضرت رفت. از آن طرف هم بازارى كه على عليه السلام را با مشت زده بود، داشت به طرف حضرت مى آمد؛ زيرا يك نفر به او گفته بود: مى دانى چه كسى را با مشت زدى؟ و او هم جواب داده بود: اگر تو هم هوس كردى، به تو هم مشتى بزنم. گفت: نه، سين من ارزش مشت خوردن ندارد و من هوس آن را ندارم، اما من مى خواهم به تو بگويم، مشتى كه زدى، به سين اميرمؤمنان عليه السلام بود. آن بازارى خود را به اميرمؤمنان عليه السلام رساند و به حضرت فرمود: مرا ببخش! حضرت گفت: من را ببخش كه به درب مغازه ات آمدم و وقت شما را گرفتم؛ با تو حرف زدم؛ مرا ببخش تا من پيش خدا مسئوليتى نداشته باشم. چرا حضرت چنين گفت؟ براى اين كه اين قدر اين آدم با عاطفه و بزرگوار بود. بعد هم مغازه دار خرما را از آن دختر گرفت و با خرماى بهترى عوض كرد. «1»
حسنت به اتفاق ملاحت جهان گرفت «2»
______________________________
(1) 14. مستندى براى روايت گفته شده يافت نشد. البته، روايتى در كافى، ج 5، ص 152، حديث 8 آمده كه به روايت گفته شده تا انداز زيادى نزديك است. متن آن روايت چنين است: «مَرَّ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام عَلَى جَارِيَهٍ قَدِ اشْتَرَتْ لَحْماً مِنْ قَصَّابٍ وَ هِىَ تَقُولُ زِدْنِى فَقَالَ لَهُ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِ زِدْهَا فَإِنَّهُ أَعْظَمُ لِلْبَرَكَه.»
(2) 15. مصرعى از غزل شمار 87 ديوان حافظ شيرازى.
توبه دواى هم دردها
توبه يك اصل بوده و گناه، مرض است. جوان هاى عزيز بايد بدانند، عادت به چشم چرانى و عادت به قمار، مرض است، و شخصى كه عادت به زنا دارد، مريض است، و توبه دواى اوست، و نااميدى از معالجه، كفر، و آن هم كفر به پروردگار. دكتر اين امراض، قرآن است، و دواى اين امراض، توبه مى باشد. با توبه، انبساط روح پيدا كنيم، و شكوفا و خوش فكر شويم، و براى نجات انسان ها بكوشيم.
اقسام توبه
توبه سه قسم است. قسم اول، توبه فردى است؛ اين كه من تنها خودم آشتى كنم. قسم دوم، توبه خانوادگى مى باشد؛ اين كه من بعد از آشتى كردن، خودم به سراغ خانمم بروم و به او سلام مى كنم و با او حرف بزنم؛ او را تشويقش كنم؛ به او پول بدهم؛ او را به مكه ببرم و توبه بدهم؛ او را با خدا آشتى دهم. من و مادر كه خوب شديم، اين خوب شدن كم كم در بچه ها تأثير مى گذارد و دختر و پسر خانواده هم خوب مى شوند، و بدين ترتيب خانه به طور كلى خوب مى شود. بعد از توبه خانوادگى، نوبت به توبه اجتماعى مى رسد. در اين كه جامعه چگونه بايد توبه كند، بايد به راهكارهايى كه قرآن كريم مطرح كرده مراجعه كنيم؛ چون توبه اجتماعى به اين سادگى نيست؛ ما مردمى نداريم كه هم آن ها از آن آدم هايى باشند كه آقا شيخ تقى بگويد: بيا توبه كنيد، و آن ها بگويند، چشم. همه اين طور نيستند. قرآن مجيد در توبه اجتماعى دو برنامه مطرح كرده است. يك راه توبه اجتماعى در اين آيه آمده است: إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الَّذينَ يُقاتِلُونَ فى سَبيلِهِ. «1» راهى كه اين آيه بيان مى كند، يك راه پيشگيرى از مرض است. راه دوم همان راهى است كه گاندى هندى «2» از اسلام گرفت و به آن عمل كرد و
______________________________
(1) 16. صف: 4.
(2) 17. مهاتما گاندى (مهانداس كارامچاند) (مهر- بهمن)، سياستمدار و فيلسوف و نجات بخش كشور بزرگ هند از چنگال استعمار و استثمار انگلستان. او رهبر سياسى و معنوى هندى ها بود كه ملت هند را در راه آزادى از استعمار امپراتورى بريتانيا رهبرى كرد. گاندى در طول زندگى اش، استفاده از هر نوع ترور و خشونت براى رسيدن به مقاصد را رد مى كرد. مردم هند از او با عنوان «پدر ملت» يا باپو (در هندى به معناى پدر) ياد مى كنند. زادروز وى در هند، به عنوان يك روز تعطيل ملى است و گاندى جايانتى نام دارد.
منبع: ويكى پديا، دانشنامه آزاد- دانشنام رشد با تلخيص
چهارصد ميليون آدميزاد را از شر گرگ استعمار نجات داد. گاندى اسلحه، كارخانه، صنعت، پول و چيزى نداشت. عكس او را كه مى بينيم، فقط پارچه اى بر روى دوشش است و پارچه ديگرى هم دارد كه به كمرش مى بست. او براى زندگى ساده خود، يك بز هم داشت كه شيرش را مى دوشيد و مى خورد؛ هم چنين مقدارى از پشم اين بز را قيچى مى كرد و با دوك دستى مى ريسيد و پيراهن درست مى كرد. او حوله اى هم داشت كه بر روى دوشش مى انداخت. به راستى گاندى چه كار كرد كه توانست چهارصد ميليون مريض را نجات دهد. توبه اى كه قرآن به اين شكل دارد، و گاندى نقشه اش را پياده كرد، و چهارصد ميليون نفر را از شر استعمار نجات داد، دنيا اسم آن را سياست عدم همكارى گذاشته است. بنابراين يك راه ديگر توب اجتماعى، سياست عدم همكارى بوده و بر همه هم واجب است.
برنامه پيامبر صلّى الله عليه و آله و سلّم در مورد توبه اجتماعى
پيغمبر صلى الله عليه وآله اين طرح سياست عدم همكارى را براى معالج مرض و براى پيشگيرى از خطر، به اجرا در آورد. پيغمبر كه مى خواست به جنگ تبوك برود، سه نفر بازارى پولدار مشهور، به نام هاى كعب بن مالك، هلال بن اميه و مراره بن ربيع، به حضور پيامبراكرم صلى الله عليه وآله آمدند و گفتند: يا رسول الله! ما چند كار در بازار و در زندگى داريم، اجازه مى دهيد ما كارهايمان را انجام دهيم، و بعد به شما ملحق شويم. حضرت فرمود: عيبى ندارد. پيغمبر صلى الله عليه وآله كه رفت، آن سه نفر گفتند: راحت شديم؛ آخر، چقدر ما به جنگ برويم. آن ها در مدينه ماندند و به پيامبر ملحق نشدند. امّا پيغمبر صلى الله عليه وآله با سپا خود تا مرز تبوك رفت و بعد هم برگشت. در اين خطوط جنگ تبوك، ارزنده ترين نكات تربيتى و ارزنده ترين برنامه هاى صبر و استقامت اسلامى براى مسلمان ها پيش آمد. مردمى كه براى تأمين امنيت جامع اسلامى رفتند، كارشان در راه ها به جايى رسيده بود كه پوستى را كه از گندم و جو مردم گرفته بودند و دور ريخته بودند، براى سد جوع بر مى داشتند و مى خوردند. ده نفر ده نفر با يك خرما بيست و چهار ساعت را زندگى مى كردند. آيا من مى توانم بار دين به دوش بكشم، من كه اگر صبح، سر ميز صبحانه ام، كره، عسل، مربا و پنير ليقوان نباشد، طاقت نمى آورم و آن روز به كاينات بد مى گويم؛ من كه اگر ظهر سفره ام رنگين نباشد، چيزى از گلويم پايين نمى رود؛ من كه پيراهنم را بايد پاريس بدوزد و كت و شلوارم را براى دوختن بايد به لندن ببرند، آيا من مى توانم بار دين را به دوش بكشم و اهل حق بشوم. سيد جمال «1» مى گفت: اگر زندگى مردم مسلمان به همان سادگى روز اول برگردد، آن ها دنيا را فتح مى كنند؛ اگر آنان از مدپرستى، تجمّل پرستى، سنگ پرستى و رنگ پرستى به در بيايند، دنيا را مى گيرند.
خيلى طول نكشيد كه نبى اكرم صلى الله عليه وآله كه با يك جامع جنگى به مدينه برگشت. به اهل مدينه خبر دادند كه سپاه برگشته. رهبر عاليقدر اسلام صلى الله عليه وآله هم منتظر بود كه مردم به استقبال بيايند، ارتش را متوقف كرد و بر بالاى بلندى رفت، و يا اين كه بر روى اسبش بلند شد و ايستاد: جامعه من! سياست عدم همكارى را فراموش نكنيد. رابطه با مراره بن ربيع، كعب بن مالك با هلال بن اميه (كه با مردم مدينه در تمام برنامه هاى زندگى رابطه داشتند)، ممنوع است. مردم به استقبال آمدند و اين سه نفر هم چنين كردند. اين سه نفر، به هر كس سلام كردند، جوابى نشنيدند. جواب سلام واجب است، اما آن موقع به خاطر حفظ جامعه از مرض، حرام گشته بود. اگر مريض ها را رها كنند؛ چون مرضشان مرض مسرى است، بقيه را هم بيچاره مى نمايند. آن سه نفر گفتند: مردم را رها كنيم و پيش خود پيغمبر صلى الله عليه وآله برويم كه او رحمه للعالمين است. هر سه نفر آمدند و گفتند: السلام عليك يا رسول الله! امّا پيامبر صورتش
______________________________
(1) 18. سيد جمال الدين اسدآبادى: او در شعبان 1254 هجرى قمرى در قرى اسدآباد همدان و در خانواده شيخ الاسلام متولد شد. سيد او در ادام تحصيلات دينى، به نجف رفت و در حوزه درس شيخ مرتضاى انصارى شركت كرد. شيخ مرتضى كه از حدت ذهن و كثرت هوش سيد جمال الدين مطلع شد، او را براى تبليغ، به هندوستان فرستاد. در هند، سيد جمال با زبان انگليسى آشنا شد. سپس او به تهران آمد و شروع به نشر افكار و عقايد خود كه اساس آن ايجاد وحدت اسلامى و جلوگيرى از استعمار انگليس و تأمين آزادى و استقلال حقيقى ملل اسلام بود، پرداخت. عمال انگليس او را كه براى مدتى به مصر رفته بود، از آن كشور اخراج كردند. در پاريس سيد روزنامه عرو الوثقى را تأسيس كرد كه سردبيرى آن بر عهده شاگردش، شيخ محمد عبده بود. اين روزنامه در روشن كردن افكار مردم ايران وعثمانى اثر به سزايى گذاشت. در سال 1307 ناصرالدين شاه بار ديگر او را به تهران دعوت كرد، ليكن بر اثر دسيسه هاى دربار، سيدجمال مورد بغض شاه قرار گرفت و او معترضانه در حرم حضرت عبدالعظيم متحصن شد. مأمورين شاه او را از آن جا خارج و به عتبات تبعيد كردند. سپس سيد جمال به اسلامبول بازگشت، سلطان عبدالحميد ابتدا به اميد آن كه از عقايد سيد درباب ايجاد وحدت اسلام استفاده كند، از او دلجويى كرد اما درباريان سلطان و كارگزاران انگليس به مخالفت با سيد برخاستند و در سال 1314 در اسلامبول مسموم، و جنازه اش را در قبرستان مشايخ اسلامبول به خاك سپردند. بعد با تلاش افغان ها، اين جنازه به كابل انتقال پيدا كرد. منبع: دانشنام رشد- مركز اسناد انقلاب اسلامى با تلخيص
را از آن ها برگرداند، و اصلًا به صورتشان نگاه نكرد. گاندى همين كار را كرد و گفت: از انگلستان لباس، پارچه، كارخانه و زندگى نگيريد و بازار براى آن ها درست نكنيد. يكباره، چهارصد ميليون مصرف كننده متوقف شدند. آن موقع، اين كار، چقدر كار مهمى بود. سياست عدم همكارى، امراض را معالجه مى كند؛ گناه را از بين مى برد؛ بلكه گناه خود به خود از بين مى رود.
جمعيت وارد مدينه شد، اين سه نفر هم به خانه رفتند و در زدند، خانواده ها درها را باز كردند، امّا به آن ها سلام نكردند. آنان ديدند احدى به آن ها سلام نمى كند. بيرون آمدند كه رفقا را ببينند، ديدند كسى به آن ها اعتنايى نمى كند. رفتند از بقالى جنس بخرند، ديدند بقالى به آن ها جنس نمى فروشد؛ رفتند نان بخرند، ديدند نانوايى به آن ها نان نمى دهد. اين گونه مدينه براى آنان قبرستان شد و دنيا براى شان تنگ گشت. جهان براى آن ها قفس شد. آن ها با خود مى گفتند، چرا ما اين طورى كرديم؛ ما بد كرديم. بعد هم دو روز كه گذشت، در مسجد، خانمى از پشت پرده به مردى گفت: پيغمبر صلى الله عليه وآله هستند؟ گفت: آرى، و رو به محراب نشسته. زن گفت: از رسول الله اجازه بگير تا من او را ببينم. مرد رفت به رسول الله گفت: آقا! خانمى با شما كار دارد. پيغمبر صلى الله عليه وآله كنار پرده آمد، زن در حالى كه اشك مى ريخت، گفت: يا رسول الله! من زن كعب بن مالك هستم. ما تا امروز نه با او حرف زديم، نه به او نگاه كرديم و هيچ رابطه اى با او نداشتيم. به خانه هم كه آمد، نمى گذاشتم بچه هايم با او حرف بزنند. از پروردگار بپرسيد، اگر خداوند راضى نيست كه ما با اين ها باشيم، البته، من از طرف دو زن ديگر هم نمايندگى دارم، شما ما را همين جا طلاق بدهيد. آن ها بدون اين كه به محبت شوهرانشان فكر كنند و فكر كنند كه سرانجام زندگى شان چه مى شود، چنين تقاضايى مطرح كردند؛ چون آن ها غرق در محبت خدا بودند و زندگى شان غرق در عشق خدا بود. خدا داشت اين جورى مرض را معالجه مى كرد. پيغمبر صلى الله عليه وآله فرمود: طلاق نه، شما فقط وظيفه داريد به سياست عدم همكارى ادامه بدهيد. آن سه نفر از مدينه به طرف كوه احد رفتند. پيغمبر صلى الله عليه وآله فرمود: براى آن ها غذا ببريد و كنار بيابان بگذاريد و برگرديد و با آن ها حرف نزنيد. آن ها چهل و نه شب صورت روى خاك گذاشتند و به پروردگار گفتند: بد كرديم؛ اشتباه كرديم؛ ما را بيامرز؛ ما را ببخش؛ ما ضرر كرديم؛ ولى اين گفتن ها فايده اى نكرد. آن ها ديدند كه آسمان هم با آن ها قهر است. ملكوت هم سياست عدم همكارى دارد. اين طور نبود كه خدا به آن ها بگويد: حبيب من شما را راه نداده، من شما را راه مى دهم؛ بلكه
خدا مى گفت: ما با هم اتحاد داريم؛ ما يكى هستيم؛ اصلًا يك طرح است. او شما را نمى خواهد، من هم شما را نمى خواهم. شب پنجاهم بود كه كعب بن مالك باهوش گفت: رفقا! مى دانيد چرا خدا ما را قبول نمى كند؛ چون خدا هم به خاطر پيغمبر صلى الله عليه وآله سياست عدم همكارى پيش گرفته است، و براى اين كه ما سه نفر با هم هستيم، ما را قبول نمى كند. ما اصلًا بايد تنهاى تنها شويم تا هيچ كس را ديگر نداشته باشيم. آن سه نفر از هم جدا شدند. نيمه شب بود كه جبرئيل عليه السلام آمد و گفت: يا رسول الله! خدا مى فرمايد: براى آن ها كافى است. آن ها برگشتند و آشتى كردند؛ ديگر قبولشان كن. آن وقت پيامبر دستور داد كه مردم آن ها را بياورند. نزديكى هاى نماز صبح بود يا بعد از نماز صبح كه هنوز صورت آن ها روى خاك بود و مثل زن و بچه مرده داشتند اشك مى ريختند. نمايندگان پيغمبر صلى الله عليه وآله آمدند و زير بغلشان را گرفتند و در حالى كه پيغمبر صلى الله عليه وآله هم در مسجد ايستاده بود، آن سه نفر را آوردند. پيغمبر صلى الله عليه وآله كعب بن مالك را در آغوش گرفت و فرمود: به خدا، از روز تولّد تا شب قبل، ساعتى در زندگى ات پرقيمت تر از ساعت توبه ديشب نبود. «1»
توبه، توبه فردى، خانوادگى، اجتماعى است، و توبه اجتماعى، عدم همكارى است.
خدا ان شاء الله ما را قبولمان مى كند. اگر نااميد شويم، كافر هستيم، بله، او ما را قبول مى كند، و آبروى مان را هم حفظ مى نمايد؛ از گناه ما مى گذرد، و ما هم به پروردگار پيمان مى دهيم كه در ساى عنايت او براى خود آيند روشنى بسازيم.
______________________________
(1) 19. تفسير قمى، ج 1، ص 196- 197. در ذيل آى صد و هجدهم سور توبه نيز به اين اشاره ماجرا دارد.
منبع : پایگاه عرفان