فارسی
شنبه 01 دى 1403 - السبت 18 جمادى الثاني 1446
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه
0
نفر 0

ماجراى عفت ورزيدن زن يتيم‏دار در برابر پيشنهاد مغازه‏دار ثروتمند

 

حالا هم داستان عفت پيشگى خانمى ديندار را بيان مى كنم. هر دو داستان را مى گويم تا خانم ها هم بدانند چقدر پاك دامنى آن ها هم داراى ارزش است.

خانمى با سه بچه يتيم، به شخصى كه خانواده اش را مى شناخت، مراجعه كرد، و به او گفت: اين بچه هاى يتيم را نگاه كن و ببين اين بچه ها از امشب گرسنه اند، و تو هم خيلى ثروتمندى، و خدا هم در قرآن گفته:

وَ فى أَمْوالِهِمْ حَقٌّ لِلسَّائِلِ وَ الْمَحْرُومِ.

براى فقيران و محتاجان، در پول افراد ثروتمند، حقى است.

پس حقى كه خدا براى يتيمان قرار داده، به بچه هاى يتيم بده. آن شخص گفت: فردا بدون اين بچه هايى كه گفتى، به فلان آدرس بيا كه من پول خوبى را به تو مى دهم. آن خانم گفت: براى چه من بايد به آن جا تنها بيايم؟ مرد گفت: چون آن خانه خلوت است و مى توانيم ساعتى كنار هم باشيم. آن خانم گفت: واقعاً آن خانه خلوت است. مرد ثروتمند گفت: بله. آن خانم گفت: جدى جدى آن جا خلوت است؟ مرد باز هم تأكيد كرد و گفت: بله. زن با دلهره پرسيد: آيا خانمت و يا بچه ات با آن خانه كارى ندارند كه بيايند در بزنند و ما را ببينند و آبروريزى بشود. مرد ثروتمند گفت: مطمئن باش. كسى به آن جا رفت و آمد نمى كند. زن گفت: باشد من مى آيم. مرد گفت: پس زيباترين لباس هايى را كه دارى بپوش و بيا. خانم هم فردا خيلى سرحال آمد و در را زد. مرد آمد و درب را باز كرد. آن خانم از اول حياط منقلب شد و شروع به گريه كردن كرد. مرد گفت: تو چرا دارى گريه مى كنى؟ زن گفت: براى اين كه توآدم بدقولى هستى. تو به من گفتى، اين خانه خلوت است. پس اين پنج كس الان در اين جا چه كار مى كنند؟ مرد گفت: خانم! مگر تو ديوانه شده ايى. اين جا كه كسى نيست. زن گفت: چرا آن ها اين جا هستند، و من دارم آن ها را مى بينم. يكى از آن ها خدا است، و چهار تاى ديگر، آن فرشتگانى هستند كه در قرآن مجيد از آن ها سخن به ميان آمده است «1»؛ دو فرشته اى كه پروند من را دارند مى نويسد، و دو فرشته اى كه دارند پروند تو را مى نويسند. من اين جا مى ايستم تا تو اين پنج كس را از اين جا بيرون كنى، و بعد ما بتوانيم با هم زنا بكنيم. در اين وضعيت من خجالت مى كشم؛ چون اين پنج نفر دارند من را مى بينند. مرد گفت: خانم! به درب مغازه برويم كه تو مرا بيدار كردى. زن گفت: براى چه به درب مغازه بيايم؟ مرد ثروتمند گفت: به آن جا بيا؛ چون من مى خواهم نصف ثروت خدادادى ام را به اسم تو و بچه هايت كنم. تو من را بيدار كردى.

با دقت در اين داستان ها، مى بينيم ديندار، تصفيه كنند فرد و جامعه است، و بى دين هم آلوده كنند فرد و جامعه است.


منبع : پایگاه عرفان
0
0% (نفر 0)
 
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
امتیاز شما به این مطلب ؟
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب

اسلام آوردن زكريا بن ابراهيم و خدمت او به پدر و ...
شيعه حضرت نوح عليه السلام‏
زودگذر بودن عمر حضرت نوح عليه السلام
راه اصلاح مفاسد نفس - جلسه سوم
خودشناسی - جلسه سوم
قرآن، خير دنيا و آخرت
5 ـ خودپرستى به جاى خداپرستى
ثواب روزه يك روز ماه رجب
رابطه فهم و قلب‏
عقل کلید گنج سعادت - جلسه اول - عقل و دین

بیشترین بازدید این مجموعه

شيعه حضرت نوح عليه السلام‏
باز بودن پرونده خوبان عالم‏
بازگشت فرزند هارون الرشيد به حق‏
ارزش عالِم در قبال ياد خدا
هدف خلقت از زبان امام على عليه السلام‏
توجه به حسابرسى دقيق قيامت
عدم سلطنت شيطان
اختيار در انتخاب بهشت و جهنم
قيمت و ارزش انسان واقعى
تهران/ حسینیهٔ هدایت/ دههٔ اول محرم/ پاییز 1396هـ.ش./ ...

 
نظرات کاربر

پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^