فارسی
جمعه 02 آذر 1403 - الجمعة 19 جمادى الاول 1446
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه
0
نفر 0

خبر دادن پيامبر از راز ميان دو نفر از دشمنان‏

 

وهب بن عمير با صفوان بن اميه در حجره نشسته بودند، وهب كه از دشمنان پيامبر بود به صفوان كه هم كيش و هم عقيده اش بود گفت:

«لولا عيالى و دَين على لاحببت ان اكون انا الذى اقتل محمداً لنفسى:»

اگر مسئوليت عيالم را نداشتم و دينى كه بر عهده دارم دوست داشتم با دست خود پيامبر را مى كشتم و شما را از بند تبليغات او نجات مى دادم.

صفوان گفت: با چه نقشهاى اين كار را عملى مى كنى و چگونه دست به اقدام مى زنى؟ پاسخ داد من مردى شجاع و دلاورم، او رامى فريبم و سپس ضربهاى به او مى زنم آنگاه بگونهاى فرار مى كنم كه هيچ كس مرا نيابد.

صفوان گفت: نگهدارى از عيالت با من و ادا كردن قرضت بر عهده من، هان برخيز و دنبال اين كار برو تا ببينم درچنته ادعايت چه دارى؟

وهب شمشير خود را تيز كرد و سمّ كشنه بيالود و به قصد مدينه از مكه خارج شد.

هنگامى كه وارد مدينه شد عمر بن خطاب از ديدن حالت و وضع او انديشناك گشته به اهل ايمان و ياران پيامبر گفت: وهب بن عمير به مدينه آمده، از وضع او دلم به شك و ترديد افتاده، من او را مردى غدّار مى بينم، اطراف پيامبر را خالى مگذاريد كه مبادا آسيبى به آن حضرت رسد.

پيامبر ميان اصحاب نشسته بود كه وهب وارد شد و به رسم جاهليت گفت: انعم صباحا يا محمد!

حضرت فرمود:

«قد ابدلنا خيراً منها- السلام- ما اقدمك»

خدا به جاى اين جمله بهتر از آن را كه سلام است به ما عنايت كرده، چه سبب شد به مدينه آمده اى؟ گفت: آمده ام تا اسيران را از شما بخرم و آزاد نمايم، حضرت فرمود، شمشيرى كه در ميان دارى چيست؟ گفت: اى محمد روز بدر نيز آن را همراه داشتم و ما را از آن پيروزى ظفر است، حضرت فرمود:

«فما شيئى قلت لصفوان و انتما فى الحُجر:»

تو با صفوان هنگامى كه در حجره بوديد چه قراى گذاشتى و چه امرى را بر عهده گرفتى؟!

وهب گفت: آه من چه گفتم؟ حضرت گفتار خود را تكرار كرد وهب گفت:

«قد كنت تخبرنا بخبر اهل السماء فنكذبك فاراك تحدثنا بخبر اهل الارض! اشهد ان لا اله الا الله و انك رسول الله:»

تو ما را از ملكوت عالم خبر مى دادى ما تو را تكذيب مى كرديم اكنون مى بينم از اسرار ما زمينيان خبر مى دهى معلوم است كه در نبوّتت راستگويى من به وحدانيت خدا و رسالت تو شهادت مى دهم و ايمان مى آورم.

آنگاه به رسول خدا گفت عمامه خود را از باب تبرك به من ببخش حضرت عمامه خود را به او بخشيد، سپس راهى مكه شد.

در هر صورت وقتى پيامبران و اولياء الهى به خاطر ايمان و تقواى بينظيرشان به توفيق حق و به اذن رب از اسرار و امور غيبى آگاه باشند، بر حضرت حق كه خالق آنهاست و علم و آگاهى اش بينهايت و نسبت به ظاهر و با طن هستى و همه موجوداتش فراگير است همه چيز روشن و معلوم و براى او غيب و سرّ و رازى وجود ندارد و برخلاف عقيده باطن و سخيف يهود آنچه را انسان پنهان مى دارد و آشكار مى كند مى داند و بر دقائق امور آگاهى كامل دارد.

 


منبع : پایگاه عرفان
0
0% (نفر 0)
 
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
امتیاز شما به این مطلب ؟
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب

بشارت آخرتى‏
من راهب نيستم‏
كدام بنده مخلص ؟
گفتگوى حضرت سجّاد عليه السلام با جابر در مسئله ...
حكايتى از رمى جمرات‏
به امید کرم
من از آن عمل توبه كردم‏
به وقت سه گناه‏
حكايتى در عبرت‏
عبادت‏هاى خلاف دستور حق‏

بیشترین بازدید این مجموعه

توبه شقیق بلخی
كدام بنده مخلص ؟
حكايت گرگان و كرمان‏
گردنبند با برکت حضرت زهرا(س)
حکایتی از تب سوزنده
داستان شگفت انگيز سعد بن معاذ
حکایت خدمت به پدر و مادر
من راهب نيستم‏
بشارت آخرتى‏
اى خليفه! راه تنگ نبود كه بر تو گشاد گردانم!

 
نظرات کاربر

پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^