شيخ بهائى آن عارف بزرگوار و عالم باكرامت در كتاب كشكول مينويسد: در اطراف بصره مردى از دنيا رفت، بخاطر اين كه غرق در آلودگى و معصيت بود كسى براى تشييع جنازه او حاضر نشد، همسرش چند نفر را به عنوان مزدور انتخاب و جنازه را تا محل نماز بردند ولى كسى حاضر نشد به او نماز بخواند، جنازه را از محل نماز حركت داده و براى دفن به خارج از شهر بردند! در آن نواحى زاهدى مشهور ميزيست كه همه به صدق و صفا و پاك دلى اش اعتقاد داشتند، حمل كنندگان جنازه حس كردند زاهد به انتظار رسيدن جنازه نشسته همين كه جنازه را بر زمين نهادند به حمل كنندگان مزدور گفت: آماده نماز شويد و نماز خواند، طولى نكشيد كه خبر نماز زاهد به شهر رسيد، مردم گروه گروه براى اطلاع از جريان و اعتقادى كه به زاهد داشتند براى رسيدن به ثواب اجتماع كرده برآن جنازه نماز ميخواندند و همه از اين پيش آمد شگفت زده بودند.
نهايتاً از زاهد جوياى حال شدند كه شما از آمدن اين جنازه به اين ناحيه چگونه خبردار شديد؟ گفت: در عالم رؤيا به من گفته شد برو در فلان محل بايست جنازهاى ميآورند كه فقط يك زن همراه آن است بر او نماز بگذار كه آمرزيده شده.
زاهد از زن پرسيد همسر تو چه عملى انجام ميداد كه سبب آمرزش او شد، زن گفت: شبانه روز همسرم به آلودگى و شرب خمر ميگذشت، زاهد پرسيد آيا عمل خوبى هم داشت؟ زن پاسخ داد آرى سه كار خوب هم انجام ميداد: 1- هر وقت به هنگام شب شراب مينوشيد همين كه از مستى به خود ميآمد ميگريست و ميگفت: خدايا كدام گوشه دوزخ مرا جاى خواهى داد؟ 2- صبح كه ميشد لباسش را عوض ميكرد و غسل و وضو ميگرفت و نماز ميخواند 3- هيچ گاه خانه او خالى از دو يا سه يتيم نبود، آنقدر كه به يتيمان مهربانى و لطف داشت به اطفال خود نداشت!!
منبع : پایگاه عرفان