
بيابانهاى اطراف حرم
مسافران خانه حق از هر كجاى جهان، با هر وسيلهاى حركت كنند، اكثر آنان به خصوص در اين زمان ناچارند وارد جده شوند و از آنجا در صورت وسعت وقت به مدينه و در صورت ضيق زمان به مكه روند.
در هر صورت ديده زائر اولين بار به بيابانهايى مىافتد كه در امتداد حرم قرار گرفته، بيابانهايى خالى از آب و علف، بيابانهايى پر از سنگ و ريگ و پستى و بلندى، سرسبزى آن خار مغيلان، آبش سراب، نرميش سنگريزه و رمل، با ديدن اين مناظر در عالم فكر خود چنين تصور كند كه از دنيا رفته و وارد ميقات قيامت شده؛ زيرا در ورود به قيامت انسان هيچ خبرى از محرمان و آشنايان و ساير برنامهها جز اعمال خود نمىبيند، آنجا دادگاه عدالت را در مقابل ديدگاه خود ملاحظه مىكند و بس كه در آن دادگاه بدون لحاظ زن و فرزند و مال و منال از او طلب عمل صالح و ايمان مىكنند، اگر وقت ورودش به حريم آن بيابانها شب است بايد ياد تنهايى قبر و سؤال مأموران حق بيفتد و با شنيدن سر و صداى حيوانات موذى، به ياد عذاب دردناك كه براى مجرمان فراهم شده افتاده و به خدا پناه ببرد.
آرى، در همه حال به فكر خويش افتد، به فكر گذشته خويش افتد، آينده خود را ببيند، نظرى به وقت مرگ و افتادن در بيابان تنهايى برزخ بيندازد، شايد اينگونه افكار در روحيه او و در تمام جوانب وجودش ايجاد انقلاب كند، شايد با ياد چنين برنامههايى برقى از عالم ملكوت به جان او زنند تا با حرارت آن برق از اين سردى و تنبلى و تنپرورى و سستى و سكون در امور معنوى رها شده، دستى از او بگيرند و در بقيه عمرش بتواند حركت خود را به سوى مقصد اعلى تنظيم كند.
با ديدن آن بيابانها در حالى كه از همه چيز بريدهاى و به حق پيوند خوردهاى، مناجات فيض آن شوريده حال را زمزمه كن.
بر درگه تو حاجت خلقان روا شود |
آن را كه تو برانى از اين در كجا شود |
|
خود را چو حلقه بر در لطف تو مىزنم |
باشد به روى من در لطف تو وا شود |
|
آن را كه رد كنى زدر خويش بولهب |
وآن كو تواش قبول كنى مصطفا شود |
|
امر تو را كسى نتواند خلاف كرد |
هر كو سر از قضاى تو پيچد كجا شود |
|
بيچاره گمرهى كه كشد سر زطاعتت |
گردد دلش سياه و اسير غما شود |
|
فرخنده رهروى كه اطاعت كند ترا |
چشم دلش به عالم انوار وا شود |
|
فيض است ودرگه تو، از اين در كجا رود |
كام حوائج همه زين در روا شود |