كنار حضرت مجتبى عليه السلام نشست و با خود گفت : اين مخزن علم ، دانش و بصيرت چند ساعت ديگر از دنيا مى رود ، پس بايد همين چند ساعت را به كلاس درس تبديل كنم .
به حضرت مجتبى عليه السلام عرض كرد :
» عظنى يابن رسول الله ! «
مرا نصيحت و موعظه كن ، تا به بيدارى و شخصيت من اضافه شود .
امام عليه السلام نيز به او نفرمودند : مگر نمى بينى كه تمام امعا و احشاى من به هم ريخته است و از درد بى طاقت شده ام ؟ در چند قدمى مرگ هستم و خانواده ام يتيم و بى سرپرست مى شوند ؟ اكنون چه وقت موعظه است ؟ احوالپرسى كن و برو ، بلكه امام عليه السلام خود را مكلف مى دانند كه تا نفس آخر مردم را هدايت كنند .
وقتى به حضرت عليه السلام عرض كرد : » عظنى « حضرت هم با كمال ميل پذيرفته و به ايشان فرمودند :
» قال نعم استعدّ لسفرك «
اين مرگى كه مى بينى گريبان مرا كه پسر فاطمه عليها السلام و جگر گوشه اميرالمؤمنين عليه السلام و نوه پيغمبر صلى الله عليه وآله هستم گرفته است ، روزى نيز گريبان تو را مى گيرد . اين مرگ ، نابودى نيست ، بلكه سفر است . مانند زمانى كه از رحم مادر سفر كرديم و وارد دنيا شديم ، روزى نيز از اينجا سفر مى كنيم و وارد آخرت مى شويم ، پس خودت را براى اين سفر آماده كن . در اين سفر نمى شود با بار گناه سفر كرد . انسان همان اول سفر در دوزخ مى ماند .
منبع : پایگاه عرفان