مرگ و عالم آخرت - جلسه چهاردهم (2) - (متن کامل + عناوین)
- تاریخ انتشار: 13 دى 1391
- تعداد بازدید: 4175
مرگ افراد شقى
باز حضرت فرمودند :
» جاء الموت بما فيه «
مرگ دارد مىآيد .
» بالشقوة و الندامة و بالكرّة الخاسرة «
همراه با تيرهبختى ، پشيمانى و بازگشت زيانبار آمد ؛
» الى نار حامية لاهل دار الغرور «
به سوى جهنم . براى آنهايى كه در دنيا فريب خوردهاند . پول ، شهوت و شيطان آنان را فريب داد .
» الذين كان لها سعيهم و فيها رغبتهم «
كسانى كه همه سرمايه عمر را براى دنيا خرج كردند . عاشق درب و ديوار خشتى و گلى ، مغازه ، كارخانه ، شكم و شهوت بودند و براى آخرت كارى نكردند . مرگ اينها را نيز مىآورد .
زيركترين مؤمن در ياد مرگ
امام باقر عليه السلام فرمودند : كسى به پيغمبر صلى الله عليه وآله عرض كرد :
» أىّ المؤمنين أكيس «
به نظر شما زيركترين انسان مؤمن چه كسى است ؟
» قال : أكثرهم ذكراً للموت «
كسى كه هميشه به ياد رفتن و مرگ است ، از همه زيركتر است .
حساب پاك با خدا
شخصى بود كه وقتى با هر كسى برخورد مىكرد ، در هر جايى مىنشست و به هر جلسهاى وارد مىشد ، با خنده مىگفت : ما داريم به بهشت مىرويم ، تمام شد . به او مىگفتند : چرا به بهشت ؟ مىگفت : براى اين كه ما با خدا اختلاف نداريم و به مردم نيز قرضى بدهكار نيستيم . پس كجا بايد برويم ؟ كسى كه با پروردگار اختلاف ندارد ، حقّ مردم را ضايع نكرده است ، او را كجا مىبرند ؟
او عاشق خدا ، اهل نماز ، كرم ، بخشش ، خوش اخلاقى ، خوش برخوردى و اهل گذشت بوده است ، پس معلوم مىشود هر كسى با خدا درگير باشد و حق مردم را پايمال كند ، اهل عذاب است . بهشت جاى اين گونه انسانها و جهنّم جاى آن گونه انسانها است . ديگر ما در قيامت جاى سومى نداريم : يا بهشت است ، يا دوزخ .
زيركى زمينه سازان هجرت به آخرت
حضرت صلى الله عليه وآله فرمودند :
» اكثرهم ذكراً للموت و أشدّهم له استعداداً «
زيركترين مردم مؤمن آنهايى هستند كه زياد به ياد مرگ هستند و بيشتر از همه خود را براى رفتن آماده مىكنند .
اشتياق به مرگ
در شهرى منبر مىرفتم ، مىديدم بزرگوارى كه مرا دعوت كرده بود ، روزى چند بار از بازار به خانه مىآيد و دوباره مىرود . به او گفتم : شما چرا چند بار به بازار مىروى و مىآيى ؟ سخت نيست ؟ گفت : نه ، چون پدرم بالاى هشتاد سال دارد ، بدنش خشك شده و سه سال است كه در رختخواب به حالت نشسته افتاده است . من روزى چند بار ، صبح و بعد از ظهر مىآيم و خدمت ايشان زانو مىزنم ، مىگويم : كارى نداريد ؟ او را به حمام و دستشويى مىبرم ، غذا در دهانش مىگذارم ، لباسش را عوض مىكنم و او را نوازش مىكنم .
متدين واقعى و رفقاى خدا ، اهل اين كه پدر و مادران را به مراكز معلولين و خانه سالمندان ببرند ، نبوده و نيستند . خدمت به آنها را بالاترين عبادت مىدانند . اينها خودشان در حال مردن هستند ، حال انسان آنها را در خانه سالمندان بگذارد تا در آنجا به غربت و غصه عجيبى دچار شوند و دق كنند ؟
به او گفتم : مرا نزد پدر خود ببريد . رفتيم . به آن پيرمرد گفتم : حال شما چگونه است ؟ گفت : بسيار خوب . گفتم : چه مىكنيد ؟ گفت : سه سال است منتظر رفيقم هستم . گفتم : رفيق شما كيست ؟ گفت : ملك الموت .
سه سال است كه ديگر هيچ كارى از دستم برنمىآيد و جزء افراد مسافر آخرت هستم . چشمم به اين درب است كه بيايد ، تا مرا ببرد . اينها را بدون اين كه ذرّهاى بترسد ، مىگفت . از باب وظيفه اسلامى به او گفتم : آيا وصيتنامه دارى ؟ گفت : بله . اما من وصيت كتبى ندارم ؛ يعنى هيچ چيزى ننوشتهام ، بلكه وصيت عملى نوشتهام .
اين منطقه ما منطقه كشاورزى است . من سه دختر و دو پسر دارم . چند قطعه زمين گندم كارى ، يك باغ و اين خانه را دارم . آنها را بين دختران و پسران مطابق با قرآن تقسيم كردهام و ثلث مال خودم را مسجد ساختهام . من با خلق هيچ حسابى ندارم و با خدا نيز حسابم را تسويه كردهام ؛ سهم خمس و زكات مالم را دادهام ، يكبار به مكه و دوبار به كربلا رفتهام و سالى يكبار نيز به مشهد مشرف شدهام . فقط منتظرم ملك الموت مرا به بهشت برساند .
تشبيه مرگ به پلى براى عبور
امام حسين عليه السلام روز عاشورا ، قبل از شروع جنگ به آن هفتاد و دو نفر فرمودند : ما مىخواهيم از روى پل عبور كنيم ، از اين خانههاى خراب ، خشتى و گلى ، ميان اين همه ديو و دد و مردم نامرد از روى پل رد شويم ، در حالى كه اين طرف پل دنيا است و آن طرف آخرت . آنجا ملائكه ، انبيا عليهم السلام ، پدرم ، مادرم و جدم عليهم السلام همه منتظر ما هستند . اين مرگ در نظر اهل ايمان است .(375)
مؤمن اين گونه با يقين حرف مىزند . راست و درست مىگويد .
راهى است خطرناك ره مرگ ، و لكن
بر عاشق يكرنگ، حقيقت خطرى نيست
افراد گريزان از مرگ
اين روايت خيلى جالب است :
» عن الصادق عليه السلام : عن ابيه «(376)
امام صادق عليه السلام از حضرت باقر عليه السلام نقل مىكند :
» اتى النبى صلى الله عليه وآله رجل فقال : ما لى لا احبّ الموت ؟ «
مردى به خدمت پيامبر صلى الله عليه وآله آمد و عرض كرد : چرا من از مرگ بدم مىآيد و نفرت دارم ؟ دلم نمىخواهد اسم مرگ را بشنوم و يا بميرم .
ببينيد پيغمبر صلى الله عليه وآله چقدر روانكاوى زيبايى در ترس از مرگ و نفرت از مردن ارائه كردهاند ، حضرت فرمودند :
» فقال له : ألك مال ؟ قال : نعم «
آيا ثروت زيادى دارى ؟ گفت : بله ، فرمود :
» قال : فقدّمته ؟ «
از اين پولى كه جمع كردهاى ، به ديگران كمكى كردهاى ؟ با اين ثروت كار خيرى انجام دادهاى ، تا براى آخرت بفرستى ؟ او انسان راستگويى بود ، عرض كرد :
» قال : لا، قال : فمن ثمّ لاتحبّ الموت «
گفت : نه ، من هيچ كار خيرى نكردهام ، فقط پولها را روى هم جمع كردهام .
پی نوشت ها:
375) بحار الأنوار: 154/6، باب 6، ذيل حديث 9؛ معانيالأخبار: 288، باب معنى الموت؛ »قَالَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ عليه السلام: لَمَّا اشْتَدَّ الْأَمْرُ بِالْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ عليه السلام نَظَرَ إِلَيْهِ مَنْ كَانَ مَعَهُ فَإِذَا هُوَ بِخِلَافِهِمْ لِأنَّهُمْ كُلَّمَا اشْتَدَّ الْأَمْرُ تَغَيَّرَتْ أَلْوَانُهُمْ وَ ارْتَعَدَتْ فَرَائِصُهُمْ وَ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَ كَانَ الْحُسَيْنُ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِ وَ بَعْضُ مَنْ مَعَهُ مِنْ خَصَائِصِهِ تُشْرِقُ أَلْوَانُهُمْ وَ تَهْدَأُ جَوَارِحُهُمْ وَ تَسْكُنُ نُفُوسُهُمْ فَقَالَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ انْظُرُوا لَا يُبَالِي بِالْمَوْتِ فَقَالَ لَهُمُ الْحُسَيْنُ عليه السلام صَبْراً بَنِي الْكِرَامِ فَمَا الْمَوْتُ إِلَّا قَنْطَرَةٌ يَعْبُرُ بِكُمْ عَنِ الْبُؤْسِ وَ الضَّرَّاءِ إِلَى الْجِنَانِ الْوَاسِطَةِ وَ النَّعِيمِ الدَّائِمَةِ فَأَيُّكُمْ يَكْرَهُ أَنْ يَنْتَقِلَ مِنْ سِجْنٍ إِلَى قَصْرٍ وَ مَا هُوَ لِأَعْدَائِكُمْ إِلَّا كَمَنْ يَنْتَقِلُ مِنْ قَصْرٍ إِلَى سِجْنٍ وَ عَذَابٍ.«
376) الخصال: 13/1؛ بحار الأنوار: 127/6، باب 4، حديث 9؛ »عنِ الصَّادِقِ عَنْ أَبِيهِ عَلَيْهِمَا السَّلَامُ قَالَ أَتَى النَّبِيَّ صلى الله عليه وآله رَجُلٌ فَقَالَ مَا لِي لَا أُحِبُّ الْمَوْتَ فَقَالَ لَهُ: أَ لَكَ مَالٌ قَالَ: نَعَمْ قَالَ فَقَدَّمْتَهُ قَالَ لَا قَالَ: فَمِنْ ثَمَّ لَا تُحِبُّ الْمَوْتَ.«
ادامه دارد...