با این دو چشم خونین مشک پاره
برادر جان مرا به خیمهها مبر
یاد غمت به جانم زد شراره
برادر جان مرا به خیمهها مبر
************
تاب و قرارم بود این مشک تا کودکان گردند سیراب
امید من نومید گشته من ماندهام بی آب و بی تاب
بهر لبان خشک اصغر دیگر نمانده قطرهای آب
بر جسم من نشسته صدها ستاره
برادر جان مرا به خیمهها مبر
************
دشتی خوانده می شود:
آخر چگونه کام اصغر را ببینم
در سوگ لبهای ترک خورده نشینم
من روی رفتن تا به خیمه را ندارم
بگذارم اینجا چون ز گلها شرمگینم
************
دیگر توان در تن ندارم تا بر گلستانت ببارم
بر پیکرم افسوس دستی بهر وفاداری ندارم
از شرم رفتن سوی خیمه خواهم که اینجا جان سپارم
بر جسم من نشسته صدها ستاره
برادر جان مرا به خیمهها مبر
************
مولا بکش دست محبت بر دیده تار برادر
تا در دم آخر ببینم ماه رخت یک بار دیگر
ای کاش صد جان در تنم بود می دادم هر دم در رهت سر
بر جسم من نشسته صدها ستاره
برادر جان مرا به خیمهها مبر
************
این آرزویم بود تا تیر بر چشم بی تابم نشیند
تا کام خشک کودکان را از سوز و بی آبی نبیند
ای کاش دست تازیانه گلهای طاها را نچیند
مولا بکش به چشمم دستی دوباره
برادر جان مرا به خیمهها مبر
************
ای کاش میشد مشک آبی بهر عزیزان میرساندم
تا مرهمی هرچند ناچیز بر قلب زینب مینشاندم
یک سایبان احساس و امید بر روی گلها می کشاندم
مولا بکش به چشمم دستی دوباره
برادر جان مرا به خیمهها مبر
************
آخر نمی دانم پس از من آبی به گلها میرسانند
یا از قساوت مشکها را در سوگ دلها مینشانند
یا خیمههای کودکان را در هرم آتش می کشانند
مولا بکش به چشمم دستی دوباره
برادر جان مرا به خیمهها مبر
منبع : محمد عطارروشن