منابع مقاله:
کتاب : عرفان اسلامى جلد دهم
نوشته: حضرت استاد حسین انصاریان
تواضع آن است كه براى خدا و در راه خدا باشد و هر چه غير اين است عين كبر و سرگردانى است.
براى اهل تواضع سيما و نورانيّتى است كه اهل آسمان از فرشتگان و اهل زمين از عرفا و حكما و اوليا و بيداران به وسيله آن نور و سيما آنان را مى شناسند.
حقيقت اين است كه صفات حميده و اوصاف پسنديده و ملكات فاضله چون ريشه در ملكوت عالم دارد و سايه اى از درخت طوبى و اسما و صفات الهى است جز نور و روشنايى و جز حق و واقعيت چيزى نيست كه اين معنا به وسيله آيات الهى و معارف ملكوتى اعلام شده و توسّط فلاسفه موحّد و عرفاى عاشق و اولياى الهى و كاملان از اصفيا به اثبات رسيده، در سوره مباركه انعام مى خوانيم:
[أَ وَ مَنْ كانَ مَيْتاً فَأَحْيَيْناهُ وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ كَمَنْ مَثَلُهُ فِي الظُّلُماتِ لَيْسَ بِخارِجٍ مِنْها كَذلِكَ زُيِّنَ لِلْكافِرِينَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ ] «1».
آيا كسى كه [از نظر عقلى و روحى ] مرده بود و ما او را [به وسيله هدايت و ايمان ] زنده كرديم، و براى وى نورى قرار داديم تا در پرتو آن در ميان مردم [به درستى و سلامت ] حركت كند، مانند كسى است كه در تاريكى ها [ىِ جهل و گمراهى ] است و از آن بيرون شدنى نيست؟! اين گونه براى كافران [به خاطر لجاجت و عنادشان ] آنچه انجام مى دادند، آراسته شد [تا گمان كنند اعمالى را كه انجام مى دهند نيكوست.]
البته اين نورى كه در آيه شريفه است به توضيح روايات و تفسير اهل حال عبارت از ايمان و معرفت و اخلاق حسنه و عمل صالح است كه همه به انسان حيات معنوى مى دهد و آدمى را از سياه چال مرگ روحى و موت نفسى و قلبى در مى آورد و چون در باطن انسان تابيدن گرفت از شدّت تابش سر از ظاهر آدمى درآورده و خود را در چهره و حركات انسان مى نماياند، آن وقت است كه فرشتگان در آسمان و اوليا در زمين توسّط اين نور، آدمى را شناخته و باطن و ظاهر انسان را به رنگ ملكوت مشاهده مى كنند، اين نور بنا به فرموده قرآن و روايات، پس از مرگ تجلّى فوق العاده تر پيدا مى كند و در برزخ و قيامت مونس و معرف انسان مى گردد، تا جايى كه ملائكه و جن و انس در روز قيامت آدمى را غرق در اين نور مشاهده مى كنند.
[يَوْمَ تَرَى الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِناتِ يَسْعى نُورُهُمْ بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ بِأَيْمانِهِمْ بُشْراكُمُ الْيَوْمَ جَنَّاتٌ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ ] «2».
[اين پاداش نيكو و با ارزش در] روزى [است ] كه مردان و زنان با ايمان را مى بينى كه نورشان پيش رو و از جانب راستشان شتابان حركت مى كند، [به آنان مى گويند:] امروز شما را مژده باد به بهشت هايى كه از زيرِ [درختانِ ] آن نهرها جارى است، در آن ها جاودانه ايد، اين است آن كاميابى بزرگ.
[وَ الَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ أُولئِكَ هُمُ الصِّدِّيقُونَ وَ الشُّهَداءُ عِنْدَ رَبِّهِمْ لَهُمْ أَجْرُهُمْ وَ نُورُهُمْ ] «3».
و كسانى كه به خدا و پيامبرش ايمان آوردند، آنانند كه صدّيقان و گواهان [اعمال ] نزد پروردگارشان هستند، [و] براى آنان است پاداش [اعمال ] شان و نور [ايمان ] شان.
در قرآن مجيد مى فرمايد:
[وَ عَلَى الْأَعْرافِ رِجالٌ يَعْرِفُونَ كُلًّا بِسِيماهُمْ ] «4».
و بر اعراف، مردانى [با مقام و منزلت اند] كه هر كدام از دو گروه را به نشانه هايشان مى شناسند.
بر اعراف مردانى باشند مشرف بر بهشت و دوزخ كه ببينند و بشناسند هر يك از اهل بهشت و دوزخ را به علامت هاى ايشان، چه بهشتى هاى سپيد روى و چه دوزخيان سياه روى.
آن موضع را از آن جهت اعراف گفتند كه ساكنانش عارف به تمام اوضاع قيامتند و آن ساكنان انبيا و شهدا و افاضل از مؤمنان هستند، در آنجا منازل و مقامات خود را در بهشت مى بينند و از آن لذت مى برند و عذاب دوزخ را مشاهده مى كنند و از خلاصى آن مسرور مى گردند.
مؤمنان و محبّان اميرمؤمنان
در روايت آمده:
حارث همدانى كه از محبان و عاشقان اميرمؤمنان است و اكثر اوقات در ملازمت آن منبع سعادت بود، به آن جناب عرضه داشت: من از دو حالت ترسان و هراسانم، يكى حالت نزع و جان دادن، ديگر حالت گذشتن از صراط.
آن حضرت فرمود: اى حارث! بشارت باد تو را كه من دوستان خود را در اين دو حالت فرو نگذارم و در اين دو وقت خود را به ايشان رسانم كه من ايشان را مى شناسم و آنان نيز مرا مى شناسند و من شفيع آنان باشم و به آتش دوزخ گويم كه ايشان را بگذار كه از محبان و مخلصان منند و آنان را به مقصدشان كه بهشت است رسانم «5».
آن زفضل آفت سراى فضول |
آن علمدار و عِلْم دار رسول |
|
آن فدا كرده از ره تسليم |
هم پدر هم پسر چو ابراهيم |
|
مصطفى چشم روشن از رويش |
شاد زهرا چو گشت وى شويش |
|
نامش از نام يار مشتق بود |
هر كجا رفت همرهش حق بود |
|
بود تيغى زبان گوهرپاش |
كه بدو كرده علم و عالم فاش |
|
هر كه ناطق نبود قايل او |
وان كه قايل نبود قاتل او |
|
زور او بت شكن ز روز ازل |
دست او تيغ زن بر اوج زحل |
|
آل ياسين شرف بدو ديده |
ايزد او را به علم بگزيده |
|
سرّ قرآن بخوانده بود به دل |
علم هر دو جهان ورا حاصل «6» |
|
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- انعام (6): 122.
(2)- حديد (57): 12.
(3)- حديد (57): 19.
(4)- اعراف (7): 46.
(5)- بحار الأنوار: 6/ 181، باب 7، حديث 9 (مضمون روايت).
(6)- سنايى غزنوى.
منبع : پایگاه عرفان